The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

سوتی های زنونه😅😉❤❤

94 عضو

??چند تا از پاسخ عزیزان به چالش

⚜️⚜️⚜️⚜️

سلام فاطمه جون ممنون که دل مارو شاد میکنی لبخند که چه قهقهه به لبامون میاری هرچی ازخدامیخوای نصیبت بشه

یه شب باهمسری خونه مامانم اینابودیم تویه اتاق جداازاوناهمسری به سرش شیطونی زد??بعدمن سرش غرمیزدم که خیلی ضایعس الان بریم دستشویی ابرومون میره که یهونصفه شبی اب حموممون بازشده بعدم همسری یه نگاه به من کردوکلی باهم خندیدم بیچاره اومدبره دستشویی فکرکرد حمومن که یهونگومامان تودستشویی بوده لخت ???وای این بیچاره ام الفراردیگه تاظهربیرون نمیومدازاتاق ولی مامانم ندیده بودش??بیچاره خیلی خجالت کشید

➖➖➖
سلام. ب مدیرهای خوش اخلاق وفعالمون خیلی کانالت باحاله کلی چیزخنده دارمیادتوذهن ادم کلا روحیه ادم شادمیشه ??
همسرم مجردبوده یه روز میخواسته بره سرکارهمین میره بیرون یه ده دیقه میگذره یادش میادگوشیش وجا گذاشته برمیگرده خونه چون کلیدداشته زنگ نمیزنه میادهرچی صدامیزنه کسی جواب نمیده بعدش میبینه ازتوحموم خونشون صدای پدرومادرش میاد??میگه منم نامردی نکردم چون حموم تواشپزخونه بودالکی رفتم اب خوردم کلی سرصدادادم ????که من فهمیدم شماهاتوحمومیدولی صداشون درنیومد??

⚜️⚜️⚜️
@zaanone

1398/07/12 16:24

سلام به اعضای دوست داشتنیه کانال?

عاغا چندوقت پیش یه جا خوندم که ادویه کاری دراصل اسمش ادویه ک.ی.ر.ی هستش توزبان عرب?

حالامن هروقت غذامیپزم به همه غذاهام این ادویه رواضافه میکنم بوشودوس دارم هروقتم ازش استفاده میکنم لامصب این اسم عربیش یادم میوفته خندم میگیره?.
حالامن امشب شام مهمون داشتم ،داشتم پیازسرخ میکردم گفتم یکمم ازاین ادویه بزنم یهویادم افتاداسمش خندم گرفت چشمتون روزبدنبینه اومدم تاازنمکدون یکم ادویه بپاشم روغذاهمش ریخت ?
تصمیم گرفتم اونجاهایی که زیادریخته روجمع کنم بقیه بمونه که دیدم فایده نداره??
خلاصه جون براتون بگه که سرم به ادویه ک.ی.ر.ی گرم شدمرغایی که میخواستم سرخ کنم وروگازبودن همشون جزغاله شدن???حالامن موندمومهمونام??
که زنگ زدم شوهرم ازبیرون غذاگرفت?
حالاقیافه من???
ادویه ک.ی.ر.ی????
مرغ های جزغاله شده???

????خلاصه هیشکیومسخره نکنین بلایی به سرتون میارن که تااخرعمریادت نره
@zaanone

1398/07/12 19:26

سلام
یه سری من و داداشم بعد ظهر رفتیم خونه پدربزرگم ک مادر بزرگم نبود پدر بزرگم بودو عمومو و زنش ک تازه عروسی کرده بودن مام هممون سر کرسی نشسته بودیم ک زن عموم رفت اشپز خونه چایی بیاره

یهو استکان از دستش اوفتاد یه صدای بلندی داد پدربزرگ مرحوم منم چون خییییلی رو سرو صدا حساس بود ب ترکی گفت الی قیریسه مینا( یعنی دستت بشکه مینا ک زن عموم میشا)

