🩷═════ •⊰❂✨❂⊱• ═════🩷
پَشّمَڪِ حّــاج عَبّــدٌاللّه😌🩷
#پارت_138
استغفراللهی گفت و رو به اسمون کرد
_خدایا نجاتم بده از دست این دختر
و بعد حرصی دستشو سمتم دراز کرد
_دستمو نمیگیریا
استین لباسمو بگیر بلند شو
و با چشم و ابرو به دکمه باز شده سر استینش که اویزون بود اشاره کرد
چشم توی حدقه چرخوندم و استین پیراهنشو محکم گرفتم و بلند شدم
_هی بهت گفتم با اون لنگای درازت تند تند راه نرو
بی توجه دوباره جلوتر از من راه افتاد
لباسمو بالا گرفتم تا زیر پام نیاد و دوباره قدمامو تند کردم
مظلومانه مچ دستمو سمتش گرفتم
_هوی درختِ بی استفاده
ببین دستم چی شد
وای یا ابلفضل نگا داره خون میاد
نگاه بیتفاوقتش سمت مچ دست ظریفم چرخ خورد
_ای بابا نیفتی بمیری یه وقت خونریزیت خیلی زیاده
چشم غره ای سمتش رفتم و رو برگردوندم
_دلقک
به ماشین که رسیدیم سریع سوار شد
انگار میخواست فقط فرار کنه و ناپدید بشه
🩷═════ •⊰❂✨❂⊱• ═════🩷
1403/03/23 08:44