The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان خدمتکار عمارت

191 عضو

#پارت304
+اووووف عزیزم بخور
بخوووور
تمام بدنم از داغی زبونشو شهوت میلرزید
بی طاقت از دهنش کشیدم بیرون و خوابوندمش روتخت
سینه هاشو آروم نوازش کردم و بوسی رو نوکشون زدم که آه عمیقی کشید
خودمو بین پاهاش کشیدم دستمو گذاشتم بالا ک.صش و آروم مالیدم که زیرم به
خودش پیچید و آهی کشید
_سیاوش
آخ...
اون سالارتو میخوام
به بی طاقتیش لبخند عمیقی زدم و خم شدم و پاهاشو 180 درجه از هم فاصله
دادم و مکی به بین پاش زدم
جیغی کشید و خودشو کشید عقب
تند تند زبون زدم که جیغاش تبدیل به گریه شد
نزدیک ارضاشدنش بود که کشیدم عقب
باناله دستشو کوبید رو تخت
_نامرد
نیشخندی به صورتش زدم و دستی به مردونم کشیدم و آروم مالیدم بین پاش و بالا پایینش کردم
از خود بی خود شده بودم
با یه حرکت نصفشو کردم توش که خواست جیغی بکشه که نذاشتم و خیمه زدم
روش و لباشو تودهنم کشیدم....

1403/08/20 20:29

#پارت305
شروع کردم به تلمبه زدن
اول آروم آروم
آه هاش تودهنم خفه میشد
کم کم حرکاتمو تندتر کردم که چنگی به بازوم زد و زیرم به خودش مثل مار میپچید.
دستمو رو ک.صش گذاشتم و تند تند تکون دادم که با آه عمیقی کشید و ارضا شد
لبخند عمیقی زدم و با گرفتن لب عمیقی ازش خالی کردم توش...
از داغیم آخی گفت و بوسی رو چونم زد
بی حال نالید
_خالی نکن حاملم میکنی
باشیطنت و لذت لبشو با دندونم کش دادم
+میخوام کوچولومو مامان کنم مشکلیه؟؟؟
از پهلوم نیشگونی گرفت که آخی گفتم ولو شدم روش و خندیدم
_خیلی بیشعوری
من کوچولوام؟؟؟
بالذت مکی به گردنش زدم که ردش قرمز موند
+هووووم توکوچولویی
کوچولویه من
دستی توموهام کشید و گرفت تومشتشو کشید جلوکه سرم کشید شد به جلومرموز
به چشمام نگاه کرد
_همین کوچولو الان تورو به لذت رسوند یادت رفته؟؟
دستمو بین پاهاش گذاشتم و محکم فشردم و توهمون حین لباشو کشیدم تودهنم که
چشماش بسته شد.
سرموکمی عقب کشیدم
+دربرابر آقات اره کوچیکی
با جمله ای که گفت غرق خوشی شدم
بااحساس لب زد
_من به فدای آقام
محکم گونشو گاز گرفتم.
حریص زیر گوشش نالیدم
+مواظب حرکاتت باش
من واس یه راند دیگه آمادگی دارماااااا
خنده ای کرد و پهلومو نوازش کرد
_کی بدش بیاد؟؟

1403/08/20 20:33

#پارت306
دراز کشیدم و کشیدمش رو خودم که با بدنی لخت نشست رو شکمم
سینه هاشو تو دستم قاب گرفتم و فشاری بهش دادم خمار لب زدم
+از نظر جسمانی حال ندارم
زیاد ناز کنی باید خودت روش سواری کنی
قهقهه ای زد که محو خندش شدم
+آخ من فدای خندت بشم
توفقط بخند😈
خودشو ولو کرد روسینم
عاشق این لش شدنش توبغلم بودم
بوسی رو موهاش نشوندم و دستمو به باسنش رسوندم و محکم زدم روش پرید هوا
_آخ
+جوووون تو فقط آخ بگو
لبخند قشنگی زد و سرشو کج کرد که موهاش یه طرف صورتم ریخت
محو خنده ها و حرکاتش شدم
قابلیت انجام کاریو نداشتم
_آقاامون؟
مسخ شده لب زدم
+آقات فدای تار موهات شه
جونم
بالذت چشماشو باریک کرد و بوسی رو چونم زد
_دوست دارم
دستامو سفت دورش حلقه کردم و کشیدمش بغلم و سفت به خودم فشارش دادم و
زیر گوشش با صدای آرومی لب زدم
+بین خودمون بمونه
منم دلمو دادم به یه فرشته کوچولو
تکونی خورد که سفت تر فشارش دادم به خودم
+دوست دارم ماهک
سرشو کمی فاصله داد و باناباوری و بغض توچشمام نگاه کرد و محکم بغلم کرد و
سفت لبامو به دهن کشید
از اینکه بالاخره تونستم به عشقم ابراز علاقه کنم رو ابرا بودم....

