The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان خدمتکار عمارت

191 عضو

#پارت_328
&ماهک&
دیگه داشت حوصلم تو بیمارستان سر میرفت
دوروز بود که اینجا بودم و تواین مدت یه بارم بچمو پیشم نیاورده بودن هرسری هم
باروشای مختلف دست به سرم میکردن
مامانمم میگفت که فعلا اجازه نداریم ببینیمش.
بیخیال نفس عمیقی کشیدم اشکال نداره این چندروز چشم انتظاری مهم اینه
آخرش چندروز دیگه بچم تو بغلمه.
در به صدا دراومد و مامانم خوشحال اومد داخل
'دختر بداخلاق من چطوره؟
لبخندی به روش زدم
از وقتی که اون حرفارو بهش زده بودم همش بهم میگفت بداخلاق
_خوبم مامان
سایمون چیشد میارنش؟؟
اخم مصنوعی ای کرد
"بسه دیگه خوردن خوابیدن پاشو بریم خونه.
مضطرب لب زدم
_من بدون بچم نمیرم.
باذوق برگه ای تو دستاش تکون داد
"اونم میبریم
اینم برگه ترخیصت پاشو اماده شو
مغموم لب زدم
_پول بی....
'دادم
اماده شو
ناراحت لب زدم
_سید...
جدی همونطور که لباسامو بهم میداد مثل خودم لب زد
"توبااینکارا کار نداشته باش.
کمک میخوای؟
لبخند خسته ای زدم
_نه میپوشم
میدونستم چقدر حرف خورده و به روم نمیاره
الحق که داشت تمام بدی هایی که تو گذشته بهم کردرو جبران میکرد....

1403/08/22 02:43

#پارت_329
"بشین روتخت برم راجب وضعیت بچه بپرسم
الان که نمیتونیم ببریمش.
باناراحتی سری تکون دادم که مامان از اتاق در اومد
نیم ساعتی میشد که مامان رفته بود
پوفی کشیدم واز جام بلند شدم
آخی از درد گفتم
پرستاری داخل شد
عزیزم همراهت کجاست؟
لبخندی با درد زدم.
از بس بی تابی کرده بودم اینجا همه منو بچمو دیگه میشناختن واینکه هیچ
همراه مردی کنارم نبود هم بی تاثیر نبود به شناختنم!
_رفت راجب بچه سوال بپرسه.
باگیجی سری تکون داد
'بچت که دیشب انتقال داده شد
سوالی نگاه کردمش و بافکر اینکه اشتباه گرفته خنده ای کردم
_نه عزیزم
مطمئن سری تکون داد.
" عزیزم من مطمئنم انتقال داده شد

یه آقایی بود که حتی با امضای خود شما و دکتر منتقلش کردن
باوحشت پاهام سست شد
_خا..نم چی داری میگی
بچه ی من......
با سراسیمه واردشدن مامان و نگاه وحشت زدش
کمرم تیر کشید
سری با ترس به طرفین تکون دادم و فرود اومدم زمین
جیغ دلخراشی کشیدم و صورتمو چنگ زدم
همهمه اطرافمو به صورت تار میدیدم که سعی میکردن مهارم کنن
خدایا بدبخت شدم
بچم
پاره ی تنم
این چه بلایی بود سرم اومد
بچه ای که حتی نتونسته بودم یبار بهش شیر بدم
خدایا تا کِی باید این بدبختیو بکشم
باسیلی ای که توگوشم خورد با گیجی به پرستارا و دکترا که دور سرم بودن نگاه
کردم.
_ چه خبره اینجا؟
همون پرستاره باترس روبه دکتر لب زد
"خانوم دکتر مگه شما با امضا پدر بچه ایشونو منتقل نکردین؟؟؟؟
این خانوم میگه بچمو دزدین
دکتر اخمی کرد
"خانوم دیروز آقای برهانژاد اومد و با شواهد و مدارک و حتی با گرفتن امضا از
خودتون بچرو منتقل کردیم.
با وحشت چشمام گشاد شد
سیاوش؟؟؟؟؟؟؟؟
خدایا نه
بدبخت شدم
زمانی که فهمیدم تمام مشکلاتم تموم شده سیاوش بازم آوار شد روسرم...

