The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان خدمتکار عمارت

191 عضو

پارت653
من چقدر شیطنت صداش و دوست داشتم چقدر خوب بود تو اون لحظه فقط من و جاوید بودیم هیچ نفر سومی
بینمون قرار نمی گرفت چقدر حس و حالم با صبح فرق می کرد.
انگشت هام و لابه لای موهای درهم شده اش کشیدم تکونی خورد اخم ظریفی کرد دست هاش دورم تنگ تر
شد وقتی اینجوری سفت نگه ام می داشت احساس امنیت می کردم حداقل امروز فهمیدم انقدر برای این مرد مهم
بودم که پشتم و هیچ وقت خالی نمی کرد.
دستم سمت صورت اصلاح نشدش رفت زبری صورتش نوازش کردم انگشت هام بنای شیطنت گذاشت بودن انحنای
لب باریکش لمس کردم قبل اینکه انگشتام عقب بکشم انگشتم و گاز کرد.
- ای بدجنس
چشم هاش و باز کردطوسی های خوش رنگش هم مثل لب هاش می خندیدن.
- تو بیداری ؟ چرا نمیگی سو استفاده گر؟
یک چشم و بست و با یه چشم باز نگاهم کردم : من یا تو که تو خواب به پسر مردم تعرض می کنی ماه خانم..
زیر لب بدجنسی گفتم دلم نمی خواست بلند بشم جام خوب بود گرم و راحت و امن ولی باید برای ناهار چیزی
درست می کردم جاوید نمی تونست غذای چرب و شور بیرون بخوره.
اه کشیدم اصلا عالقه ی نداشتم از جام تکون بخورم تکون که خوردم جاوید محکم تر نگه ام داشت و این دفعه
پاهام و هم با پاهاش قفل کرد.
جاوید :کجا ماه پیشونی؟
چونه ام بالا گرفتم چشم بازش و باریک کرده بود.
- یه چیزی برای ناهار درست کنم تو هم یکم بیشتر استراحت کن جات تنگ بود اذیت شدی.
جاوید : من که جام خوبه !تو هم که خوب تو بغلم جا شدی ... الان جات بده؟

1403/08/09 03:41

لینک بلاگمون واس دوستاتونم بفرستید تعداد بره بالا🤗❤

1403/08/09 22:22

#پارت4
از لای در به زورنگاه کردم وای خدای من خیس کردم دختره داگ استایل بود پسره
هم همونطور ک ازپشت تلمبه میزد دستشم اززیرگذاشته بود رو ک.ص دختره و تند
تند میمالید لزج شدن بین پامو قشنگ حس میکردم دختره طوری جیغ میزد که
قشنگ معلوم بود از درده نه لذت و اون مرده هم همونطور ک تند تند تلمبه میزد
چک های سکسی هم میزد درکو.نش و دختره هم مث مار زیراون غول به خودش
میپیچید از درد.
یه لحظه تو دلم گفتم خدایا کاش من جای اون بودم!!!!!
یه لحظه مرده دخترو خوابوند و تاخواست کی.رشو بکنه دهنه دختره بامن چشم تو
چشم شد طوری هول کردم ک پام گیرکرد کم موند باکله بخورم زمین ولی
باهرجون کندنی بود خودمو به زور ازاون پله ها رسوندم پایین قلبم تو دهنم میزد
وای خدای من یعنی این مرده کی بود نکنه ارباب باشه!!! واای بدبخت شدم
خداکنه که تافردا منو یادش بره بااسترس خودمو رسوندم به اون لونه موشی ک بهم
داده بودن اتاق خدمتکارا طوری بود ک همه تو یه راهرو تو اتاقکایه کوچیکی مثل
من بودن بااتاقای روبرو خداروشکر هم اتاقی ندارم ک منو دیده باشه الان ک تو
این وضعم|:
بااسترس سر رو بالشت گذاشتم سعی کردم فراموش کنم بجاش به این فک کردم که
فردا حتما باید برم چند تیکه لباسمو از خونه جمع کنم و خونمو تحویل اون کو.نی
بی پدر صاحب خونم بدم .
بافکرای جورواجور به خواب رفتم....

1403/08/10 03:00

#پارت5
صبح که از خاب بیدار شدم، دستی به لباسام کشیدم و با عجله به طرف آشپزخونه
رفتم .....
مثل هرروز دیر از خاب بیدار شده بودم و میترسیدم همین اولاش کارمو از دست بدم
و اخراجم کنن کار دیشبمم هم به کل از خاطر برده بودم !
به آشپزخونه که رسیدم،همه مشغول کارشون بودن همین که رسیدم یکی از خدمه ها یه سینی رو ب طرفم گرفت و گفت: ببر بزارش رو میز غذاخوری ارباب منتظره
بجمب قراره بره سر کار الانشم دیرش شده...
منم بدون فکر به اینکه نکنه ارباب همون پسر جوونی باشه که دیشب دم اتاقش
مونده بودم و دیدش میزدم،بیخیال و با کمی اضطراب سینی و گرفتم و به طرف
میز غذاخوری خوری حرکت کردم...
همین که وارد سالن غذا خوری شدم و سرم و بلند کردم اولین چیزی که توجهمو
جلب کرد یه جفت چشم عسلی رنگ بود که یه چیزایی و به یادم میاوردن؛اتفاق
دیشب تو مغزم رژه رفت و عرق سردی رو کمرم نشوند یادم افتاد این همون پسره!
با نگاه سردی سرتاپامو نگاه کرد که لرزی بدنمو گرفت دلشوره مث خوره افتاده بود
به جونم که نکنه اخراجم کنه ،چه بلایی به سرم قراره بیاد ؟!
حس میکردم رسیدم ب تهش ولی خودمو نباختم با قدمای محکم ب سمت میز
حرکت کردم و سینی رو روی میز گذاشتم و همین که خواستم برگردم ،مچ دستمو
گرفت با شک و ترس ب صورتش نگاه کردم و....

