The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

💓ارباب عمارت💓

24 عضو

پاسخ به

???

??

1401/10/07 17:56

پاسخ به

حذف نمیکنم بابا حال ندارم بزارم انقد اونارو فوش دادم که نمیزارن

خب هروقت گذاشتن بزار عجله نداریم‌که

1401/10/07 19:42

??

1401/10/08 01:13

دیگه نیست که بزاری

1401/10/08 15:37

چ ضدحال

1401/10/08 17:14

پاسخ به

??

وای مسدود شد

1401/10/09 12:11

بزارم براتون

1401/10/09 12:12

?

1401/10/09 12:12

بزارررر

1401/10/09 12:12

نگاهم کرد و ابروهاشو بالا داد

_ چی ؟؟

لبمو زیر دندون کشیدم

خنده نامحسوسی کردم و گفتم

_ ببخشید میدونم هیچ ربطی نداشت

منم قصد مسخره کردن یا توهین نداشتم

فقط برام سوال شد

اخه اینقدر دقیق و با اعتماد گفتید که چه اتفاقی واسم افتاده برای همینم فکر کردم شاید دکترید؟؟

سری به نشونه تاسف تکون داد

زبونشو داخل دهنش چرخوند

_ اگر باشم یا نباشم فرقی هم به حال لگن شکسته ات میکنه

فهمیده بود خجالت میکشیدم و حساسم

واسه همینم هی تکرارش میکرد تا اذیتم کنه

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」

1401/10/09 12:14

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_137

اخمی کرد و متعجب حرفمو تکرار کرد

_ بدنت پایینش یعنی چی ؟؟

یه جور حرف بزن منم بفهمم چی میگی اخه دختر....

منتظر نموند تا حرفمو اصلاح کنم

دستشو زیر زانوم انداخت و از روی زمین بلندم کرد

منو توی بغلش کشید و بلندم کرد

دستمو روی سینه اش گذاشتم تا از خودم جداش کنم

ترسیده از ناگهانی بلند کردنم و خجالت زده گفتم

_ بزاریدم زمین لطفا...

سرجاش ایستاد و نیم نگاهی بهم انداخت

_ بزارمت زمین میتونی خودت راه بیای ؟؟

تو که خواستی بلند بشی کل قیافه ات رفت توی هم

شرم زده نگاهم رو پایین انداختم

حق با اون بود نمیتونستم راه بیام

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」
?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_138

اما خب ابنجوری هم درست نبود

مخصوصا با این لباسی که تنم بود خیلی معذب بودم

کل هیکلم پیدا بود و حالام که بغلش بودم بدتر شده بود

نامحسوس تاپم رو بالاتر کشیدم تا خط *ینه ام پیدا نباشه

حرفی نزدم تا سریع تر این عذاب تموم بشه

داخل اتاقم شدم و منو روی تختم گذاشت

کنارم جای گرفت که جمع تر شدم

_ خب حالا درست و حسابی بگو کجات درد میکنه؟؟

لبامو روی هم فشار دادم

نمیدونستم باید چی بگم و چطور بهش بگم

_ من....خب...لگنم....یعنی لگنم و مچم

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」
?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_139

اینقدر بریده بریده گفته بودم که خودم به زور فهمیدم چی گفتم

با گیجی حرفمو تکرار کرد و گفت

_ لگنت و مچت ؟؟ یعنی با با*ن روی زمین نشستی وقتی افتادی؟؟

با این حرفش بدنم بیشتر گر گرفت

شاید از دید یکی دیگه این ماجرا مسخره بود

اما به نظر من این حرفا خیلی شخصی بود

واسه همینم خجالت میکشیدم با کسی که نمیشناسمش و از قضا اون شخص مذکر هم هست اینقدر راحت در موردشون صحبت کنم

اروم سرمو به نشونه تایید تکون دادم

_ اینطوری که احتمالش خیلی زیاده کوفته شده باشه یا اسیب خورده باشه

تازه شانس بیاری نشکسته باشه

اونم وقتی از اون همه پله افتادی

اگر شکسته باشه که تا آخر عمرت گرفتار میشی

فقط متوجه نمیشم چطور افتادی ؟؟

اونم از پشت این همه پله رو بیای پایین....

