The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

داستانهای زیبای عشق🌿

44 عضو

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_92

از رو زمین بلند شدم و گفتم:
- حالا این دوتا لاکپشت نینجا کی بودن؟
آستیناشو بالا داد و گفت: دشمنای پدرم!
- پدرت مگه جومونگه که دشمن داشته باشه؟
نگاهی به معنای دهنتو ببند بهم انداخت و ادامه داد
- شرکت تولید ملزومات طلا و جواهر!

با چشای گشاد شده گفتم: هانننن؟
- اره خلاصه..رغیباش هرزگاهی میان برای زهرچشم
- ینی الان میخواستن بکشنت؟
- بله!
دست به سینه شدم و گفتم: خوب شد بودما!
- اره خب بودی و مثل میتی کومان با چوب زدی اولیو نصف کردی..بیا هردو رو ببندیم به ستون وگرنه بهوش بیان بیچاره ایم.

همونجور که تن لش خلافکارا رو میکشیدم به زور گفتم: خدایا حکمتتو شکر...خدایا شکر پدرم ثروتمند نیست! خلافکارا گیج میشدن اول باید کدوم بچه رو میکشتن..تازه ننه بزرگمم خودش گانگستره!

اونم درحالیکه یه بدبخت دیگه رو از پله میکشید گفت:
- پس دعا کن شوهرت گانگستر نباشه!
- نترس یه گانگستر منو نمیگیره
- اره خب اینم هست.

حرص این حرفشو رو اون بدبختی که میکشیدم خالی کردم و کوبیدمش به زمین..
- اصن منه گاوو بگو چرا نجاتت دادم!
- این اخری که من از زیر لوستر نجاتت دادم!
- عه منت میذاری؟

نزدیکش شدم و گفتم:
- شماره کارت بدین حساب کنم!
تا خواست حرفی بزنه صدای در اومد.
- این دیگه کیه!

گوشه دامنم رو گرفت و دوتایی بسرعت بسمت طبقه بالا رفتیم.
.
#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨

1402/12/09 17:39

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_93

پشت یه مجسمه قایم شدیم که نفس زنان گفت:
- امشب خونمون ریخته میشه!
- کی اومده؟
سرک کشید و گفت: معلوم نیست!
باترس سرمو به دیوار عقبم کوبیدم که گفت:
- همینجا بمون!
- کجا؟
- بمون میام!
سرمو تکون دادم و با استرس پاهامو بغل کردم‌..به سه ثانیه نرسیده صدای محمد اومد..
از پشت مجسمه بیرون اومدم و به پایین نگاه کردم
پدر و برادرش با استرس محمد رو بغل گرفتن .

سریع از پله ها پایین رفتم که پدرش متعجب گفت:
- این بنده خدا اینجا چکار میکنه؟

محمد دستشو تو جیبش فروبرد و گفت:
- ایشون نبود الان منو میکشتن پدرجان!
با محبت به محمد نگاه کردم و گفتم: نه بابا خواهش میکنم..

میعاد سوتی کشید وگفت: اوه اوه کینگ محمد و فائزه کماندو زدن همه رو تارومار کردن!
-پدرش گفت: اینا رو میدونم کی فرستاده..حالیشون میکنم تهدید خانواده من چه عواقبی داره!
- مامان کجاست؟
- متوجه نشد..بفهمه که هیچی!

بین بحثشون پریدم و گفتم: من زنگ میزنم پدرم بیاد دنبالم!
آقا علی گفت: نه امشب اصلا صلاح نیست منزل مارو ترک کنی..خطرناکه هر آن امکان داره باز بیان
- یعنی نرم خونه؟
- نه امشب نه!

منو محمد یهو نگاهامون تو هم گره خورد و روباره چشم ازهم برداشتیم..
من نمیتونستم خونشون بمونم ای خدا!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/09 17:40

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_94

آقاعلی بسمت میعاد رفت و گفت:
- تو برو تالار..چشم از مادرت برندار تا مراسم تموم شه.
- چشم..
محمد بسمت پدرش رفت و گفت: شما خودت چی؟
- من‌میمونم ببینم این بیشرفا کین تو خونمون!
خواستن ادامه حرفاشونو نطق کنن که بهشون نزدیک شدم و گفتم:
- منم زنگ بزنم پدرم بیاد دنبالم دیگه دیروقته.
علی اقا بسمتم برگشت و گفت:
- ناامنه! صلاح نیست منزل مارو ترک کنین!
- پس چکار کنم؟
- همینجا بمون!

نمیدونم چرا نگاه منو محمد توهم گره خورد..سریع سرمو سمت دیگه ای کردم که علی اقا ادامه داد
- برو تو اتاق مهمان!
- ولی من از اون قسمت میترسم!
محمد دست به سینه شدو گفت

- امشب میخوام پایین بخوابم..شما برو تو اتاق من.
- اما...
- راحت باش
سری تکون دادم و از پله هابالارفتم..در اتاق رو بستم و سریع لباسای مزاحمم رو دراوردم.
- وایییی شبیه عزراییل میموننن...
با بدن نیمع ب..ره..نه جلو آینه ایستادم و باغرور گفتم
- دمت گرم فازی ممد بهت افتخار میکنه

چشمام به س..ی..نه هام خورد و دستمو رو لباس زیرم گذاشتم.
- همچین خوبم نیست..یه ادم کامل رو سیر نمیکنه!
ریز خندیدم و گفتم
- چه بی حیا شدم هاهاها.
بسمت تختش رفتم و پتو رو کنار زدم
- یشبم ما عین پولدارا بکپیم هان؟

یکم تخت و وارسی کردم و زیرلب گفتم:
- نجس پجس نباشه..والا!
دراز کشیدم و پتو رو انداختم رو خودممم

تقریبا گفتم: خداوندا چرا انقدر نرمههههه!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/09 17:40

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_95

#ممد
بعد از اینکه مامور اون دوتا خلافکار رو برد پدرم گفت:
- بهتره بری استراحت کنی
- اره میرم تو اتاق مهمان..شب بخیر.
تو راهرو بودم که یادم افتاد شارژرم طبقع بالا تو اتاقمه..دروغ چرا خودمم قلقلکم میومد برم بیینم این دختره فضولی نکنه.

اروم از پله ها بالا رفتم و مثل دزدا درو باز کردم.
چراغ خواب روشن بود.
یکم سرک کشیدم که دیدم موهای فائزه معلومه و پتو تا گلوش بالا کشیده شده.
- بپوکی!