1403/08/22 02:52

#پارت_330
درکی از اطرافم نداشتم
صداهاتو گوشم زنگ میزد
هیچ نفهمیدم کِی مامانم آورد منو خونه
حتی سید هم اومده بود و با ناراحتی نگاهم میکرد.
حق نداشتم برای بچه چندروزم حتی شکایت کنم
خدایا چیکارکنم
مات بودم.
باصدای سید نگاه بی فروغمو بهش دوختم
"بهترین راه دراین شرایط اینه که شما با پدر بچه صحبتی داشته باشین و بازبون
خوش بچتونو بگیرین.
بغضم برای بارچندم تواین دوساعت ترکید و با گریه بریده بریده لب زدم
_سیاوش زبون خوش حالیش نیست
دیگه نمیذاره بچمو ببینممممم.
باکشیده شدنم توبغل مامان بلندتر گریه کردم.
_مامان توروخدا من بچمو میخوام
بچمو میکشه اون بخدا رحمی نداره
جیغی کشیدم و محکم میزدم سرم.
مامانم سفت ترمنو به خودش فشار داد و اونم گریه سر داد
سید متاسف نگاه میکرد
"باگریه چیزی حل نمیشه خانوم.
مامان اشکاشو پاک کرد
"آره عزیزم باهاش حرف میزنیم
هوم؟؟؟
تند تند سری تکون دادم
_من باید برم تهران
همین امروز.
'شاید همینجا باشن
بابغض سری به نفی تکون دادم
_حتما رفتن
سید دستی به ته ریشش کشید
"خانوم شما ساکشو جمع کنم
منم برم وسایل راه و بردارم و بیام
مامان چشمی گفت و از جاش بلندشد
قلبم داشت از سینم درمیومد
خدایا یعنی الان بچم چطوره؟؟؟

1403/08/22 02:55

#پارت_331
خدایا حالا به سیاوش چی بگم؟؟؟؟
اصلا مگه گوش میده؟؟
خدایا خودت رحم کن
اونقد گریه کرده بودم چشمام کاسه خون بود.
با تکون دست مامان با گیجی و چشمای پر آب نگاهش کردم
ناراحت نگاهم کرد
'پاشو محمد امین با ماشین جلوی دره
بی حال سری تکون دادم و دستم و به دیوار و کمک مامان گرفتم و بلندشدم
یه لحظه هم فکر سیاوش از سرم بیرون نمیرفت
اون بچمو بهم پس نمیداد میدونم که نمیداد.
اونقدرم نفوذ داشت که حتی میخواستم شکایت کنمم دستم به جایی بند نبود.
بازور توماشینه پراید سید نشستم و مامانمم کنارم نشست
سید دستی به ته ریشش کشید و با بسم الهی راه افتاد.
استرس و غم باعث شده بود حالت تهوع شدید بگیرم
حتی شماره سیاوشم نداشتم زنگ بزنم چیزی بگم
لااقل مطمئن شم بچم پیشش جاش امنه
دوبار تو راه ماشین و نگهداشتن و من تنها چیزی که بالا میاوردم زردآب بود
صبح اونقدر که ذوق و شوق داشتم اصلا فکر نمیکردم وضع چندساعت بعدم این
باشه.
خدایا یعنی از دیشب بچه ی من تو یه شهر دیگه بودو منه خر نفهمیدم
مامان قرصی بهم به زور داد که خمارم کرده بود و حال نفس کشیدنم نداشتم.
بالاخره بعد چندساعت به تهران رسیدیم
آدرس و دادم و درست جلوی عمارت ماشین و نگهداشت.
کف دستام عرق کرده بود و قلبم میخواست از جاش دربیاد.
"بریم
باترس برگشتم سمت سید
_سیاوش آدم لجیه ببینتتون بدتر میشه
خواهش میکنم بزارین خودم برم
نگاهی با مامان رد و بدل کردن و سری تکون داد
'توکل به خدا
باقدمای سستی از ماشین پیاده شدم
دستی رو بازوم نشست.
مامان نگران نگاهم کرد
'مطمئنی تنها میخوای بری؟؟؟
بابغض سری تکون دادم
ناراحت لب زد
"منو محمد امین میریم خونه دختر خالش که تهرانه
هرچی شد زنگ بزنی باشه دخترم؟
بازم سری تکون دادم که سوار ماشین شد و با نگاه نگرانی اونقد دنبالم کرد که
ماشین از پیچ کوچه رد شد.
به پاهام وزنه صدکیلویی چسبیده بود که قادر به قدم برداشتن نبودم
باورم نمیشد
بعد چندین ماه دارم با سیاوش روبرو میشم....

