رمان برزخ ارباب😍❤

96 عضو

تصمیم خودم رو گرفته بودم.برای همین مامان و بابا رو
هم در جریان این انتقالی گذاشتم.

فردای اون روز بعد ازین که مامان ماشین رو تا خرخره پر از خوردنی و مواد

غذایی و هزار تا خرت و پرت دیگه کرد به سمت تهران راه افتادم.

هرطوری شده تا چند روز آینده باید آرام رو هم در جریان میذاشتم.

دور بر ساعت10شب بود که رسیدم تهران،فقط تونستم وسایلم رو جابجا کنم
ویک دوش بگیرم .

خوبیش این بود که فردارو هم مرخصی داشتم و لازم نبود صبح زود بیدار شم.

من واقعا تو ساری دیگه نمیتونستم دووم بیارم برای همین زودتر برگشتم .اما

چون میدونستم مامان دلخور میشه چیزی نگفتم ...

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.169

رو تخت دراز کشیدم و با خودم تمرین میکردم که چجوری این قضیه رو هر
چه بهتر و بهتر برای آرام بازگو کنم.

اما ازشدت خستگی چیزی نکشید که خوابم برد...

آرام:

امروز نتایج کنکور اعلام میشه،و من از صبح خیلی زود بیدارم.

هنوز هوا رو شن ن شده.با استرس لب تاپ رو روشن کردم و بسم الله گویان
وارد سایت شدم.

از سر ترس یک چشمی به صفحه نگاه می کردم.
مشخصاتم رو وارد کردم و تا باز شدن صفحه چشمام رو ب ستم ،چند لحظه

بعد نفس عمیقی کشیدم و چشمام رو باز کردم.

با دیدن رتبم چشمام نزدیک بود از حدقه بزنه بیرون.

از خوشحالی زیاد جیغ کشیدم.

یادم اومد همه خوابن و از جایی که نمیتونستم جلوی احسماساتم رو

بگیرم.دستم رو گذاشتم روی دهنم و شروع کردم جیغ جیغ کردن.

لحظاتی بعد بود که در اتاق با شتاب باز شد و مامان ژولیده و نگران پرید تو
اتاق.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.170

آراممممممممممم چی شد؟؟؟؟

بادیدن ریخت و قیافه مامان خندم گرفت.

یه لباس خواب مشکی و کوتاه که همه جای بدنش رو به نمایش گذاشته بود.

ابروهام بالا انداختم و گفتم :

مامان خانوم نمیگی دختر مجرد اینجا هست شاید ه*و*س کنه؟؟

مامان ازتعجب چشاش گرد شد آخه اولین باری بود که اینجور حرفا رو میزدم.

اینم از تاثیرات همنشینی با سوران بود.

ملافه کنار تخت رو برداشت و انداخت رو خودش :

خیله خب حالا توام.بگو ببینم چته نصف شبی جیغ میزنی ؟تو چرا بیداری؟

با یاد اوری رتبم سرخوش مثل فنر از جام پریدم و تو یه حرکت پریدم بغل

مامان و شروع کردم به تف مالی کردنش.
ماااااامان جوووووون...ماماااان

خووووووشگلم......قبول شدم با رتبه ی
عالی.
مامان یهو هیجان زده تر از من شروع کرد جیغ جیغ کردن.
واااای آرام راست میگی؟بغلم کرد و به خودش فشرد .میدونستم تو میتونی...

❤️

1402/01/22 11:48

@cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.171

ازخودش جدام کردو گفت حالا بگو ببینم چیکار کردی؟

دستشو گرفتم و سمت صفحه لب تاب کشوندمش
ببین مامان،ببین؟
مامان خودشو خم کرد و به صفحه نگا کردو هجی کرد:

صد...و ...بیست....شیییییش
و باز دوباره جیغ کشید و محکم بغلم کرد.ملافه دورش پخش زمین شد

خندیدم و گفتم مامان جان باز که بر باد دادی؟؟؟!!!
من برم باباتو بیدار کنم خبرخوشو بدم

ولش کن حالا نامحرم نیستی.

چرخ زد که بره پریدم جلوش و با یه چهره مظلوم گفتم :
میگم مامان!......
جانم؟
میخوام صبح برم پیش سوران!
اخم کمرنگی کرد:
باهاش به کجا رسوندی؟
دستای لطیفش رو تو دستام گرفتم.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.172

خیلی دوسش دارم مامان!یعنی همو خیلی دوست داریم!

از کجا مطمعنی؟

میدونم مامان؛دلم بهم دروغ نمیگه

شونه ای بالا انداخت و گفت:
نمیدونم فقط دیگه بچه نیستی کاری نکن پس فردا شرمنده دلت باشی...

چشم مامان !!!!

کجا میخوای ببینیش حالا ؟مگه سر کار نمیره؟

نمیتونستم به مامان بگم امروز مرخصی داره و خونست پس ناچارا گفتم بیرون
میبینمش.

ازون جایی که میخواستم مثل سری قبل سورانو غافلگیرش کنم چیزی بهش
نگفتم .

خوابم که نبرد.پس بهتر دونستم بلند شم و به کارام برسم ساعت هفتونیم صبح
بود.

اول ازهمه یه دوش مشتی گرفتم و لباسام رو اتو کردم دلم میخوا ست بهترین
لباس هام رو بپوشم

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.173

کارام رو انجام دادم ساعت 9شده بود رفتم پایین صبحونه بخورم.

صدای مامان و بابا از آشپزخونه میومد ،وارد شدم و سالم بلند بالايي دادم.

سلام صبح همگی بخیر.

بابا پشتش به من بود فنجونش رو گذاشت روی میز و از جاش بلند شد .