برگشت گفت ببخشید حاج اقا از دستم افتاد پدربزگمم گفت داهو دِدیم الی قیریسه(دیگ گفتم دستت بکنه دیگ)

وای من رفته بودم زیر کرسی سعی میکردم بی صدا بخندم اما نمیشه?
دیگ عمومو داداشم نتونستن جلو خودشونو بگیرن بدو رفتن بیرون ???
همه این حساسیت پدربزرگمو میدونستن کسیم از حرفاش ناراحت نمیشد زن عموم با خنده چایی اورد برامون
@zaanone

1398/07/12 19:27

??چند تا از پاسخ عزیزان به چالش

⚜️⚜️⚜️⚜️
سلام فاطمه جون ! وای چالشتون عالیه
باید بگم من هنوز ندیدم به چشم ولی متوجه شدم که مثلا مامان بابا شیطونی دارن?? ولی اینی که میخام بگم خاطره عموی مامانمه ?‍♀ ی شب پسر داییم خونه ای اونا خاب بودن و پسر داییم چون 12 سال بیشتر نداش پیش خودشون خابیدن و از قظا اون شب برنامه داشتن این پسر دایی ما نصف شب دشوییش میگیره میخاس بره دشوی میگه به به چه چیزی خودشو میزنه به خابو و قید دشوی رفتنم میزنه و تا ته شو میبینه اخر سرم صب ک پامیشه واسه من تعریف کرد میگف هی عمو میگه جووون این چیه چه نازه چه هلوییی چه طلایی?‍♀??ما که غش کردیم از خنده امیدوارم شمام خندیده باشین
➖➖➖

سلام . من ی شب که بخوابی به سرم زده رفتم سر گوشی شوهری و یهو دیدم چیزی رو که نباید میدیدم . شوهرم با یه زن کلی عکس +18 داشت و بعد از گفتنش فهمیدم سرم هوو اورده . بعد از اون تمام اعتمادم به زندگی رو از دست دادم . برای حال این روزام ی صلوات بفرستید

⚜️⚜️⚜️⚜️
@zaanone

1398/07/12 19:30

??چند تا از پاسخ عزیزان به چالش

⚜️⚜️⚜️⚜️
میخواستم جواب چالش بگم یهشب خونه خالم مهمون بودم شوهرشاز سره کار اومده بود همه شب خوابیدن منم تو انستا بوذم یه لحظه صدای شنیدم. دارن *** میکننن منم از ترسم لحافو تا سرم کشیدم
ویکی دیگش اینکه یه روز منو نامزدم تو خونه طبقه بالا بابام اینا بودیم نصفه شب من تشنم میشه میرم پاییین. اب بخورم دیدم بابا یهو پرید سره جاش از خجالتم دیگه نرفتم پایین
@zaanone

1398/07/12 21:23

??چند تا از پاسخ عزیزان به چالش

⚜️⚜️⚜️⚜️
من مچ پدرشوهرمو گرفتم تو نامزدی رفتم نصف شب برم دستشویی دیدم پدرشوهرم زیادی زیر پتو چاق شده گشتم دنبال مادرشوهرم دیدم نبود قضیه رو گرفتم از خجالت رفتم تو اتاق دستشویی هم نرفتم?
@zaanone

1398/07/13 13:18

سلام
ممنون از کانال خیلی خیلی جذاب و خوبتون ،

من از خوندن این چالش ها خیلی میخندم،یاد این خاطره افتادم

چند سال پیش تو یه خونه مستاجر بودیم پنجره حمومشون تو حیاط ما بود من اومدم تو حیاط داشتم قدم میزدم دیدم از حموم همسایه داره صدا میاد

اقا و خانم همسایه با هم حموم بودن

تقریبا میانسال بودن، چند تا بچه هم داشتن دخترش که کمی هم شیرین عقل بود

در حموم رو بسته بود به روی پدر و مادر ش،????

