پارت1
&اردلان &
از روی سقف شیروونی خونه پریدم توی بالکن اتاقش؛ نیم
نگاهی به اطراف انداختم ؛ ساعت 2 بامداد بود و پادشاه و ملکه
در خواب عمیقی بودن و منم اومده بودم پرنسس کوچولوی قصرو بدزدم ببرم.
نه! اشتباه نکنید این یه داستان عاشقانه نیست و منم شوالیه نیستم.
من اینجام چون پدرم یادم داد هر چیزی بها داره ومهم تر از همه بهای خون در برابر خونه!
آروم پنجره قدی اتاقو باز کردم و پرده های تور رو کنار زدم و
داخل اتاق شدم، نگاهمو به تخت دو نفره نزدیک پنجره دوختم ؛ جلو رفتم و نزدیک به تخت توقف کردم و نگاهمو به پرنسس جوان دوختم، پوزخندی زدم
-پس تو بهایی هستی که پدرت باید به من پرداخت کنه!
کمی توی صورت غرق خوابش خورد شدم و موهای توی
صورتشو کنار زدم ؛ توی اون لباس گشاد صورتی رنگ زیادی
مظلوم نمایی می کرد، و من عاشق شکار های مظلوم و بی دفاع بودم...
لبه تخت نشستم و آروم صورتشو نوازش کردم که تکونی
خورد؛ اره پرنسس زود باش، قصد من بیدار کردنته!
انگشت شصتمو روی لب هاش کشیدم که اخم ریزی کرد و
آروم چشم هاشو از هم فاصله داد که نگاهش دقیقا قفل نگاهم شد...
گوشه لبم کمی بالا دادم و آروم گفتم:
-سلام پرنسس!
بعد قبل از ا ینکه بفهمه چیشد دستمالو جلوی دهانش فشردم که ...
& پریماه&
با حس تکون خوردن چیزی رو ی لب پایینم آروم چشم هامو
باز کردم که بلافاصله نگاهم قفل دو جفت چشم سیاه رنگ شد که توی اون تاریکی حسابی برق می زد !
ترسیده نگاهش کردم که پوزخندی زد و آروم گفت:
-سلام پرنسس
و بعد قبل اینکه بفهمم چی شد چیزی جلوی دهانمو گرفت
و بعدش هیچی نفهمیدم....
1403/08/24 03:25