به شارژر که دقیقا بالاسر فائزه وصل بود نگاهی کردم و آهی از نهادم خارج شد
- تف به این گوزگار
یواش رفتم رو تخت.

نفس عمیقی کشیدم..تخت بالا پایین میشد ولی فائزه خوابش عمیق بود..تو دلم گفتم
- خدایا بیدار نشه خدایا خواهش میکنم.

نصف راهو رفته بودم... دستمو دراز کردم و شارژر رو تو مشتم گرفتم
خواستم بکشم که فائزه غلتی خورد و باعث شد بدنش بیاد رو پام

نالیدم: وای لخته..
پاهامو خواستم بردارم اما نشد.
زیر لب غرید:
- فائزه گله گوسفند رو جمع کن اونور...سهراب مثل آدم درستو بخون...دسشوییه یا سگ دونی؟

بعد چونشو خاروند و دوباره برگشت ..اما اینبار سرش ب زانوم خورد..
همینجور پا باز بودم که یه عطسه لعنتی کارو خراب کرد..

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/09 17:40

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_96

عطسه ای مثل طوفان سردادم که باترس چشماشو بلز کرد..خواست جیغ بکشه که سریع جلو دهنشو گرفتم
- ترو جون بابات داد نزن ممدم..شارژر بیصاحب شدم بالاسرت وصله چشاش گرد شد و فقط پتوشو که تا رو شونه هاش بود و بند مشکی سو..تینش رو نمایش میداد رو تا زیر گلوش کشید

محکم با پا هولم داد و باصدای خفه گفت:
- بهم چش داری مرتیکه ه..یز؟! میای تو خواب خفتم کنی؟
- بابا بخدا اومدم شارژرمو بردارم
- تو این سگ دونی کسی شارژر مثل تو نداره؟
- نه!

-سرتو اونوری کن یه کوفتی بپوشم.
سرمو چرخوندم که ادامه داد: راسته میگن پول عقل و شعور نمیاره بلکه کمم میکنه!
- بخدا بخاطر تو نبود!
- هوی..تو نه شما!
- باشه بخاطر شما نبود.

باحرص گفت: زورم میاد لباس مجلسی بپوشم!
با شیطنت خندیدم: همینجوری راحت نیستین؟
- بخدا جیغ میزنم.

دستمو بالا گرفتم و گفتم: خیلی خب خیلی خب!
اروم بسمت کشوم رفتم و تیشرت و شلواری بیرون اوردم
- پتو بکش رو خودت اینارو بدمت
- از همونجا پرت کن.
جلوش پرت کردم و گفتم:
- یکم دیگه همت کنی لباسام ته میکشن!
- اگه کمتر دید بزنی کارت راحت تره
- بابا من هرچی بگم تو ساز خودتو میزنی.
- من هیچ تشابهی به آقا علی ندارم بهم نگو بابا.

بعد یک دقیقه گفت: برگرد
برگشتم و با دیدن قیافه مضحکش زدم زیر خنده

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/09 17:40

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_97

#فائزه
شالمو راست و ریس کردم و گفتم: ها چیه؟
- هیچی بهت میاد!
از کنارم رد شد و شارژر رو برداشت. خواست بسمت در بره که گفتم:
- یبار دیگه چشم چرونی کنی به شکوفه خانم میگم دمتو قیچی کنه.
- من برا شارژر اومده بودم نه تو...شبخوش!

با رفتنش دندونای بالامو جلو اوردم و حرفشو ادا کردم: مین بیری شیرژیر ایمیده بیدیم!گمشو بابااااا!

رو تخت رفتم اما نتونستم بخوابم...پسره احمق!
به ساعت نگاه کردم..یک و نیم شده بود.
اروم در اتاقو باز کردم و تصمیم داشتم برم خونه رو دید بزنم

درو بستم که صدای میعادو شنیدم...نیشم باز شد و پشت در ایستادم.
- سارینا جونم..بابا اول باید محمد الدنگ زن بگیره تا من بیارمت تواین خراب شده یا نه؟ ننم تو فکرشه تا سریعتر زنش بده..بخدا منم تشنه توام دلبرمن..

اون یالغوز نمیدونم دلش یچی نمیخواد که بک...نه ت..وش؟ به مولا اینهمه بیتفاوت بودن نشان دهنده اینکه طرف فقط کف دستی میره..

جلو خندمو گرفتم و دوباره گوشمو چسبوندم به در
- اره عزیزم..مگه میشه باتو ازدواج نکنم! با تو نکنم کیو بکنم ..عه چیزه باتو فقط ازدواج میکنم..اره بابا عروسی اصلا خوش نگذشت همش نشسته بودم.

باصدای خندش منم خندیدم که صداش قطع شد
- ساری من بهت زنگ میزنم..حس میکنم یکی پشت دره

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/09 17:41

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_98

سریع پشت یه گلدون خیلی بزرگ قایم شدم
درو باز کرد و راهرو رو گشت
- بسم الله الرحمن الرحیم. صدای چی بود پس؟
با انگشت شصت کف سرشو خاروند و گفت:
- ممدم که نیست..این دختره ام که خوابه..خیالاتی شدم حتما.
شونه ای بالا داد و دوباره وارد اتاقش شد
نفس راحتی کشیدم و بسمت در اتاق ممد رفتم.
- وای خدا.
درو بستم و چندتا چراغ کوچیک دور اتاقو روشن کردم

- یکم فضولی که جاییو بهم نمیزنه! میزنه؟
در کمدش رو باز کردم..انواع بولیز و تیشرت و کت وشلوار..انواع عطر وادکلن و کفش و کتونی...
- هه مرتیکه اندازه موی سر من لباس داره اونوقت سریه شلوار عنیش که بهم داد منت میذاره.
کمدو بستم و غریدم
- خوراکی چرا نداره شامم نخوردم گشنمه.

رو تخت نشستم و لگد محکمی به پاتختی زدم
در کشو باز شد و چشمام‌به یمقدار شیرینی افتاد.

- خدایا بوس بهت.
چندتا بسه شیرینی کاکائویی رو جلو صورتم گرفتم و گفتم: باح باح
درشو باز کردم و یه گاز جانانه بهش زدم
- خدایا این دیگه چه کوفتیه.؟! چقدر خوشمزس خداونداااا.