1403/08/22 03:00

#پارت_332
آیفون بزرگ عمارت و زدم باکمی تاخیر صدای خانومی اومد
"بفرمایید
زبونم باز نمیشد حرف بزنم بااسترس لب زدم
_محبوبه خانوم هستن؟
"بله شما؟
_بهشون بگین ماهک اومده میشناسن.
جرعت نکردم اسم سیاوشو بیارم
دوری این مدت باعث شده بود از اسمشم وحشت کنم
هیچوقت باورم نمیشد خودم باپای خودم برگردم به زندانم.
به جایی که دل دادم
دخترانگیمو دادم
کتک خوردم
خیانت دیدم
باصدای بازشدن در فهمیدم محبوبه خانوم منو شناخته
باقدمای بی جونی خودمو به عمارت رسوندم.
بادیدن محبوبه خانوم که باقیافه ای جدی جلوی در عمارت بود با خجالت دستی به زیر
چشمام که خیس بود کشیدم و سلامی دادم.
سری تکون داد
"بیا دنبالم

قلبم داشت میومد تو دهنم از فکر اینکه الان قراره باسیاوش روبرو شم.
پله هارو بالارفتیم و جلوی در ایستاد تقه ای به در زد و باشنیدن بیا تو از دهن
سیاوش
قلبم اومد تو دهنم
کم چیزی نبود
بعد چندماه دوری داشتم صداشو میشنیدم
اشاره ای بهم کرد که لرزون درو باز کردم و داخل شدم
سیاوش پشت بهم بایه حوله دور کمرش
سوت میزد و سرش تویه برگه بود
+چیک.....
بابرگشتنش سمتم ماتش برد.....

1403/08/22 03:03

#پارت333
زود به خودش اومد و پوزخندی زد
دلم ضعف میرفت واس بالاتنه ی برهنش که آب ازش چکه میکرد.
+خوش اومدین بانو
توجهی به لحن تمسخر آمیزش نکردم و آروم فقط لب زدم
_سیاوش بچم کجاست؟
سیگاری بین لباش گذاشت و به سمتم برگشت
+بچه؟؟؟
بغض داشت خفم میکرد
قدمی جلوگذاشتم و از بس گریه کرده بودم چشمام نایه باز موندن نداشتن
_خواهش میکنم
اون بچه نیاز به مراقبت داره.
اصلا بیا منو بزن یا هر بلایی میخوای سرم بیار فقط از این بچه بگذر.
به همون حالت بیخیالش ادامه داد
+من اصلا متوجه حرفت نمیشم
به کلفت جماعت روبدی همینه دیگه.
هقی زدم و ازضعف کنار دیوار سر خوردم.
باقدمای ارومی سمتم قدم برداشت و بالای سرم سایه انداخت.
+بسه کولی بازی
پاشو گمشو از خونه من بیرون.
باالتماس خودمو سمت پاش کشیدم
_توروخدا سیاوش
بچه ی من حالش خوب نیست.
تابه خودم بیام با چنگ شدن موهام تو دستش آخی گفتم که باموهام بلندم کرد
خبری از اون قیافه خونسردش نبود دیگه
مثل شیر زخمی تو صورتم غرید
+اون حروم زاده ای که یه حرومی دیگه ازش پس انداختی کدوم قبرستونیه که تنها
اومدی التماسمو میکنی؟

1403/08/22 03:06

#پارت_334
باگریه چشمامو روهم فشار دادم تا چشمای ترسناکشو نبینم
لرزون لب زدم
_بچ....
جملمو هنوز کامل نکرده بودم که با تو دهنی ای که خوردم موهامو ول کرد و سرم
کوبیده شد به دیوار.
باگیجی آخی گفتم و چشمای تارمو بهش دوختم
بانیشخند بالا سرم دستاشو کرد تو جیبش و سایه انداخت روم
هیچوقت فکر نمیکردم اون سیاوشی که یه روز گفت عاشقمه و منو مثل یه شی
باارزش پرستید الان اینطور بی رحم تو چشمام زل بزنه
راستی
من نباید ازش شاکی میشدم؟؟؟
+میدونی کجاست؟
با التماس و خواهش نگاه به چشمای سردش کردم
لباشو به حالت مسخره ای کج کرد
+نه نمیگم
لیاقتشو نداری
باگریه لب زدم
_اون بچه حالش خوب نیست
یه ماه باید بمونه تو دستگاه.
خونسرد به طرف میز گوشه اتاق رفت
+برو با باباش بیا
لبم لرزید از اینهمه بی رحمیش
ریلکس پشت میز نشست و باتمسخر به منی که مثل موش آب کشیده گوشه اتاق
مچاله شده بودم نگاه کرد
بیحال دستمو به دیوار گرفتم و خواستم بلندشم که جای بخیه هام تیری کشیدو با
درد باز نشستم
اصلا بدون بچم کجامیرفتم؟؟؟؟
کجارو داشتم که برم اصلا!
تمام گذشته و آینده ی من همین بچم بود.
بچه ای که به خاطرش تمام زندگیمو گذاشتم کنار....
ثمره اولین عشقمه....

