پارت #112
خاله مریم آنها را نداشت و فکرش آزادتر بود...! به هرحال من همیشه با مادر تبسم راحت تر از مادر خودم دردل می کردم و
حرف می زدم...سنگ صبورم زنی بود که چشمانی دقیق و تیزهوش داشت...سنتی نبود...افراط و تفریط نمی کرد اما به
فرهنگ ایرانی و اعتقادات مذهبی احترام می گذاشت و بچه هایش را هم به همین شکل بار آورده بود...!
هر سه با هم روی زمین خوابیدیم و هرسه با هم به سقف زل زدیم...تمام مدتی که من برایش حرف زده بودم او سکوت کرده
بود...حتی وقتی که تبسم به زور غذا در حلقم می ریخت..با تشر او را از من دور کرده بود...برای میوه خوردن هم اصرار
نکرد...هیچی نگفت..هیچی...! هنوز هم ساکت بود...فقط انگشتان یخ زده مرا با یک دست می فشرد و نوازش می
کرد...همین...!
-خاله؟
-جون خاله؟
-نمی خوای حرف بزنی؟نمی خوای هیچی بگی؟نمی خوای سرزنشم کنی؟
سفیدی دندانهایش را در تاریکی دیدم..لبخند می زد...!
-سرزنش چرا عزیزم؟
پلکهایم ورم کرده بود...سنگینیشان را حس می کردم.
-می خوام حرف بزنم...اما نه واسه اینکه سرزنشت کنم چون این مشکلیه که واسه هر دختری ممکنه پیش بیاد...و نه واسه
اینکه نصیحتت کنم چون تو االن از نظر ذهنی آمادگی نصیحت شنیدن رو نداری...!
پیشانی ام را به شانه اش چسباندم...عجیب احساس بی سرپناهی و تنهایی می کردم...
ممنوعه و دور از دسترس بوده فکر نکرده؟نمی بینی اینهمه دختری رو که عاشق فوتبالیستا..ورزشکارا،هنرمن دها و هنرپیشهکدوم زنیه که بتونه ادعا کنه که هیچ وقت توی زندگیش...توی یه رویاهاش...توی تنهاییاش...به یه مرد...که شایدم
ها می شن؟عاشق مردهایی که شاید به اندازه یه قاره باهاشون فاصله داشته باشن...اما با همون مرد...توی رویاهای
خودشون...تا کجاها که پیش نمی رن...آخر همشم...ازدواجه و بچه دار شدن...و یک عمر به خوبی و خوشی زندگی
کردن...!درست مثل قصه ها...!در عوضش چند تا پسر رو می شناسی که دل به یه همچین زنایی بدن و بهشون حتی فکر کنن؟
یه زن زیبا رو از طریق تلویزیون...یا تو خیابون می بینن و یه کم به به و چه چه می کنن و تموم...!ببین دخترا واسه یه
هنرپیشه مرد محبوبشون...واسه دیدنش چطوری صف می کشن...ولی تا حاال کدوم هنرپیشه زن رو دیدی که پسرا به خاطرش
سر و دست بشکنن و ساعتها یه جا منتظر بمونن بلکه اون خانوم بیاد رد شه و یه دستی واسشون تکون بده؟می دونی چرا؟
زمزمه کردم:
دارن...و به شدت ایده آلیستن...! اما پسرا وقتشون رو واسه خیال و رویا..هدر نمی دن و کلی نگرن...دختر از بچگی...بانه...اینا به خاطر حماقت نیست...به خاطر ساختار متفاوت مغز پسر و دختره...دخترها ذهن خالق تری واسه رویاپردازیچون ما دخترا احمقیم.
عروسکاش تمرین مادر
1401/11/11 05:11