دست چرخوندم تو کشو که بعدیم بردارم که دستم به یچیز نرم خورد

- وات د ف. این چیه؟
به ماده لزج رو انگشتام نگاهی کردم و با ترس هینی کشیدم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/09 17:42

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_99

یا دانیال غریب این چیه؟
دستمو نزدیک صورتم کردم و محکم توسرم کوبیدم
- خاک برسرممممممم!
سریع چراغارو روشن کردم و کشو رو کلا بیرون کشیدم.
بسته بزرگ ژله ترکیده بود و کل کشو رو به گوه کشیده بود.
- واهای خدا..چه غلطی کنم؟ چراا هرکاری میکنمم باید ابلفض به کمرم بزنه؟

کلی برگه و ات واشغال تو کشو بودن که تو فوت ثانیههه برباد رفتن.
- اخ اخ این ریدن نیستتت...رسما گ.....دم
ضربه ای به پیشونیم زدم و گفتم
- خاک برسرت ممد...کسی ژله رو کنار وسایل کارش میذاره.
خدایا تو یه راهی جلوم بزار

مشتی به شکمم زدم وگفتم: همش توعه سگ بدبختم میکنی.
مغزم: دیدی ریدی؟
- ارههه همشو هم تو خوردی و لالمونی گرفتی
زود باش یه راهکار بدهههه!

مغز: بنظرم الان برو اتاقش و زار بزن..نالههه کننن!
- وا
مغز : چاره ماره یوخخخ!
سری تکون دادم و با ترس از پله ها پایین رفتم..
صدای ضعیف اذانو میشنیدم و احتمال میدادم محمد بیدار شده باشه.

اروم در زدم که جواب نداد.
- عههههه لاله!
یواش دستگیره رو تکون دادم و درو باز کردم
تو حالت سجده نمازش بود که نفس راحتی کشیدم و کنارش نشستم.

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/09 17:43

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_100

سلام نمازشو که داد نگاهی بهم کرد و گفت
- چیزی شده؟
- میشه بیای بالا؟
- چی؟!
- تروخدا...ولی قول بده منو نکشی!
با بیچارگی گفت: باز چکار کردی؟!
- بخدا گرسنم بود..والا داشتم از گرسنگی تخم میذاشتم!
- خب که چی؟درست حرف بزن.
-ببین من داشتم از گرسنگی اسید بالا میاوردم بعد یهو دیدم تو کشوت کاکائوعه..
- اشکال نداره.

جانمازشو جمع کرد که آروم گفتم: چرا ژله تو کشو میذاری؟
نگاهش رنگ تعجب گرفت
- فائزه چکار کردی؟!
- دستم خورد..
- دستت خوردو؟!
لب گزیدم و گفتم: ریدم!
ضربه ای به سرش زد و درحالی که میدویید گفت؛
- تموم پیش نویس پروژه هام اون تو بود.
منم تو سر خودم زدم و پشت سرش دوییدم این دفعه نریده بودم دیگه تر زده بودم.
جلو کشو ایستاد و خشمگین نفس میکشید.

با انگشتام بازی میکردم و بلانسبت مثل سگ پشیمون بودم..توفکر بودم که یهو برگشت و یقمو گرفت
- اومدی یه تنه برینی به زندگیم؟! اصلا واسه چی اومدی؟ از ادمای فضول متنفرم! متنفرررررر!
- بخدا از قصد نبود!

- نمیخوام ببینمت!
- من لباس ندارم برم خونه الانم اول صبحی هوا تاریکه سرده چه غلطی کنم؟
پنجاه تومن از جیبش دراورد و گفت: آژانس بگیر.
- اوکی.. ببخشید.
- هیچوقت این طرفا نیا فائزه..بخدا دفعه بعدی اگه ببینمت تموم حرمت هارو میشکونم و ایمانو میذارم کنار و حرصمو یجور دیگه روت خالی میکنم!

باصدایی که میلرزید گفتم:
- چی میگی؟!
خودشم فهمید حرفای درستی نزده
- از شکوفه خانم خداحافظی کن..برگشت من به این عمارت اشتباه بوده.

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨

1402/12/09 17:43

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_101

تو سکوت خونه از پله ها پایین اومدم و درو باز کردم
- خدایا کمی آرامتررر..کمی یواشترررر منو مورد عنایت قرار بدهههه چخبرهههه چرا انقدر بارون میادددد؟؟
به تیشرت و شلوار تنم نگاهی انداختم و نالیدم:
- بد سرمایی میخورم میدونم!
به کمد نگاه کردم که چادر سیاهرنگی توش بود..
پنجاه تومنشو رو میز گذاشتم و چادر به سر پیاده بسمت ایستگاه اتوبوس رفتم

مثل موش آبکشیده سوار شدم‌و از اونجایی که طبق معمول جا نبود ایستادم..
برزخ به بیرون نگاه میکردم که متوجه یه مادر و پسر شدم..پسره گمونم 5 سالش هم نمیشد
مثل بزنگاهم میکرد

منم مثل بز نگاهش کردم که آروم به مادرش گفت:
- مامانی اون خانومه چقدر ترسناکه!
مادره بچه رو بغل کرد و از اونجایی که سگ اون لحظه از من مهربونتر بود نیشمو به طور ترسناکی باز کردم و عینهو شغال زوزه کشیدم.

همه اطرافیان با ترس نگاهم کرد و بچه بیچاره هم زد زیر گریه.
مادرش میخواست داد و بیداد کنه که مثل دیوانه ها گفتم:.
- به اون بچه اسگلت ادب یاد بده ترسناک باباشه!
از طرف مردونه صدا اومد
- خانم به من چکار داری؟
زنه گفت:
- اخه یه نگاه به قیافه خودت بنداز آدم ترو تو تاریکی ببینه شاش بند میشه‌
چش غره ای رفتم و آینه جلو خودم گرفتم

- یا دانیال غریب!
تموم آرایش و ریملم توسط بارون بصورت عنمالی به تو صورتم پخش شده بود

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 10:14

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_102

خجالت زده به اطرافم نگاهم کردم و قبل از ایستگاه اصلی پیاده شدم.
با چادرخیسم صورتمو پاک کردم دنبال موبایلم میگشتم که متوجه شدم تو خونه محمد اینا جا گذاشتم.
- تف به اقبالت دختر!
سری تکون دادم و مجبور شدم زیر بارون تا خونه پیاده برم..
سگ پر نمیزد تا باهاش برم خونه.

اخمام توهم و کافی بود که یکی بهم بگه بالاچشت ابروعه تا با پشت دست همچین بخوابونم دهنش..
مردم با تعجب نگاهم میکردن و من اخمو به راهم ادامه میدادم.