اومد سمتم و روی سرم رو ب*و*سید :

مبارک باشه دخترم ،من بهت ایمان داشتم.حتما تو بهترین دانشگاه قبول میشی.

رو انگشتای پا ایستادم و گونش رو ب*و*سیدم .
مرسی بابا جون شما بهترین بابای دنیایی....

صبحونه که خوردم تقریبا ساعت ده بود .نامرد سوران یه زنگ نزد ببینه چی کار
کردم کنکورمو!!!!!!

عیب نداره حالا دارم براش....

بابا رفت شرکت ،منم که ازقبل مامان رو در جریان قرار داده بودم.پس بی
دغدغه آماده شدم .

جلوی آینه به خودم نگاهی کردم دوست داشتم از همیشه بهتر باشم

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.174

یه مانتو اسپرت بالا زانوفیروزه ای آستین سه ربع و شلوار لوله ای کتون سفید و

شال سفید .البته چون نه خودم دوست دارم و نه سوران میپسنده ساق انداختم.

تا دستام دیده نشه.
عا شق

1402/01/22 11:48

رنگای رو شنم.بنظرم بیشتر بهم میاد.کفشای عرو سکی خوشگلم رو
پوشیدم و ازخونه اومدم بیرون و چون بین راه کار داشتم با آژانس نرفتم.

سر راه یه جعبه شیرینی و چند تا شاخه گل براش خریدم.چی میشه مگه
همیشه اون باید بخره؟

حیف که خیلی خوشحالم وگرنه بابت این بیخیالیش حالشو میگرفتم ،هر چند
الانم بی پاسخ نمیزارم.

رسیدم دم خونش ،باز دوباره هجوم استرس بود که به سمتم میومد و ضربان
قلبم که کنترلش از دستم خارج میشد.

نفس عمیق کشیدم ،به ساعت نگاه کردم 12:15بود .
کفشاش دم درن پس یعنی خونست.

زنگ در زدم و دستم رو روی چشمی گذاشتم،طولی نکشید که در باز شد.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.175

سوران :

صب که از خواب بلند شدم بی معطلی رفتم سراغ کارای عقب افتادم این چند

روز مرخصی ،از بس فکرم درگیر بود نمیتونستم به کارام برسم.اما الان که
تصمیم خودم رو گرفتم انگار راحت تر شدم.

حس صبحونه خوردن نداشتم یه ظرف پر از تخمه و یه سری از خرت و پرتایی
که مامان برام گذاشته بود برداشتم و نشستم پای لب تاپ.

دو،سه ساعت بی وقفه مشلول طراحی بودم.
پووووووووف-چقدر زیاده تموم نمیشه؟؟!!!

با امروز پنج روزه آرام رو ندیدم ،خندم گرفت تا همین یک سال پیش به زور
حساب روزای هفته رو داشتم حالا میتونم مثل ساعت شمار تا ثانیشم بگم که
چتد روز میشه عشقم رو ندیدم.

گوشیمو برداشتم ،میخواستم بهش زنگ بزنم.

به عکس خوشگلش که زمینه گوشیم انداخته بودم و بهم لبخند میزد ،لبخند
زدم و آروم ب*و*سیدمش.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.176

صدای زنگ در بلند شد ،یعنی کی میتونه باشه؟؟؟بلند شدم و از چشمی در
نگاه کردم اما هیچی دیده نمیشد.

فکر کردم باید شمسی خانوم باشه ،هر وقت میومد پله هارو تمیز میکرد بعدش

از تک تک اعضای ساختمون انعام میگرفت.و همیشه هم وقتی در میزنه تا
قبل از باز شدن در شروع میکنه تند تند دستمال میکشه به در .کلا نمیتونه
دودقیقه بی کار باشه..

دست کردم توی جیب شلوارم یه ده تومنی بر داشتم و در رو باز کردم.
به صحنه روبروم نگاه می کردم .عهههههه شمسی خانوم چقدر شکل
آرام شده.
در ست مثل دفه قبل جا خوردم اما خیلی زود تعجبم جاش رو به یه لبخند پت
و پهن داد.

سلام خانوم خوشگل خودم ،ازین ورا ؟

از جلوی در کنار رفتم تا بیاد داخل.
چقدر امروز خوشگل تر شده ،اوممممم جووونم دست گل و شیرینی!

آرام:

چند قدم از جلوی در رفت عقب.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.177

داخل شدم و با پشت دست درو بستم.

یه نگاه به چند شاخه گل تو دستم انداخت

1402/01/22 11:48

ویه نگاه هم به جعبه شیرینی.

انگشتای دستشو گذاشت روی دهنش و با یه صدای مسخره ی زنونه گفت:

اگه اومدی خوا ستگاری باید بگم من هنوز میخوام درس بخونم ،قصد ازدواج
ندارم.

پشت چشمی براش نازک کردم.

واه واه خدا نکنه تورو بگیرم بپا نترشی!!!!!
اومدم جلو و با یه تنه نمایشی از کنارش رد شدم.
با قر و ناز و ادا پیچید جلوم :آهای خانوم کجا؟کجا؟

گل و شیرینے رو گذاشتم رو اپن .
از اداهاش خندم گرفته بود:

-برو نمیخوامت ،برو درستو بخون مگه
نگفتی میخوای درس بخونی؟

یه صفحه مونده بود خوندم تموم شد،الان دگ قصد ازدواج دارم.

دیگه نتونستم جلو خودمو نگه دارم و شروع کردم خندیدن.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.178

انقدر خندیدم که اشکم درومد.

اشکم رو با گوشه انگشت پاک کردم ،اب بینیم رو کشیدم بالا.

