♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_542
با این حرفم اخماش رو تو هم کشید و خواست چیزی بگه اما اجازه ندادم و گفتم:
_ خودت اصرار کردی بگم
_ خیلی خب، بریم؟
شونه هام رو بالا انداختم و گفتم:
_ مگه راه دیگه ای هم داریم؟
_ آره
_ چه راهی؟
لبخند بدجنسانه ای زد و گفت:
_ شیخهای عرب
با عصبانیت پوفی کشیدم و بی توجه بهش به سمت در رفتم که بلند زد زیر خنده و گفت:
_ خیلی خب حالا ناراحت نشو
محلش نذاشتم و خواستم کفشام رو بپوشم که با پاش کفشام رو به یه سمت دیگه شوت کرد و گفت:
_ اینارو میخوای بپوشی؟
_ نه پس پابرهنه پامیشم میام
_ من نگفتم پابرهنه بیا
_ پس با چی بیام؟
جعبه ای که روی میز کنار در بود رو برداشت و درش رو باز کرد و گفت:
_ با اینا
به کفشای سفید و پاشنه بلندی که داخل جعبه بود نگاه کردم و چیزی نگفتم که جعبه رو به سینه ام زد و گفت:
_ بگیر دیگه وایسادی بِر و بِر به چی نگاه میکنی؟
کفشها رو از داخل جعبه درآوردم و روی زمین گذاشتم و با احتیاط پوشیدمشون.
خیلی وقت بود که کفش پاشنه بلند نپوشیده بودم و راه رفتن باهاش رو فراموش کرده بودم؛ پاشنه های اینا هم انقدر بلند بود که احساس میکردم هرلحظه قراره بیفتم...
_ بریم؟
_ بریم
بازوش رو به سمتم گرفت تا بگیرم اما من بی توجه بهش خم شدم و بند کفشام رو بستم و بعد به سمت در رفتم اما قبل از اینکه خارج بشم دستم رو محکم گرفت و به سمت خودش کشید و گفت:
_ تنت میخاره برای عصبی کردنم؟
با اخم بهش نگاه کردم و سعی کردم دستم رو از دستش بیرون بکشم که فشار دستش رو محکم تر کرد و گفت:
_ جواب سوالمو بده
_ نه تنم نمیخاره
_ پس این حرکاتت برای چیه؟
_ دوست ندارم دستتو بگیرم
_ مگه دوست داشتنیه؟ مگه به خواسته ی توئه اصلا؟
_ پس به خواسته ی کیه؟!
_ من
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_543
پوفی کشیدم و خواستم چیزی بگم که اینبار خودش دستم رو محکم گرفت و فشار داد و گفت:
_ لیاقت نداری باهات خوب رفتار کنم، باید مثل یه حیوون هار رفتار کنم تا حالیت بشه قدر اون لحظه هایی که مهربون و آرومم رو بدونی و اینطوری افسار پاره نکنی!
هرلحظه فشار دستش داشت بیشتر میشد و باعث میشد که دردم بگیره پس سعی کردم تا دستم رو از دستش بیرون بکشم اما اون بی توجه به تلاش من از سالن بیرون رفت و تند تند از پله ها پایین رفت.
به پایین پله ها که رسیدیم بالاخره به زور دستم رو بیرون کشیدم و با اخم گفتم:
_ دستم شکست!
_ حقته
_ چرا یهو عصبی میشی؟
_ تو عصبیم میکنی
بدون اینکه چیزی بگم فقط نگاهش کردم؛ اونم نفس عمیقی کشید تا یکم آرومتر بشه و بعد یکبار دیکه حلقه ی دستش رو به سمتم گرفت
میدونستم اگه اینبارم باز
1401/12/16 22:49