# ممد
از پشت پنجره به بارون که شلاقی میبارید چشم دوختم.
- خاک برسرت دیوانه! پولو چرا نبردی؟
پشیمون چنگی به موهام زدم که صدای دینگ دینگ چیزی توجهم رو جلب کرد
بسمت موبایلی که رو میز بود رفتم.
گوشی فائزه بود.
به پس زمینش که عکس خواهربرادراش بود نگاهی کردم و لبخند تلخی زدم.
- خاک تو سرت که هم خودتو نابود کردی تو این بارون هم *** تو اسنادم.

پیام از طرف (ج.ین.دای محله) بود
با تعجب بازخوانی کردم: جی..ندای محله دیگه چیه؟
با تعجب رو صفحه زدم که دیدم اونم مثل من پسورد نداره
- فازی امشب بریم بیرون.

عاقل اندرسهیف تعقل کردم: شب کجا برن؟!
گوشیشو تو جیبم گذاشتم و خواستم از پله ها بالا برم که مادرم درحالی که دنبال چیزی میگشت بسمتم اومد.
- هوی دراز؟
- جانم مامان.
- فائزه کو؟
- رفته خونش!
- چیمیگی ...هنوز آفتاب نزده بیرون..چه غلطی کردی باز؟
#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 10:14

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_103

- مامان میشه بحث نکنیم من خستم!
- متاسفانه خستگیت اهمیتی ندارد. بگو چکار کردی باز؟
سکوت کردم که سریع گوشیشو گرفت و بعد یکم بالاپایین کردن اونو کنار گوشس قرار داد که یهو صدای گوشی فائزه از جیبم بلند شد.

باچشای گرد شده گفت:
- سر دختر مردم چه بلایی اوردی پسره ننگ!
با خشم بسمتم اومد که دستمو بالا گرفتم و گفتم:
- بخدا یادش رفت ببره.
- اصلا چه غلطی کردی که اون رفت؟ بس نیست این همه سگ بازی؟ بس نیست؟ د بگو دلت چی میخواد که ولمون کنی؟! زن میخوای؟؟؟

بهت زده گفتم: نخیرم! زن بگیرم که بشه بلای جونم؟
دست به کمرشد و با غیض گفت:
- خبه خبه! بلای جونم! حرف مفت تحویلم نده..چرا همش با فائزه جنگ داری؟ نکنه حسودی میکنی بهش بدبخت خدازده؟.

- چرا باید به فائزه حسودی کنم؟
- چون دوسش دارم.
- نه مادر من..حسودی نمیکنم.
خواستم از پله بالا برم که وا رفته گفت:
- بدبختیمون یکی دوتا هم نیست!

برگشتم و گفتم: چطور؟
بیحال رو مبل نشست و گفت:
- عمه خانم میخواد بیاد ایران.
- خوش میاد.
- *** یه نگا به جمال بی نقطت بنداز!
- مگه من چمه مادر؟

روبروش رو مبل نشستم و سرمو بسمتش کشیدم
- من از این خونه برم راحت میشی؟
- دهنتو ببند!
- نه جدی میگم!
- تو زن نگرفتی الاغ...اگه نگیری بعد تو هر خری بگیری ارث عمه خانم میرسه به اون طرف.
- خب میعاد زن بگیره!

میعاد در حالی که از پله پایین میومد پایین گفت:
- راست میگه مادر من..این که آدمیزاد نیست نمیخواد زن بگیره..ولی من به شدت ازدواجی ام

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 10:14

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_104

بشکنی رو هوا زدم و گفتم: اره این نفله ازدواج کنه.
دمپاییشو بسمتم پرت کرد که صاف خورد تو دستگاه آدم سازیم.
درحالی که آخ و اوخ میکردم گفت:
- شغال پیر..شیرمو حلالت نمیکنم اگه زن نگیری!
- اخه مادر من!
میعاد سیبی برداشت و کنارم نشست
- ببین مامان که شیر و حلال نمیکنه بابا چیو حلال نمیکنه.
- خفه شو کفتار!
- بیبی میدونی زن چقدر خوبه؟
- میعاد شر نگو همین جا خفت میکنم!
- به همجنس گرایش داری بدبخت؟ ولی الاغ زن خیلی خوبه!

زدم تو سرش و گفتم: چه خوبی؟
در گوشم آروم پچ زد: تا اخر عمر هرشببب ک...بص مفت میزنی بر بدن.
محکم زدم توسرش که مادرم داد زد
- بمیرین انگلا.. محمد تو همیین هفته ازدواج میکنی! حرفم نباشه!

میعاد خندید و گفت:
- اگهی بزنین تو بازار یک دستگاه پسر دست نخورده پیر داریم مدل 70 بدون رنگ و صافکاری!
- میعاد میکشمتا!

چشمکی زد و گفت: ارامش خودتو حفظ کن خانومی!
اخمی کردم که مادرم گفت
- یه مجلس ترتیب میدم تا دختر مخترا رو دید بزنی
هرکدوم که پسند شد میگیریم.

قهقهه میعاد بالا گرفت
- در مجلس لهب و لعب..نکنه چشم بانوان هو..سباز به یوزارسیف جوان بیوفتد..کیست آن زلیخای بدبخت؟
نتونستم خندمو پنهان کنم و گفتم: بمیری میعاد!
مادرم پیروزمندانه گفت؛
- فرداشب مهمونیو ترتیب میدم.

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 10:15

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_105

مادرم ضربه ارومی به پیشونیش زد و گفت:
- بدون فائزه همه کارام لنگ میمونه!

میعاد گفت: غذاشو که من میارم..مونده میوه و این آتوواشغال که یکیو میارم برات بشوره...اون دختره محاله دیگه برگرده!
سقلندری به پهلوی میعاد زدم که مامان گفت:
- تو میدونی این اسکل چکار کرده؟
- بله مادرم!

زیر گوش میعاد پچ زدم: 10 میزنم حسابت دهنتو ببند
پاشو رو پاش گذاشت و گفت:
- این پسره وحشی یکم داد و هوار کرد که دختره رفت.
مادرم اون یکی دمپاییم پرت کرد که جاخالی دادم خورد تو ملاج میعاد..
- پسره نمک نشناس!
اروم در گوش میعاد گفتم: سزای ادم خا...یمال همینه عزیزم!
میعاد در حالی که سرشو میمالوند گفت:
- بدبختتت بیچارههه یادبگیر چجوری با دختر مردم برخورد میکنی..همینه یه جنس ماده میبینی بجا سلام میگی سالام! خدا زده!

