رمان چ̶ش̶م̶ آ̶ب̶ی̶ ا̶ر̶ب̶ا̶ب̶ ⸽⸽??
───• · · · ⌞?⌝ · · · •───
#پارت_1
مهمان دار لیوان نوشیدنی مو پر کرد و با لحن پر از ناز و کشداری گفت:
-چیز دیگه ای میل ندارید قربان؟
یه مقدار از نوشیدنیم سر کشیدم و بلند شدم،حالا که خودش هم میخواست بدم نمیومد یکم باهاش بازی کنم تا بلکه سادیسمم تخلیه بشه.
به موهاش چنگ زدم و همون طور که بی رحمانه بهش نگاه میکردم گفتم:
-اینکه همیشه خدمات ویژه ارائه میدی خوشم میاد
دختر با اینکه به خاطر کشیدگی موهاش درد زیادی احساس میکرد اما زبون شو روی لب پایینش کشید و گفت:
-قربان...من در خدمت شمام
پوزخندی به جسارتش زدم و به طرف اتاق هلش دادم.
نمیخواستم جلوی وکیل و بادیگاردا کاری انجام بدم ، هر چند اونا عادت داشتن به رفتار پر از خشونتم.
وارد اتاق که شدیم به طرف خودم برگردوندمش و به پایین اشاره کردم:
مهمان دار با اشتیاق دستای لرزونش و جلو آورد موهاشو ول کردم:
اون دختر بارها بهم.....
اینم از مزیت های هواپیمای شخصی بود که سالها پیش خریده بودم.
───• · · · ⌞?⌝ · · · •───
1401/10/18 16:50