دوست دختر اجاره ای😉

16 عضو

اما االن برام سنگین بود
از حمام اومدم بیرون و لباس هامو عوض کردم
باید یه تصمیم درست برای آینده ام بگیرم
رفتم از اتاق بیرون تا چیزی بخورم
تو راه پله بودم که با دیدن مادر مکس خشکم زد
- سالم آنا ... چه خوب که خودت اومدی
- سالم ... چیزی شده ؟
- باید با هم صحبت کنیم
- راجب چی ؟
ساکت شد و رفت سمت اتاق نشیمن .پشت سرش رفتم
نشست و گفت
- راجب رابطه ات با مکس ... منظورم سکستونه ...
شوکه به مادرش نگاه کردم
سکسمون ؟
حس کردم صورتم داغ شد
آروم خندید و گفت

1403/09/14 09:01

- مکس خیلی سعی میکنه همه چیو از من مخفی کنه اما من
از خیلی چیز ها خبر دارم
چشمام انقدر گرد شده بود که حس میکردم ممکنه از حدقه بزنه
بیرون
آروم گفت
- متوجه منظورتون نمیشم
- من از میل جنسی مکس خبر دارم . سطح تستسترونش
باالست و از نوجوونی بیش فعالی جنسی داشت .
با دستای یخم صورتمو خنک کردم
اصال نمیفهمیدم میخواد با این حرفا به کجا برسه که گفت
- مکس برای اولین بار تو زندگیش آرومه و من میدنم این
آرامش بخاطر توئه
تکیه داد به مبل و چشم هاش پر از اشک شد
- برای اولین بار تو زندگیش چشم هاش کنار تو پر از خشم و
نفرت نیست
قطره اشکی از گوشه چشمش چکید

1403/09/14 09:01

- میدونم دلیل همه آرامشش تویی آنا ، تو و عشق تو ... بخاطر
این بودنت ممنونم اما نمیتونم نگران نباشم ... خواهش میکنم
با من روراست باش آنا ... مکس تورابطه اش با تو باعث اذیت و
دردت میشه ؟
حس کردم سرم به حدی داغ شد که االن از گوش هام بخار بلند
میشه
صورتمو با دستم پوشوندم و گفتم
- اوه خدای من باورم نمیشه دارم این بحثو با شما میکنم
دستامو تو دستش گرفت و از رو صورتم کنار زد
- آنا ... خواهش میکنم ... من نمیخوام تنهایی دوباره مکس رو
ببینم ... من مثل همه مادر ها آرزو دارم ازدواج پسرم و بچه
هاشو ببینم ف نه این خشم و تنهایی و دودلی رو
با حرفش یاد مامان افتادم
چقدر میگفت آرزوش دیدن بچه های منه
بغض کردم و زیر لب گفتم
- مکس اذیتم نمیکنه ...
کاش میشد حقیقتو بگم

1403/09/14 09:02

کاش میشد بگم این فقط یه قرار داده و از عشق و آرامش
خبری نیست
اما چاره ای نداشتم
- پس تو باهاش میمونی آنا
خدای من ... باید چی میگفتم
که من تا آخر یال فقط هستم ؟ شایدم کمتر ؟
اون یه مادر بود ... یه مادر مثل مامان من ... زیر لب گفتم
- من تا هر وقت مکس بخواد میمونم ...
لبخند زد و گفت
- اونجور که مکس تو مراسم تورو نگاه میکرد مطمئنم تا آخر
عمرش تورو میخواد
لبخند تلخی زدم ... تا آخر عمرش منو میخواد
بغض تو گلوم نشست ...
کاش واقعا مکس منو میخواست ...
این احمقانه است ... مکس هرگز دختری مثل من رو نمیخواد
تازه متوجه اشکام شدم
پاکشون کردمو گفتم

1403/09/14 09:02

امیدوارم
بر خالف من که پر از غم بودم
مادرش با خوشحالی لبخند زد و بلند شد
منم ایستادم که بغلم کرد و گفت
- مرسی که هستی آنا ... واقعا حضورت نه تنها آرامش مکس
بلکه آرامش منه
- مرسی ...
سر تکون دادو بدون خداحافظی رفت
نشستم رو کاناپه ...
باورم نمیشد چی پیش اومده ...
از زبان مکس :
هرچی به موبایل آنا زنگ زدم جواب نداد
با وجود اینکه جلسه عصر مونده بود اما تمرکز رو کار هام
نداشتم
امروز روز تعطیل بس بود و متئو هم خارج از خونه بود
نکنه آنا چیزیش شده باشه