بلند شدم و داد زدم: *** زمانی که من عاشق شدم تو کجا بودی؟ اصلا بودی؟
میعاد و مادرم با بهت نگاهم کردن که پوفی کشیدم و سمت اتاقم رفتم

- دراتاقمو باز کنید میکشمتون!
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
#فائزه
با بیحالی کفشمو کناری انداختم و وارد شدم..
تنم داشت از سرما میلرزید.
سوگند با دیدنم جیغ خفیفی کشید و گفت:
- آبجی..خوبی چت شده؟
- برو لباس بیار جون ندارم تا تو اتاق برم.
- چشم.

صدامو بالاتر بردم: بابا و بچه ها کجان؟
- بابا رفته سرکار بچه هام رفتن مدرسه.
- تو چرا نرفتی؟
- این هفته مرخصی گرفتم
- خو غلط کردی ...
- بیا آبجی دراز بکش..

پتو رو روی خودم کشیدم و گفتم: بخاریو بالا بزن دارم سگ لرز میزنم

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 10:16

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_106

ابجی بزار الان برات سوپ میپزم..حس میکنم سرما خوردی..
- حس نکن مطمعن باش..بخاریو بالا بزن برو کاراتو کن. یه چاییم برام بیار.
- باشه اجی جون.
گوشیمو برداشتم و شماره لیلا رو گرفتم بعد چندتا بوق جواب داد.
- بانو فازی چطوره؟
- دهنتو ببند نفله..بانو کجا بوددد گدای سامرام نیستم
- ریدی؟
- هه من؟! تر زدم لیلا تر زدم..اما اون عشقی که تو دلم بود تبدیل شده به تنفر و انتقام از اون بچه فوکولی!
- چیشده ده حرف برن.
- بقیه اخبار بعد پیام بازرگانی!
اینو گفتم و قطع کردم..این متن رمزمون بود ینی همدیگه رو ملاقات کنیم‌‌.

بعد پنج دقیقه صدای در اومد..با صدای ضعیف گفتم
- سوگند برو باز کن لیلاست.
- چشم آبجی!
با رفتن سوگند اروم تو جام نشستم و اخ و اوخ کنان پاهامو دراز کردم.
لیلا اومد داخل و با دیدن رنگ پریدم گفت
- لیلی به فدات...چه بلایی به سرخودت اوردی؟
- سوگند برو چایی بیار.

با رفتن سوگند گفتم: اون محمد بی همه چیز از خونه پرتم کرد بیرون.
- ای تف به غیرتش!چرا آخه؟
- چاییتو بخور تا منم همه چیزو بگم..

پتو رو بغل کردم و با آب و تاب مشغول نطق کردن شدم..

#ممد
- مادر من زشته عیبههه!
درحالی که داشت دفترچه تلفن رو زیرورو میکرد گفت: یه لحظه دهنتو کاه گل بگیر کار دارم!
میعاد ضربه ای به شونم زد و گفت:
- ساکت شو دیگه یوزارسیف! فقط از امشب اب هویج بخور که مثل تلسکوپ دید بزنی.

- صدا نده میعاد اعصابم خرابه.

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 10:17

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_107

درحالی که مادرم داشت کل شهرو خبر میکرد بلند شدم و کتمو برداشتم.
- این کارات واقعا بچگانست مادر!
دستی تو هوا به معنیه چخه تکون داد که درو بستم.
حداقل میشد سرکار رفت تا از جو مضحک خونه دور موند..
هنوز سوار ماشین نشده بودم که صدا زنگ گوشیم بلند شد.
- بله میعاد.
- شاداماد ماست یادت نره.
چشامو بستم و گفتم: بیکاری؟
- اره چطور؟
- بیا بریم‌ محل کارم..البته اگه دهنتو میبندی!
- اره دا صب کن بیام.

تا جلوی دروازه رفتم و ریموت رو زدم..طولی نکشید که میعادهم رسید و سوارشد.
- حاجی انقدر دمق نباش‌..زنه دیگه..عن که نمیخوان بدن دهنت!
- کاش حالمو میفهمیدی...من نمیتونم عاشق هیچکس بشم.
- چیه مگه عقیمی؟
نگاه سرسری انداختم و گفتم:
- دهنتو گل بگیر تا بفهمی‌
-خیلی خب..انشالله که نطقت واشه عزیزم.
یه اهنگ شاد از طریق بلوتوث گوشیش پلی کرد و گفت:
- تو زن بگیری منم میگیرم.
- آهان!
- چیه حاجی تو زن بگیری ما نگات کنیم؟
- ای بدبخت..
به روبروش نگاه کرد و گفت:
- کجا میری؟ این که سمت محل کارت نیست! داری مییری بهشت زهرا؟ گورکن شدی؟
- د یه لحظه آروم باش لامصب!

شونه ای تکون دادو فقط خیره شد..
ماشینو پارک کردم و از گل فروشی کنار در چندشاخه گل رز خریدم.
- داداش گرفتی مارو؟
نگاهی بهش نکردم و دوتایی وارد شدیم عینک دودیمو برداشتم و بسمت جای همیشگی رفتم‌

- خودشه!
کنارقبر نشستم وبا آب و گلاب شستمش‌
میعاد عینکشو برداشت و با بهت رو سنگ رو خوند
- نگار معتمدی...تاریخ تولد1370...وفات 1399...
چشاش گرد شد
- این بدبخت کیه محمد حرف بزن خبرمرگت!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 10:18

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_108

لبخند تلخی زدم و گفتم: نگاره!
- باور کنم تو یه جنس ماده رو دوست داشتی؟!
- یه دختر محجبه و مهربون..همچی تموم!همون چیزی که میخواستم..3ساله رفته..3ساله نیست!
میعاد بهت زده گفت؛
- باوا تروخدا از این شوخیاباهام نکن..تو آخه؟

نمیخواستم جلو این دهن لق اشک بریزم...خودمو جمع کردم و گلهارو روی قبرگذاشتم.
- تصادف کرد!
میعاد با ناراحتی گفت: هیییی خدابیامرزتش..اون قاب تو جعبه عکسشه؟
- اره!...پدرش همیشه میگه محمد نباید رنگ خوشی ببینه.
- پدرش گوه خورد..مرتیکه الاغ!
دستشو بسمت جعبه اهنی بالای قبر برد و عکسو برداشت..