1403/08/10 03:03

#پارت8
دیدم از داخل عمارت سروصدای زیادی به گوش میرسه با عجله به طرف عمارت
پاتند کردم ...
همه انقد حواسشون پرت دعوا شده بود که کسی متوجه حضورم نشد!
رفتم جلو و کنار یکی از خدمه ها ایستادم و نظاره گر دعوا شدم نگاه کوتاهی به
جمع انداختم همه خدمه ها و نگهبانا جم شده بودن ...
ظاهرا چیزی گم شده بود از عمارت !
از خدمه کناریم پرسیدم :موضوع چیه؟
دختره مثل ادمی که جن دیده باشه جیغ بنفشی کشیدو گفت خودشه خودشه !!
تا اومدم قضیه رو حلاجی کنم تو مغزم
یکی چنگ انداخت به موهام شوک و درد بهم وارد شده بود؛ به خودم که اومدم
دیدم دارم رو سنگ ریزه های حیاط عمارت کشیده میشم...
همه بهم خیره شده بودن برگشتم عقب تا ببینم کیه ک داره موهامو میکشه ...تنم
یخ بست ؛ارباب بود!
ازموهام گرفت و کشون کشون منو برد طبقه بالا حس میکردم تار به تار موهام
داره کنده میشه چیزیو دیگه حس نمیکردم به ضرب دراتاق و باز کرد و منو انداخت
تو محکم خوردم زمین و صدای خوردشدن تک تک استخونامو به شخصه شنیدم
اومدجلو و پاشو گذاشت روشکممو فشار دادجیغم بلند شد
_ توروخدا آقاااا نکنین اخخخ دردمیکنه
بابدجنسی توچشام نگاه کردو گفت
_ حالا کارت به جایی رسیده ک از عمارت من دزدی میکنی؟؟؟از عمارتتتتت
من؟؟؟؟؟؟تو ج.نده کجاباشی ک همچین گوهیو بخای بخوری هااا خودم جرت میدم
همون دیشب ک توکارام سرک کشیدی باید میدونستم باتو ج.نده کوچولو چیکار
کنم ...
از موهام گرفتو منو پرت کرد روتخت دیگه رمقی تو تنم نمونده بود که باکاری که
کردشکه پریدم هوا و جیغ خفه ای کشیدم ....
ای خدا این چه بلاییه سرمن میاد
دزدی چیه....!!!!

1403/08/10 03:15

#پارت11
هم انتقاممو میگرفتم همم درس عبرتی میشد واس همچین ادمایی همم طعم این
بره خامو میچشیدم.
بانیشخند رفتم به طرف تخت دستمو گذاشتم تخت سینش و درازش کردم برای
اینکه فکر کنه این رابطه فقط تنبیهشه بدون معاشقه روبه پشتش کردم و زیپ
شلوارمو باز کردم و اون باگریه فقط سرشو روبالشت فشار میداد انگار دیگه ناامید
شده بود ازاینکه یکی بیاد کمکش|:
بعد دراوردن شلوار و شورتم باسنشو گرفتم و اوردم بالا وبایه ضرب واردش کردم
صدای فریادش از درد توی بالشت خفه شد و من بیشتر فشار دادم تا تمامشو داخلش
حس کنه.
کامل که اینکارو کردم دستمو از روی سرش برداشتم و کمرشو گرفتم.
گریه های بلندش برام ارزشی نداشت.
بدون اینکه منتظر بشم کمی جا باز کنه خودم و بهش کوبیدم و اون فریادش به
آسمون رفت..
_اقااااا توروخدا درد داره غلط کردم...
اقا نکنننن درد داره...
_هیسسس...هرزه هر چقدر بیشتر حرف بزنی و تقلا کنی بیشتر طولش میدم، پس
خفه شو تا عصبانیتم بخوابه..
خفه شد و فقط صدای گریه و اخ و ناله اش از درد خونه رو پر کرده بود.
نمیدونم برای تنبیه بود یا عصبانیت که انگار قرار نبود امشب ارض*ا بشم...
ازش بیرون کشیدم روی تخت نشستم و بغلش کردمو روی خودم نشوندمش.
صورتش درست مقابل صورتم بودم وبا چشمای اشکیش بهم نگاه میکرد.
دستامو پایین بردم و درست روش تنظیم کردم و گفتم:بشین روش زودتر...
_درد میکنه نمیتونم..اخ دیگه تحمل ندارم نمیخوام...
_ بیشتر از این عصبیم نکن.
بشین روش تا سه میشمرم و اینو تا ته توی وجودت قبولش میکنی ...یک...دو...
سه نشده با ترس روش نشست و ازدرد به خودش پیچید...