1403/08/20 20:54

هاااای

1403/08/21 19:36

بریم چندتا پارت جذاب بذاریم🤗

1403/08/21 19:36

#پارت307
باذوق محکم میبوسید
خودمم رو ابرا بودم
هنوز نمیفهمیدم چی گفتم
یعنی من بالاخره ابراز علاقه کردم؟؟؟
محکم بوسیدمش طوری بوسمون شدت گرفت که از زمین و زمان جداشده بودیم
سرشو کمی ازم فاصله داد و با چشمای پر اشکی لب زد
_سیاوش نمیدونی چقد دوست دارم
نشستم رو تخت و محکم تر بین بازوهام گرفتمش و پیشونیشو عمیق بوسیدم
+دیوونتم دختر
معتادم کردی به عطر تنت
باذوق سرشو خم کرد و بالبخند عمیقی که چشماشم میخندید نگاهم کرد
یدفعه محکم پرید جلو و سفت دستاشو دورم حلقه کرد و جیغی کشید
قهقهه ای زدم
_واااای میخوام عالم و آدم بدونه تودیگه مال منی
دستامو سفت دورش حلقه کردم و فارغ از هیاهوی زندگی اطرافمون لب زدم
+آره عشق زندگیم
همه میفهمن که یه جوجو کوچولو سیاوشو مال خودش کرده
باذوق عقب رفت و دستاشو قاب صورتم کرد و به اجزای صورتم نگاه کرد
خودمم دست کمی از اون نداشتم و انگار رو زمین نبودم.
سرش جلوآورد و پشت هم لبمو بوسید و برای بارچندم دستشو سفت تر دورم حلقه
کرد
_سیاوش باورم نمیشه
همیشه فکر میکردم تو منو به خاطر خودم نمیخوای.
گازی از سرشونش گرفتم که آخی گفت و خندید
+اونقد که عقل نداری
اگه واس بدنت میخواستم به هرسازت میرقصیدم؟
سرشو عقب برد و کج کرد
سفت لبشو مکیدم و حریص و خشن زیر گوشش لب زدم
+این حرکتت دیوونم میکنه ماهک
دیوونم نکن
باناز خندید و با انگشتاش رو گردنم کشید.
_آقای خوشگلم توفقط دیوونه شو
کیه که بدش بیاد
وچشمکی زد که اختیارمو از دست دادم و خوابوندمش رو تخت....
برای بار هزارم فکر کردم این دختر منو به جنون میکشه...

1403/08/21 19:41

#پارت308
اونقد بوسیده بودمش که لبش کلا کبود بود ولی اعتراضی نمیکرد و همین موضوع
سرتاپامو پراز خوشی میکرد...
خواستم یه راند بعدی برم ولی بادیدن وضعیت سورا*خاش پشیمون شدم و
همونطور بدون اینکه اذیتش کنم روش دراز کشیدم و آروم میبوسیدمش
اونقد باهاش وررفتم و دستمالیش کردم که تو آغوشم مثل جوجه ها به خواب رفت.
کم کم منم از خستگی و انرژی ای که از دست داده بودم به دنیای بی خبری رفتم.
باصدای جیغ کسی باهول چشممو باز کردم و اولین کسی که اومد جلوچشمم قیافه
منفور مهشید بود
اون اینجا چه غلطی میکرد؟؟؟؟
اصلا آدرسو از کجا داشت؟؟؟
حدس اینکه آدرسو لیلی به این ج.نده داده کارسختی نبود
باخشم از جام بلندشدم و قبل از اینکه جیغ جیغاش و مزخرفاش بالابگیره و ماهک
از جریان نامزدیم باخبرشه از جام پاشدم و از مچش گرفتم و کشیدم بیرون توهمین
حینم زیرگوشش غریدم
+گمشو بیرون بینم ج.نده
کی بهت اجازه داده مثل خر بیای عرعرکنی
بابغض چنگ زد به سینم
"سیاوش من دوستت دارم ما مثال نا.....
نذاشتم ادامه حرفشو بگه و باخشم از اتاق کشیدمش بیرون و درو رو به قیافه بهت
زده ماهک کوبیدم....

1403/08/21 19:43

#پارت309
&ماهک&
هاج و واج به در خیره بودم این دیگه کی بود!
اینجا چخبره...
خواستم به طرف در برم ولی جرعت نکردم
سیاوش میومد دعوام میکرد
بااینکه بهم ابراز علاقه کرده بود ولی هنوزم ازش حساب میبردم خلاصه هرچی
نباشه ارباب بود و روحیات خشنشو داد.
بادلی پر اضطراب همونجا روتخت نشستم
یعنی اون دختره چی میخواست بهم بگه؟؟؟
اصلا کی بود؟؟؟؟؟؟
عزممو جزم کردم و به طرف در راه افتادم و بازش کردم کسی نبود.
خواستم به طرف پایین برم که از یکی از اتاقا صدایی شنیدم
صدای جروبحث میومد و یهو صدا قطع شد درو باز کردم که مات صحنه روبروم
ناباور دوقدم عقب رفتم که سیاوش تکون سختی خوردو اون دخترو هل داد عقب
باورم نمیشد
چی داشتم میدیدم؟؟؟؟
اینجا چه خبر بود؟؟؟
اونهمه ابراز علاقه
حرف عاشقانه و آخرش اون رابطه داغمون که پراز احساس بود همش هوس بود؟؟؟
نگاه از چهره منفورشون گرفتم و عقب عقب رفتم و با اخرین سرعتم به طرف پایین
دوییدم.
اشکام مثل سیل توصورتم جاری شد باورم نمیشد...