همینطوری بهم با کیف نگاه می کرد.

-چه قدر خوشگل تر شدی خانومم؟!!
چشماتو واسه کسی غیر خودم آرایش نکن.
(لوس شدم):
باجه فقطططط واسه آقامون.
یه قدم به سمتم برداشتو دوباره ایستاد.

-آتیش پاره یه چیزی یادت رفتااااا
چمیو؟؟؟

ماااااااااچ منووووو ندادی!!!!

من دیگه به این رفتاراش تا حدودی عادت کردم ،سوران خیلی نرم و آهسته منم
به کاراش عادت داده.جالبه خوشمم میاد هر کاریم دلش بخواد می کنه.

کلاخیلی بلده چجوری آدمو خام کنه.

از روزی که روی پیشممونیم رو ب*و*سید ،به قول خودش که گفت ازین ببعد

همینه ،واقعا همم همینو اجرا کرد هر وقت میبینمش پیشونیم رو میب*و*سه.

منم الکی براش ناز میام و نکن و خیلی پرورویی و فلان و بهمان راه میندازم.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.179

اما واقعیت اینه که خودمم این کاراشو دوست دارم و عجیب حس خوبی رو
بهم تزریق می کنه.

دستشو گذاشت پشت سرم و پیشونیم رو آروم و طولانی ب*و*سید.

وقتی بهش نزدیک میشم.وقتی عطر تنش بهم میخوره ،وقتی نفساش به صورتم
میخوره ،وقتی لباش رو روی صورتم حس میکنم ،حسی بهم تزریق می شه که

اسمشو نمیدونم ،واقعا اولین باریه که تجربه میکنم ،یه جورایی مثل اینه که ته
دلم خالی میشه .

برخلاف همیشه که عین ماست وای میستادم این بار دسمتم رو دور کمرش
حلقه کردم،و سرم رو آروم روی سینش گذاشتم.

صدای کوبش قلبش رو با جون و دل گوش میدادم.انقدر خوشمم میاد وقتی
هربار که صدای قلبش رو گوش میکنم ،انقدر ضربانش قدرت میگیره این
نشون دهنده هیجانشه که از با من بودن داره.؟نیست؟

تو همون حالت اروم گفتم:
خیلی بدی سوران!!!!
هیچی نگفت،حتی تکونم نخورد،سرمو بالا گرفتم، با ب هت بهم نگاه میکرد،باورش نمی شد ازین حرکتا

1402/01/22 11:48

بزنم.دوباره سرم روی سینش گذاشتم ،

کیف میده خودمم دلم میخواد همینجوری بمونم.

الان میفهمم تشنه نگه داشنش هم خوبه ها،نتیجه میده.بیچاره داره ذوق مرگ
میشه.

نفس عمیقی کشید و محکم فوت کرد.

❤️ @cafe_rman

1402/01/22 11:48

????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.180

باترس نگاش کردم
چی شد سوران؟؟
دستش دور کمرم حلقه شدو گفت:

هیچی، وقتی تو بغلمب یادم میره نفس بکشم.

چونشو روی سرم گذاشت و گفت :
آرام سرت جایی نخورده احیانا؟حالت خوبه؟امروز عجیب غریب شدی؟اگه

میدونستم زودتر می رفتم ساری!!!
با مشتای گره خوردم چندبارکوبیدم رو سینش.

- خیلے بدی سورااااان.
هرچند برای اون ضربه های دست من بیشتر شبیه ناز کردن بود تا زدن.

دستای ظریفم رو تو دستای مردونش گرفت:

باز برای چی؟
باز من چیکار کردم خودم خبر ندارم؟

مثل بچه های لج باز پامو زمین زدم:

ببخشیداااااا امروز مثل اینکه نتایج کنکوووور اعلام کردنااااااا اصلا یادتم نیست.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.181

بازوهامو گرفت و یکم از خودش جدام کرد
راست میگیی؟؟؟؟

کف دستش رو روی پیشونیش زد :

واااااای چرا یاااادم رفتهههه بود؟
معلومه که گل کاشتی که میخوای بهم شیرینی بدی؟؟

حالا بگوببینم چی کار کردی ؟رتبت چقدره؟این شیرینی چقدر خوردن داره؟

براش ناز اومدم:

نمیگم اصلا بمون تو خماریش..

شیطون شد:

چرا عزیزم تو میگی بهم .

نع نمیگم

برات گرون تموم میشه هااااا ؟؟

شاید مجبوور شم شیرینیمو خودم ازت با انتخاب خودم بگیرم.

باز دوباره دست گذاشت رو نقطه ضعفم.رسما لال شدم،ازین بشر که هیچی
بعید نیست.فهمیده می ترسم هی سوءاستفاده می کنه

نیم قدم با دیوار پشت سرم فاصله داشتم همونطور که با دوتا دستش دوتا
بازوهامو گرفته بود آروم هلم داد سمت دیوار.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.182

کف دستاشو به دیوار کنار سرم چسبوند .صورتش با صورتم اندازه یک وجب
فاصله داشت.

داشتم ازش می ترسیدمم ،لعنت بهت آرام الان وقت لجبازی کردن بود؟

همینطوری چشم دوخته بود بهم جرئت نمی کردم اب دهنمو قورت بدم.

س...سو..سوران چی کار می کنی؟
نفسای گرمش که به صورتم می خورد یه جوری میشدم .

حتی نمیتونستم چشم ازش بردارم ،هر و قت زل میز نه تو چشم انگار
هیپنوتیزمم می کنه.

با کف دستام به دیوار فشار میاوردم تا بلکه فرجی شه دیوار بره عقب شاید
بتونم یکم فاصله بگیرم.

