پـشّمَڪِ حّــاج عَبّــدٌاللّه"🙋♀🍈
⊰———————————⊱
#پارت55
علی که انگار از شیطنت های نوه و مادربزرگ به ستوه اومده بود
چنگی بین موهاش زد و با گفتن با اجازه جامدادی رو برداشت
و خودکاری ازش بیرون اورد
لای دفتر رو باز کرد و با حوصله شروع به توضیح دادن کرد
الحق که خوب توضیح میداد
کلمه به کلمه حرف هاش رو با تاکید میگفت،طوری که توی مغزم حک میشد
خودکار رو کنار دفتر گذاشت
_یادگرفتی؟
تند تند سر تکون دادم
عزیز که با تمام دقت و چهار چشمی به ورقه سیاه شده از اعداد و ارقام زل زده بود
خطاب به علی پرسید
_گفتی اینا اسمشون چیچی بود؟
علی که مشغول نوشتن معادله دیگه ای بود تا خودم حل کنم
در همون حال جواب عزیز رو داد
_معادلات دیفرانسیل
عزیز با دقت عینکش رو روی چشماش جا به جا کرد
_چیچی فانسل؟
علی تک خنده کوتاهی کرد
_دیفرانسیل
⊰———————————⊱
1403/01/22 23:41