1403/09/14 09:02

با سرعت سوار ماشین شدم و به سمت خونه راه افتادم
نزدیک خونه ماشین مادرم رو دیدم که از کنارم گذشت
قلبم تند تر زد
یعنی خونه ما چکار داشت
آنا ...
لعنتی نباید تنهاش میذاشتم
باید با خودم میبردمش شرکت
ماشینو جلو پله ها پارک کردمو دوئیدم سمت خونه
وارد شدم و بلند داد زدم
- آنا ؟
رفتم سمت پله ها و دوتا یکی باال رفتم
اما آنا تو اتاقم نبود
موبایلش رو تخت رها شده بود
اتاق خودشم چک کردم و با خالی بودن اتاقش کالفه تر شدم
با نشستن دستی رو شونه ام سریع برگشتم
آنا نگران بهم خیره شد
- چیزی شده مکس ؟

1403/09/14 09:02

لب پائینمو گاز گرفتو ول کرد
خمار نگاهم کرد و سرشو برد تو گودی گردنم
نفسشو کنار گوشم بیرون داد و در حالی که با یه دستش
کمرمو نوازش میکرد گفت
- دیگه هیچوقت بدون موبایلت جائی نرو
از داغی نفسش منم داغ شدم
لب زدم
- چشم
خندید و پائین گوشمو مکید
- چقدر میچسبه وقتی میگی چشم
آروم خندیدم که زیر گلومو بوسید

1403/09/14 09:05

- چقدر خوبه که می خندی
بی اختیار دستام دور کمر مکس حلقه شدو خودمو بهش
چسبوندم لب زدم
- چقدر خوبه عصبانی نیستی
اینبار مکس بود که خندید
کمرمو گرفتو تو یه حرکت بلندم کرد
پاهام دور کمرش حلقه کردم
دستشو زیر رونم قالب کرد و تو همون حال چرخید سمت اتاق
خودش
کنار لبمو بوسید و گفت
- آرومم اما تو میتونی آروم ترم کنی
- چطوری ؟
- بهت میگم ...
از زبان مکس :
بهترین اتفاق عمرم حضور این دختر تو زندگیم بود
کسی که تو یه لحظه از مرز انفجار آرومم میکرد
دوستش داشتم

1403/09/14 09:05

با این فکر خوشکم زد
نه
نه
امکان نداره
دوستش ندارم
فقط بهش عادت کردم
عادت ...
همین ...
آنارو گذاشتم رو تختو مماس شدم رو بدنش
نرم لبشو بوسیدم
- ازت عشق بازی میخوام آنا ... نه *** ...
موهاشو نوازش کردم و گون اش رو بوسیدم
نوازش وار دستشو تو موهام بردو پشت گردنمو نوازش کرد
کنار گوشم لب زد
- هر چی تو بخوای
صدایی تو سرم میگفت آره ... خودتو گول بزن ... فکر کن عادته
... اما فقط یه عادت نیست ...

1403/09/14 09:05

بوسه هامو به سمت زیر گردنش بردمو مک هایآرومی میزدم
آنا با موهام بازی میکرد و گردنمو میبوسید
دستش رفت سمت دکمه های پیراهنمو آروم آروم شروع به
بازکردنشون کرد
کف داغ دستش که رو سینه ام نشست انگار قلبم تند تر زد
چرا اینجوری شدم
چرا این روح وحشی انقدر رام شده
این احساسات چیه که از لمس دست آنا تو وجودم می پیچه ...
پائین پیراهنشو گرفتمو آروم آروم باال دادم
تمام مدت در حال مکیدن و بوسیدن بدنش بودم
تو یه حرکت چرخیدیم و آنا روی من قرار گرفت
زیر دلم نشستو پیراهنشو کامل از تنش بیرون آوردم
سوتین نداشتو سینه های خوش فرمش دستای منو صدا میزد
دستمو قاب سینه هاش کردمو آروم نکشو بین انگشتام فشار
دادم
آه گفتو خم شد روم
دستشو دو طرف سرم گذاشتو نرم لبمو بوسید

