پارت168
از نورا که مطمئن شد سمت ایران برگشت و صندلیشو کمی جابه جا کرد تا به نورا دید داشته باشه.رستوران چون تو یکی از کوچه های فرعی قرار داشت زیاد شلوغ نبود فقط دوتا از میز ها پر بودن.رستوران چون نزدیک کلینیک بود با محمد زیاد میومد و اونجارو میشناخت.
ایران دستی زیر چونه اش زد و ظرف سالاد فصلشو جلو کشید:آفرین گفت قراره آخر هفته بریم شمال؟
نگاهشو از نورا گرفت و چنگال پلاستیکی برداشت و برگ کاهویی همراه نون تستی به سر چنگالش زد:آره چهارشنبه چون تعطیله و کوشا مدرسه نداره قرار شد بذاریم این هفته،میتونی بیای؟
نگاه ایران و روی سالادش دید:ببینم چی میشه.
سالادشو سمت ایران هل داد:اینجا چون نزدیک کلینیکه زیاد میام سالاد سزارش خیلی خوشمزس امتحان کن.
ایران خنده ی خجولی زد:اوووم، پس خودتون چی؟
_ من سالاد تورو میخورم.
سالاد فصل ایران و سمت خودش کشید چنگال ایران و که داخل سالاد باقی مونده بود برداشت و چنگالو تو دهنش گذاشت.
صدای اعتراض ایران بلند شد:اون چنگال منه.
بیخیال شونه بالا انداخت و چنگالو به طرف ایران گرفت:حالا دهنی منه میخوایش؟
ایران چپکی نگاهش کرد: نوش جونتون.
نوش جون گفتنش بیشتر از 100تا فش معنی داشت.
غذاشونو گارسون روی میز چید و رفت.از گوشه چشم حواسش به ایران بود لقمه هاش مورچه وار و کوچک برمیداشت بعد خوردن هرلقمه دور دهنشو با دستمال تمیز میکرد چشمش مدام به دور و ور میچرخید انقدر معذب غذا میخورد که کلافش کرد: چرا راحت نمیخوری کسی نگاهتم نمیکنه گوشه ترین میز و انتخاب کردم.
ایران نگاهش به مردمک های چشمش داد:شما هم اگه نگران بودید موقع غذا خوردن چندتا عکس وحشتناک ازتون تو صفحه های مجازی پخش بشه اصلا رستوران نمی اومدین.
خندید: با این همه سختی بازم به بازیگری ادامه میدی؟
ایران با دستمال دور لبشو پاک کرد:معلومه که ادامه میدم حاضر نیستم به هیچ عنوان رویاهام و کنار بذارم حتی اگه قرار باشه کوه هم جابه جا کنم امکان نداره بازیگری و کنار بذارم.
1403/02/29 05:52