به هر جون کندی که بود چشمام رو بستم و ناچارا صورتم رو ازش برگردوندم.

یهو سوران عین بمب منفجر شد ،ازم فاصله گرفت و شروع کرد به قهقهه زدن.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.183

ای بمیری آرااااااام، ای خاک بر سر بیجنبم کنم .وا دادم... آبرو و حیثیتم
رفتم
آروم لاب چشمام رو باز کردم ،داشت از خنده ریسه می رفت .

ه،لعنت به

1402/01/22 11:48

ممن...
َ
سوران همینطوری می خندید و من با اخم نگاهش می کردم.

-هیچم خنده نداشت...
درحالی که سعی می کرد خندش رو کنترل کنه گفت:
واااای ،آرام وقتی می ترسی خیلی خوردنی تر میشی،بابا مگه من هیولای
،زامبیایی ،چیزیم که تا نزدیکت میشم عین سکته ای ها میشی؟؟؟

-بدتر از اونایی
صداشو صاف کرد:

اهم....اهم...شوخی بسه دیگه،حالا بگو بببنم رتبت چند شد؟

جوابی ندادم و همچنان با همون اخم ساختگی نگاهش می کردم.

-خب مثل اینکه باید...
خیز برداشت طرفم ،جیغ کشیدم و مثل فشنگ فرار کردم پشت مبل سنگر
گرف.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.184

مگه دستم بهت نرسه ،بلافاصله اومد سمتم،دستام رو به نشونه ی تسلیم بالا
گرفتم.
باشه،باشه،میگم...
(بی معطلی)
صدو بیستو شیش...

تو فاصله چهار پنج قدمیم ایستاد.ابروهاش یکم بالا پرید:
راست میگی؟؟؟!!!!

به معنای تایید سرتکون دادم،با قدمای بلند فا صله ی بینمون رو کم کرد،و قبل
ازین که عکس العملی نشون بدم ،منو به آغوشش کشید.

افرین خانومی،خیلی خوبه، با درسی که تو خوندی عمرا فکر نمی کردم
زیر1500بشی.

-پس باید بگم آرامتو دست کم گرفتی!
ازین ببعد باید بگی خانوم دکتر!!!!

خدا کنه یکی از دانشگاه های تهران قبول شم.
حس کردم چهرش گرفته شد!

چی شد سورانی ،ناراحت شدی؟
-نه،اصلا....چرا باید ناراحت بشم.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.185

خیلی هم برات خوشحالم ،بشین یه چیزی بیارم بخوری...

اما من خیلی بو ضوح حس کردم نگاهش گرفته شد،نکنه دو ست نداره من برم
دانشگاه؟

وااای نه!!!!سوران یه همچین آدمی نیست،خودش همیشه تشویقم می کرد.

درس بخونم واسه پزشکی.

اگه بگه نرو دانشگاه چی؟من که نمیتونم این همه زحمت و شب بیداری که
کشیدم رو بیخیال بشم!!!

خب سورانم نمیتونم بیخیال بشم!!!

اگه مامانو بابا بفهمن سوران تفکراتش اینجوریه که لنگه کفشمم بهش
نمیدن.

نه من مطمئنم سوران یه همچین خصوصیاتی نداره. آرام
چی داری میبافی واسه خودت؟هنوز هیچی نمیدونی فکرای بیخود
نکن.

با صدای سوران رشته افکارم پاره شد:
ها -چی؟
میگم بیا ببین چی آوردم برات .
معلوم هست کجایی؟؟؟؟

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.186

به ظرف توی دستش نگاه کردم.
یه کاسه پر از ترشی میوه ،آلوچه

وای من عاشق اینام سوران خودم وقتی شمال بودم یه سطل خریدم همشو
خودم خوردم.

دست بردم سمت ظرف که بردارم ،ظرفو کشید کنار.
-گفتی عاشق کدومایی؟
لبخند دندون نمایی زدم:
من فقط عاشق توام ،عشّـقم.

آها ،حالا شد.بفرمایید.

با نوک ناخونام یه تیکه ازش

1402/01/22 11:48

برداشتم و گذاشتم دهنم.
اوووووووم ،عاااالیه سوران...

-قاشق هست که دستاتو کثیف نکن
نچ با دست بیشتر حال میده.

لبخند معنا داری زد،یه مشت از تخمه برداشت و با شیطنت و منظور دار
گفت:

عه ،که پس با دست بیشتر حال میده؟؟؟؟ یادم باشه.


❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.187

یااااااا خداااااا،این بشر چقدر پروعه؟!!!!
آدم می ترسه حرف بزنه ،هرچی میگم به منظور میگیره!!!!

برای این که او ضاع خطری تر ازینی که هست نشه،اصلا بروی خودم نیاوردم

که منظورشو فهمیدم.
یکی دو دقیقه ای خودم رو با لب تاپش سر گرم کردم و بی این که چیزی سر

دربیارم الکی فایل وپوشه هارو بالا پایین کردم.
ساکت بود،زیر چشمی نگاهی بهش انداختم.

باز دوباره رفته تو فاز غم،من مطمئنم یه چیزی ذهنش رو درگیر کرده.

برای این که سکوت بینمون طولانی نشه ،بهتر دونستم که چیزی بگم شاید

حال و هواش عوض شه و از سکوت بیاد بیرون.

(چشم به صفحه لب تاپ)
سوران خیلی سخته نه؟

سرش پایین بود و با چند دونه تخمه تو دستش بازی می کرد.

-چی سخته؟دوری از تو؟

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.188

خیلی سخته....دارم فکر میکنم چجوری تحمل کنم.

اینو گفت و نگاهش رو به چشام دوخت،هیچ اثری ازشوخی تو صورتش
نبود.