1403/08/22 03:10

#پارت_335
بادرد از جام بلندشدم و دستمو رو شکمم گذاشتم
باقدمای مورچه واری جلوی میزش رسوندم خودمو
ابرویی بالا انداخت و بازم نگاه تحقیر آمیزش.
_هرکاری بخوای میکنم فقط بچمو بهم بده.
نیشخندی زد و دستشو گذاشت زیر چونش حالت متفکری به خودش گرفت
+اووووم
بیشتر که فکر میکنم یه ک*ص غار دیگه به دردم نمیخوره
عصبی دندونامو روهم ساییدم.
شده بود همون سیاوشی که واس اولین بار خفتم کرد و باهرروشی تحقیرم میکرد
فهمیده بود بچه از خودشه و حالا داشت انتقام میگرفت.
ریلکس تکیه داد به صندلی
+گفتم که برو با باباش بیا
نگاه از چشمای نافذش گرفتم و لرزون لب زدم
_بابا نداره
+لک لکا گای.یدنت بچه پس انداختی؟؟؟
عصبی خم شدم رو میزو لب زدم
_آره لکا لکا گا.ییدنم بچه پس انداختم
حالاهم .....
باسوختن یه طرف صورتم آخی گفتم از سوزشش
ضرب دستش هنوزم سنگین بود
پوزخندی زد
+بی حیا شدی ماهک خانوم
نه ببخشید بی حیا بودی الان داری رونمایی میکنی از خودت.
مثل خودش پوزخندی زدم
_دلیلی نمیبینم از کسی که بارها زیرش بودم حیا کنم.
حالت صورتشو به وضوح دیدم عوض شد
مثل اینکه فکرش مثل خودم به اون لحظات لذت بخش رفت.
زل زد تو چشمام و آروم پچ زد
+اگه بازم مثل قبل زیرم بخوابی شاید گذاشتم بچتو ببینی
البته بچه ی منو!
از شنیدن حرفاش و پیشنهاد بی شرمانش چشمام گرد شد.
یه ادم چقدر میتونست وقیح باشه که از بچش به عنوان ارضای هوسش استفاده
کنه....

1403/08/22 03:13

#پارت_336
بانفرت تو چشماش نگاه کردم
_اسم پدر روت سنگینی میکنه.
اخماشو کشید توهم و از اون قالب خونسردش دراومد
+دیگه گوه اضافه نخور
توکه مادر نمونه بودی بچمو ازم قایم میکردی
حالاام بیرون از پیشنهادم منصرف شدم.
یهو ترس تودلم نشست و آروم لب زدم
_دست از سر من و بچم بردار
جدی روبه بیرون اشاره کرد
+بیرون!
اشکم چکید و بیشتر بهش نزدیک شدم.
_بازم میخوای شکنجم کنی؟؟؟
لعنتی بس نبود اون همه ضربه ای که بهم زدی؟؟؟؟
کاری کردی بایه شناسنامه سفید حامله شم
خیانت ببینم
کتک بخورم
سرهیچی تنبیه شم
صدامو آوردم پایین و بابغض عمیق تری لب زدم
_عاشق شم!
بی رحم نگاه ازم گرفت
+یاکاری که میگم و میکنی یاهم که میدونی اونقدر حرفم برو داره که در هر صورت
ازنظر قانون حق بامنه.
آره میدونستم
میدونستم که من نمیتونم باسیاوش مقابله کنم
جنگ من بااون مثل مورچه دربرابر فیل بود
_میخوام فکر.....
پرید توحرفم
+آره یانه؟
همین الان یک دقیقه وقت داری جواب بدی.
لبام لرزید و اینبار به وضوح شکستم تو زندگیو باتمام وجود حس کردم.
آروم لب زدم
_باشه قبول...