1403/08/10 03:31

#پارت43
خودمو کشیدم عقب و بی توجه بهش نگاهی تو آینه به خودم انداختم و با لحن
خشکی گفتم
+میرم جایی ولی..
با ذوق نگاهم کرد که گفتم
+برگشتم نبینمت گم میشی بیرون از این عمارت
هاج و واج نگاهم کرد که بیرون رفتم اینا واقعااا چی فکر میکردن لابد فکر کرده
ماهک تو اتاقمه هرخدمه و بی سرو پایی اجازه داره تو تختم بیاد واقعا اوسگلن/:
همونطور که ساعتمو میبستم خواستم از در سالن عمارت برم بیرون که به راهرویه
ته سالن چشمم افتاد که راهروی اتاق های خدمه بود خواستم یه سر برم به ماهک
بزنم ولی بازور خودمو قانع کردم که نباید برم نباید به اون دختر بیشتر از این بها بدم/:
اصلا میلی به این مهمونی نداشتم بنظرم واقعا کسل کننده بود اونم باوجود آدمی
مثل سحر که یه ریز حرف میزد بااون صدای تخمیش !
سوارماشین شدمو به طرف خونه ی سحررفتم بی حوصله زنگ زدم بهش که صدای شادش پرشدتوگوشم
×سلام فداتشم
+دم درم بیا
×بیابالاعزیزم
بی اعصاب غریدم
+یا لش میاری یابرم
×بمون اومدم
گوشیو قطع کردم انداختم رو داشبرد ماشین دلم ماهکو میخواست
بعدازچند دقیقه خرامان خرامان اومد لباسای افتضاح و آرایش افتضاح تر بااون یقه
باز یه لحظه ماهک اومد توذهنم نمیدونم چرا به این فک کردم اگر ماهک الان
همچین لباسی واس مهمونی که چه عرض کنم پارتی پوشیده بود بی شک جرش
میدادم ولی خب سحرمهم نبود
سوارشدو خم شد گونمو بوس کرد باغیض نگاهش کردم و دستی روگونم کشیدم.
باصدای لوسی گفت
×عشق بداخلاقم چطوره
+عشق بداخلاقت الان تو ویلاش خوابه درجریانی که چی میگم؟!
اشارم به رفیقم آرش بود که سحرهرشب توخونش پلاس بودو سرویس میداد البته
واسم مهم نبود همین که ازمن رد شه خیلیه
برای عوض کردن بحث باهول گفت
×چیشد دیرکردی
پوزخندی زدمو جواب ندادم به سوالش به جاش بالحن محکمی گفتم
+یباردیگه پاتو بزاری توعمارتم من میدونم و تو
بانیشخند گفت
×اونوقت ددیم میدونه و تو...

1403/08/11 18:08

#پارت44
ازحرص دستام دور فرمون مشت شد آشغال منو با اون پدرعوضیش میترسوند
میدونست دستم زیرتیغشونه
دستشو از روشلوار گذاشت رو مردونگیمو فشارداد بی توجه مشغول رانندگی شدم
از اینکه دید عکس العملی نشون نمیدم و تهدیدش هم کارساز بوده پروترشدو زیپمو
باز کرد و شروع کرد به ور رفتن خندم گرفت از حرصش اونقد ور رفت باهاش یکم
بلندشده بود درحدی که زیاد معلوم نبود بانیشخند نگاهش کردم چون قبلا بهش
گفته بودم که بدنشو کاراش هیچ کششی واسم به وجود نمیاره از اندامش خوشم
نمیاد ولی درواقع این بود بااین کارای عادی مثل بقیه نمیتونستم سیخ کنم
چراسیخ میکردم اونم فقط برای ماهک!
بارسیدن به محل مهمونی دستشو از تو شلوارم دراوردمو شلوارمو درست کردمو
پیاده شدم قشنگ حس میکردم یه *** خفن میخواد ولی توخوابش ببینه این
مهمونیم اومدم فقط بخاطر اون پدرعوضیشه که زنگ زد طبق معمول تهدید کرد.
کلیدو به یکی از خدمه اونجا دادم تا ماشینو توپارکینگ پارک کنه بی توجه به سحر
جلو راه افتادم که خودشو بازور بهم رسوندو همونطور که بانیشخند اطرافو نگاه
میکرد گفت
×بابام تومهمونی هست حواستو جمع کن
دستام مشت شد خسته شده بودم ایناچرادست ازسرم برنمیداشتن
یه چندساعتی از مهمونی گذشته بود سحرهم همون اول که دید محل نمیدم رفت
یدور خودشو به همه مالید واقعا خندم گرفته بود وقاحت تاچه حد تاالانم چنتا
پیشنهاد رقص داشتم که یکیشو سحر رد کرد چنتاشم خودم واقعا حوصله این
پارتی کصشرو نداشتم خیلی مزخرف بود دلم یه چیز دیگ میخواست
شاید...
شایدماهکو!
بغلشو
عطرتنشو
لباشو
اون نگاهه ترسوشو
بافک کردن به بدنش چشم به بین پام افتاد که داشتم سیخ میکردم خاک توسرم
من چقد سست شدم پاشدم و به طرف دستشوویی رفتم و آبی به سرو صورتم زدم
فقط لحظه شماری میکردم از دست سحر راحت شم اون مردک عوضی هم همش
داشت منو نگاه میکرد اینکه همش زیرنگاه این پدرو دختر بودم اعصابمو تخمی کرده
بود بی توجه به رقصنده ها وصدای کر کننده آهنگ به طرف در سالن رفتم که
بادیگارد هیولایی جلوم قدعلم کرد
+چیه
=آقاگفتن دخترشون ناراحت میشن برین پس حق ندارین...