1403/09/14 09:06

مشغول لب های هم شدیم اما تو آرامش کمرشو دست
کشیدمو دستمو پائین بردم
باسنشو تو دستام گرفتمو یه انگشتمو از گوشه شورتش به
سمت بین پاش بردم
دوباره آه کشید و از لب هام جدا شد
خمار و پر از خواستن نگاهم کرد و بدون اینکه چشم برداره ازم
شروع به باز کردن کمر شلوارم کرد .
اما تحمل نداشتم چرخیدم و اومدم روی آنا
سریع لبشو بوسیدمو بلند شدم
باقی لباس هامو با سرعت بیرون آوردم و برگشتم روش
کنار گوشش گفتم
- دیگه تحملم تموم شده ...
شورتشو کنار دادمو بین پاش جا به جا شدم ...
از زبان آنا :
حرکات مکس مثل همیشه با قدرت بود
اما اینبار خالی از خشم و عصبانیت بود
همیشه انگار انتقام چیزی رو از من میگرفت

1403/09/14 09:06

انگار خودشو تخلیه میکرد
انگار پر از نفرت بود
اما امروز واقعا آروم بود
آروم و با ... عشق ؟
نه ... نه ... عشقی وجود نداره آنا بهتره خودتو گول نزنی
همش هوسه
هوس و شهوت
فقط یکم آروم تر
همینطور که روی من بود چرخید تا من باال قرار بگیرم
دستش رو کمرم نشستو در حالی که انداممو برانداز میکرد
گفت
- با ریتم خودت ادامه بده
آرم روش شروع به حرکت کردم
نوازش دستاش رو بدنم تنمو داغ میکرد و انگار یه جریان عجیبو
آرامش بخشو وارد بدنم میکرد
دستمو رو سینه اش گذاشته بودم که یکی از دستامو برداشتو
نزدیک لبش برد

1403/09/14 09:06

بوسه ریزی به دستم زد
تاحاال اینجوری ندیده بودمش
خم شدم روش و نرم لبشو بوسیدم
اما بوسمون رو شدید تر کرد و شروع کرد به ادامه ضربات
خیلی قوی تر و شدید تر
تمام تنم داغ شد و نبض زد
هم زمان مکس هم به اوج رسید
هر دو تو بغل هم نفس نفس میزدیم
اما هیچکدوم حاضر نبودیم جدا شیم
تو همون حال خوابم برد
تو خواب حس کردم مکس تکون خوردو منو کنارخودش گذاشت
در حالی که پا و کمرمو نوازش میکرد کنار گوشم گفت
- آنا ... پاشو عزیزم ... برای امشب کلی برنامه دارم
به سختی چشم هام باز کردمو نگاهش کردم
- مکس ... خیلی خسته ام ... یکی دیگه بخوابم
گونه ام رو بوسید و گفت
- مطمئن باش پشیمون نمیشی ... پاشو

1403/09/14 09:06

خودش بلند شد ودستمو گرفت تا بشینم رو تخت
خمار خواب بودم که مکس بلند شد و رفت سمت کمد
یه پیراهن خیلی لختی و نباتی رنگ رو بیرون آوردو گفت
- اینو بپوش ...
- کجا میخوایم بریم مکس ؟
- خودت میبینی
از داخل کمد لباس های خودشم بیرون آوردو رفت سمت
سرویس
چی تو سرته مکس الکس
به سختی بلند شدم از رو تخت
دوباره کبودی های جدید برام ساخته بود
اونوقت ازم میخواست این لباس لختی رو هم بپوشم
از زبان مکس :
دلم یه شب مهیج با آنا میخواست
خیلی وقت بود خوش نگذرونده بودم
یه خوشگذرونی واقعی

1403/09/14 09:07

برای همین می خواستم آنار ببرم کلوپ خودم ...
جایی که بدون نگرانی میشد خوش گذروند
از سرویس بیرون اومدم و آنا پشت سرم سریع رفت سمت
سرویس
اما تو راه کمرشو گرفتم
- وایسا
سوالی نگاهم کرد
- یه بوس بده بعد آزادی
با خنده سریع رو گونه ام رو بوسید
- نه ... اونجا نه
- پس کجا ؟
به لبم اشاره کردم
آروم لبشو گذاشت رو لبم اما تا دستم شل شد لب پائینمو گاز
گرفتو از بغلم فرار کرد
قبل دور شدن ضربه ای به باسن لختش زدم که از جا پرید
- حاال برا من شیطونی میکنی