صدای اقا میومد میگفت فاطمه در و باز کن میخوام برم سر زمین آبیاری کنم دیر میشه هروقت یادم میوفته خیلی میخندم?)
@zaanone

1398/07/13 21:41

سلام یه سوتی براتون تعریف کنم?

همسرم یه دوستی داشت که بعد چند ماه ازدواج از خانومش جدا شد بدون هیچ حرف و حدیثی?‍♀
بعد چند وقت همسرم ازش پرسید چی شد خو که اینجوری یهویی از هم جدا شدین.دوستشم گفته بود یه شب که *** داشتیم برا اولین برا بهش گفتم که میخوام از پشت بکنمت?

خانومه هم یهو میگه نه وقتی از پشت میدم سر درد میشم???

اینجوری با این سوتی که خانوم میده از هم جدا میشن??

خدا برا هیچ *** نیاره???
@zaanone

1398/07/13 21:42

سلام من که هرچی گذاشتم نذاشتید توی کانالتون

آقا داستان ازین قراره که سال ها پیش دوسته داداشم میاد خونه ما

ماهم هول میشیمو تمام لباسایی که مامانم شسته بودو پرت کردیم دقیقا تو کمد همون اتاقی که اونا رفتن.?

پسر خواهرم خیلی کوچیک بود اون موقع ها??
دوست داداشمم خیلی خجالتی.
با داداشم تو اتاق بودن که پسر خواهرمم میره پیششون
صورته دوستش خیلی عرق کرده بوده
پسر خواهرمم از روی لطف و مهربونی در کمدو باز میکنه شرت منو برمیداره میره صورت دوست داداشمو پاک میکنه??????????????
حالا داداشم عصبانی شده بود و کلی خجالت کشیده بود ولی به روش نیاورده بود که پرهام برمیگرده میگه این مال خالمه???
داداشم که تعریف میکرد میگف دوستم سرخ شده بود طفلک جرعت نداشت بخنده?????
@zaanone

1398/07/13 21:43

سلام میخام یه خاطره درباره منو دوستای خل وچلم بدم?????

یه روز با دوستام رفته بودیم اردو همه از همه دبیرستانا بودن خیلی شلوغ بود تاساعت5قرار بود اونجا باشیم نهارم گفته بودن خودتون بیارین ماهم یه نفرمون که من باشم قبول کردم واسه همه استامبولی درست کنم
خلاصه جاتون خالی رفتیم گشت و گذارامونو تو پارک کردیم وقتی برگشتیم ساعت 3بود آمدیم نهار بخوریم ⁦?️⁩که دوتا از دوستام دعواشون شد چشمتون ????روز بد نبینه یکیشون نوشاب ?خانواده رو برداشت ریخت تو ماست اون یکی ?ماست و چپ کرد رو لباس اون یکی منو اون یکی دوسته دیگمم فقط بشقابامونو چسبیده بودیم روما نریزه اینا بدون? کفش دورتا دور پارک ماست و نوشابه روهم میریختن دیگه دسته آخر خودشون و لباساشون یه پا بشقاب استامبولیی با مخلفات شدن?????
@zaanone

1398/07/13 22:01

سلام و درود?
یه خاطره خنده دار
ما تو شهرمون یه امامزاده داریم اسمش امامزاده علی صالحه که خیلی حاجت رواست اونوقتا که جومونگ پخش میشد با خانواده رفته بودیم امامزاده یه پیرزنی تو حرم با صدای بلند دعا میخوند و هی به خانما میگفت صلوات بفرستن آخر دعاهاش یه دفعه گفت یا علی صالح خودت حق جومونگ رو از تسو بگیر یعنی زنا همه مرده بودن از خنده??

یه بارم شنیدیم یه روستایی رفته بوده ثبت احوال اسم پسرشو بذاره جومونگ قبول نکردن گفته خوب حداقل بذارین محمد جومونگ??
@zaanone

1398/07/14 17:27

سلام عزیزم
واای اینقدر سوتی خوندم تو ی روز دو تا سوتی دادم به چه بزرگی..