دستم رو که تا به حال زیر چونم بود برداشتم و صاف سرجام نشستم.
(با گام پایین صدا)
به لب تاب اشاره کردم و گفتم :ولی من منظورم طرحات بود.

(با گام بالای صدا)
سوران داری نگرانم می کنی ،چیزی شده؟

چرا یهووی فازت غمگین میشه؟توروخدا اگه چیزی شده بهم بگو.

لبخند تلخی زد :
نه فقط از فکر یه روز ندیدنت ،دلم گرفت.
وااااا دیوونه خل شدی؟

اصلا ازین ببعد هر روز میام می بینمت خوبه؟
پووووفی کشید و دستشو تو موهاش فرو کرد.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.189

آرام میای بریم بیرون؟ناهارو بیرون بخوریم؟

ترس کل وجودم رو در بر گرفت،آروم سرم رو به معنای تایید تکون دادم.

من مطمئنممممم سوران میخواد یه چیزی رو بهم بگه. سعی می کرد نگرانیش رو
پشت نقاب بیتفاوتیش پنهان کنه ولی انگار موفق نبود

دقیق به حرکاتش نگاه می کردم ،مضطربه ولی نمیدونم چرا؟

از وقتی حرف دانشگاه شد اینحوری شد،نشد؟
با یک سینی چای و شیرینی برگشت:

بخور عشقم بعدش بریم بیرون.راستی این آلوچه هارم مخصمموص تو آورده
بودم ،یادت باشه ببریش.

اون حرف میزد و من به ذهنم درگیر رفتارش.

بعد ازین که چایی مون رو خوردیم سوران رفت که آماده بشه منم بشقاب و
لیوانارو جمع کردم و شستم.

منتظر موندم تا آماده بشه.

چشمممم به چوب

1402/01/22 11:48

لباسی افتاد همون پیرهنی که پوشیده بودم،هنوز اویزون
بود.بلند شدم وبرش داشتم ،هنوز شسته نشده بود.
-آره هنوز نشستمش.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.190

به سمتش برگشتم...
تو دیوونه ای سوران!!!

خندید،دیوونتم نمیدونستی؟

جان من یه تن بزن عطرش رفته اثر بخشیش کم شده.

شبا به جای تو اونو بغل می کنم ،بس چلوندمش حیوونی داره جر میخوره...

تیز نگاهش کردم.
سورااااااااان خیلی سه نقطه ای.

دستشو انداخت دور شونه هام ،بریم عشّـقم،حرص نخور عادت می
کنی....دوروز دیگه من بتو میگم هیس زشته.

با پیرهن تو دستم کوبیدم تو صورتش.

خیلی پرووووویی!!!!!

عه عه دلت میاد بچه به این مظلومی؟؟؟!!!


سوران:

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.191

این بهترین فرصت بود تا به آرام همه چیز رو بگم.

درسته که با خبر بدی که بهش می دم ، شیرینی رتبه کنکورش زهرش می شه اما
الان که حالش خوبه ممکنه راحت تر کنار بیاد.
تو مسیر همش به این فکر می کردم که چجوری بهش بگم بهتره،اما هرطوری
که بگم،زیاد فرقی نداره.انگار فهمیده یه خبرایی هست.

میدونه که بیرون اوردنش بی علت نیست.

نگران و مضطرب هر چند دقیقه یک بار نگاهم مےکنه.

اومدیم ر ستورانی که خودم دو ست داشتم،غذاهاش معرکست .محیط آروم و
دنج و ساکت.

ترجیح دادم فضای بیرون رو برای نشستن انتخاب کنم ،یه تخت خالی پیدا
کردیم و نشستیم.

مثل هميشه گفت فرقی نمیکنه ،یه پرس ماهیچه و یه پرس ماهی سفارش
دادم..

غذارو آوردن و مشغول شدیم.

چند دقیقه بدون حرف گذشت.


آرام؟؟؟؟

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.192

انگار منتظر بود بلافاصله بهم نگاه کرد،بی صبرانه منتظر بود ببینه چی میخوام
بگم.

سرم پایین بود و با غذام بازی مےکردم
به چشماش نگاه نمی کردم تا راحت تر حرف بزنم.

-قبول داری وقتی دو تا قلب باهم یکی شدن حتی اگر ازهم جدا با شن ،حتی
اگر کیلومترها بینشون فاصله باشه بازم مال همن؟

سرشو تند تند به معنای تایید تکون داد.

همون اشتهای نداشتمم کور شد،با دست بشقابم رو پس زدم و به پشتی تکیه
دادم.

چشم دوختم بهش و همه وجودم چشم شد.میخواستم خوب نگاهش کنم و
خوب این لحظات باهم بودنمون رو بخاطرم بسپارم..

می ترسیدم که وقتی ازش دور بشم،دلسرد بشه.
من اگر برم مطمئنا انقدر درگیر می شم که نمےتونم زود به زود بیام برای دیدنش
.
حالا که آرامم میخواد بره دانشگاه،شايد با رنگ و لعاب بهتری نسبت به من
اونجا پیدا کنه ،شاید فراموشم کنه!!!!

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.193

آرام

1402/01/22 11:48

بهم یه قولی میدی؟
لب زد:چه قولی؟
قول بده همیشه به پام وای میستی،حتی اگر قرار شد ازهم دور باشیم؟؟؟!!!!

تا اینو گفتم قاشق توی دستش افتاد توی بشقاب و از برخوردش با لبه ب شقاب
صدای بلندی ایجاد شد که باعث شد همه نگامون کنن.