- یا غریب الغربا..این چقدر شبیه فائزه...همین دوست مامان!
-بزارش تو جعبه!
- نکنه زندست در قالب فائزه اومده بکشتت.
- میعاد سر جدت دو ثانیه چرت و پرت نگو من خندم نگیره...من خودم روز خاکسپاریش بودم..همش میخوای همچیو هندی کنی!
- داش نظریست دیگه!
- باشه ارسطوی بزرگ..فاتحتو بده میخوام برم شرکت.
- اومدی از زنداش 1 اجازه بگیری؟
- دهنتو گل بگیر..
سوییج ماشینو جلوش گرفتم وگفتم: برو توماشین تا بیام.
- آها اوکی..بگو ما اینجا خاریم دیگه..باشه داش راحت باش!
لبخند تلخی زدم و گفتم: زودتر گمشو!
میعاد سری تکون داد و رفت. لبخندی زدم و گفتم:
- این اسگلم رفت..خوبی نگار؟! بی معرفت نیستم گرفتاریم زیاده!
میبینی که مادرمم گیر داده زن بگیر..من مخالفت میکنم..این میعاد زر میزنه شبیه فائزه ای! فائزه خیلی سلیطس..تو خانوم بودی..خانوم من بودی!
به اطرافم نگاه کردم و با خیال راحت اشکامو رها کردم
- خستم کردن!ننم رسما داره باهام میجنگه! میدونه بعد تو ازدواج سخته برام ولی هر دوز و کلکی میزنه تا ازم زن و نوه تولید کنه!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 10:19

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_109

بعد از یکم حرف زدن از جام بلند شدم.
- شاید ازدواج کنم ولی بدون از سر اجباره...دعا کن برام...تو از همه بیشتر به خدا نزدیکتری!
عینکمو زدم و به راه افتادم.
میعاد با دیدنم تو جاش جابجا شد وگفت:
- ادمای خوب زود میرن!
- ممنون بابت دلداریت.
- خواهش میکنم قابل نداره!

ماشینو روشن کردم و به راه افتادیم..میعاد میخواست یچیزی بگه ولی هی جلو خودشو میگرفت
- نترس میعاد جرت نمیدم حرفتو بزن!
- چندسال دوسش داشتی؟
- از ترم یک دانشگاهم.
- عوووو حاجی امون میدادی ترم یک سگ کراش میزنه رو این و اون؟
- دیگه شده بود.
دستشو تکیه صورتش کرد و گفت:
- نمیتونی از چنگال مامان در بری ..البته نمیتونی تا اخر عمر مجرد بمونی!
- میدونی میعاد! تو خودت فرداشب شاهد باش همه دخترای بی بندو بار میان تو مجلس! من نمیخوام اینجوری!
- داش تو به کسی که روسریش عقبم بره میگی بی بند و بار..اون خدابیامرزم لنگه خودت بود که همون مدتم کنارت دووم اورد.
- نمیدونم بخدا..گیجم اصلا!
- غصه نخور دا تهش قشنگه..اونوقتی که زنتو میزنی بر بدن و دعا به جون ننت میکنی!
- دهنتو ببند!
خندید و چیزی نگفت..بقیه راه گوش سپردم به اهنگای مزخرف میعاد که نه سر داشت و نه ته.
.......
#فائزه
جلو آینه دسشویی ایستادم و صورتمو شستم
-خدایا سرماخوردگی دیگه چی بود.
صورتمو با حوله خشک کردم و از دشوری بیرون اومدم. سفره پهن بود.
- دالتونا سریع بخورید و بیاشامید ببرمتون مدرسه
سپهر گفت؛ سرکار نمیری؟
- نه مرخصی گرفتم تو کاریت نباشه.
سوگند برا ننه چایی بریز تا بیارمش.
- چشم
وارد اتاق شدم و دیدم ننه داره تسبیح میزنه
- خانوم خانوما گرسنش نیست؟
- سلام مادر!
بسمتش رفتم و یه ماچ آبدار نثار لپ نرم و چروکش کردم!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 10:21

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_110

-خیرببینی مادر...اول داروهامو بیار ناشتابخورم.
- باشه.. ننه گوشی نوکیات کو؟
- نمیدونم دیشب سهراب داشت باهاش بازی میکرد گمونم اون پشت مشتا باشه‌‌
یکم که گشتم گوشیو پیدا کردم.
- زنگ بزنم ببینم صاب مردم کجاست.
شماره خودمو گرفتم و زنگ زدم
بعد چندتا بوق در کمال ناباوری تماس وصل شد.
- هوی گوشیم کجاست؟تو کی هستی دزد کثیف؟

صدای بم و مردونه و همینطور حال بهم زن ممد تو بلندگو پبچید
- به به خانم خرابکار!
- گوشیمو بده!
- بیا ببرش!
لبها و پلکامو روهم فشردم: عقیم شی الهی!
- بله؟!
- ادرس بده میام یجا ازت میگیرم.
- همون محل کارم تشریف بیارید

گوشیو قطع کردم و غریدم: اگه پدرت بجای تو گوسفند پرورش میداد الان خرپول تر بود.
ننه رو کمک کردم راه بره
- بیا ننه..بیا که صبحی که با صدای این کلاغ شروع بشه تهشم معلومه.

......
#ممد
سویچمو برداشتم که میعاد گفت:
- یوزارسیف وایسا منم بیام.
- ماشین خودت کو؟
- دست دوست دخترمه
- خاک برسرت..خودتو به چی فروختی احمق؟
- ک...بص!
میخواستم پس کلش بزنم ‌که مادرم گفت:
- میعاد کبابا مثل قدت دراز وخشک نباشه ها.
میعاد قری به گردنش داد و گفت:
- چشم مثل ماتحت داداش گلم گوشتی و آبدار میارم
- بی ادب نباش بچه برید سرکارتون!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 10:21

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_111

میعادو رسوندم و گفتم:
- به دوست دخترت بگو بعدا لطف کنه ماشینتو بده چون من نمیام دنبالت بچه جون
- خا مرسی آرنولد کبیر که الان رسوندی منو.
خندیدم و پامو رو پدال گاز فشار دادم.
نگاهی به گوشی درب و داغون فائزه انداختم و تو دلم گفتم
- اگه یدونه نو بخرم پیش خودش فکر بد نکنه؟
وجدان: نه حاجی اسکلی مگه؟ دل طرفو خورد و خاکشیر کردی زجه چرا عزیزم؟ بخر که وقت تنگه‌

نزدیک دفترم یه موبایل فروشی بود..رفتم داخل و یه موبایل جدید انتخاب کردم که فروشنده گفت:
- هدیست آقای فرخ؟
- بله
- کادو بپیچم؟
- نه لازم نیست تو یه ساک کوچیک بزارید
- بله الان.
پولشو حساب کردم و بسمت محل کارم رفتم.
خانم منشی با دیدنم ایستاد وعینکشو عقب داد
- سلام آقا صبح بخیر!