شوهر خواهر من کارش اینجوریه که یک هفته سر کاره یک هفته خونه حالا اینو داشته باشین....

ما دیشب خونشون بودیم وشوهرخواهرم فردا صبحش میخواست بره سر کار وقتی ما برگشتیم داشتم فکر میکردم که چه بد در ماه دو هفته خونس حالا بزنه یک هفته اش که میاد خواهرم پریود باشه چه تو ذوقی میشه واسش. اومدیم خونه دیدم من ??پریود شدم. شوهرم پرسید پریود شدی گفتم اره خوبه تا امیر(شوهر خواهرم) رفته شدم تا بر گرده خوب میشم ????شوهرم ???

اینجوری نگام میکرد میگفت چی میگی دیونه وقت خوابت گذشته

اصن قاطی کروه بودم انگار??
@zaanone

1398/07/14 17:28

با درود و هزار آفرین?

به کانال خوبتون
من شوهرم کارمنده از اونجا که صبحا زود میره سرکار پس شب جمعه رو به هیچ وج از دست نمیدیم ?

یه پسر هفت ساله دارم که شبا خیلی دیر میخوابه و شوهرم مجبوره شبای جمعه کلی باهاش بازی کنه تا خوب خسته بشه بخوابه، ولی بازم نمیخوابه ? تا اینکه شوهرم مجبور میشه باهاش تند رفتار کنه که به زور بخوابه ?،

حالا پسرمم هی میگه مامان بابا چرا جمعه ها رفتارش عوض میشه هی باهام بازی میکنه یهو دعوام میکنه به زور بخوابم ?
پسرم این سوال هی تو ذهنشه بزرگ بشه مطمعنن خودش میفهمه ?، باباش میگه بزرگ بشه زن بگیره تلافی میکنم حالشونو میگیرم ??
البته اینم بگم این ماله سه چهار سالی بود که مدرسه نمیرفت ولی الان که میره مدرسه خسته میشه زود میخوابه، باباش میاد میبینه خوابه با شعر میگه منو این همه خوشبختی مهاله مهاله ???
@zaanone

1398/07/14 17:29

واااای?????
مهربانو جون سلاما
یاد خاطره خودم افتادم

یه رفیق تهرونی دارم خیلی باهم جوریم این دو سالی بود یه دوس پسری داشت که پسره 17 سالش بود بچه بوده و الکی گفته بود تهرانه
و به دوستم اسمو سن وعکس الکی داده بود?
دیگه دستش رو شده بودو دوستم محلش نمیداد یه روز پسره زنگ میزنه به دوستم که باز دوستم رو اسکل کنه وباهم اشتی کنن که تا میاد دروغ بعدی رو بگه یه خر هم شروع میکنه به عر عر کردن ?????

دوستم بهم زنگ زد داشت میپاچید از خنده وقتی برام تعریف کرد شاید کل 24 ساعت بعدشو فقط میخندیدیم????

الانم شده یه رمز بین ما و هرکی چوس کلاس میاد میگیم عرعر و فقط خودمون میفهمیم یعنی چی و کلی میخندیم

????
اقا چوس کلاس نیاید بالاخره روزی میاد که تابلو میشیدا?????
@zaanone

1398/07/14 17:31

واي الان يادم اومد پارسال زنگ مطالعات يكي از بچه ها خيلي حرف ميزد خر خون كلاسمون عصبي بود از دستش دبير گفت چه خبره اونجا يهو خرخون كلاسمون گفت خانم فلاني از بس حرف زد ما را نمود ???دبير ???☺️
ما ??????????
دختره ?????هيچي ديگه تا دوجلسه بعدش كلاسو ميپيچوند خخخخ
@zaanone