1403/09/14 09:07

شکلکی برام در آورد و با جای انگشتام رو باسنش رفت داخل
سرویس
لبخند از لب هام پاک نمیشد
آماده شده بودم که آنا اومد بیرون
- دیگه داشتم نگران میشدم یه ساعته اون توئی
خسته نشست رو تخت و گفت
- تقصیر توئه مکس کل بدنم درد میکنه
- مقصر خودتی که یکم ورزش نمیکنی ...
با اخم نگاهم کرد
- تو فرصت ورزش کردن به من میدی ؟
خندیدمو رفتم سمتش
- اینم مقصر خودتی ... چون دو دقیقه نمیتونم دستامو از روت
بردارم ... حاال یه ماساژ میخوای تا تنت بهتر شه؟
با نزدیک شدنم سریع بلند شدو رفت سمت لباس هاش
- پشیمون شدم مکس ... کوفتگیم خوب شد
با خنده گفتم
- باشه ... هر جور راحتی ... من پائین منتظرم

1403/09/14 09:07

طبقه پائین تا موبایلمو چک کنم آنا رسید
با اون لباس کوتاه خواستنی تر شده بود و یه لحظه پشیمون
شدم چرا این لباسو بهش پیشنهاد دادم
اما دیگه دیر بود
اومد کنارمو با هم از عمارت خارج شدیم
تا سوار ماشین شدیم نشوندمش رو پام
با نگرانی گفت
- مکس تو که نمیخوای دوباره ؟
در حالی که دستمو میبردم بین پاش گفتم
- نه ... نمیخوام کاری کنم ... فقط میخوام تا برسیم سرگرم
شیم
از زبان آنا :
نمیدونستم کجا داریم میریم اما کل مسیر دست مکس بین پام
بود ولی نه دقیقا جائی که همیشه بود
شاید با فاصله 1 سانتی از جای اصلی در حال نوازش بود
میدونستم میخواد دیوونه ام کنه
میخواد مشتاقم کنه

1403/09/14 09:08

روش مکس الکس همین بود
با لبخند موزیانه ای نگاهم کردو گفت
- خوش میگذره آنا ؟
- شاید اگه دستتو برداری
گردنمو خیس بوسید
- خب بردارم کجا بذارم ؟
- نمیدونم... هرجای دیگه غیر از تو شورت من
دستشو از شورتم بیرون آوردو نوک سینه ام رو بین انگشتاش
گرفت
لب گزیذم تا چیزی نگم
با خنده گفت
- حاال جاش خوبه ؟
- مکس ... مطمئن باش به اندازه کافی دیوونه ام کردی...
خواهش میکنم تموم کن
- نه آنا ... تو میدونی من دوست دار مرز های تحملتو جا به جا
کنم
فشار دیگه ای به نوک سینه ام داد و زیر گوشمو بوسید

1403/09/14 09:08

میدونستم زیاد آه و ناله کنم ممکنه نظرش عوض شه و به یه
سکس سریع تو ماشین ختم شه
برای همین لبمو گاز گرفتم تا ساکت بمونم
با ترمز ماشین خدارو شکر کردم که رسیدیم
مکس پیاده شد و کمک کرد پیاده شم
رو به روی هتل مکس بودیم
سوالی نگاهش کردم
- امشب تو بار من میریم خوش بگذرونیم ... رقص... مشروب
... قمار... هر چی که دلت بخواد
دستمو گرفتو همراه خودش برد به سمت ورودی هتل
از نگهبان جلو در شروع کردن به احترام گذاشتن به مکس تا
ورودی بار
با هم وارد شدیم و اول از همه رفتیم سمت اوپن بار و مکس
دوتا مارتینی خنک سفارش داد
با چشمک بهم اشاره کردو گفت
- از دوز پائین شروع کنیم بهتره
مارتینی رو که خوردیم ریتم آهنگ شاد ریحانا بلند شد .

1403/09/14 09:08

عاشق این آهنگ بودم
باهم به وسط سن رقص رفتیمو تو جمعیت اون وسط غرق
رقصیدن شدیم
مکس امشب با مرد خشک و جدی یکماه پیش زمین تا آسمون
فرق داشت
با من میرقصید . میخندید و پا به پای بقیه باال و پائین می پرید
چنتا آهنگ هیپ هاپ شاد با جیغ و هورا تموم شد و رسیدیم به
یه آهنگ مالیم
کمرمو تو دستاش گرفتو بدنشو به بدنم چسبوند
تو چشم های هم خیره شدیم و با ریتم آهنگ حرکت کردیم.
لبخند متفاوتی رو لب های مکس بود . چشم هاش برق میزد
خم شدو کنار گوشم گفت
- چشم هات منو یاد تیله های آبی بچگیم میندازه
گردنشو بوسیدمو گفتم
- چشم های تو هم مثل ستاره ها برق میزنه
خندید و گفت
- ستاره هارو دوست داری ؟