1403/08/21 19:47

#پارت310
صدای قدمای بلندشو از پشتم میشنیدم که همش صدام میکرد و میدویید دنبالم
ولی واسم اصلا مهم نبود
امروز
توهمین نقطه سیاوش دیگه واسم تموم شد...
دیگه کسی بااین اسم توزندگیم نیست که بخواد خرم کنه و استفادشو ازم ببره
من احساسات پاکمو جلوش گفتم و جلو اومدم اونم با هوسش جلو اومد؟؟؟
سرم پراز حرفای چرت و پرت بود.
باقدمای بلندی از ویلا خارج شدم و خودمو رسوندم به جاده و جلوی اولین ماشین
پریدم تا نگهداشت سوار شدم و باگریه فقط به راننده التماس کردم که بره
صدای داد سیاوشو حین حرکت شنیدم که اسممو فریاد میزد
ولی دیگه واسم مهم نبود
نگاهم به لباسای خونگیم افتاد
هه سیاوش تو باهام چیکارکردی
زندگیم و تویه کلمه میتونم بگم نابود کردی!
هیچوقت نمیبخشمت
روزی میرسه که التماسمو میکنی
و من تاوان این روزارو ازت میگیرم.
حتی گوشیمم همراهم نبود به کسی زنگ بزنم
اصلا کیو داشتم؟؟
اولین کسی که به ذهنم رسید
فقط مامان بود!
هرچند ریسک بود..

1403/08/21 19:48

#پارت311
#هشت_ماه_بعد
با زور رو مبل نشستم و آهی به این زندگی تخمیم کشیدم.
هنوزم یادم نمیره بلاها و زجرایی که تو زندگیم کشیدم و همشم تقصیر سیاوش بود
بعداز اینکه بااون وضعیت اسفناکم فرار کردم رفتم پیش مامانم
درکمال تعجب و بهت و ناباوریم دیدم مامانم بایه مرد بسیجی معتقد ازدواج کرده و خیلیم زندگی آروم و خوبی دارن
و خیلیم مامانم از زندگی ای که قبلا داشته و کارایی که باهام کرده پشیمون بود
به کمک شوهرش تو یکی از محلات نزدیک به خودشون یه خونه کوچیک واسم
گرفتن و تقریبا بعد یک هفته از فرارم بدترین و خوب ترین خبر زندگیمو شنیدم!
اونم این بود که من حاملم!
شوهر مامانم ازاون موقع یکم باهام سرسنگین شده ولی اونطورم نبود که رفت و آمد مامان و باهام قطع کنه.
مامانم 180درجه تغییر کرده بود و به گفته ی خودش همه ی اینا به خاطر عشقیه که
به شوهرش محمدامین داره
واس مامانم خوشحالم که ازاون زندگی کثیفش دست کشیده و شخصیت جدیدی از خودش توجامعه ساخته....
ماه های آخرم بود
بااینکه اولا به خاطر نفرتم از سیاوش میخواستم سقطش کنم ولی رفته رفته این بچه شد تمام بود و نبود من و
تنها امیدم همین بچست
امیدوارم به دنیا که میاد مثل باباش بی معرفت نباشه
بشه همدم مامانش...
شکمم تیری کشید که سعی کردم به این چیزا فکر نکنم
دکتر گفته بود استرس واسم سمه و اصلا باید به چیزای ناراحت کننده فکر نکنم
ولی خب دست خودم نبود
ولی سعی میکردم کنار بیام.

