♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_85
از پشت پرده ی اشکام به ساعت نگاه کردم.
چهار صبح بود اما من از درد جسم و روحم هنوز نتونسته بودم بخوابم!
انقدر گریه کرده بودم که دیگه نایی واسم نمونده بود اما چشمه اشکام هنوز خشک نشده بود.
پاهام رو بیشتر بغل کردم و به اون حیوون انسان نمایی که با خیال راحت روی تخت خوابیده بود با نفرت نگاه کردم و آروم گفتم:
_ ازت متنفرم!
اما اون بدون اینکه خبری از حال من داشته باشه به خواب عمیقش ادامه داد و شدت اشکای من بیشتر شد.
من الان باید چیکار کنم؟ چطوری با این موضوع کنار بیام؟ چطوری این درد رو تحمل کنم؟!
_ چرا نمیای بگیری بخوابی؟
صداش رو که شنیدم کل سلول های بدنم منقبض شد اما هیچ عکس العملی نشون ندادم و همچنان به روبرو خیره شدم.
_ با توام!
_ خفه شو
_ تو دوباره زبونت دراز شد؟
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_86
چیزی نگفتم و با حرص اشکام رو پاک کردم.
همیشه دوست داشتم همچین اتفاقی رو با کسی که واقعا عاشقشم تجربه کنم اما الان تو این اتاق کذایی کنار کسی که به جسم و روحم تجاوز کرده نشستم و دارم افسوس حماقتام رو میخورم!
_ سپیده؟
سکوت کردم که با لحن بدی گفت:
_ چخبرته بابا؟ انگار چیشده که داره مثل ابر بهار اشک میریزه!
دیگه نتونستم تحمل کنم، پاشدم ایستادم و با عصبانیت و خشم گفتم:
_ انگار چیشده؟
_ آره
_ تو تمام چیزی که داشتم و نداشتم رو ازم گرفتی کسافط، تو من رو خورد کردی!
با حرص به سمتش رفتم، مشت محکمی تو سینه اش زدم و گفتم:
_ ازت متنفرم، امیدوارم یکی این بلا سر خواهر خودت بیاره
دوباره با شنیدن این حرف به شدت عصبی شد، از سرجاش پاشد و به سمتم اومد.
ناخودآگاه به عقب رفتم که به دیوار خوردم، اونم چسبید بهم و با دستاش گلوم رو گرفت و گفت:
_ چی گفتی؟
فشار دستش روی گردنم بیشتر شد و با صدای بلندی گفت:
_ زود باش بگو چی گفتی؟!
اگه همینطوری ادامه میداد بی شک تا چند دقیقه ی دیگه خفه میشدم پس دستم رو به زور بالا آوردم و سعی کردم دستاش رو از گردنم جدا کنم ولی اون انگار اینجا نبود و فقط داشت فشارش رو بیشتر میکرد...
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_87
تو یه لحظه وقتی دید لبام داره سیاه میشه
دستاش رو ول کرد و منم روی زمین نشستم و به سرفه کردن افتادم.
_ فقط یه بار دیگه این حرف رو
در مورد خواهرِ من بزنی جدی جدی با همین دستام خفه ات میکنم!
نفس کشیدن برام سخت شده بود اما به زور تمام
اکسیژنی که اطرافم بود رو بلعیدم و راه نفسم باز شد.
اونم انگار دست
1401/09/27 10:16