1403/08/22 03:17

#پارت_337
ابرویی بالا انداخت و لبخند یه وری ای زد
ریلکس ازجاش بلندشد و تویه قدمیم ایستاد.
فکر کردم میخواد حرفی بزنه ولی باچنگ شدن سینم تو دستش هینی کشیدم
حریص بالذت دندون روهم سایید
+آخ نرمه نرمه
سینم درد فجیعی گرفت
تازه زایمان کرده بودم و شیرداشت و بی ربط به اون نبود.
بادرد نالیدم
_درد میکنه آخ
بی توجه بهم انگار که خیلی وقته منتظر این لحظه بوده
چنگی به کمرم زد و منو چسبوند به خودش
برجستگیشو قشنگ حس میکردم و همین ترسمو بیشتر میکرد.
لبخندمسخره ای زد
+جونم قبلا که خشن دوست داشتی.
بادرد از فشار دستش رو کمرم به زور لب زدم
_حالیته دوروزم نیست که یه توله پس انداختم؟؟؟؟؟
کمی از فشار دستشو کم کرد و همونطور که زل زده بود به لبام باصدای خشداری
لب زد
+اووووف یه توله از یه دختر سکسی چه شود.
تابخوام جوابی بهش بدم
لباشو چسبوند به لبام
دلم هری ریخت و دست و پام سست شد...

1403/08/22 03:20

#پارت_338
بعداز مدتها حس لبای داغش رو لبام حس فوق العاده ای بود و باعث میشد بدون
اینکه بفهمم از خود بی خودشم متنفربودم از این ضعفم دربرابر این مرد.
دستشو نوازش وار کشید روسینه هام و اروم رسوند به شکمم با ملایمت نوازشش
کرد بی اختیار پاهام سست شدو نزدیک به سقوط بودم که سفت نگهم داشت
نفس نفس میزد و خودشم حال درستی نداشت.
سرمونو فاصله دادیم و تو چشمای هم غرق شدیم
من و سیاوش سخت بهم رسیده بودیم و بالاخره جدامون کرده بودن.
باصدای زنگ گوشیم تکونی خوردم که سفت تر نگهم داشت
دستمو رو بازوش گذاشتم و سعی کردم از خودم دورش کنم
_فکر کنم مامانمه
اخماش بیشتر رفت توهم و ولم کرد و عقب ایستاد
میدونستم از مامانم تفکرات درستی نداره...
و الانم فکرش به صدجا کشیده.
به طرف کیفم که بدو ورود دم در افتاده بود رفتم و برداشتمش
بعد پیدا کردنش بین انبوه وسایلای کیفم
پیداش کردم...
طبق حدسم مامان بود
دکمه اتصال و زدم
_بله مامان؟؟
"چیشد عزیزم؟؟؟
اذیتت کرد بگو بیایم
نگاهی به سیاوش که روبروم به دیوار تکیه داده بود و بااخم و مشکافانه نگاهم میکرد
انداختم.
_نه مامان
میبینمت توضیح میدم واست
باصدای نامطمئنی لب زد
"پیشته؟

لبمو گزیدم و نگاه از چشمای پرنفوذش گرفتم و نفس عمیقی کشیدم
_آره
باهول لب زد
"باشه باشه برو
مزاحمت نمیشم
خدافظ.
اجازه نداد حرفی بزنم و قطع کرد.

1403/08/22 03:23

#پارت_339
پوزخندی به روم زد و باحرفی که زد برای بار هزارم تحقیرم کرد
+این همون مادر خودفروشت نیست که تورم حتی واس فروش گذاشته بود؟؟
ناخوداگاه و با پرخاش جیغ زدم
_راجب مامان من درست حرف بزن
هرچیم بوده باشه به تو اصلا ربطی نداره
نیشخندی زد که ناخوداگاه فاصلرو پر کردم و کوبیدم روسینش
_حق نداری فکرای مزخرف راجب مامانم کنی و پشتش بد بگی.
متعجب ابرویی بالا انداخت و دستش و به حالت تسلیم برد بالا
+باشه باشه آروم باش دختر چته!
دستی به صورتم کشیدم بی اعصاب یا به عبارتی دیوونه شده بودم
آروم نالیدم
_سیاوش بچم کجاست الان؟
بازم جدی شد
+جایی که باید..
خواست از کنارم بگذره که از مچش چسبیدم
_توکه هرچی خواستی قبول کردم فقط بگو کجاست
میخام ببینمش
خواهش میکنم
نگاه خیره ای به لبام انداخت و بعداز مکثی باصدای خشداری لب زد
+یه سری مراحل باید طی شه تا بعد.