1403/08/11 18:18

#پارت55
آروم روشکمش نشستم و باحرص به اونی که نگاهم نمیکرد و مشغول کارش بود نگاه
کردم و دندون قورچه ای کردم
اروم بدونه توجه پایین تنمو مالیدم روشکمشو همونطور به کارم ادامه دادم
+ماهک بااین کارات فقط من یه دست میگیرمت مثل سگ میکنمت و تواون خواسته ای که توذهنته فقط میمونه توذهنت.
اروم بدون توجه به حرفش لب تابوگرفتم و گذاشتم روتخت خم شدم روش و همونطور
روش دراز میکشیدم سرمو توگردنش فرو کردم تند شدن نفساشو حس میکردم
این مرد بدجور به بدن من عکس العمل نشون میداد.
اروم و بالحنی خمار و سیاوش خرکن گفتم
_توروخداا بزار برم دانشگاه خواینجوری حس یه ادم مزخرفو میکنم.
باسنمو میون دستاش فشار دادو نچی گفت
پوست گردنشو میون لبام گرفتم و کشیدم اولین بار بود این کارارو میکردم و تو
رابطه هامونم معمولا همه کارارو سیاوش میکردو من فقط مثل عروسک بودم
تودستاش.
باصدای خفه ای گفت
+ماهک پشیمون میشی از این کارات
همونطور که باسنمو روشکمش میکشیدم لیسی به گردنش زدم که محکم زد روباسنم
اخ خدالعنتت کنه سیاوش
لاله گوششو به دندون گرفتم و گفتم
_میزاری برم دیگه مگه نه؟
سرشو به علامت نه تکون داد که باحالت عصبی لباشو به دندون گرفتم مثل وحشیا
افتاد به جون لبامو طوری میخورد حس میکردم دارم نفس کم میارم هرچقد
میخواستم سرمو بکشم عقب بادستی که گذاشته بود پشت سرم نمیذاشت بایه
دستشم از زیر لباسم سینمو توچنگش گرفته بود.

1403/08/12 04:11

#پارت57
باورم نمیشد ناخواسته کم کم همه چیزو یاد گرفته بودم تو رابطه..
ی جورایی انگار شهوت باعث شده بود ناخودآگاه مثل ادمای با تجربه رفتار کنم...
با فشار دستش به بهشتم از فکر بیرون اومدم و ناله ای سر دادم؛
انگشت فاکشو بین پام گذاشته بود و هی فشارش میداد،
از ترس اینکه بخواد پردمو بزنه، مچ دستشو گرفتم و با عجز صداش زدم
:سیاوشش؟؟
زمزمه کرد: با بکارتت کاری ندارم، اون باشه واس بعدا که با کی.رم بزنمش با انگشت
حال نمیده.
به جا اینکه خیالم راحت بشه، بدتر تو دلم اشوب شد؛
انگشتشو دورانی رو بهشتم میچرخوند ؛از خود بیخود شده بودم، لبمو ب دندون
گرفتم که یهو جیغ نزنم و نگم بکن تو .....
با دندونش لبمو از زیر دندونام کشید بیرون و در همین حیف حرکت انگشتشو
بیشتر کرد.
ناله هام تو گلوم خفه میشدن و لباش اجازه خروج نمیدادن ؛
هی میخاستم جیغ بزنم و بگم جرم بده ولی ی حسی مانع میشد...