1403/08/21 19:52

#پارت312
باصدای در با زور تا دم در رفتم که مامانم داخل اومد بادیدن وضعیتم دستاشو زد به
کمر
"صددفعه نگفتم تا صدای در میشنوی بااین وضعت بازور خودتو نکشون جلوی در؟؟
لبخند خسته ای زدم و سلامی دادم
نمیتونستم به مامانم بگم که باهرشنیدن در خونه یا صدای ماشین به شوق اینکه سیاوشه مثل احمقا میدوام جلوی در.
_مامان چرا زحمت کشیدی این همه راهو اومدی تویخچال غذا بود دیگه.
اخماشو کشید توهم
"آره همینم مونده به زن حامله غذای مونده بزارم بخوره.
لبخند غمگینی زدم فهمید که تند رفته
خنده ای کرد
"بیا که واست غذای مورد علاقتو درست کردم.
چشمام برق زد باذوق دستامو کوبیدم بهم
_قرمه سبزی؟؟؟؟؟
همونطور که غذاهارو میذاشت زمین و سفررو تو آشپزخونه کوچیکم پهن میکرد
خشکش زد برگشت سمتم
"مگه تو از قرمه سبزی متنفر نبودی؟؟؟
باخجالت از سوتی ای که دادم آره ای گفتم و حرفو عوض کردم.
چندوقتی بود که هوس قرمه سبزی کرده بودم و نه وسیلشو داشتم که درست کنم
نه چیزی
به مامان هم نمیتونستم بگم میترسیدم شوهرش امروز فردا بندازتش بیرون
ازبس که همش میومد پیشم و اونم عصبی میشد.
مرد خوب و معتقدی بود و البته کمی سختگیر
مامان ریزبینانه نگاهم کرد
"هوس کردی؟
ماهک بامن تعارف نکن راستشو بگو
خنده ی مسخره ای کردم
_مامان توکه میدونی ازش بدم میاد فکر کردم باهام شوخی میکنی واس همون اونو
گفتم
والکی چشمامو چپ کردم که مثلا حالم بهم خورد.
"باشه
فکرکردم هوس کردی و نمیگی
بیا ماهی واست پختم
لبخندی زدم
_مرسی
بازور و به کمک مامان نشستم روزمین
ماه های آخرم بود و خیلی اذیت میشدم.
حالم بادیدن ماهی سرخ شده بدشد ولی بافکراینکه صبحونه هم نخوردم کمی ماهی
با برنج خوردم

1403/08/21 19:57

#پارت313
مامان یکمم پیشم نشست باگفتن اینکه محمد امین نیم ساعت دیگه میاد خونه عزم
رفتن کرد.
خواستم بلندشم که مامان برام چشم و ابرویی اومد
"بشین دختر مگه غریبم میخوای بدرقم کنی.
لبخند خجلی زدم باز
احساس سربار بودن میکردم
همینکه بااون وضع خراب مامانم شوهرش قبول کرده بودتش خیلی بود چه برسه به
اینکه حالا خرج دخترشم بده که از قضا بچه حرومی هم داره تو شکمش!
باگذشتن کلمه حرومی از مغزم دندون قرچه ای کردم بچه من حرومی نیست
بچه من حلاله .
من صیغه ی سیاوش بودم
یعنی بچم حلاله
نکنه مدت صیغه تموم شده بود؟؟
اصلا مدت صیغه چقد بود؟؟
وای دارم دیوونه میشم.
بادیدن ماهی روبروم عقی زدم خواستم بلندشم که نتونستم
چنتا نفس عمیق کشیدم تا کمی آروم شم
با هزار آه و ناله سفررو جمع کردم و ظرفاروشستم.
لحاف تشکمو انداختم و رفتم توش
گوشی ای که مامان واسم گرفته بود و برداشتم قدیمی بود ولی خب به درد میخورد
برای بار هزارم عکس سیاوشو دیدم و این قلب لعنتیم براش ضربان گرفت
من چرا این لعنتیرو دوست داشتم؟
چرا باوجود خیانتش باز حاضر بودم جونمو واسش بدم؟
اشکی از چشمم چکید
دستمو آروم رو شکمم تکون دادم
_مامانی هستا عزیزم تمام دنیارو میریزم به پات.
بغض تو گلوم چمبره زد.
باصدای زنگ گوشیم نگاهی بهش کردم
مامان بود
_جانم مامان
"حالت خوبه؟
ماها آخرته زیاد بشین پاشو نکنااا
_خوبم مامان
ممنون
"خب خلاصه چیزی نیاز داشتی بهم بگو
خدافظ
_باشه خدافظ.
گوشیو کنار گذاشتم و سعی کردم یکم استراحت کنم...

1403/08/21 20:02

#پارت314
تاچشمامو میبستم سیاوش میومد تو ذهنم
کم کم دیگه داشتم دیوونه میشدم
اونقد وول خوردم که بالاخره خسته شدم
باز بلندشدم و نشستم توجام
خیلی میترسیدم از آینده ازاینکه شناسنامه این بچرو به اسم کی بگیرم؟
نکنه جای پدر خالی بمونه انگ حرومی ببندن بهش
یعنی برم پیش سیاوش؟
اگه بچرو نخواد و برای اذیت کردنم بلایی سرش بیاره چی؟
باتیرکشیدن شکمم آخی گفتم و دستمو گذاشتم روش
دستاموگذاشتم رو شکممو با آرامش چشمامو بستم.
حتی نمیدونستم جنسیتش چیه
یعنی خودم نخواستم که بدونم
هم میترسیدم دربیام تومکانای عمومی همم که هرچی بود من قبولش داشتم
چقد تواین مدت حرف شنیده بودم
ازخانواده حاج محمد بگیر تا خود مامانم
که زیرزیرکی انگ هرزگی بهم میبستن
ولی واسم مهم نبود
درسته سخته شنیدن حرفاشون توهیناشون
ولی به داشتن این فرشته کوچولو می ارزه
فکر شب تا صبحم این بود به اسم کی واس بچم شناسنامه بگیرم
دلم نمیخواست حتی یه درصد هم به سیاوش فکرکنم
درسته هنوزم دیوانه وار عاشقشم ولی اون لیاقت عشقمو نداشت
لیاقت پدرشدنو نداشت.

