پارت115
با سر به دستم اشاره زدم.جلو اومد خودمو کمی عقب کشیدم ولی بدتر شد چون کامل بین کانتر گیر کردم.
جاوید دستمو که داخل شکاف گیر کرده بود چک کرد.
_ هرچی ایستادم کسی نیمد برای همین مجبور شدم داد بزنم.
جاوید: بقیه رفتن.اینجا دوتا سرویس داره یدونم تو قسمت شرقی برج...
پس برای همین بود که کسی پیداش نشده بود.جاوید دستمو تکون داد که باعث شد دردم بگیره آخ آرومی زیر لب زمزمه کردم.
جاوید: دنبال چی بودی؟
با حرص لب زدم: در رژم افتاد خواستم برش دارم ولی دیگه نتونستم دستمو بیرون بیارم.
دستمو کشیدم تا بلکه موفق بشم دستمو از شکاف بیرون بکشم ولی فقط باعث خراش برداشتن دستم شد.
_ اییییی.
جاوید اخم آلود بازوم و میون پنجه هاش گرفت: تکون نخور انقدر...
نگاهم به انگشتای دستش بود که کامل دور بازوم گرفته بودن آب دهنم و قورت دادم.
جاوید: نگاه کن انقدر زور بی خود زدی که تموم دستتو زخم کردی.
لب و لوچم آویزون شد:خب چیکار میکردم؟
نگاهی بهم انداخت: بعضی کارا عقلیه زوری که نیست.
با شنیدن حرفش جوش اوردم داشت رک میگفت من عقل ندارم.بعد زیرلب گفت: حالا چیکار کنیم؟
پر حرص گفتم: من عقل ندارم شما بفرمایید چیکار کنیم؟
حرفم باعث شد گوشه پلکش چین بخوره مردک ماموت داشت تفریح میکرد.
جاوید دستمو با مایع دستشویی لیز کرد و دستمو آروم آروم بیرون کشید.
دستمو زیر آب گرفتم: چسب زخم نداری؟
1403/01/08 03:32