1403/08/12 04:18

#پارت60
وقتی جوابی ازم نگرفت پوفی کشیدو از روم بلندشد و بعداز برداشتن لباساش رفت
حموم لابد فکرمیکرد دارم به پیشنهادش فکر میکنم ولی سخت در اشتباه بود!
باصدای گوشیش نگاهیی به درحموم کردم و خم شدمو گوشیو برداشتم بادیدن اسم
سحر اخم کردم
بادیدن متن پیام حس کردم از کاخ رویاهام پرتاب شدم پایین
(عزیزم منتظرتم چیشدی پس)
دندونامو فشار دادم بهم آره دیگه اول منو میکنه بعدمیره اونو
مطمن بودم صورتم سرخ شده از حرص جوشش اشکو توچشام حس کردم خاک
توسرت ماهک توکه میدونستی تورو واس هوسش میخواد پس دردت چیه.
ولی نمیتونستم خودمو قانع کنم تمام بدنم از حرص میلرزید نمیتونستم خودمو آروم
کنم لرزش دستام افتضاح بودو دندونام بهم میخورد حس میکردم توسرمای زمستون
توبرفا لخت موندم آروم و لرزون تیشرتی از زیرتخت برداشتم و بعد ازپوشیدن یه
شلوار رفتم بالکن احساس خفگی شدید میکردم.
حس میکردم وسط زندگی سحرم
ولی خب من چیکار کنم مگ تقصیر منه اشکام مثل سیل پایین میریخت.
+ماهک اونجا چیکار میکنی؟
باشنیدن صداش از پشتم باحرص و اشک گفتم
_به توچه توکه استفادتو کردی
اول باتعجب نگاهم کردو بعد با حرص گفت
+جنی شدی؟ 5دقیقه به حال خودت میزارمت جنگی میشی.
تند سرمو تکون دادم
_اره اره من جنگلیم اره جنگلی من جنگلیم
مثل دیوونه ها پشت سرهم اینو تکرار میکردم و سری تکون میدادم حس بیچاره هارو داشتم منی که تابه حال هیچ پسری لمسم نکرده بود ولی سیاوش تمام بدن منو حفظ بود.
بازومو گرفت و کشید داخل اتاق بادندونای چفت شده گفت
+این چیه سرلخت رفتی بیرون خودتو به نگهبانا نشون میدی.
نمیدونم چیشد که باحرص و جنون زدم روسینش
_هههههه شما واس سحر خانومم اینقد خوش غیرتین؟؟ایشون خبردارن واس
سرلختی من یقههه جرمیدین؟؟
باتعجب و اخم گفت
+چی کص میگی ؟این سلیطه بازیا چیه درمیاری؟
_ولم کن به توچه
+ماهک سگم نکن میدونی اعصابم ضعیفه بگو چه مرگته؟

1403/08/12 04:32

#پارت128
دهنش پراز خون شده بود.
باحرص دستشو گرفتم وبه طرف روشویی بردم و شروع کردم شستنش مثل بچه های
5ساله فقط گریه میکرد.
فکر نمیکردم به این وضع هم بیوفته ولی خب تو عصبانیت نفهمیدم چیکار کردم
بغلش کردم و روتخت گذاشتمش همچنان داشت گریه میکرد.
+هیس هیچی نیست خوب میش
عه ماهک بسه دیگه مثل بچه هاگریه نکن
گریه نکن بمون یخ بیارم واست
پاشدم و رفتم از یخچال یه قالب یخ دراوردم و ریختم تویه پلاستیک و رفتم اتاق مثل
بچه ها های های گریه میکرد البته معلوم بود الان دارع از حرصش گریه میکنه نه
درد لبش.
نشستم پیشش و کشیدمش توبغلم بی توجه همونطور های های ادامه میداد به گریه.
یخو گذاشتم رولبش
+هیس دردت به جونم
تموم شد ببین یخ گذاشتم
ماهک بسه دیگه چقد گریه میکنی
دیوونم کردی!
باصورت و چشمایی سرخ از گریه روبرگردوند ازم که
اروم زیرگلوشو بوس کردم
+دردت به جونم
فدای ماهکم بشم من عصبانیم نکن خب
چرااینطوری میکنی سگ میکنی منو
توکه اخلاقمو میدونی.
بازم شروع کرد به گریه
اروم خوابیدم روتختو اونم خوابوندم بغل خودم هی هق هق میکرد
اونقد نوازشش کردم و حرف زدم واسش که خوابش برد
لبش بد باد کرده بوداااا
خاک توسرت سیاوش وحشی تشریف داری دیگه ولی حقشه تقصیرخودش بود!
همش درحال لج کردنه یباااار کوتاه نمیاد
همش باید حرف زور بالاسرش باشه.

1403/08/15 03:39

#پارت136
_به توچه
+آخ یه به توچه ای نشونت بدم مننننن
تابفهمی یه هفته بی خبر گورتوگم نکنی و معلوم نباشه کدوم ج.نده خونه ای چتری
باحرص و غیض نوشتم
_اوه ج‌.نده خونه چیه خونه عشقمم داره بهمون خوش میگذره.
بادیدن جمله ای که نوشته بود میخواستم زمین و گاز بگیرم از خنده
+توووگوه میخوری بااون پدرسگی که اسم عشقتو یدک میکشه.
باخنده درحال انفجار نوشتم
_حلال زادست داره صدام میکنه من خدافظ.
+کجاااا ؟؟؟؟گوه میخوری بادهن اون حرومی...
ازدایرکتش دراومدم که باز پی امش اومد رسمااا داشتم از ذوق میمردم بخاطر این
حرصش.
+عشقت کیهه؟؟؟رفتی پیشش؟؟ پیدات کردم تمام بدنتو داغ میکنم اگه دستش
بهت بخوره
بالبخند به پی امش نگاه کردم میدونستم اونور داره از حرص میمیره...