1403/08/21 20:06

#پارت315
باصدای زنگ خونه کنجکاو نیم خیز شدم
جز مامان کسی نمیومد اینجا که اونم کلید داشت و خودش میدونست نمیتونم تا دم
در برم
به زور از جام بلند شدم و با زور خودمو به در رسوندم و بازش کردم بادیدن همسایه
بالاییمون خودمو پشت درکشیدم که محترمانه سلام داد
"این آش نذری برا شماست
نگاهم از صورت محجوبش به کاسه دستش کشیده شد
بادیدنش دلم قیلی ویلی رفت و بدون خجالت پریدم و کاسرو از دستش چنگ زدم
بادیدن آش رشته آب دهنم ترشح میشد
باذوق پشت هم تشکر میکردم
با تعجب نگاهم میکرد!
بافهمیدن اینکه چه سوتی بزرگی دادم شرمنده تعارفش کردم که آروم سرشو
انداخت پایین
"ممنون راحت باشین
به خواهرم میگم خودش بعدا میاد کاسرو میگیره به زحمت نیوفتین.
تشکری کردم
پسر مودبی بود حداقل خداروشکر اینجا مزاحم و این مزخرفات نداشتم.
بادیدن دوباره آش بی طاقت پشت همون در نشستم و کشیدم سرم
تاته مثل ندیده ها میخوردم
آخیشی گفتم و باپشت دستم دهنمو پاک کردم
بادیدن کاسه خالی لبام آویزون شد
بازم میخواستم
ولی بافکر اینکه غیرممکنه به کاسه خالی نگاه کردم
لبخند غمیگینی زدم و دستی به شکمم کشیدم و باذوق لب زدم
_مامان فدات شه
تو به دنیا بیای من تمام زندگیمو میریزم به پات
نمیزارم یه روزم زندگیت مثل من باشه.....
بازور از دیوار گرفتم و بلندشدم و به طرف آشپزخونه رفتم
درکمال پرویی همسایرو بدوبیراه میگفتم که چرا دوکاسه ندادن...
اخه همسایه بدبخت چه بدونه که هیچی نیست بخورم و بالقمه بخور نمیری که
مامانم میاره زندم
تو تمام دوران حاملگیم ویار هرچیو میکردم سعی میکردم تحمل کنم و بهش زیاد
فکر نکنم
اخه کی بود که دم دستمم بگرده؟

1403/08/21 20:10

#پارت316
بی حوصله ظرف و شستم و به طرف اتاق کوچیک و تنهاترین اتاق خونم رفتم
نشستم سر بافتنیام یه پیرزنی بود بعضی اوقات میومد بهم سرمیزد
بهم بافتنی یاد داده بود و میگفت ازالان بباف برای بچت منم باشوق میبافتم.
به جورابای کوچیکی که براش بافته بودم باذوق نگاه کردم
اونقد بافتم که باخستگی همونجا سرمو گذاشتم و به خواب رفتم
با درد زیادی زیر دلم چشممو باز کردم و آخی گفتم
خواستم بلندشم که درد تا مغز استخونم رسوخ کرد جیغی کشیدم و با درد طاقت
فرسایی و خیس شدن بین پام
ازوحشت جیغی کشیدم و سعی کردم بلندشم بادرد باز کوبیده شدم زمین
از درد بلند جیغ میزدم
صدای کوبیده شدن در میومد
وحشت سرتاسر وجودمو گرفته بود
خدایا بلایی سربچم نیاد
تنها امید زندگی من همین بچست
گذشته و آیندم همین بچست
جیغ بلندتری کشیدم و از سرم گرفتم که صدای شکستنی اومد ویکی دویید طرفم
چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم....

1403/08/21 20:18

#پارت317
&سیاوش&
بی حال رو تخت خودمو پرت کردم و دستمو گذاشتم رو چشمام
حوصله هیچیو نداشتم
خیلی وقت بود که دیگه از خودمم بریده بودم
از روزی که ماهک رفته یه روز خوش ندارم
یه روز نشده بدون فکرش باشم.
با دراز کشیدن کسی روم عصبی دندون قرچه ای کردم و چیزی نگفتم
صدای تودماغی مهشید خط انداخت رو اعصابم
"عشقم میخوای کاری کنم خستگی از تنت بره؟
عصبی ساعدمو از روچشمام برداشتم
+بکش کنار حوصلتو ندارم
بی توجه به حرفم سرشو جلو آورد و لبمو مکید
حالم داشت از حرکاتش بهم میخورد ولی نمیخواستم چیزی بگم
هنوز یک ماه قبلو یادم نمیره که شکایت کرده بود شوهرم نیازامو برطرف نمیکنه
بایاد آوریش از خشم رگ گردنم نبض زد
ولی چیزی نگفتم تا دست از سرم برداره.
تنها کسی که حتی یک درصد هم ارضام نمیکرد و قدرت تحریک کردنمو نداشت
همین جن*ده بود.
یادم نمیره مامانم باهام چیکار کرد
یادم نمیره به خاطر ماهک هرکاری کردم و اون بدون خواستن کوچیکترین توضیحی
ولم کرد
دوست داشتنش همونقدر بود
همونقدری که حتی منو درحد یه توضیح دادن هم نمیدید..
با باز کردن زیپ شلوارمو کشیدن همزمان شورت و شلوارم از خشم پوفی کشیدم
کار هرروزش بود از بس باهام ور میرفت که بکنمش.