1403/08/22 03:25

#پارت_340
لبام لرزید
_سیاوش توروخدا بهونه نیار
سرشو خم کردو لب آبداری ازم گرفت و تویه سانتی صورتم لب زد
+فردا میبرمت میبینیش
باخوشحالی سری تکون دادم و اشکام و پاک کردم.
دستی به لباسم کشیدم
_پس من دیگه برم
داشت میرفت سمت میزش که باشنیدن حرفم بااخمای توهمی برگشت سمتم
+کجابسلامتی؟
دندون قرچه ای از اینکه نرسیده آقابالاسرم شده بود بازم کردم
_میرم پیش مامانم اینا
بی توجه دستی واسم تکون داد
+رفتی دیگه برنگردی
عوضی
عوضیییی
سعی کردم نفس عمیقی بکشم و به اعصاب خودم مسلط باشم
بالاخره که چی
باید وضعیت جدیدمو قبول میکردم.
بالحنی که سعی میکردم به این زبون نفهم بفهمونم لب زدم
_شوهرمامانم مذهبیه خیلی حساسه.
نیشخندی زد وبیخیال بیشتر رو مبل لم داد
+زنمی اختیارتو دارم
به اجازه هیچ خریم نیازی نیست
حالا هم بیا
بادیدن دستاش که باز کرده بود و به بغلش اشاره میکرد
قلبم هری ریخت
آخ تکرار
تکرار!
تکرار خاطرات خوشی که به همین راحتی فراموش نمیشدن
بی اختیار با قدمای آرومی سمتش رفتم.....

1403/08/22 03:28

#پارت_341
جلوش ایستادم
که دستشو بندمچم کردو کشید که آروم رو پاهاش افتادم.
بعدچندماه تو بغلش احساس معذب بودن میکردم.
دستی نوازش وار به پهلوهام کشید
+خجالت؟
سرمو انداختم پایین
پشتم بهش بود و خداروشکر صورتشو نمیدیدم
باداغ شدن گردنم نفسم بند اومد لرزی کردم که تک خندی کرد و نوازش وار دستی به
بازوم کشید
+جونم
عشقِ بی وفای سیاوش
چنگی به رونش از بغل پام زدم و باحرص غریدم
_بی وفا؟؟
کلمه خیانتکار برازندته و من به خاطر یدونه پسرم سکوت میکنم و باز تن میدم به
تنت.
سرشو فرو کرد توگردنم و عمیق نفسی کشید باصدای بمی لب زد
+حق توضیح دارم نه؟!
_نه ! هیچوقت به من اجازه توضیح ندادی
و مجازاتم کردی.
باصدای ملایمی لب زد کن
+ مثل همیشه آرومم کن میخوامت ماهک!
آروم برگشتم و تو دریای چشماش غرق شدم
آسمون هم به زمین میرفت این مرد خدایِ من روی زمین بود....

1403/08/22 03:31

#پارت342
سعی کردم به خودم مسلط باشم نباید به همین زودی وا میدادم
سرمو کج کردم که سرشو بیشتر خم کرد و پوست گردنمو بین لباش گرفت و سفت
مکید
نفس عمیقی کشیدم و تویه حرکت از بغلش دراومدم
بااخم و چشمای خمار بهم زل زد
_ هروقت خواستی منو ببری پیش بچم باهام تماس بگیر.
پوزخند یه طرفی ای زد
+ چیه با کی ریختی روهم طاغت بغل منو نداری؟
عصبی سری براش به تاسف تکون دادم
_ واقعا که!
خواست جوابمو بده که صدای داد زنی از پشت در اومد.
-بازکن این درو ببینم سیاوش این ج.نده اینجا چیکار میکنه
سیاوش بایه حرکت عصبی از رو مبل بلندشد و به طرف در هجوم برد
کی میتونست باشه جز نامزد عزیزش؟؟
کسی که باوجود اون بامن بهش خیانت میکرد
هه!
بابازشدن در صدای عربده سیاوش تو کل عمارت پیچید
+چته زنیکه هار شدی هواااار میکشی
دختره با ترس و نفرت نگاهی بهم کرد و بالحن آرومتری لب زد
_ سیاوش این دختره چیکار میکنه اینجا؟! باز اومده زندگیمون خراب کنه؟
یدونه همین مونده بود اسممو خونه خراب کن بزارن.