1403/08/15 04:12

#پارت139
&سیاوش&
امشب بعداز چندهفته به خواستم میرسیدم و اون وحشیو کشون کشون از اون خرابه
میکشیدم بیرون.
که حالا به من میگه خونه عشقمم
اخ یه عشقی بهت نشون بدم ماهک کیف کنی.
ادکلنو روخودم خالی کردم و بی قرار به ساعت نگاه کردم
یک هفته از زمانی که بعداز تهدید های فراوان اززیرزبون مهرداد حرف کشیدیم و
فهمیدم ماهک کجاست میگذره تواین یک هفته به اجبار کیان تونستم دووم بیارم و
امشب دیگه اوج بی طاقتیم بود
باقدمای تندی از اتاق دراومدم و به طرف ماشین رفتم بایه تیکاف رفتم دنبال کیان.
امشب مراسم اومدن رفیق کیان بودهمون پسری که ماهک خونه مادر پدراون
کارمیکرد.
اونقدنقشه شکنجه و تنبیه واس ماهک کشیده بودم که حس میکردم بااینهمه فکرو
درگیری ذهنی خودم دارم خودمو تنبیه و شکنجه میکنم.
دم در خونه مجردی کیان تک زنگی به گوشیش زدم که بدوبدو دراومد
بدون توجه به نمکدون بازیاش
باخوشحالی به طرف ادرس مورد نظر روندم
ماهک اخ ماهک من یه بلایی سرت بیارم
بارسیدن به عمارت باانبوه جمعیت توحیاط و داخل عمارت روبرو شدیم
اوه بی عقلم که تواین لحظه فکرکردم ماهک چی تنشه؟یاکسی دیدتش؟
بعدازسه هفته دلتنگی اول میخواستم خوب بچلونمش بعدبرم سراغ تنبیهش.
اونقد جمعیت بود میترسیدم قبل اینکه من ماهکو ببینم اون منو ببینه و فرار کنه
یه دختره که رفیق کیان بودو به عنوان خدمه جدید اومده بود اومدو درگوش کیان
یه چیز گفت کیان اروم زیرگوشم گفت
=تواتاقش داره آماده میشه بهترین موقعس بدون سروصدا ببریش
بابی قراری بلندشدم و قدم تندکردم طرف قسمتی که اون دختره نشونم میداد...

1403/08/15 04:25

#پارت176
صبح بانوازش صورتم چشمامو باز کردم که دیدم سیاوش زل زده به صورتم لبخند
نادری زد.
خواستم منم جواب لبخندشو بدم که اتفاق شب یادم افتاد باحرص نیشگونی از
بازوش گرفتم که سرصبح صدای دادش پیچید
+چته وحشی
_دیشب چه غلطی داشتی میکردی؟
باگیجی نگاهم کردو وقتی نگاهش به بدن لختم افتاد شیطون گفت
+حقمو داشتم میکردم
باخشم گفتم
_اگه موقعیتشو که داشتی نازیو کرده بودی
+چی
_نمیخوام صداتو بشنوم
و باقدمای محکم به طرف حموم رفتم که بازوم کشیده شد برگشتم سمتش
اخماشو کرد توهم
+بنال ببینم چیشده
باحرص قضیرو تعریف کردم که قهقهه ای زدو میون خنده گفت
+دیشب که مست بودم ولی یه روز حساب اون بدن سکسیشو میرسم.
چشام درشت شد
باورم نمیشد سیاوش اندام اون نازلی جن.درو میگفت سکسی
به اون میگفت سکسی،!؟
به اووووون؟؟؟؟؟؟؟
باشه!
باشه!
لبخندی زدم و باگفتن حتما اینکاروبکنی
خودمو چپوندم توحموم
از حرص و خشم تمام بدنم میلرزید
بعداز نیم مین از حموم دراومدم و به طرف طبقه پایین رفتم
توسالن غذاخوری شخصی کسی نبود به خاطر همین رفتم سالن تاخبربگیرم که
سیاوشو با دوتاپسر دیدم که پشت اون دوتابه منه...
آروم جلو رفتم و سلامی دادم که برگشتن طرفم
برگشتنشون همانا و چشام از کاسه بزنه بیرون همانا همزمان باهم گفتیم
_فواد
=ماهک
دستشو باز کرد که با دو پریدم بغلش و دست خودم نبود که اشک شوق ریختم
_باورم نمیشه بعداینهمه سال میبینمت.
نگاه قشنگی بهم کرد و پیشونیمو بوسید و خواست چیزی بگه که بازوم کشیده شدو
توبغلی افتادم
و صدای خشمگین سیاوش بودکه توسالن طنین انداخت
+شماکی باشی که اینقد زود صمیمی شدی
فواد باتعجب نگاه کردو بعد باخنده گفت
=پسرعموی ماهکم
تودوران بچگی به خاطر یه سری اختلافا دوخانواده ازهم دورشدن و بعدمدتی اومدم
دنبال ماهک ولی خب ازاون محل رفته بودن
الان واقعا شوکه شدم دیدمت چقد بزرگ شدی ماهک خانوم
باشوق مثل بچه هانگاهش کردم و خواستم به طرفش برم که چون بین بازوهای
سیاوش بودم نتونستم تکون بخورم
_ولم کن
"خوب هستین ماهک خانوم
تازه اون پسر کناری فوادو دیدم
مدیر برنامه های سیاوش بود چندبار دیده بودمش
فواد بالبخندی خوشحال گفت
=واقعا نمیدونی چقد از دیدنت خوشحال شدم هنوز باورم نمیشه.
حس میکردم بازوهام دست سیاوش درحال خورد شدنه
و ندیده حدس میزدم که الان سرخه سرخ شده از حرص
محسن همون مدیربرنامه های سیاوش ازش پرسید
"چندسالی میشه که دخترعموتو ندیدی؟
فواد تاجواب اونو بده
سیاوش باخشم خم شد زیرگوشم
+میدونم باهات چیکار کنم که بفهمی هرپسریو میبنی نپری توبغلش لش کنی