با صدای لرزون گفت:

-داری منو میترسونی

منظورت ازین حرفا چیه؟؟

یعنی چی که ازهم دور باشیم؟

-اگه غذاتو نمیخوری پاشو بریم ،حرف میزنیم باهم.

زودی ازجاش بلند شد نه نه نمیخورم بریم.

باشه توبرو من پولو حساب کنم میام.

زودی پول ناهار حساب کردم و برگشتم سمت ماشین.
به در ماشین تکیه داده بود و تند تند ناخوناشو میجوید.

بادیدنم انگار که صبرش تموم شده باشه،اومد سمتم :
ُ
سوران نمیخوای حرفتوبزنی مردم.
درجوابش سر تکون دادم و به یکی از صندلی های پارک کنار رستوران اشاره
کردم :

بریم اونجا بشینیم خلوته.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.194

به طرف صندلی رفتیم ،نشستم،متقابلا .دقیقا چسبیده بهش نشستم

،دلم نمیخواست حتی ذره ای ازش فاصله داشته باشم.

دستامو دور شونه هاش
حلقه کردم.سرشو گذاشت روی شونم.


-سوران یه جوری رفتار مےکنی حس میکنم میخوای بری.

بدون اینکه جواب حرفشو بدم گفتم :
میدونی آرام یاد چی افتادم؟
چی؟

دومین باری که همو دیدیم تو پارک تو این سر صندلی من این سر صندلی .

کوتاه خندید انگار یادآوریش برای آرامم شیرین بود.

آره یادمه حالا الان ...

باهمون دستم که رو شونش بود لپشو کشیدم .
الآن چی؟یجوری میگی حالا الان, انگار چی کار کردیم .تو مال خودمی من
وقتی گفتم تو مال خودمی یعنی سرم بره پای حرفم میمونم .


خدایا بهم قدرت بده طاقت بیارم .چشمام رو بستم و دهن باز کردم.

آرام مجبورم برای یه مدت طولاني بر....

❤️ @cafe_rman

1402/01/22 11:48

????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.195

هنوز حرفمو کامل نزده بودم،چنان باشتاب سرشو

بالا گرفت که بقیه حرفم تودهنم ماسید.


سیخ تو جاش نشسته بود و فقط نگام می کردحتی پلک هم نمی زد،آروم آروم
اشک تو چشماش حلقه زد.

دستاشو تو دستم گرفتم.هیچ حرفی برای گفتن نداشتم.بغض گلوم رو فشار میداد .ولی مرد که گریه نمےکنه.

یعنی چی که برم ؟اینو گفت و شروع کرد بلند بلند گریه کردن .
ای بابا من که هنوز چیزی نگفتم اینجوری می کنه!!!!
آرام دست خودم که نیست،اجباریه(دروغ گفتم)باید واسه پنج سال برم شیراز
تا...

داد زد:پنج ساااااال؟؟؟؟
و بلند تر از قبل به گریه کردنش ادامه داد.

لا به لای هق هقش گفت:

خیلی بدی سوران.
خ....ی....ل...ی...

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.196

هر کی رد میشد یه جور خاص نگاه می کرد.

خیلے خب آرام همه مردم فهمیدن من بدم.

قیافش و مدل گریه کردنش شده بود شبیهه بچه هایی که بستنی میخوان ولی
مامانشون براشون نمی خره.

مونده بودم بخندم یا گریه کنم.

چی کار کنم آرامم،اعصاب خودمم خورده خانومی، فکر میکنی واسه من
راحته؟

دیگه اشک نریز .اشکاش رو با گوشه دستم پاک کردم.

ببین من سعی می کنم زیاد طولاني نشه اگه بتونم خودمو زود بکشم بالا زودتر
میام خواستگاریت اونوقت دلیلی برای مخالفت خونوادت وجود نداره.

توهم این چند سال خوب درستو میخونی.

فقط نری دانشگاه چشمت به از ما بهترون بیفته فراموشم کنی ها.

بیحوصله گفت:
-بروبابا

میدونم الان میگی مگه منو نمیشناسی؟چرا تورو میشناسم اما دلم اروم
نمیگیره.
قول می دم هر وقت که تونستم بیام ببینمت،باشه؟

من پشت بند هم حرف می زدم و اون یک ریز گریه می کرد.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.197

خودمم حالم بهتر ازون نبود ،سرشو به سینم چسبوندم ،صورتشو چسبونده بود به قفسه سینم و گریه می کرد.

میخواستم هر کار ی کنم تا حال و هواش عوض شه.

بسه دیگه همه دماغاتو مالیدی بمن خانوم دکتر .
اینو که گفتم دوباره گریش شدت گرفت.

لعنت به من که همش گریتو درمیارم.لعنت به من.

سرشو بلند کردو تو جاش جابجا شد،اشکاش رو با پشت دستش پاک کرد،نه تقصیر تو چیه؟مگه نمیگی مجبوری !

یه کاریش میکنیم دیگه حالا،
لباش بسمت پایین کشیده می شد که گریه کنه ولی خودشو نگه میداشت.

با صدای خش دارشده از گریه گفت:
سوران الان فقط ی ک لحظه خودمو تو اون موقعیت تصور می کنم،می خوام بمیرم.

کف دستاش رو رو ی صورتش گذاشت و دوبار زار زار گریه کرد.

من فقط تمام این مدت نظاره گر بودم به این امید که شاید اگه گریه کنه خالی

1402/01/22 11:49

بشه و خدا میدونه چقدر برام سخت بودکه بروی
خودم نیارم.

کلافه از جاش بلند شد و دستشو رو ی پیشونیش گذاشت ،پووفی کشید و چند قدم بی حوصله دور خودش چرخید و در اخر رو ی
لبه ی جدول دقیقا روبرو ی من نشست.