1403/08/22 03:37

#پارت_343
عصبی به طرف کیفم قدم تند کردم و برداشتمش.
بادیدن این حرکت من سیاوش بادوقدم سریع اومد پیشم و بازومو سفت گرفت
ازلای دندون های کلیدشدش غرید
-کدوم گوری داری میری؟ بازم وحشی شدی که.
صدای پرعشوه اون دختره باز اومد
_ عزیزم بذار بره میخوای چیکار این جن.درو..
ازحرص اون دختره هم شده لبخندی زدم و پشت به سیاوش و به طرف اون دختر
ایستادم
طوری که انگار از پشت تو بغلشم
باپوزخند به سیاوش اشاره کردم
-این مردی که بهش میگی عزیزم تاحد مرگ عاشق همین زنیه ی که بهش میگی ج.نده
حالا میخوام بدونم تواین وسط چیکاره ای؟
سیاوش از پشت دستشو دور کمرم حلقه کرد
قیافشو نمیدیدم ولی از سکوتش معلوم بود حرفم زیادی به مزاقش خوش اومده.
باجیغ به طرفم هجوم آورد که سریع سیاوش جلوم ایستاد و از مچش سفت گرفت و
پیچوند از لای دندونای کلیدشدش غرید
+ جرئت داری دست بزن بهش که دونه دونه انگشتاتو خورد کنم.
صدای جیغ پردرد مهشید تو اتاق پیچید و توهمین حین هم از رو نمیرفت و فحشای رکیک میداد.

1403/08/22 03:44

#پارت_344
سیاوش به زور کشیدش بیرون و درو هم پشت سرش بست.
دستی به سرم کشیدم
حس میکردم میخواد منفجرشه الان. تاحدودی خیالم راحت بود که سیاوش میدونه
بچه ی اونه و از رو انتقام بلایی سرش نمیاره
صدای اون دختره جیغ جیغو هنوز میومد
بابازشدن در با فکر اینکه سیاوشه به طرف در برگشتم که با محبوبه خانوم روبرو
شدم
باخجالت لب گزیدم و سلامی دادم
برخلاف روی جدیش لبخند کمرنگی زد و به بیرون اشاره کرد
_ بیا ببرمت اتاق آقا
هول از فکر اینکه سیاوش چه نقشه هایی واسم تو سر داره دستی به شالم کشیدم و لب زدم
_ نه دیگه من برم.
اخمی کرد
دستور آقاست بدو دختر جون.
ناچار سری تکون دادم و همراهش شدم.

1403/08/22 03:49

#پارت_345
نیم ساعت بود که تواتاق سیاوش نشسته بودم و خبری ازش نبود.
پوفی کشیدم و نگاهمو به در دوختم
باباز شدن یهویی در از جاپریدم که سیاوش بااخمای توهمی داخل شد و بادیدنم یه
لحظه ایستاد و کم کم لبخند شیطنت آمیزی روصورتش نقش بست.
_ زنت بود؟
بیخیال سری به نشونه ی مثبت تکون داد.
از حرص نتونستم جلوی زبونمو بگیرم
-توکه زن و بچه داری از من و بچم چی میخوای دیگه؟

بی توجه اومد و تویه سانتیم ایستاد
که سرفه ای کردم و قدمی عقب برداشتم
دستشو دورم حلقه کرد و محکم منو چسبوند به خودش
+ کجا جوجه
اخمی کردم و سعی کردم از حصار دستش
خودمو آزاد کنم
_ ولم کن برو پیش زنت
سرشو کج کرد و دلبرانه بالبخند نادری لب زد
الانم پیش زنم و مادربچمم مشکلیه؟؟!

1403/08/22 03:54

#پارت346
لبخندی که میرفت روصورتم بشینرو پاک کردم و بااخم مصنوعی ای لب زدم
_ آهان مادر همون بچت که بهش ابراز علاقه کردی و بعدش خیانت؟؟؟
+ سرشو خم کرد زیر گوشم و بوسی نشوند که چشمامو محکم روهم فشار دادم.
+ اون مسئله یه سوتفاهم بود
وگرنه خود مادربچمم میدونه سیاوش جونشم واسش میده.
گاز ریزی از لاله ی گوشم گرفت که آزادانه آه عمیقی توگوشش کشیدم
دستشو پایین برد و به باسنم رسوند چک محکمی روش خوابوند که جیغی کشیدم و
باناز آخی کشیدم
دندون روهم سایید و غلیظ توله سگی نثارم کرد.
تابه خودم بیام پرت شدم رو تخت و سیاوش مثل مار دورم پیچید
باچشمای سرخ و صدای بم شده ای خمار نالید
-میبینی ماهک؟؟
هرجابری آخرش زیر منی
زیر شوهرت!

