پارت166
قسمت گوشتی کف دستشو روی چشمش کشید: فرقی نداره تو هم بذارم خونه باید نورا رو ببرم رستوران،پس بگو چی میخوری؟
انگشتاش روی پاش ضرب گرفته بودن: چیزه کار ندارید نباید برید کلینیک یا دانشگاه؟
لب روی هم فشرد: دیگه فرقی نمیکنه دیر کردم چندساعتم روش محمد هست به مریضام برسه ولی ظاهرا تو دوست نداری با ما ناهار بخوری باشه میرسونمت خونه!
نگاه گیج ایران و دید به روی خودش نیورد.
ایران: ای وای نه،کی گفته؟ ناراحت شدین بخدا منظورم این نبود آخه میدونید؟!
_چیو باید بدونم؟
ایران پاهاشو تکون تکون داد:نه این که دوست نداشته باشم با شما ناهار بخورم شما به خاطر من معذب میشید وقتی میرم رستوران به خاطر جمعیت یکم اذیت میشم.
تازه متوجه شد درد ماه پیشونیش چیه اون حرفارو از روی قصد و بدجنسی زده بود تا ایران و تو منگنه قرار بده تا بیشتر کنارش بمونه دلش نمیخواست تنها غذا بخوره اصلا هم خودخواهی به نظرش نمیومد حالا که نمیتونست ماه پیشونیش و برای خودش داشته باشه به همین دیدار های نصفه نیمه هم راضی بود.
سرچرخوند سمت ایران:من یه جای خلوت سراغ دارم بازم مشکلی هست؟
ایران بازم انگشتای دستشو شکوند: باشه بریم.
ابروهاش درهم شد: نشکن انگشتای دستتو عوارض داره.
1403/02/27 05:11