The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

💓ارباب عمارت💓

24 عضو

پاسخ به

هر وقت میام هستی

?

1401/10/05 14:38

پاسخ به

سبحان نمنه ایلر

هیچی بازی

1401/10/05 14:38

پاسخ به

نمیدونم والا چه مرگشه عوضی خو بزار مام راحت شیم دیگه

کناله یا گپ هست؟

1401/10/05 14:39

رولی ،ر5ی زز رفح2

1401/10/05 14:39

پیام سبحان برای خاله نسترنش

1401/10/05 14:39

پاسخ به

رولی ،ر5ی زز رفح2

??????!

1401/10/05 14:39

عزیزم چ قشنگ

1401/10/05 14:39

پاسخ به

کناله یا گپ هست؟

نه بابا کاناله تو روبیک بزنین میاد

1401/10/05 14:43

پاسخ به

پیام سبحان برای خاله نسترنش

????

1401/10/05 14:43

پاسخ به

رولی ،ر5ی زز رفح2

عزیزمیییی

1401/10/05 14:44

وای نه دیگه هرروز میرم مدیرو فحش میدم که بزاره

1401/10/05 14:44

??

1401/10/05 14:44

پاسخ به

وای نه دیگه هرروز میرم مدیرو فحش میدم که بزاره

والا گپ بود روزی صد بار فوشش میدادم

1401/10/05 14:44

سه چهارتا پارت اومده وایسین بزارم

1401/10/05 14:47

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_124

دوباره با صدای بلند تری صداش زدم

_ اقا....شنیدید چی گفتم؟؟

یجوری خشکش زده بود انگار مجسمه است

با صدام به خودش اومد

سرشو به دو طرف تکون داد

_ چی‌ گفتی ؟؟

اولین بار بود اینقدر گیج میزد

_ من...گفتم که ندیدم چیزی....

یعنی میگم اونا یهو اومدن تو منم قایم شدم

منم با این گیج بازیش قاطی کرده بودم

تا حالا اینطوری ندیده بودمش

این لحن و گیجیش منم سر درگم کرده بود

فکرم رو درگیر کرده بود

واسه همینم بود که حرفا رو قاطی زدم

_ چیزی ندیدی ؟؟ هیچی یعنی ؟؟

حالا چیکار کردن که نگاه نکردی؟؟

_ خب از همون کارا ؛ ولی خب من نگاه نکردم

کردم....ولی سعیم رو کردم نکنم

چی داشتم میگفتم اصلا

عین این بچه ها ازم اعتراف کشیده بود

از گیجی و خنگی ام استفاده کرده بود

از زیر زبونم بیرون کشیده بود اون چیزی رو که نباید

لبمو زیر دندون کشیدم و خجالت زده گفتم

_ ببخشید ؛ من...

نمیدونستم چی باید بگم!!

خیلی خجالت کشیده بودم دلم میخواست اب بشم برم توی زمین

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」
?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_125

_ خب حالا نمیخواد ادا در بیاری واسه من

تقصیر تو نبوده که خجالت میکشی

هرچند ادا نبود این کارم

واقعا داشتم از خجالت اب میشدم

سرمو بالا اوردم و نگاهی بهش انداختم

_ ببخشید واقعا نمیدونستم کسی میاد
و اگرنه قفل میکردم در رو حتما

با این حرفم اخمی کرد و با تاکید گفت

_ اره باید این کارو بکنی

بهت نگفتم چون فکر کردم خودت انجامش میدی

دیدی که حالت طبیعی ندارن

پس حتی اگر بهشون بگم نیان اینجا

چیزی از حرفای من نیمفهمن

بهترین راهش همینه که در اتاقت رو قفل کنی

با این حرفش سریع سرمو به نشونه تایید بالا و پایین کردم

_ چشم اقا قفلش میکنم

نگاهی به سر تا پام انداخت

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」
?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_126

سمت کمد لباس ها برگشت

تازه یادم افتاد با این لباس جلوش ایستادم

حتی عوضش هم نکردم

لعنت به من ؛ حواسم‌ کجاست اخه...

لب گزیدم و سریع گفتم

_ اقا این لباس رو....

نزاشت حرفم‌ تکمیل بشه

_ قشنگه...بهت میاد

اینقدر اروم بود کلماتش و من گیج بودم

که اصلا نفهمیدم چی گفت

من درست شنیده بودم یا نه...

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」
?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_127

با تَتِه پَتِه جوری که انگار اصلا متوجه منظورش نشده بودم لب زدم

_ چیه آقا ؟؟ چیزی گفتین ؟؟

با اینکه تک تک کلماتش رو شنیده بودم‌

اما می‌خواستم خودم رو بزنم به نشنیدن

تا یک بار دیگه تکرارشون کنه

من

1401/10/05 14:55

مطمئن بشم از اون چیزی که شنیده بودم

با این حال چیزی رو که می‌خواستم رو انجام نداد

همونطور که سمت در می‌رفت گفت

_ یادت نره چی گفتم

این درو از پشت قفل کن

من تضمینی نمیدم که باز هم افراد دیگه‌ای نیان توی اتاق

پس حتما درو از پشت قفل کن تا خودت امنیت داشته باشی

وگرنه فرقی به حال من نمی‌کنه ‌که چه کسی بیاد توی این اتاق و بره

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」
?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_128

