نتونستم؛ انقدر محکم گرفته بودم که حتی نتونستم یه سانتی متر تکون بخورم!
_ ولم کن نامرد
_ تازه گرفتمت، چرا باید ولت کنم؟
_ گفتم ولم کن وگرنه انقدر جیغ میزنم که همه بریزن اینجا
پقی زد زیر خنده و گفت:
_ جیغ بزن ببینم
_ جیغ میزنما
_ بزن خب، بزن میخوام ببینم کی میشنوه
به نگهبانایی که سمت راستمون بودن اشاره کردم و گفتم:
_ اونا
_ نگهبانارو میگی؟
_ آره
_ اونا میشنون
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
_ چی؟
_ میشنون اما بهشون دستور دادم که خودشونو بزنن به نشنیدن
سرم رو تند تند تکون دادم و گفتم:
_ دروغ میگی
_ باور نمیکنی؟
_ نه
_ خب داد بزن، تمام تلاشتو بکن تا ببینیم حتی یه سانتی متر هم سرشونو تکون میدن یا نه!
ناامید نگاهی بهشون انداختم و آب دهنم رو قورت دادن تا اشکام پایین نریزه.
راست میگفت؛ فاصله ی زیادی باهاشون نداشتیم و باید همون دفعه اولی که جیغ زدم صدام رو میشنیدن و یه عکس العملی نشون میدادن!
_ داد بزن دیگه، تلاش کن
به ادمایی که تو فاصله ی خیلی زیادی داشتن میرقصیدن نگاه کردم که رد نگاهم رو گرفت و گفت:
_ امیدت به اونائه؟ خب پس داد بزن
بازوم رو محکم گرفته بود و دست و پام هم بدجوری درد میکرد پس نمیتونستم فرار کنم!
کلافه و ناامید از همه جا، آهی کشیدم و آروم گفتم:
_ از جون من چی میخوای؟
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_709
نگاهش رو آروم آروم از چشمام به سمت لبهام برد و با هیجان بهشون خیره شد!
_ حامد ارزشمندترین چیزی که داشتم رو ازم گرفت؛ منم میخوام ارزشمندترین چیزش رو بگیرم!
با کلافگی سرم رو تکون دادم و گفتم:
_ من برای اون ارزشمند نیستم
_ بهرحال زنشی و این یعنی یه مُهره ی بدرد بخور برای من!
قبل از اینکه چیزی بگم، دوتا دستام رو محکم گرفت و گفت:
_ بریم، بریم تا دیر نشده
با چشمایی که از حدقه بیرون زده بود خودم رو عقب کشیدم و گفتم:
_ کجا؟
_ خونه ام، توی اتاقم، روی تخت گرم و نرمم
با ناباوری نگاهش کردم که لبخندی زد و گفت:
_ پس فکر کردی میخوام چیکار کنم؟
_ من هیچ جا نمیام
_ میتونی نیایی؟
بی توجه به دردی که داشتم سعی کردم خودم رو ازش جدا کنم و باز شروع به جیغ و داد کردم!
اونم وقتی دید صدام دراومده دستش رو روی دهنم گذاشت و به سمت در باغ کشوندم.
هرچی به در نزدیکتر میشدیم تقلاهای من برای نجات پیدا کردن بیشتر میشد اما اون انگار که داره یه پَر کاه رو حمل میکنه به راهش ادامه میداد!
تمام تنم از استرس عرق کرده بود و مثل بید میلرزیدم!
فکر اینکه از چاله ی بهراد دربیام و تو چاهِ این حیوون بیفتم حالم رو خراب میکرد پس قبل از اینکه از باغ بیرون بریم و کار از کار بگذره، با تمام جونم
1402/02/12 23:40