- سلام‌..ببین امروز مهمون دارم..بستنی داریم؟
- خیر آقا.
- بستنی میوه ای بخر بیار قیفی باشه!
- چشم آقا.
از فکرای شیطانی که به سرم زده بود لبخندی زدم و گفتم:
- بزار یکمم من خون به جیگرت کنم ابراهیمی !
پشت میزم نشستم و یه چندتا نقشه رو باز کردم.
به ساعتم نگاهی کردم
طبیعتا باید 5 دقیقه دیگه میرسید..خواستم خطی رو برگه بکشم که صدای سلیطه وار فائزه تو راهرو پیچید.
- اون رییس دزدت کجاست؟
خواستم درو باز کنم که خودش باز کرد.
با حرص گفت: به به رابین هود! گوشیمو دزدیدی که چی؟
به منشیم که با تعجب نگاهمون میکرد اشاره کردم که بره پی کارش.
به آرومی گفتم: بیا داخل!
- گوشیمو بده کار دارم برو برای کسای دیگه بابای خوبان شو.
- لطفا!
#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 10:22

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_112

#فائزه
کیفمو رو شونم جابجا کردم و نوک دماغمو بالا دادم
و با حالت چص کلاسی وارد اتاقش شدم.
رو مبل روبروی میزش نشستم‌.‌
قدم زنان رفت و پشت میز نشست.
- خوبی ؟
- گوشیمو بده کاردارم!
از تو کشو گوشیمو دراورد و رو میز گذاشت‌. سریع خیز برداشتم و گوشیمو گرفتم.
خاموش بود.
- چراخاموشه؟
- چون سیمکارتشو در اوردم!
- تو بیجا میکنی پسره عنق! بده من سیمکارتمو.

لبخندی زد و ساک کوچیکی بهم داد.
- داخلشه.
ساکو باز کردم و جعبه موبایلی رو بیرون اوردم.
- این چیه؟
- سنگ پا.
- هارهار..سیمکارتم کو؟!
- داخل جعبه...راستش گوشیت از دستم افتاد و خرابشد گفتم این بشه جبران!
- تو چه پدرکشتگی بامن داری که اینجوری میکنی؟ اقا من این گوشیتو نمیخوام..گوشی مادربزرگمو میگیرم بعدش میرم سرکار بهترشو میخرم!

- اینم هدیه نیست...گندی که زدمو میخوام جمع کنم.
هیچ منتی ام توش نیست‌‌...گوشیتو خراب کردم جدیدشو خریدم‌.

یه تای ابرومو بالا دادم و گفتم: نه که بخاطر گوشی جدید باز سراغ من بیایا... روز خوش‌.
تا خواستم بلند بشم منشی در زد.
- بیا داخل.
به منشی نگاه کردم که بسمتم اومد و یه بستنی قیفی جلومن و یه کاسه ای جلو محمد گذاشت.
خشم تمام وجودم رو فرا گرفت
زیر لب غریدم: مرتیکه بز!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 10:22

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_113

لبخند شیطانی زد و گفت:
- بفرمایید!
اگه اون اینهمه پر رو بود که جلوم بستنی قیفی انداخته چرا من نرینم به این چصپدر؟
نیشخندی زدم و گفتم:
- آها..چه بی منظور و مظلومانه...
یه قاشق از بستنی رو تو دهنش فرو برد و گفت:
- قراره مادرم برام زن بگیره.
- به نامبارکی ایشالله!

با شیطنت اخمی کرد و گفت: ای بابا چه بی تفاوت!
لیسی به بستنیم زدم که نگاهش رو زبونم ایست کرد
و در حالی که حرص داشتم گفتم:
- ببین حاجی..عزراییلم ببرتت به یک طرفم نیست!
میدونی چرا؟
پچ زد: چرا؟
- چون مثل یه داعشی..مثل یه وحشی صبح خروس خون بدون لباس از خونه ننت پرتم کردی بیرون...بمیری هم مهم نیست..زن بگیری که اصلامهم نیست‌‌! فقط افسوس که زنت باید خون دل بخوره.

اخماش توهم رفت: توام تر زدی به وسایل تو کشو.
- گردنتو که نزده بودم.
دوباره به بستنیم لیس زدم و گفتم: حالم ازت بهم میخوره!
- جالبه.
بستنیشو کنار گذاشت که با پوزخندی گفتم:
- توقع داشتی زجه بزنم ؛ داعشی عزیز...اباجهل بزرگ لطفا بیا منو بگیر؟
آهااااا زرشککککک!

بعدشم بستنیو تو ظرف گذاشتم و با دستمال دستمو پاک کردم‌
- روز خوش شاداماد!
وایسا ببینم!

بسمت در رفتم و گفتم: عروسیت کارت بده بیام یه رقص مشتی کنم اون وسط!
- محاله دعوتت کنم سلیطه..که گند بزنی به مجلسم؟
- اشتباه نکن..گند بزنم به خودت و مجلست الدنگ!
- هوی فحش نده!
- فحش میدم خوبشم میدم پسره مشنگ برو خودتو تو آینه نگاه کن شبیه پاکن رو مدادمیمونی همونقدر *** و همونقدر بدرد نخور!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 10:23

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_114

دیگه منتظر نموندم نطق کنه سریع دفترشو ترک کردم و بسمت خط اتوبوس رفتم..

#ممد
اخروقت کاری میز کارمو جمع کردم و عینکمو برداشتم. با حرکات دورانی پلکمو نوازش دادم.
تو حس خوبی بودم که یهو منشی درو باز کرد
- آقای مهندس!؟
تو جام تکون خوردم و با عصبانیت گفتم:
- این طویله در نداره؟
- ببخشید یادم رفت در بزنم..
- کارتو بگو میخوام برم..
- مادرتون زنگ زدن..
به گوشیم نگاهی کردم و گفتم: اوه اوه خاموشه..حالا چی گفتن؟
- گفتن که به اون شتر بگو بیاد دیر شده.
سری تکون دادم و گفتم: درو یادت نره قفل کنی..فعلا