از گیجی بیرون اومدم

سری به نشونه تایید تکون دادم و گفتم

_ چشم آقا حتما

با بیرون رفتن آرمان سریع سمت در رفتم

قبل از اینکه دیر بشه درو از پشت قفل کردم

راست می‌گفت اینطوری لااقل خیالم راحت بود

که هیچ جوره هیچ *** نمی‌تونه بیاد داخل

دو نفری که من دیده بودم

اصلا تعادل نداشتن و حالت طبیعی نداشتن که آرمان بخواد بهشون تذکر بده

یا بهشون بگه نیان بالا

اونام بخوان به حرفش گوش کنن

اگر حال طبیعی داشتن که اون کارارو انجام نمی‌دادن

اون هم توی خونه‌ی کسی دیگه‌ای....

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」
?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_129

حتی اگر نمی‌دونستن من اینجا حضور دارم

باز هم به نظرم انجام دادنش توی خونه‌ی فرد دیگه‌ای حتی اگر اون رفیقشون هم بود درست نبود

چطور دلشون میومد روی پتو و بالشتی که نمی‌دونن قبلا روش چه کارهایی انجام شده
اینطوری بیفتن به جون هم و رابطه داشته باشن

با قفل کردن در و چیزی که تو ذهنم گذشت سمت پتو و بالشت برگشتم

با چندش نگاهش کردم

حتی منم نمی‌دونستم قبل از حضور من اینجا چه اتفاقی افتاده ؟!

روی پتو و بالشتی که می‌خوابم واقعا تمیز هستن یا نه‌؟؟

اما حالا که این بخشش رو با چشم خودم دیده بودم

دیده بودم که چه اتفاق‌هایی روی اون پتو افتاده

عمرا دیگه دلم نمی‌کشید روی اون پتو بخوابم

حتی تصورش هم حالم رو بد می‌کرد

سمت تخت حرکت کردم

پتو و بالشتم رو از روی تخت برداشتم و روی زمین انداختم

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」
?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_130

باز خوبه پتو رو روش کشیده بودم

وگرنه الان باید کل روکش تخت رو می‌شستم

نیم نگاهی به پتو و بالشتی که روی زمین انداخته بودم کردم

اینجا که ماشین لباسشویی نبود

برای استفاده از ماشین لباسشویی باید می‌رفتم پایین

پس چطوری باید اینارو میشستم ؟؟

حتی جایی هم واسه خشک کردن نداشتم....

بهتر بود امشبه رو همینطوری بدون پتو بالشت سر کنم

تا صبح این دو تا رو بندازم توی ماشین و بشورمشون

بلکه بتونم روم بکشم و مطمئن باشم کثیف نیست

1401/10/05 14:55

سمت کمد لباس‌ها حرکت کردم

لباسی رو که پوشیده بودم درآوردم

با یادآوری چند دقیقه پیش که آرمان اون جمله‌ی کوتاه رو به قدری آروم گفته بود که حتی خودم هم به شک افتاده بودم

از مرور دوباره اش لبخندی روی لبم شکل گرفت

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」

1401/10/05 14:55

اینم 7پارت جدید?

1401/10/05 14:56

انگاری منتظر فوش من بود

1401/10/05 14:56

?????

1401/10/05 15:02

پاسخ به

دوباره فوش بده بزار بزاره❤

???

1401/10/05 15:49

نسترن

1401/10/06 13:31

میشه دوباره بزاری ??

1401/10/06 16:11

بززااااررررر?

1401/10/06 16:14

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_131

واقعا بهم میومد؟!

یعنی به خاطر این لباس نمی‌خواست باز خواستم کنه ؟؟

برعکس ازم تعریف کرده بود!!

باورم نمیشد چیز‌هایی که با گوش‌های خودم شنیده بودم، شاید واقعا اشتباه شنیده بود

شایدم توهم زده بودم....

به هرحال که دوباره تکرارش نکرد

البته از آدم مغروری مثل اون بعید نبود

همچین حرفی رو که زده عمرا بخواد دوباره برای من تکرارش کنه، برای همین ازش انتظاری نمی‌رفت

اون هم واسه منی که اینجا تقریبا حکم کارگرش رو داشتم

برای چی باید اون حرف رو دوباره تکرار می‌کرد واسم؟؟

لباس رو از تنم پایین کشدم

لباس راحتی از توی کشو برداشتم و تاب و شلوارکی پوشیدم

سمت تخت حرکت کردم

شاید هرکس دیگه‌ای بود غمش می‌گرفت
از اینکه بخواد امشب رو بدون بالشت و پتو سر کنه

اما من عادت داشتم اینجوری بخوابم

خیلی وقت بود که حتی عادت داشتم روی تخت نخوابم، چه برسه به اینکه بخوام پتو و بالشت نداشته باشم

همین که این تخت رو داشتم یعنی اوج خوشبختی من، پس هیچ شکایتی نمی‌کردم و ناراضی نبودم

روی تخت ولو شدم و چشم‌ها رو بستم

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」

1401/10/06 21:49