درست کردید و چیدید؟ حیف میشه خب!
لبخندی زد و گفت:
_ اینا فقط واسه یه نفر نیست
_ پس چی؟
_ آقا همیشه میگه همه باید با هم ناهار بخوریم
یه لحظه ذوق مرگ شدم اما سعی کردم حالت
عادی خودم رو حفظ کنم و گفتم:
_ یعنی تمام پیشخدمتا و نگهبانا با شما غذا میخورن؟
_ آره اما نگهبانا به نوبت روزی یه نفرشون نمیاد و سر پستش میمونه
_ آهان
سعی کردم ذوقم رو پنهان کنم و گفتم:
_ خب اکرم خانم دیگه کمک نمیخوایید؟
_ نه دختر، برو تو سالن تا منم بیام
_ چشم
به سالن برگشتم و همون لحظه هم اون مردتیکه بهراد وارد شد.
کتش رو در آورد و رو به من گفت:
_ سپیده؟
_ بله
_ بیا کت من رو ببر بده اکرم خانم بگه بندازه لباسشویی..
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_44
خواستم بگم " نوکر بابات غلوم سیاه " اما جلوی خودم رو گرفتم و گفتم:
_ باشه
کتش که یه چیزی روش ریخته بود رو ازش گرفتم و دوباره به آشپزخونه برگشتم و دادمش به اکرم خانم و اینبار صبرکردم تا با هم به سالن بریم.
تو کسری از ثانیه همه نگهبانا و پیشخدمتا جمع شدن و کنار هم سر میز نشستن.
دوتا صندلی کنار بهراد خالی بود و روی یکیش من قرار گرفتم و روی اون یکی اکرم خانم.
همشون زیرچشمی با تعجب و بُهت به من نگاه میکردن و همین باعث کنجکاویِ بیشترِ من شده بود!
یعنی من شبیه کی بودم که همه انقدر بهت زده بودن؟!
بهراد به من اشاره کرد و رو به بقیه گفت:
_ سپیده، کسی که قراره از این به اکرم خانم کمک کنه
همه سرشون رو تکون دادن و مشغول غذا خوردن شدن و منم بعد از اینکه تو دلم یه " زهی خیال باطل " نثارش کردم، مشغول غذا خوردن شدم...
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_45
بعد از اینکه شام خورده شد، بهراد از سرجاش پاشد و رو به من گفت:
_ دنبالم بیا
یکم مکث کردم که یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:
_ با تو بودما
از سرجام پاشدم و پشت سرش راه افتادم.
آروم از پله ها بالا رفت تا به طبقه چهارم و آخر که فقط یه اتاق داشت رسید.
در اتاق رو باز کرد و رفت داخل و منم با یکم استرس پشت سرش رفتم داخل.
کنار در ایستاد و وقتی من وارد شدم در رو قفل کرد و کلیدش رو انداخت داخل جیبش!
ضربان قلبم بالا رفت که روی صندلی نشست و گفت:
_ بشین
_ راحتم
_ خوشم نمیاد یه حرف رو دو بار بزنم!
دهنم رو کج کردم و روی تخت روبروش نشستم و منتظر نگاهش کردم.
دستاش رو بغل کرد و گفت:
_ خب، میدونی که اگه من نمیخریدمت...
حرفش رو قطع کردم و گفتم:
_ میشه انقدر این واژه رو برای من به کار نبری؟
_ خوشم نمیاد میپری وسط حرفم!
سکوت کردم که با لحن حرص
1401/10/21 17:37