جوری داشت نظر میداد روی این قضیه که انگاری دکتره

اینقدر با اطمینان حرف میزد که انگار همه چیز رو میدونه

با اینکه زشت بود پرسیدنش اما دوست داشتم بدونم

برای همین بی توجه به موضوع بحثم با کنجکاوی پرسیدم

_ شما دکترید ؟؟

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」
?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_140

اینقدر این سوالم به نظرش غیر عادی اومد که ناگهان ساکت شد

متعجب

1401/10/09 12:14

چهار پارت اومده

1401/10/09 12:14

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_141

ساکت شدم و دیگه چیزی نگفتم

_ نه دکتر نیستم اما چیزی که گفتم طبق تجربه بود

این سوال رو پرسیدی تا از زیر جواب سوال من در بری؟؟

متعجب سرمو بالا اوردم

در مورد چی حرف میزد ؟؟

مگه سوالی پرسیده بود که جواب بدم

_ مگه شما سوالی پرسیدید؟؟

ابروشو بالا داد و جوری نگاهم کرد که انگار میخواست بهم بفهمونه الکی خودمو به اون راه نزنم

اما اگر سوالی پرسیده بود من واقعا نشنیده بودم

_ چطور از پله ها افتادی؟؟

حالا که سوالشو تکرار کرده بود با اینکه بار اول متوجه نشده بودم

الانم ترجیح میدادم خودمو بزنم به اون راه

افتادنم خیلی مسخره بود

بهتر بود بیانش نکنم تا بیشتر از این مسخره ام نکنه

_ من....حالا مهمه ؟؟ به هرحال افتادم دیگه

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」

1401/10/09 16:03

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_142

_ مهم نیست اما برام سوال چطور یکی از پشت از این همه پله میتونه بیفته

اونم وقتی در حال بالا رفتن بوده

چی رو میخواست اثبات کنه اینکه من دست و پا چلفتیم ؟!

اینکه کاملا به وضوح مشخص بود

عصبی از اینکه هی اذیتم میکرد گفتم

_ میشه انقدر دستم نندازید ؟؟

لحظه ای جایگاه خودم رو یادم رفته بود

همینطور فراموش کرده بودم مقابل کی دارم این حرفو میزنم

با این حرفم ناگهان اخماش رو کشید تو هم
با دیدن اون قیافه جدی به خودم اومدم

تا کمی باهام مهربون شده بود

جایگاه خودم رو به کل فراموش کرده بودم

بدون اینکه چیزی بگه خودم سریع گفتم

_ ببخشید منظوری نداشتم

فقط یه لحظه از دهنم در رفت

از جاش بلند شد و همونطور که سمت در میرفت خشک و جدی گفت

_ دکتر واست خبر میکنم

بهتره از جات بلند نشی تا اوضاعت بدتر نشه

از اتاق بیرون رفت و در رو محکم بهم کوبید

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」

1401/10/09 16:04

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_143

لحظه ای از شدت کوبیده شدن در بهم چشمامو بستم و باز کردم

چرا یهو قاطی کرد و عصبی شد؟!

تا قبلش که داشت خوب باهام صحبت میکرد
اثری از اون قیافه جدی و اخموش نبود
منم چیز بدی بهش نگفته بودم
حتی با اینکه اونی که باید دلخور میشد من بودم
چون هی چپ و راست دستم می انداخت
با این حال با احترام بهش گفته بودم
حتی لحنم هم خشن یا طلبکارانه نبود

ولی چرا یهو قاطی کرده بود و برگشته بود به تنظیمات کارخونه نمیدونستم

انگار اختلال روانی داشت

شایدم زیادی سر یه چیزایی حساس بود

به هرحال که نمیتونستم بهش اَنگ چیزی رو بزنم

خواستم بلند بشم که دوباره درد بدی توی کمرم پیچید

انگار دردش هر لحظه داشت بالا میومد

کمی گردنمو بالا کشیدم

نگاهی به وضعیتم انداختم

مونده بودم بعد این چطور باید توی چشماش نگاه کنم

با تقه ای که به در خورد با هر بدبختی بود بدنم رو سمت ملافه کشیدم ،با تموم دردی که داشتم ملافه رو توی مشتم گرفتم

سریع روی خودم کشیدم

هرچند نصفه و نیمه و ناقص بود

اما بهتر از هیچ چیز بود
اینطوری نیمی از بدنم و رون های نیمه ل*تم پوشیده شده بود

نفس عمیقی کشیدم و با صدایی که از زور درد و تقلا میلرزید گفتم

_ بله ؟؟ بیاید داخل...