آرام:

روی لبه ی جدول نشستم.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.198

داشتیم زندگیمونو میکردیم ها.

گفتم یه چیزیت هست ،فکر کردم دوست نداری دانشگاه برم.

تلخ خندید و سرشو به علامت منفی تکون داد.

خیلی داغون بودولی چیز ی نمی گفت .

همینطور که ارنج دستهاش رو روی پاهاش گذاشته بود و پنجه ها ی تو هم گره شدش رو زیر چونش زده بود.چشمهاش رو بست.

دلم براش سوخت.اون وضعیتش بدتر از منه و من با آبغوره گرفتنام بدترش می کنم
روبروش ایستادم .

-سوران ،بریم خونه؟من سرم درد مے کنه.

زود چشم هاش رو باز کرد و نگام کرد:

-چشمات پف کرده!!!!

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.199

لبخند زورکی زدم،الان فقط دلم خلوت میخواست،اتاقم باشه و خودم.

پنج سال کم نیست من بهش عادت کردم با تمام وجودم الان میخوامش حالا بزاره بره؟

خدایا تو که می خواستی دورمون کنی چرا نزدیکمون کردی؟

به خودم که اومدم تو ماشین نشسته بودیم.دم غروب بود و هوا عجیب دلگیر ،هردو سکوت رو ترجیح میدادیم .

غیر از اهنگی که پخش میشد ،صدایی شنیده نمیشد .

چقدرم حال و هوای اهنگ به حال من میخورد.

(عشقم عزیز جونم

ای عشق مهربونم

توآغوشت بگیرم

میخوام پیشت بمونم

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.200

دستاتو مهربون کن

چشماتو آسمون کن

پر میکشم تو چشمات

ازعشق برات میخونم

"اگه چشماتو نبینم میمیرم

اگه دستاتو نگیرم دلگیرم

اگه پیشم بمونی من آروم می گیرم....

آهنگ:امین حبیبی )

اه شانس ما هروقت دلمون میگیره ،اهنگی پخش میشه که انگار خواننده عمدا میخواد بیشتر حالتو بگیره.

باحرص دست بردم سمت ضبط و خاموشش کردم.
همش ذهنم مشغول بود.

هر چقدر سعی میکنم تنها موندن رو هضم کنم بیشتر پس میارمش.
میری خونتون؟
(سرم رو ی پنجره و نگاهم به بیرون)
اوهوم....
(چند لحظه بعد )
کی باید بری؟
نمیدونم خودشون خبر میدن،احتمالا یه هفته طول بکشه.

نفس عمیق کشیدم و هوای با سوران بودن رو عمیق به ریه هام فرستادم.

چقدر حالا که قرار دور باشیم زمان زود میگذره،چقدر بیشتر از قبل قدر لحظه لحظمونو میدونم.

❤️ @cafe_rman

1402/01/22 11:49

خب تا پارت 200براتون گذاشتم

1402/01/22 11:49

برید حالشو ببرید???

1402/01/22 11:49

پاسخ به

اشپزخونرو برق انداخت که عمرا اگه من میتونستم بندازم. خونه کوچیک بود و زود جمع شد .از فرت خستگی رو مب...

...

1402/01/22 12:14

پاسخ به

گفتم قصدم ازدواجه _ تو ساکت آرمان @Leeilonroman #برزخ‌ارباب آرمان ساکت شد و سرش رو پایین انداخت اما ...

???

1402/01/22 23:29

پاسخ به

???????????? #گریه.میکنم.برات #پارت.142 چطوریه که بمن میگه فامیلام هستن نمیتونم ببینمت ا...

...

1402/01/23 02:16

پاسخ به

خلاصه باهربدبختی میشد پارک کردمو رفتم تومشغول تهیه لیست بلندبالای مامان بودم که یهو دیدم یه دختره پی...

???

1402/01/23 02:29

پاسخ به

. ?☆?☆?☆? ?☆?☆?☆ ?☆?☆? ?☆? ?☆ ?☆?☆?☆? ?☆?☆?☆ ?☆?☆? ?☆? ?☆ #گریه.میکنم.برات...

...

1402/01/23 08:24

رمان میخام

1402/01/25 09:13

زهرا جان زود زود بزار

1402/01/25 09:13

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1402/01/25 12:48

پاسخ به

زهرا جان زود زود بزار

چشمم

1402/01/25 13:18

????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.201

آرام قرار نیست برم بمیرم که بابا هر دقیقه باهم حرف میزنیم ،مکالمه تصویری میکنیم غمت چیه؟

ها ؟چی؟

هیچی عزیزم ،بلند بلند فکر کردی.

دیگه تا رسیدن به خونه هبچ حرفی بینمون رد و بدل نشد.

وارد سالن شدم خوشبختانه کسی خونه نبود.

بدون معطلی پریدم تو اتاقم
مانتو شالم رو دراوردم و خودم رو انداختم رو تخت.

چشمام درد می کرد ،چیزی نکشید که خوابم برد.

با دو زانو روی زمین میفتم
به دور و بر نگاه میکنم ،همه جا خشکه
خشکه ،تشنمه ،لبام از تشنگ ی ترک خوردن،با
وجود نور مستقیم خورشید و گرمای بیابون
اما من سردمه ،می لرزم.

من چرا اینجام؟چرا انقدر سردمه؟
دستامو میبرم زیر بغلم و تو خودم جمع میشم
با تمام وجودم فریاد میزنم:
ســــــــورااااااااااااااان!!!

صدایی نمیشنوم.

ســـــوران من میترسم کجایی؟
ازدور یه نقطه سیاه میبینم ،نزدیک میشه ،نزدیک و نزدیک تر ،تصویرش واضح میشه
سوران با لباس دامادی داره میاد طرفم ،چه برازنده شده .