1403/08/22 03:59

#پارت_347
از جمله ای که باصدای خمار زیرگوشم زمزمه کرد زیرشکمم تیری کشید و پراز
خواستن شدم
دستمو به پهلوش رسوندم و دلبرانه نوازش کردم.
آه عمیقی کشید و دستشو به لباسم گرفت و تابه خودم بیام دکمه های مانتوم
هرکدوم یه جا افتاده بودن
درعرض یک دقیقه کامل لختم کرد و فقط بایه شورت بودم
دستشو به رونام گرفت و محکم چنگشون زد
سرشو برد توگردنم و نقطه به نقطه ی گردنمو میمکید و گاز میگرفت.
از موهاش گرفتم و سعی کردم سرشو از خودم فاصله بدم
_ نکن کبود میشه.
گازی از چونم گرفت
+من کبود نکنم کی کبود کنه پس
پرویی نثارش کردم و زیرش تکونی خوردم که نتیجش شد کمی تو دستاش اینور
اونور شدن
دستشو برد توشورتم از شوک هینی کشیدم و خواستم چیزی بگم که با لباش خفم
کرد.

1403/08/22 04:03

#پارت351
برخلاف دردی که داشتم
کنارش گذاشتم و سعی کردم مرد زندگیمو راضی کنم
مردی که باتمام مردای اطرافم فرق داشت و من بودم و اون
مردی که پدر بچم بود و به خاطرم همرو کنارگذاشت و هردوبهم فرصت دادیم.
زندگیمون قشنگ و رویایی شد
باهم دیگه و درکنارهم زندگی ای ساختیم که کوچولومون به هرچی که دوست
داشت رسید.
نگاه پراز خواستنمو به سیاوش دوختم و دستی به ته ریشش نوازش
وارکشیدم طرح لبخندی رو لباش نشست
خودمو مچاله کردم توبغلش
تازه بعد مدت ها میفهمیدم زندگی یعنی چی
اگه صدبار دیگه هم به عقب برمیگشتم بازم میخواستم خدمتکار این عمارت بشم و
دل از ارباب عمارت ببرم
مردمن به خاطر من شکسته ترشده بود و این جدایی هردومونو پخته ترکرده بود و
بادید بهتری به زندگی نگاه میکردیم
برای بارچندم جلوی مشکلات ایستادیم و باز ماشدیم
این سری باتفاوت اینکه یه کوچولو هم بینمون بود
به اسم سایمون بچه ای ازوجود منو مرد زندگیم...

1403/08/22 04:22

#پارت352
*سه سال بعد*
سه سال از کنارهم بودن دوبارمون میگذره
سیاوش مهشید و طلاق داد و تمام حق و حقوقشو بهش داد.
مادر سیاوش سهمشو در کمال تعجب به تک دخترش واگذار کرد و رفت انگلیس
مامانم و سید زندگی خیلی خوبی داشتن و رفتار سید باهام خیلی خوب شده بود
زندگی به هممون روی خوششو نشون داده بود!
نگاهمو باعشق به پسرم و مرد زندگیم کشوندم که سر چنتا توت فرنگی دعوا
میکردن.
باخنده به جمعشون پیوستم و بایه حرکت کاسه توت فرنگی و برداشتم
هردو بادهن باز به طرفم برگشتن
لبخند عمیقی به سیاوش زدم که نیشش بازشد فکر کرد میخوام طرف اونو بگیرم
_ این سهم پسر قشنگمه
صدای جیغ پیروزی سایمون بلند شد و سیاوش چشماشو واسم چپ کرد و با حسادت لب زد
+ تو سایمونو بیشتر دوست داری
با خنده توت فرنگی هارو دست سایمون دادم و بغل سیاوش خزیدم و با لحن اغوا کننده ای زیر گوشش نالیدم
_ بچمون توت فرنگی بخوره توام منو بخور
هوووم؟؟
چشماش برقی زد
+ چرا حس میکنم روز به روز عاشق تر میشم؟
پایان🤗

1403/08/22 04:28

ممنون از تمام کسایی که در طول نوشتن رمان بهم انرژی دادن و طرفدار رمان
بودن
واقعا برام تک تکتون عزیزین و برای همتون آرزوی بهترین هارو دارم♡
دوستون دارم لعیا_لام?🖋?

1403/08/22 04:28

تامااااام امیدوارم لذت برده باشین❤

1403/08/22 04:29

ایشاالله 200تا بشیم رمان جدید شروع میکنم😉😊

1403/08/22 04:30