1403/08/21 20:24

#پارت318
کلافه به پهلو خوابیدم که خزید تو بغلم بایاد ماهک لبخند محوی زدم که باحس
لبای مهشید لبخندم پرکشید.
باخشم زدم روشونش
+دست بکش دیگه زنیکه
بی توجه سرشو برد توگردنم
"عشق من باز عصبانیه که
چیزی نگفتم و به جاش خم شدم و از پاتختی ورق قرصای آرامبخشو برداشتم و
یکی از توش دراوردم
صدای اعتراض مهشید به گوشم رسید
"عه سیاوش چقد قرص میخوری اه
بعدم به حالت قهر پاشد رفت.
بی توجه قرص و خوردم و لش شدم رو تخت.
خیلی وقت بود که شده بودم برده و بنده ی حلقه بگوش مادرم و مهشید
باهیچی دیگه مخالفت نمیکردم
انگار به این نتیجه رسیده بودم که بعد رفتن ماهک چیزی دیگه ندارم.
بایاد ماهک و اون بدن فوق العادش
حس کردم حسای مردونم فعال شد
بایاد قیافه دردناکش وقتی رو کی*رم مجبورش میکردم بلندشه و بشینه مجبورم
کرد آخی بگم و دستمو به مردونم برسونم
آخ ماهک
آخ
دلم بوی عطر تنتو میخواد
اون موقع که من صادقانه عشقمو بهت اعتراف کردم تو دنبال بهونه بودی که بری؟؟
بایاد این مسئله پوزخندی زدم
واقعا چراباورم شده بود که عاشقمه؟
مگه میشد بااون همه آزار و اذیت عاشقم شه؟

1403/08/21 20:31

#پارت319
نمیدونم چرا دلم میخواست تاوان کارشو پس بده
بفهمه کیو میخواست دور بزنه
بفهمه ج*نده بازی تو حریم سیاوش برهانژاد یعنی چی.
عصبی چشمامو بستم
دیگه داشتم روانی میشدم
بااینکه روزی صدبار باخودم مرور میکردم که بهش فکر نکنم باز دست خودم نبود
همه ی آدمای اطرافمو بسیج کرده بودم که دنبالش بگردن ولی آب شده بود رفته
بود تو زمین.
با صدای در پوفی کشیدم و پتورو بیشتر کشیدم رو خودم عصبی از همونجا غریدم
+مهشید گمشو بیرون حوصلتو ندارم
باصدای رستا مکثی کردم و به طرفش برگشتم.
لبخند غمگینی بهم زد و سلامی داد
بی رمق جوابشو دادم و دستمو رو پیشونیم گذاشتم
شاید تنها کسی بود که از چشمام میفهمید دردم چیه و پابه پام ناراحت بود
اومدو کنارم رو تخت نشست
"کیان زنگ زد
به ضرب سرمو بلند کردم و عصبی نگاهی بهش کردم که باترس چشماشو ازم دزدید
رستا دیوانه وار عاشق کیان بود و چه بد که بعد اعتراف به عشقش کیان دست رد
زده بود به سینش!
ازاینکه دل خواهرکوچولومو شکونده بود یه مدت از دستش شکار بودم
ولی بافکر اینکه خوبه واقعیتو گفته و بااحساسات رستا بازی نکرده حق و بهش دادم.
اخطار گونه لب زدم
+مگه نگفتم از شرکت کسی زنگ زد حق نداری جواب بدی؟
مثل بچه ها لب برچید
"زنگ زد دیگه جواب دادم
تموم شد رفت
میگفت که بگم چرا گوشیتو جواب نمیدی
خبر مهمی داره
باشنیدن کلمه خبر مهم تند نیم خیز شدم و گوشیو از پاتختی برداشتم
خدایا یعنی از ماهکم خبری شده؟؟؟
به این همه هول بودنم تودلم پوزخندی زدم...

