#اوج_لذت
#پارت_73
حامد مجبورا برگشت سمت منشی که نفس راحتی کشیدم. اما تازه داشت شروع میشد.
حامد تشکری کرد تقه ای به در زد درو باز کرد کنار رفت تا اول من وارد بشم.
از این حرکتش لبخندی به لبم نشست اما پیچ خوردن زیر دلم لبخندم جمع شد و دستم روی دلم گزاشتم.
با ورودمون خانم دکتر از جاش بلند شد با دیدن من کنار حامد گل از گلش شکفت.
به سمتمون اومد با لبخند بزرگی گفت
_به به ببین کیا اینجان ، سلام اقا حامد ، نیستی به ما سر نمیزنی!
حامد لبخند مصنوعی زد سری تکون داد
_سلام ، تو که دیگه خودت دکتری میدونی چقدر سرم شلوغه بخدا وقت سر خاروندن ندارم.
خانم دکتر خنده ای کرد نگاهی به من انداخت دستشو پشتم گذاشت منو به سمت مبل ها حمایت کرد
_سلام پروا جان شما خوبی عزیزم؟ بهتر شدی؟
هول کردم نگاهم به حامد افتاد که اخماش تو هم رفته بود
_سلام ، بله خیلی ممنونم شما خوبید؟
_ممنونم عزیزم
روی مبل ها کنار هم نشستیم و حامدم روبه رومون قرار گرفت.
خانم دکتر نگاهی به ما دوتا کرد کنجکاو پرسید
_خب بگید ببینم چه خبره که شما دوتا با هم اومدین؟ مشکلی پیش اومده؟
قبل اینکه من حرفی بزنم حامد پیش دستی کرد
_راستش سمیرا پروا چند وقته همش حالش بد میشه و هی بالا میاره امروز صبح هم تب داشت و یهو از حال رفت ، من نفهمیدم چشه اوردم پیش تو راستش من…احتمال میدم..حامله باشه اما مطمئن نیستم.
جمله اخرش با تردید گفت و نگاهش ازم دزدید.
خانم دکتر نگاهی به من کرد و با کمی فکر گفت
_پروا علائم دیگه نداشتی؟ مثل سرگیجه خستگی بدن درد…
نگاهی به حامد انداختم میترسیدم کنار اون از حالاتم بگم میترسید فکر بکنه دروغ میگم تا اونو به خودم نزدیک کنم…
دکتر وقتی نگاهم به حامد دید اخمی کرد رو به حامد گفت
_بلندشو از اتاق برو بیرون
حامد متعجب نگاهش کرد
_من؟! برای چی؟
_برو بیرون شاید پروا نتونه جلوی تو راحت باشه
حامد اخمی کرد بدون اینکه تکون بخوره گفت
_نه میخوام باشم پروا هم مشکلی نداره
قبل اینکه من حرفی بزنم با خانم دکتر جواب داد
_حامد برو بیرون اصلا این چیزا خصوصیه تو نباید بشنوی.
حامد با حرص گفت
_سمیرا منم دکترم و میخوام ببینم مشکلش چیه و مطمئنم پروا هم موافقه که توی اتاق بمونم
.
.
اگه علاقه به خوندن رمان های مثبت 18 داری عضو شو🔥
@romankadee
1403/06/14 23:58