1403/09/14 09:08

نفسمو داغ تو گوشش دادمو گفتم
- خیلی ....
یهو دستمو گرفتو با خودش کشید
- کجا میریم مکس ؟
- یه جای خوب
متوجه جوابش نشدم که منو به سمت آسانسور برد و کدی رو
وارد کرد . هر دو سوار شدیم و رو به در ایستادیم
زیر چشمی نگاهش کردم که با خنده گفت
- اینجوری نگاهم نکن که لباتو کبود تر میکنم
خنده ام رو خوردمو به رو به رو خیره شدم
در باز شدو با بازشدنش باد خنگ شب اومد تو
باورم نمیشد رو پشت بوم بودیم
یه حیاط بزرگ و سبز رو سقف
باورم نمیشد
با دهن نیمه باز خیره به حیاط بودم که مکس به باال اشاره کرد
- اونجا یه تلسکوپ دارم

1403/09/14 09:09

با هم از پله های دایره ای اتاقک گمبدی رو سقف باال رفتیم و
وارد شدیم
یه تلسکوپ بزرگ ...
باورم نمیشد
مکس نشستو منو کشید رویپای خودش
تلسکوپو تنظیم کردو به سمت من گرفت
با نگاه اول شوکه سرمو عقب کشیدمو گفتم
- وای ... واقعیه ... باورم نمیشه
مکس خندید و گفت
- اگه میدونستم انقدر دوست داری زودتر می آوردمت
بی اختیار بغلش کردمو بوسیدمش
خیلی سریع
دوباره از داخل تلسکوپ به ستاره هایی که باورم نمیشد با این
وضوح دارم میبینم خیره شدم
عالی بود ...
قابل باور نبود ...
مکس کمر و شکممو نوازش کرد

1403/09/14 09:09

بدون چشم برداشتن از ستاره ها گفتم
- شیطونی نکن مکس
- تقصیر خودته تو بغلم هی باال پائین میپری
با خنده گفتم
- خب ذوق دارم
دستشو برد بین پامو گفت
- منم ذوق دارم
خواستم نگاهش کنم که با دست دیگه سرمو ثابت نگه داشتو
گفت
- من مزاحم لذت بردنت نمیشم ... تو ادامه بده ... منم ادامه
میدم
با خنده تو بغلش جا به جا شدمو گفتم
- مکس ... وقتی دستت اینجاست من رو هیچی تمرکز ندارم
جز تو
آروم شد
طوری که باعث شد برگردم سمتش
تو چشم هام خیره شد و لبخند زد

1403/09/14 09:09

تو هم وقتی تو بغلمی من رو هیچی تمرکز ندارم جز تو
منم لبخند زدم
چونه ام رو گرفتو نرم لبمو بوسید
یه بوسه متفاوت
چیزی که با همیشه فرق داشت
یه بوسه که انگار دیوار بینمون رو ذوب کرد
بی اختیار اشک هام رو صورتم جاری شد
مکس از لبام جدا شد و آروم اشکامو پاک کرد
- چرا گریه میکنی آنا
- نمیدونم
صورتمو نوازش کردو منو کشید تو بغلش
سرمو تو گودی گردنش فرو کردم آروم گفتم
- مکس ... من فکر کنم یکی از بند های قرار دادمون رو نقض
کردم
بازومو نوازش کردو گفت
- منم...
- راست میگی ؟

1403/09/14 09:10

- آره...
- کدوم بند ؟
- اول تو بگو
خندیدمو گفتم
- اول من پرسیدم
موهامو نوازش کرد و گفت
- نا فرمانی آنا ؟!
درسته جمله معروف بود. اما نه با لحن همیشگیش
اینبار بیشتر مثل یه یادآوری بود تا دستور
زیر گر دنشو بوسیدم و گفتم
- میشه با هم ... همزمان بگیم ؟
مکس خندید و گفت
- نه ... بزار خودم بهت بگم آنا ... من نمیتونم بذارم بعد این قرار
داد از پیشم بری... من نمیتونم طبق قرار داد بعد پایانش باهات
کاری نداشته باشم
شوکه نگاهش کردم

1403/09/14 09:10