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」

1401/10/10 12:48

بچه ها این رمان چی شد کسی بقیه شو نداره بفرسته بخونیم

1401/10/13 13:08

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_146

سریع مخالفت کردم و گفتم

_ نه نه نیازی نیست بار اولم نیست

مچ پام کلا ضعیف بوده از بچگی

خودم بلدم چطوری باهاش مدارا کنم تا خوب بشه

دروغ نگفته بودم ؛ تو بچگی هم زیاد دست و پامو زخمی میکردم

این اولین بار نبود که همچین چیزی رو تجربه میکردم

اما قبل از اونم هیچ وقت پاهامو گچ نمیگرفتم

یعنی خانواده ام اصلا چنین هزینه ای رو نمیتونستن بکنن

برای همینم خودم میدونستم چطور باید باهاش کنار بیام

از طرفی هم من اه در بساط نداشتم

حتی هزینه خرد و خوراکمم به عهده یکی دیگه بود

بعد هزینه یه پماد گرون میدادم واسه چی ؟؟

مطمئنا دکتری که آرمان اورده بود دکتر دوهزاری نبود

نسخه ای هم که برام میپیچید نسخه ارزونی نبود

دکتر سری به نشونه تایید تکون داد

_ باید لگنت رو هم معاینه کنم

چشمام از تعجب گرد شد و گفتم

_ چی ؟؟ کجا رو معاینه کنید؟؟

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」

1401/10/13 18:17

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_147

دکتر از واکنش ناگهانیم خنده اش گرفته بود

سعی کرد خنده اش رو کنترل کنه و گفت

_ مگه با پشت روی زمین نیفتادی ؟؟

خب ممکنه اسیب دیده باشه

و اگر بیشتر از این روش راه بری اوضاعش جدی بشه

چطور باید میزاشتم یه مرد غریبه لگنم رو معاینه کنه

همینطوریش داشتم از خجالت آب میشدم

با این لباس و سر و وضع دراز کشیده بودم جلوش

بعد ازم میخواست بزارم با*نم رو معاینه کنه

_ دکتر من خوبم ؛ راهم میتونم برم

تا جایی که علم ناقصم قد میده

وقتی بتونم راه برم یعنی مشکلی نیست

دکتر ابروشو بالا انداخت

اخم مصنوعی کرد و گفت

_ کی همچین حرفی زده؟؟

ممکنه استخوان ها روی هم سابیده بشه

شمام اون درد کم رو بزاری پای چیز دیگه ای

اینجوری میشه که فاجعه رخ میده...

دستام از عرق خیس بود

هر موقع استرس میگرفتم اینطوری میشدم

نفس عمیقی گرفتم و خواستم چیزی بگم

آرمان پیش دستی کرد و با صدای دورگه و جدی اش گفت

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」

1401/10/13 18:18

همیناس فعلا...

1401/10/13 18:19

"لینک قابل نمایش نیست"

1401/10/13 18:19

این لینکه رمانه روبیکا دارید

1401/10/13 18:20

اگه دارید که هیچ میتونین بخونین ولی اگه نه من بزارن همچنان میزارم

1401/10/13 18:20

پاسخ به

اگه دارید که هیچ میتونین بخونین ولی اگه نه من بزارن همچنان میزارم

گلم من ندارم هروقت آمدبزار

1401/10/13 18:35

پاسخ به

گلم من ندارم هروقت آمدبزار

چشم گلی

1401/10/13 21:42

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_148

_ دکتر به حرف این گوش بدی میخواد تا صبح حرف بزنه
کار خودتون رو بکنید لطفا به حرفاش توجهی نکنید

نگاه متعجبم سمتش چرخید
یعنی چی که بهم توجه نکنه ؟؟

رسما گفته بود منو نادیده بگیرن ؟!

با این جمله اش حرصم‌ گرفت

با لجبازی بیشتری گفتم

_ نخیر من اصلا نیاز به معاینه ندارم دکتر
دست شما درد نکنه زحمت کشیدید

پوف کلافه ای کشید
عصبی از لجبازیم گفت

_ اونی که تعیین میکنه کی دکتر بره بیرون منم نه تو

شما کارتون رو بکنید لطفا...

عصبی خیره شدم توی چشماش
اونم کم نیاورد و زل زده بود بهم

دکتر خنده ای به بحث مسخره ی ما کرد

دستش رو جلوی صورتمون تکون داد و گفت

_ خیلی خب کوتاه بیاید بابا

من کاری با حرف کسی ندارم کار خودمو میکنم

نگاهمو سمت دکتر چرخوندم

_ قبوله معاینه ام کنید

ولی این اقا بره بیرون بعد من اجازه میدم
گفتن دکتر محرمه نه کل افراد توی اتاق

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」

1401/10/14 19:23