1403/08/16 22:11

#پارت285
اونقد قربون صدقم رفت و نوازشم میکرد که از خود بی خود شده بودم ...
آروم دستش به طرف شلوارم رفت و یواش از پام در آوردم
با فشردن زنانگیم از رو شورت به خودم لرزیدم
زیادی بدنم عکس العمل نشون میداد و این اعصابمو خورد میکرد
شورتمم در آوردو خودشم لخت شد و زود باز خیمه زد روم
با دیدن بدن عضلانی و سیکس پک دارش آب و از لب و لوچم آویزون شد و حل
شدن تو این بدنو طلب کردم.
چشمام طوری خمارشده بود که بازور میدیدمش.
مردونگیشو بین پام میمالید
+آخ فدای چشمای خمارت بشم من
کوچولوی من چی میخواد
با گاز گرفتن لبم سعی کردم از آه کشیدنم جلوگیری کنم
اونم مثل اینکه قصد آزار دادنمو داشت چون بی توجه به کارش ادامه داد حس
جنون بهم دست میداداز کارش....
نالیدم
_سیاااوش
+جان سیاوش
بگو چی میخوای
روگریه مونده بودم
_تمومش کن.
باشیطنت لب زد
+نچ باید بگی چی میخوای
به حالت جیغ و عصبی زدم رو سینش
_میخوام سوراخمو پر کنی..
بافرورفتن کل مردونگیش تو واژنم چشمام از درد گشاد شد
_اوخ سوختم یواش
+جوووون خانومه من چه تنگ شده
از لفظ خانومی که واسم به کار برد غرق لذت شدم با ضربه محکمی که بهم زد از
درد و لذت ناله بلندی کردم
باناز نالیدم
_خیلی کلفتی
دستی به سینم کشید و دستشو برد زیرم و ازپشت دوتا از انگشتاشو فرو کرد تو
سوراخ باسنمو خم شد و گازی از لاله گوشم گرفت
+من همین بودم تو زیادی تنگ شدی تو این مدت
با ضربه محکمتری که از هردوطرفم بهم وارد کرد جیغ خفه ای کشیدم و چنگی به
کمرش زدم
تک خنده مردونه ای کرد و باصدای خماری گفت
+گربه کوچولوم پنجول ننداز
و ضربه هاش محکم تر کرد دیگه جیغام دست خودم نبود و پشتشو بیشتر چنگ
میزدم از درد چشمام تار میدید زیادی خشن شده بود
_اییی یکم یواش
با حس چهارتا انگشتش که از پشت واردم کرد و شدت ضربه هاشو از جلو بیشتر
کرد نفسام تند تر شد و با جیغی که توگردنش کشیدم خالی شدم...

1403/08/20 04:42

#پارت298
طعم لباش پیچید تو مغزم و هزاران خاطره به مغزم هجوم آورد باعشق بوسیدمش
چشمام پرشد
دستمو چنگ کردم توموهاشو باعطش بیشتری بوسیدمش
بوسه هاش تومغزم پیچید
تواتاقش
تواتاق خودم تو عمارتش
تو راهرو عمارت
خونه عموم
خیابون
باهریاداوری دیوانه وار تر میبوسیدم چشمام پراب شده بود باورم نمیشد من عشق
زندگیمو فراموش کرده بودم یه دستمو چنگ کردم توموهاش و دست دیگمو محکم
گرفتم به گردنش و دیوانع وار به بوسیدنش ادامه دادم
مثل اینکه شوکه شده بود
سعی کرد سرمو عقب بکشه و موفق هم شد با شوک به چشمام زل زد .
چشماش تو چشمام دودو میزد
زار زدم
_سیااااوش
سرمو کشید توبغلش عمیق عطر تنشو به ریه هام کشیدم و خاطرات بیشتر به سرم
هجوم آورد صدای آرومش پیچید توگوشم
+جونم.
جونم
عمرسیاوش
چرااینطوری شدی
آروم باش
چیشده
سرمو از سینش برداشتم و صورتشو قاب گرفتم و با چشمایی اشکی که به زور
صورت سیاوشو میدیدم به زور لب زدم
_من چطور تورو یادم رفته بود؟
چشماش گرد شد
اجازه بیشتر تحلیل کردنو بهش ندادم و با عطش بیشتری بوسیدمش
حالا اونم مثل خودم بود
وحشیانه به جون لبای هم افتاده بودیم.
اشکام صورت سیاوشم خیس کرده بود
سرمو ناخواسته بردم تو گردنش و زجه زدم
محکم منو کشید توبغلش و نوازشم کرد
+عمرِسیاوش
آروم باش
بدنشد که همه چی یادت اومد
فدای توبشم
هیس ماهک آروم باش
صورتمو قاب گرفت که با خواستنی عمیق توچشماش زل زدم و هزار بار مردم برای
این مرد
سرم داشت نبض میزد و میخواست منفجرشه...

