رمان چ̶ش̶م̶ آ̶ب̶ی̶ ا̶ر̶ب̶ا̶ب̶ ⸽⸽??
───• · · · ⌞?⌝ · · · •───
#پارت_58
دلم میخواست لبه ی وان بشینم و اونقدر توی بغلم نگهش دارم تا هر دو از اون آغوش سیر بشیم اما اتاق خدمه اپشنی مثل وان نداشتن.
فکر بوس*یدنش داشت منو به جنون میکشید،دستم رو زیر چونه ش گذاشتم و سرش رو بلند کردم،و در نهایت بوس*یدمش.
توکا مزه خیلی خوبی میداد. مثل عسلی که از کوهستان گرفتن تند و وحشی اما شیرین و خوشمزه.
موقع بوسی*دن یه حس خودخواهانهای بین مون وجود داشت که از طرف هر دوی ما بود،انگار اونم همون حس مالکیتی رو به من داشت که من بهش داشتم.
دستم رو توی موهای خرمایی و بلندش بردم و با چنگ زدن بهشون کنترل رو به دست گرفتم.
و بعد انگشتهام رو میون رشتههای ابریشمی موهاش بردم و لمس شون کردم.
توکا صورتش رو کج کرد تا بوسه رو عمیق کنم. میخواستم آروم آروم پیش برم و تمامش رو فتح کنم.
مثل خوردن گرون ترین بستنی توی معروف ترین رستوران ها،میخواستم با هر بار یکم از مزه ش زیر دندونم بشینه.
وقتی بدنش رو به سمتم کشید دیوونه شدم، خودش رو به سینهم فشار میداد تا بیشتر توی بغلم گم بشه مثل یه دختر بچه که خودش رو توی بغل پدرش جا میکرد.
همدیگه رو میبوسیدیم،اون بوسه ها هر دو مون رو حریص تر میکرد.
بالاخره تونستم دل بکنم و ازش جدا شدم.
اونقدر تند نفس میکشید که انگار توی یه محفظه ی شیشه ای گیر کرده بود و اکسیژن بهش نمیرسید.
پیشونیم رو به پیشونیش چسبوندم و گفتم:
-دختر خوب ...اروم
───• · · · ⌞?⌝ · · · •───
1401/10/19 19:57