1398/07/14 19:25

سلام به همه سوتی های عزیز
این سوتی مال همین چند روز پیشه که برادر شوهرم زنگ زد بهمون بریم از در خونش شله زرد نذری بگیریم.آقا ما هم بیرون بودیم سر راه رفتیم دم در خونشون.بعد در خونشون ازین چشمیا داره(خونشون آپارتمانیه)
منم همیشه تو ذهنم بود که همینطور که از چشمی بیرونو میبینن،اگه یکی هم این طرف چشمشو بچسبونه به چشمی میتونه داخل خونه رو ببینه یا نه؟!
خلاصه نمیدونم یهو چم شد که خم شدم چشممو چسبوندم به چشمی.همون موقع هم برادر شوهرم درو باز کرد.وااااای وااااای خیلی بد بود??‍♀کم مونده بود بیفتم بغلش.قشنگ فهمید داشتم تو خونشون رو نگاه میکردم????
نکته جالبش اینجاست که خونه خودمونم درش چشمی داره!هنوزم که هنوزه نمیدونم این چه کاری بود اون لحظه کردم؟!وچرا با در خونه خودمون امتحان نکردم و....????
@zaanone

1398/07/14 19:27

سلام سوم راهنمایی که بودیم ی درس بود درباره تشکیل تخم خیلی مختصر بود که معلمم مون گفت بهترین زمان اینکه تخم تشکیل بشه کیه منم از اونجایی که همیشه شوخی شب جمعه و اینا می‌شنیدم گفتم شب جمعه ???
معلم مون به زور جلو خودشو گرفته بود نخنده ????
کل بچه ها رو هوا بودن از بس خندیدن?????
@zaanone

1398/07/15 13:29

سلام ممنون بابت کانال باحالتووون خیلی دوستووون دارممم

اقا دوستم تعریف میکرد ی روز قرار بود با دوستم بریم اتلیه ، از دخترم عکس شاسی بگیرم
رفتیم تو اتلیه این دخترمم اونروز غد کرده بود ونمیخندید بهونه میورد
خلاصه این عکاسه گف ک شما بیا پشت دوربین شکلک در بیار تا بخنده اقا ماهم رفتیم پشت دوربین این دوستم ادا درمی اورد میپرید بالا و پایین .
اقا این پرید بالا ی گوووووز محکمم زد عکاسه ی نگا ب من ی نگاه ب دوستم کرد
زد زیر خنده
این دوستمم انقد خجالت کشیده بود کلا فرار کرد رف بدون خدافظی کیفشم یادش رف ببره
منم دیگ با کلی خجالت و سربه زیری دست دخترمو گرفتم و رفتم هنوز ک هنوزه نرفته عکس دخترشو بگیره
@zaanone

1398/07/15 13:30

??چند تا از پاسخ عزیزان به چالش

⚜️⚜️⚜️⚜️
جواب چالش
بچه که بودم ی روز خونه دایی ام دعوت بودیم بعد ازظهر همه رفتن بخوابن از اونجایی که من نمی‌خوابیدم داشتم تو حال و اینا میگشتم در ی اتاق غیر اتاق خوابشون اتاق بچه ها بود و باز کردم باز نشد قفل بود فکر کردم بچه های دایی با آبجی ام در و بستن که من نرم از زیر در نگاه کردم دیدم بله دایی و زن دایی درحال انجام عملیات آن از اونجایی که اتاق بچه ها بود تختم نداشت رو زمین خوابیده بودن از زیر در پیدا بود منم فرار کردم د برو که رفتی???
دیگه تا ی مدت ی جوری نگاشون میکردم ??
@zaanone