آرام تو هنوز حاضر نیستی ؟

دستشو سمتم دراز میکنه ولی هر کاری می کنم نمیتونم دستاشو بگیرم.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.202

سوران کمکم کن ،نمیتونم بلند بشم.

روبه روم روی دو پا میشینه و از بازوهام میگیره می خواد کمک کنه بلند شم ولی من وحشی میشم و چنگش میندازم .ناخونام
دستای مردونشو پاره می کنه و خون می زنه بیرون.

هیچی نمیگه حتی یه اخ کوچیک ،فقط چشماشو رو هم فشار میده .
من چرا این کارو کردم؟
ازم فاصله می گیره
جـــــــیغ میزنم سوراااااان ،سوراااااان پشت سر هم صداش میزنم.اما اون میره و من به رد خون های چکیده ازش نگاه می کنم.

دور و دورتر میشه تا کاملا از دیدم محو میشه.

با جیغ بلند ی که کشیدم از خواب پریدم،دونه های درشت عرق روی صورتم نشسته بود
در با شتاب باز شد و مامان و بابا هردو هراسون بالاسرم حاضر شدن.

آرام چیشدمامان؟
بابا جان حالت خوبه؟حرف بزن!

سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم.اما هنوز از تاثیرات خواب وحشتناکی که دیدم تو شک بودم.
بابا سرمو تو آغوش گرفت و ب*و*سید .
خانوم یه لیوان اب براش بیار
مامان به سرعت از اتاق خارج شد.

چیزی نیست دخترم فقط خواب دیدی،نترس .
چند لحظه بعد مامان با یه لیوان آب قند برگشت.

.مامان لیوان آب قندو داد دستم .یه قلوپ خوردم.بهترم مامان.

از جام بلند شدم ابی به صورتم بزنم.تو اینه بخودم نگاه کردم رنگ بروم نبود.این دیگه چجور خوابی بود یادم باشه صدقه بندازم حتما.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات

1402/01/25 13:24

#پارت.203

هنوزم ضربان قلبم اروم نگرفته بود،ازبس فکر و خیالی بی خود کردم چرت و پرت خواب میبینم.

سوران:

دوروزی میشه که سخت مشغول جمع و جور کردن کارای مربوط به تهرانمم.

وقتی برم شیراز ،تقریبا مسئولیتم ازینجا سخت تر میشه.

اونجا قرار مدیریت بخش طراحی و ایده های نو رو بهم بدن.

تاقبل از رفتن باید طرح های مربوط به اینجا رو تحویل بدم و پروندشون روببندم.

تقه ای بدر وارد شد.

-بفرمایید :
درباز شد و سعید با عجله وارد شد.

تا یک ساعت دیگه باید فـُرم پر کنیم پاشو بریم پایین،بچه ها همه پایین جمع شدن،امروز معلوم میشه کی میاد و کی
نمیاد.

باشه تو برو منم میام.
پس من رفتم،دیر نکنیا!!!

سعید رفت و من مشغول جمع کردن وسایل هام شدم رفتم پایین ،نزدیک 30،20نفر از بچه ها دور هم جمع شده بودن.رفتم
پیش سعید و حسام

-سلام داداش خوبی ؟با اخم نگام می کرد:
تو انگا نه انگار برادر ی تو این شهر داری!!
بابا فهمیدم مستقلی ،بلد ی تنهایی زندگی کنی،الاقل یکم مهر و محبت خرج کن بگو برم به داداشم یه سر بزنم،ببینم مرده یا
هنوز زندست.
شرمندتم داداش،بخدا خیلی سرم شلوغه یه مدتیه ،با دست به سعید اشاره کردم
بیا ....آ ....ازین سعید بپرس.

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.204

چرت نگو سوران هر چقدرم سرت شلوغ باشه باید از داداشت خبر بگیری ،بزرگی گفتن کوچیکی گفتن...

-بـَه، مارو باش باکی اومدیم سیزده به در!!!
حسام شاکی شد و گفت:

اَه،ول کنید حالا ،اصلا نیا نخواستیمت...
حالا جدی تصمیمتو گرفت ی دیگه؟
هرچند بنظرم کار درستی می کنی،تا مجردی باید پیشرفت کنی که بعدش دیگه اختیارت دست خودت نیست.

همون لحظه نگار خودشو انداخت وسط جمع مردونه ی ما.
-سلام سلام،سلام...صبح بخیر
درجوابش فقط سرتکون دادم.چیکار کردین بچه ها شما تصمیمتون چیه؟

سعید اول از همه جواب داد:من که میرم از اولشم گفتم.
روکرد به حسام"
شما چی؟
حسام سرشو به علامت منف ی تکون داد:
نه من نمیتونم.
نگار در تایید حرف حسام با جدیت کامل در تصمیم گیری که کرده گفت :
اره بابا منم که عمـــــرا برم،تهرانو ول کنم برم شیراز ؟اینجا همهرو میشناسم.
پوزخند زد و ادامه داد:
،ایناهم با این پیشنهاداتشون.
همزمان روشو به سمت من برگردوند و با ادا گفت:

♥️ @cafe_rman
????????????

#گریه.میکنم.برات
#پارت.205

تو ک عمرا بری سوران!!!!

هه چه جالب به همه میگه شما به من میگه سوران،چه زودم پسر خاله شد.

-چرا اتفاقا من می رم.

با این حرفم اتوماتیک وار لبخندش محو شد.
-جدا میخوای بری؟
(با صدای بلند:)
دیوووونه ا ی ؟؟؟؟
تا اینو

1402/01/25 13:24