•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_68
وارد حیاط شدیم که فوزیه خانم گفت؛
- فائزه جان مامان بزرگ رو تو ایوان بزار الان همه خانوما میان سبزی آش پاک کنیم باهم دورهم باشیم.
- چشم.
بالشی گذاشت و مادربزرگ بهش تکیه کرد.
لبخندی زدم و گفتم: خاله لیلا کجاست؟
تا بیجاره میخواست چیزی بگه که لیلا مثل عجل معلق سرشو از پنجره بیرون اورد و گفت:
- به به سطون خودم..بیا بالا.
لبخندی زدم و داخل رفتم..چندتا پله میخورد و به در اتاقش میرسیدیم.
بدون در زدن وارد شدم که مثل زالو بهم چسبید
- فازی جونمممم اومدهههه!
- بیا برو کنار صورتمو تفی کردی!
- اه همیشه نچسب بودی..
خودشو کنار کشید که به سمت میزکارش رفتم.
سوتی کشیدم و گفتم:
- چه چیزای قشنگی!
منو کنار زد و با ذوق یه جعبه بسمتم گرفت..
- این چیه؟
- گل برای خل!
جعبه رو گرفتم و بازش کردم..یه ست استیل با پروانه های ظریف شیشه ای.
- این مال منه؟
- نه ببر بزار گردن بابات برای توعه دیگه.
- واقعا؟ چقدر میشه؟
نگاه بی تفاوتی بهم کرد و گفت: بیا پایین الاغ...هدیست..گرچه تو چه میدونی هدیه چیه.
- هعی ممنون.
دستمو گرفت و یه صندلی پلاستیکی نشوندتم..
پرده رو زد کنار و تابلو وایت برد که رو دیوار بود ضربه ای زد.
- اهم کلاسمون شروع شد.
- چی مینوازی؟
در ماژیکو وا کرد و وسط تخته نوشت؛ ممد
خندیدمو سرمو بالا گرفتم..
- ای شاسگول!
یه فلش کشید و گفت: مرحله اول رو گفتی که دوسش داری ولی خب تر زدی...خیلی زود بود چون مخش رو نزده گفتی!
- جمعش کردم.
- چجوری!
- گفتم جرات حقیقت بوده و مجبوری این حرفو زدم.
ماژیکو بسمتم پرت کرد و شمرده شمرده گفت
- ری..دی! ریدی!
- بابا خیلی تو فاز رفته بود!
الان هر غلطی ام بکنیم با اون تماس اخرشب ک این بلفی که زدی نمیشه جمعش کرد.
نیشخندی زدم و گفتم: گورباباش...بدرک که دوسم نداره
- ینی چی؟
- مثل سگ دوسش داشتم ولی تو کشوش عکس دختر دیدم...شانس من با محمد نیست.
اخمی کرد و گفت: غلط نخور...توام میتونی دلشو بسوزونی.
شونه ای بالا دادم و گفتم: نمیدونم ولی هرچی هست دلش جای دیگه گیره!
- غلط کرده باتو! تو هنوز یه شانس داری!
- چی؟
- عروسی پیش رو!
#کپےممنوع🚫
╭┈─────── 〘💍✨〙
1402/12/09 17:22