کیفو پشت پرت کردم و خسته و کوفته بسمت خونه روندم..فقط خدا میدونست و خدا که ننم چه خوابی دیده.
وارد پارکینگ شدم دیدم دسته دسته دخترای بزک کرده با ننشون دارن میرم تو خونه..سریع سرمو پایین اوردم و شماره میعادو گرفتم.
-یوزارسیف جوان خوراک گرگها شده؟
- خفه شو..چرا انقدر شلوغه اینجا؟
- جشن خ........نه سوران منه! خب الاغ مامان برپا کرده این مجلسو دیگه!
- چجوری بیام بالا اخه من!
یکم فکر کرد و گفت: میتونی از درخت بیای بالا..
یواشکی به درخت نگاه کردم و گفتم:
- ای خاک برسرت... مگه من میمونم؟
- دوتا جست بزنی حله.
- ناموسا یچی بگو میعاد بخدا جبران میکنم.
- فردا میذاری با ماشینت برم سرکار؟
چشامو بستم و گفتم:سگ خورد!
- افرین نازنین برادرم..بیا حیاط پشتی من رو تراسم.
- خیلی خب.
خیلی نامحسوس بسمت حیاط پشتی رفتم و منتظر میعاد ایستادم همینجوری تو فکر بودم که یهو یه پلاستیک لباس روم افتاد.
با ترس سرمو بالا گرفتم که اشاره داد به گوشیم زنگ میزنه..گوشیم زنگ خورد که جواب دادم
- بنال
- تیپ زنونه بزن داداش!
- چی؟ میعاد بخدا مثل مارمولک میام بالا ولی چنان می...ن.مت صدای سگ بدی.
- فکر کن برادرم..تنها راهت همینه...برات ماسکم گذاشتم..یه فکر خوبیم برای اون س...نه های تختت کردم داش گلم.

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 14:12

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_115

با بیچارگی سری تکون دادم و گوشی رو روی اسپیکر گذاشتم‌
- میعاد دعا کن همچی درست پیش بره‌‌
- بمن اعتماد کن اگه همچی درست پیش نرفت امشب ک.....ن مهمون من.
سرمو بالا گرفتم و با اشاره گفتم خفه شه.
یه پیراهن قرمز رنگ جلوم گرفتم که اشاره کردم خوبه یا نه..با ناز گفت:
- اوف عجب چیزی میشی جیگر!
سرمو با بیچارگی تکون دادم که صدای عربدش از گوشی بلند شد.
- *** لباساتو درار..رو پیراهن میخوای پیراهن‌مجلسی بپوشی؟
- خیلی خب بابا..
لباسامو دراوردم که باخنده صداش از تو گوشی درومد.
- فقط یه شو...رت لا.....ب.
ا کمه عزیزم.
خندیدم و گفتم: سگ به سرنوشت من دچار نشه.
- خودت چی پس!
لال شو.
لباسو پوشیدم که صدای شیهه کشیدنش از طبقه سوم اومد..سریع یه سنگ پرت کردم که لال مونی گرفت
- شبیه کف گیر شدی‌‌...بابا چرا هیچی نداری تو! سرشونه داری باید م..
..ه برات بکارم بدبخت.
- چه غلطی کنم؟
- تو پلاستیک دوتا پرتغال تامسونه..بذار تو لباس..خوبه تنگه بالا تنه نگهمیداره!
- ای امان...بیجاره شدم.
پرتغالا رو توی لباس گذاشتم و نالیدم: خوبه؟
- عالی مینوازی!بریم مرحله بعد..ماسک و دستکش سفید اون داخله..روسری ام میدم قشنگ حجاب بگیر.

- ای خاک توسرت میعاد.
- بدو از تنهایی مردم!
بعد 10 دقیقه فقط صدای خنده میعاد بود و هیکل قناسم تو بازتاب شیشه رو دیوار
- خیییلیییی ت..خمی شدم!
- بیا بدو الان دارن دف میزنن..
- دف؟
- اره غوغایی بپاست!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 14:12

•┄━┄•┄━┄•༺⟅💖⟆༻•┄━┄•┄━┄•
#ممَّدپسـرےدَࢪقلبمـ💍♥️
#𝐏𝐚𝐫𝐭_116

خواستم راه بیوفتم که داد زد: ممد!
- هااا...چیه؟
- بادبزن..بادبزن بگیر دستت..هرچی قیافه عنتو نبینن بهتره برادرم...یکم ناز و عشوه بیا مثل ماست نشین سر جات.
- خیلی خب.
گوشیو قطع کردم و با استرس وحشتناکی به سمت در خونه رفتم..تو راه چندباری به پرتغالا دست زدم ببینم سرجاشون هستن یانه.!
- تف بهت میعاد.
در باز بود از تو مجلس عیش ونوش خانمانه صدای دف میومد..
با وارد شدنم دهنم بازموند..کلی زن ودختر بزک کرده که با دف میرقصیدن..
زیر لب گفتم:یا خدا حالا چه گهی بخورم؟
خواستم جلو برم که مادرم جلومو گرفت:
- عزیزم مجلس از این طرفه..
زیر لب گفتم: مامان منم..ماماننن!
اما صدامو نمیشنید و دستمو کشید و منو به سمت مجلس لهب و لعب برد.
میعاد از طبقه بالا محکم تو سرخودش کوبید..
رویه صندلی نشستم و سریع بادبزن رو جلو صورتم گرفتم..

با دیدن میعاد که از طبقه بالا نگاهم میکرد سریع گوشیو گرفتم و متن پیامو نوشتم
- ای ک...رم تو وجودت الدنگ..من دارم آب میشم اینجا!
- داداش قشنگم به خودت مسلط باش من جات بودم خودمو می..ما..لوندم به این حاجی زاده ها..نگران نباش من نجاتت میدم فقط از دور مثل مجسمه کاکاسنگی میمونی تروخدا یکم لوند باش.

- اخه خبرمرگت چجوری لوندی کنم؟
بعد یک دقیقه پیام اومد: با ناز پلک بزن..پاتو رو پات بزار..اصن تکون نخور که پرتغالا نیوفتن!
- باشه بابا باشه فقط جلو چشمام نباش.

میعاد از دور خندید و پشت مجسمه نشست تودلم هزار بار به خودم فحش دادم که چرا اومدم خونه..
مثل چیزایی که اون *** گفت با ناز پلک میزدم و به گردنم قر میدادم.
از دور میدیم میعاد مثل سگ میخنده.

بعد پنج دقیقه یه دختره اومد بهم شربت تعارف کرد..نمیتونستم مثل بز نگاهش کنم پس صدامو نازک کردم وگفتم:
- میل ندارم عزیزم!
دختره که رفت نفس راحتی کشیدم ولی مادرم دستمو کشید تا منو ببره وسط مجلس برقصم و این یعنی خاک برسرت ممد!

#کپےممنوع🚫
‌‌ ‌‌╭┈─────── 〘💍✨〙

1402/12/10 14:12