1403/08/21 20:35

#پارت320
+الو چیشده کیا؟
"آقا حامدخان میخوان قراردادو فسخ کنن
عصبی دندون قرچه ای کردم و نیم خیز شدم و از جام و به طرف کمد رفتم توهمین
حین غریدم
+شما اونجا چه غلطی میکنین پس
کارتون چیه دقیقا؟؟؟؟
"آقا...
اجازه ندادم ادامه حرفشو بگه و زود قطع کردم.
عصبی بلندشدم و به طرف لباسام رفتم
"داداش چیشده؟
بی حوصله لب زدم
+رستا بعدا حرف میزنیم
چشمی گفت و از اتاق در اومد
بعد آماده شدن با برداشتن سوییچ ماشین و کتم از اتاق زدم بیرون و از پله ها اومدم
پایین
'عشقم کجا میری؟
خشمگین به طرفش برگشتم و غریدم
+میدونی که حق سوال پرسیدن نداری!
پوزخندی زد و دستی به موهای طلاییش کشید
'مثل اینکه یادت رفته من اون جن.ده های صیغه ایت نیستم
زنتم
پوزخند تمسخر آمیزی زدم
+توهم مثل اینکه یادت رفته من کیم؟
بخوام تا شب طلاقت میدم
پس لال شو زر مفت نزن واسم.
ترسو تو چشماش دیدم زنیکه پول پرست.
عقب گرد کردم و از سالن زدم بیرون
اقا احمد کنار ماشین مونده بود
:سلام آقا جان
سلامی دادم که درو برام باز کرد و از حیاط عمارت زدم بیرون...

1403/08/21 20:38

#پارت_321
حوصله شرکتو نداشتم ولی برای اینکه مشکل بزرگتر ایجاد نشه مجبور بودم برم با
رسیدن به شرکت ماشینمو بی تعادل پارک کردم..
&ماهک&
باباز کردن چشمام بادیدن محیط سفید اطراف باترس به اطراف نگاه کردم و دستی
به شکمم کشیدم
با دیدن تخت بودن شکمم جیغی کشیدم و کوبیدم روسرم
باورم نمیشد بچمو به همین راحتی از دست دادم.
در بازشدو چندنفری که از لباساشون مشخص بود پرستارن داخل شدن
دستامو میگرفتن تکون نخورم ولی دست خودم نبود تازه بدبختیو باتمام وجود حس
میکرد
بادرد زیادی که زیر شکمم پیچید آخی گفتم و روشکمم خم شدم
یکیشون دستم و گرفت و اون یکی آمپولی تو دستم تزریق کرد.
بی حال نگاهی بهشون کردم
"خانوم چخبرته
بچتون صاف و سلامت تو دستگاهه
نمیدونم اون آمپول چی بود که اجازه نداد حتی بفهمم منظورش چیه و به عالم
خواب رفتم...

1403/08/21 20:40

#پارت_323
با باز شدن در و داخل شدن یه پرستار با یه شیشه مثل آکواریوم باگیجی نگاهش
کردم.
بادیدن بچه ای میان چندتا دستگاه اشکام روون شد به زور بلند شدم.
پرستار پیشم متوقف شد
زبونم بنداومده بود باشوق داخلشو نگاه میکردم
باگریه دستامو جلوی دهنم گذاشتم و از ذوق بلندزدم زیر گریه
نگاهم به مادرم که دم در وایستاده بود افتاد اونم مثل من گریه میکرد.
من از خوشی دیدن بچم و مادرم ازخوشحالی من.
باذوق دستمو چسبوندم رو شیشه
تکون آرومی خورد که باذوق جیغی کشیدم و گریم اوج گرفت
کاش سیاوش بود و میدید ثمره عشقم بهشو
کاش بود
کاش دوتایی خوشحالی میکردیم
کاش مثل تمام زوجا بودیم.
پرستار مسن آروم لب زد
"عزیزم آروم باش چه مامان ذوق زده ای
خدابرای پدرو مادرش حفظش کنه.
باشنیدن اسم پدر غم تودلم نشست
قسم خوردم برای بچم هم پدر باشم هم مادر مثل کوه پشتش باشم
"عزیزم باید ببرمش.
دستی به اشکام کشیدم
_میشه بازم ببینمش؟
"بااجازه دکترش بله
باخوشحالی چشمی گفتم و نگاه آخرو به کوچولوی دوست داشتنیم انداختم.
سایمون کوچولوم میشد پشتوانه مامانش
میشد مردمامانش
دلم خون شد ازاینکه بچم بی پدره...

1403/08/22 02:27

#پارت_324
باصدای پایی به طرف صدا برگشتم
مامان گوشیو به طرفم گرفت بالحنی که دلخوری ازش میریخت لب زد
"بیاگوشیت زنگ میخوره.
بیحال دستمو بلندکردم و رسوندم به گوشیم ازش گرفتم
یعنی مریم چیکارم داشت؟!
تاگوشیوگرفتم قطع شد
قبلا بهم خیلی زنگ میزد ولی از بس جوابشو ندادم دیگ خبری نگرفت.
تقریبا یه 7ماهی میشد که یه پیام هم ازش نداشتم.
البته سیم کارت قبلیمو که شمارشو سیاوش داشت و شکوندم انداختم
این سیم فقط مختص به مامان و مریم بود از اول....
بازنگ خوردن گوشی ناخوداگاه جواب دادم
مستصل لب زد
"ماهک..؟ تویی؟
آروم لب زدم
_آره
&سیاوش&
عصبی از شرکت زدم بیرون
بازم یه روز خسته کننده و بدتراز همه اینکه وقتی داری میری خونه با منفور ترین
ادم زندگیت تویه محیط نفس میکشی.
سوارماشین شدم و سرمو به پشت تکیه دادم
دیگه خسته شده بودم .
ناامیدتر از هرروزم بودم
آخ ماهک کجایی؟؟؟؟؟
پیش کدوم بی ناموسی هستی که حتی یادت نمیاد سیاوشیم هست
تورفتی و من شدم یه الکلی دائم الخمر
توبودی کارامو جمع کرده بودم
اصلا وجودت نمیذاشت بهشون فکر کنم
ولی وای از نبودنت
پیدات کنم بلایی به سرت میارم
که بفهمی سیاوش برهانژاد کیه!
باصدای زنگ گوشیم برداشتمش
بادیدن اسمی که روصفحه بود نفس تو سینم حبس شد........

