پارت141
حرفاش باعث شد بخوام عق بزنم.حتی فکر کردن به این که بخوام زندگیمو رو مخروبه های زندگی یه زن دیگه بسازم باعث میشد دلم ریش بشه.خواستم بگم نه دست از سرم بردار حرفم همونی بود که شنیدی ولی باصدای همایون خان حرف تو دهنم ماسید.
همایون خان؟ اینجا چه خبره؟؟؟
سرامون به سمت همایون خان چرخید.لحن همایون خان انقدر سرد و جدی بود که باعث شد یخ بزنم و سرجام خشک بشم.
همایون خان همون چندپله که مونده بود طی کرد: مگه با شما دوتا نیستم اینجا این وقت شب تنها چه غلطی میکنید؟
دستای سهراب شل شد و کنار بدنش افتاد.
از لحن همایون خان به خودم لرزیدم لب زدم: اشتباه میکنید کاری نمیکردیم.
همایون خان سعی داشت مثل همیشه خودشو خونسرد نشون بده ولی چشمای سرخش که انگار اتش فشان فعالی تو چشماش روشن شده بود نشون دهنده ی شدت عصبانیتش بود.
همایون خان:اشتباه میکنم؟! ایران تو بگو باید چجوری فکر کنم؟ وقتی تورو تو بغل یه مرد زن دار میبینم.
لرزیدم. یخ کردم.شکستم: من،تو بغل هیچکس نبودم.
همایون خان ولی حرف منو نادیده گرفت:مگه همه چی تموم نشده بود؟مگه قرار نبود دیگه اسم همو نیارید؟پس الان اینجا چه غلطی میکردید؟نکنه این مدت دورازچشم بقیه باهم رابطه داشتید؟
سعی داشتم سرپا بمونم نیم نگاهی به سهراب انداختم که حرفی نمیزد و سرش پایین انداخت بود.برای خودم تاسف خوردم چجوری عاشق همچین مردی شده بودم حتما عقلمو از دست داده بودم.اینجوری میخواست جلو همه وایسه؟ این مرد حتی حالا هم جرات نداشت از من و حیثیتم که داشت به باد میرفت دفاع کنه.خنده ی عصبیم باعث شد سهراب سرشو بالا بیاره با تاسف نگاهم ازش گرفتم.
همایون خان نقاب خونسردیش کنار گذاشت: چرا ساکت موندین با توام ایران؟ ایرانی که من میشناسم انقدر برای خودش ارزش قائله که نشه نفرسوم زندگی یه نفر دیگه،باورم نمیشه همچین کاری کردی...
1403/01/31 08:29