دوستان من این پارت و درحینی نوشتم که بارها آهنگ محسن چاوشی/ مریض
حالیم خوش نیست رو گوش دادم من این پارتو با تمام احساساتم نوشتم و حتی خودمم بغضم گرفت وسطش
اگه به عشق ماهک و سیاوش مطمئنین با این آهنگ این پارتو بخونین تا
احساساتشونو درک کنین🖤
محسن چاوشی /نه جیک جیک مستانت...

1403/08/20 05:31

#پارت_348
سفت روی چو.چولمو مالید و خواست انگشتشو توم فروکنه که زود از مچش گرفتم
باچشمای سرخ شده از شهوت و خواستن تو چشمام نگاه کرد
اروم نالیدم
-تازه زایمان داشتم تحمل یه درد دیگرو ندارم.
انگار که تازه یادش افتاده باشه
بامکثی دستشو از تو شورتم درآورد
لبای خوش فرمش مثل همیشه دهنمو آب مینداختن
سرمو خم کردمو لبشو سفت بین لبام فشردم
محکم مکیدم و بدتراز خودش گازای محکم میگرفتم ازش.
آخ مردونه ای گفت تودهنمو خواست سرشو ازم فاصله بده که دستمو پشتش
گذاشتم و این اجازرو بهش ندادم
به تلافی این مدت دلم میخواست خوب از خجالتش دربیام.
ناچار فاصله نگرفت و اونم باهام همراهی کرد ولی باتکونای گاه و بیگاهش و فشار
دستش رو پهلوم معلوم بود که از گازایی که از لبش میگیرم دردش میاد
بازور سرشو عقب کشید و دستی به لبش کشید
لبش کلا خونمرده شده بود
زیر لب وحشی ای نثارم کرد که باناز دستمو به دکمه های پیرهنش بندکردم.
_ درش بیار میخوام بدنتو لمس کنم.
نیشخندی زد
+ مارمولک فکر میکنی نمیدونم قصدت چیه!

1403/08/22 04:10

#پارت349
قهقهه ای زدم که تند دکمه های پیرهنشو باز کرد و از تن درش آورد
روم دراز کشید لبمو دوباره و دوباره بوسید
سرمو ازش فاصله دادم و به گردنش رسوندم
باتمام توان گازای محکم میگرفتم و میمکیدم
ناخوداگاه رگ حسادتم باز گل کرده بود و میخواستم اون دختره هرجایی بفهمه
سیاوش مال کیه و جلوی کی فقط کوتاه میاد
دستی به سینه هام کشید و زیر گوشم تک خندی کرد
+ ماهک من رئیس شرکتم نمیتونم جلوی بقیه با لبا و گردن کبود ظاهر شم یکم مراعات کن.
پوزخندی زدم و تودلم به همین خیال باشی گفتم
بالوندی پامو بلندکردم و با زانوم فشاری به مردونگیش اوردم و زانومو کشیدم بهش
آه عمیقی کشید و شل شد
از فرصت استفاده کردم و انداختمش رو تخت و خودم اومدم و رو شکمش نشستم.

1403/08/22 04:12

#پارت350
با خواستن بهم نگاه کرد و بادوتا دستاش محکم کوبید رو باسنم و غرید
+ دلم میخواد الان مثل سگ بگ.امت طوری که یک هفته نتونی بشینی.
باخنده باسنمو رو آلتش تکون دادم و چشماشو بست و سرشو روبه بالاگرفت
سیبیک گلوش بالاپایین شد و به نفس نفس افتاد.
دیدن این صحنه جزو بهترین و جذابترین صحنه هایی بود که توعمرم دیده بودم و
برای همیشه هم مطمئنن تو ذهنم ثبت میشد.
ناخوداگاه خم شدم و بوسی رو سیبیک گلوش نشوندم
چشماشو به زور باز کرد و خمار بهم زل زد
زمزمه آرومش لذت به تنم تزریق کرد
+ بعد مدت ها این لذت لعنتی تو تنم پیچید.
خودمو بالاترکشیدم و نوک سینمو جلوی دهنش گرفتم که سرشو خم کرد و مک
عمیقی زد و فشاری با دستاش بهش داد
سینه هام پرشیر بود این حرکتش باعث شد دردی تو سینم بپیچه
چهرم درهم شد.
_ سیاوش یواش
دستشو دورم حلقه کرد و منو به پهلو کنارش خوابوند.
+بیدار شده ماهک

1403/08/22 04:19