1403/08/22 02:31

#پارت325
..الو
+بله
..ببخشید مزاحم شدم
سعی کردم عادی جلوه بدم وهیچ لرزشی تو صدام نباشه
+بفرمایید
..هنوزم رو پیشنهادتون هستین؟
کمی به خودم فشارآوردم که من چه پیشنهادی بهش دادم
..صدمیلیون
ته دلم لرزید و دستمو بیشتر دور فرمون فشار دادم
+هستم
"من ماهک و پیدا کردم
نفسم واس یه لحظه قطع شد
تابه حال شده تو اوج ناامیدی بزرگترین امید بهتون داده شه؟؟
..الو
هستین؟؟
به خودم اومدم و عصبی لب زدم
+کجاست؟
"حتما صدمیلیونو میدین دی....
عصبی غریدم
+میگم کجاست؟
باترس لب زد
..توروخدا نگین من گفتم
عصبی از یاوه گویی هاش پوفی کشیدم که تند لب زد
"شیرازه
بداز چند ماه بالاخره جوابمو داد و گفت که بیمارستانه
ناخوداگاه باترس لب زدم
+بیمارستان؟؟؟
دودل و نامطمئن لب زد
"راستش....
+زودباش دیگه
باشنیدن صدای توبیخگرم تند لب زد
"امروز بچش بدنیا اومده حالش زیاد خوب نبود.
ناباور به جلوم زل زدم
هضم جملش یکم سخت نبود؟؟؟
بچه؟
ازکی!
خدایا تاکِی میخای عذابم بدی....

1403/08/22 02:34

#پارت_326
بازور باز تکرار کردم
+ب..بچه
تند تند گفت
"اره اره
خواهش میکنم 100میلیونو بده من امروز باید برم.
گیج بودم بی حرف قطع کردم و به جلو خیره شدم
حس سنگینی تو سرم میکردم
با صدای زنگ دوباره گوشیم نگاهی به اسم مریم کردم
تاقطع شد بیحال گوشیو برداشتم و زنگی به کیان زدم
..بله آقا
+زنگ بزن از مریم شماره کارت بگیر
100تومن بزن براش
..چشم
بی حرف قطع کردم که همون لحظه نوتیف اومد بالای صفحه آدرسی دقیق از ماهک
ماهکم!
هرزه ای که من دل در گروی اون گذاشته بودم و اون معلوم نبود کجا باکی چه
گوهی خورده که حالا بچه پس انداخته!
میکشمش
داغ دل اون بچرو میزارم رودلش
تقاص این 8ماه و که بابدبختی گذروندم و ازش پس میگیرم
آخ ماهک
من چقدر ساده بودم که فکر میکردم فقط بامنی
عصبی رو فرمون کوبیدم و نعره ای کشیدم
دست خودم نبود حس جنون گرفته بودم
فقط و فقط کبود کردن بدن اون خائن ارومم میکرد..

1403/08/22 02:37

#پارت327
#سوم_شخص
ماهک با دیدن کوچولوی تازه از راه رسیدش ساعت ها از فکرش شاد بود و غافل
ازاینکه مردی تو دوقدمی اون بی خبر از همه جا در کمین نشسته که انتقام این همه
سختیشو از بیگناه ترین فرد ماجرا بگیره
زندگی برامون چه خوابی دیده؟؟؟
به کجا میرسه این خشم و غضب
زنی هم با ناراحتی و بغض پشت در نشسته و گریون و پشیمون از گذشته ای که
برای تک دخترش ساخته و همونا شدن دیوی توسردخترش.
دلش خون بود از فردایی که هزاران هزار حرف قراره بشنوه
ازآینده ای که اون پسر ناشناس برای دخترش درست کرده
برای بار هزارم تودلش نفرینش کرد که از سادگی دخترش استفاده کرده
واون چه میدونست که سیاوش به اندازه تمام دنیا مجنون تک دخترش بود
چه میدونست که طوفان اصلی درراهه....
باهمون شونه های افتاده به طرف خروجی بیمارستان رفت تاحداقل وسیله ای از
خونه برای دخترش بیاره.
بادیدن پسری که عصبی و هول به اینور اونور نگاه میکرد نیم نگاهی کرد و از
کنارش گذشت
و اون چه میدونست که اون پسرک عصبی همونیه که چنددقیقه پیش به باد نفرین
گرفته بودش....

1403/08/22 02:40