1398/07/15 13:32

??چند تا از پاسخ عزیزان به چالش

⚜️⚜️⚜️⚜️
سلام خوبین ????
جواب چالش
آقا من یه بار رفتم پیش مادرشوهرم اینا بخوابم من ومادرشوهرمو پدرشوهرم توحیاط خوابیده بودیم اونا دوتاشون اونور منم یکمی ازاونا دورتر ساعت 3.4بود ک من بیدارشدم عادت داشتم اونموقه هابیدارشم??یهودیدم ایناهمدیگروبغل کردن شلوارمادرشوهرم پایین پدرشوهرمم دودولش بیرونه منم چشای خودم که هیچ 4تاچشمم از یکی قرض گرفتمو نگاشون کردم?صبح دیدم انقد باهم میگن میخندن????
⚜️⚜️⚜️⚜️
《جواب چالش》یه بارم 7سالم بود ازخواب بیدارشدم دیدم مامان وبابام درحال عملیاتن منم خیلی ترسیده بودم?بعد نیم ساعت دیدم رفتن حموم دوتایی ?ینی صبح یه نگاهی بهشون میکردم که نگو تا سه روز باهیچکدومشون حرف نمیزدم بعدش دخترخالم بهم گفت جریان چیه???
@zaanone

1398/07/15 19:29

سلام این سوتی دااااااغ ها??درضمن مرسی از کانال خفنتون


من با پسر عمم خیلی رودربایسی دارم ازش یه خواهشی کردم اونم اومد بگه که چشم انجام میدم رو جفت چشامو با رو تخم چشممو قاطی کرد گفت رو جفت تخمام

یه لحظه هنگ کردیم بعدم صحنه رو کلا ترک کرد
@zaanone

1398/07/15 19:32

سلام سوتی هاتون خیلی باحاله
یه شب ما رفته بودیم خونه خواهرم تولد خواهر زادم بود تولد که تموم شد مردم رفتن مامانمینا با داداشمینا حالا نشستیم من برای خواهر زادم سرویس چکش گرفته بودم وقتی بازش کردن یکیش از جاش در اومد زن داداشم خواست واسه دومادمون بگه چکش رو باید وصل کنی گفت چکص رو دیگه ادامه نداد داداشمم حول شد گفت چکص چیه بعد دیدن دوتایی چه گندی زدن??? ????ما هم کلن رو ویلره بودیم
@zaanone

1398/07/15 19:33

سلام بر شما✋?
خیلی کانال باحالی داری واقعا فوق العادس??
میخوام دومین سوتیم رو براتون بفرستم?
امیدوارم بزارید در کانال?
امروز به داداشم که هشت سالش بود گفتم بیا به من بچسب تا ببینم قدت تا کجام میرسه?
اونم اومد، تقریبا تا قفسه سینم میرسید...
به شوخی بهش گفتم تو که تا شکمم من هستی?
اونم یه نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و گفت نه!! گفتم پس تا کجام میرسی؟
گفت تا *** ت?
حالا بابام اونور دراز کشیده بود و دعا میکنم نشنیده باشه??
حالا اون لحظه من????
داداشم???
بابام????
@zaanone

1398/07/15 21:31

سلامممممم
یه سوتی داغ
ما یه دوست خانوادگی داریم که خیلی پولدارن
دو تا پسرم دارن یکی 5 6 ساله و اون یکی 23 4 ساله که بزرگه خیلی خوشگله
چن وقت بود میرفتیم باهاشون بیرون یا خونشون و از این دست داستانا
یه شب که رفتیم خونشون
تا پامون رو گذاشتیم تو
داداش کوچیکه اومد دست منو کشید
همون جوری که منو میکشید داد میزد داداش داداش بیا اینم دختره ک دیشب دنبال ای دیش تو اینستا میگشتی میگفتی بش پی ام بدیییی خودشو برات پیدا کردم
بعدم منو پرت کرد طرف داداشش
که اونم مجبور شدم برا اینکه نیفتم منو بگیره
خیلی بد بووود
تا موقع شام سکوت بود پسره هم اخر به بهونه زد بیرون?
یکیم ک رومون کراش زد رو پروندن??
@zaanone

1398/07/16 16:02

سلام ب سوتی لندی های عزیز .
سه سال پیش اسمم تو کاروان برا کربلا دراومد و رفتم کربلا بدون خانواده .چون دخترخیلی مذهبی بودم از هیچ چیز سردرنمیاوردم .تو اتوبوس ک داشتیم میرفتیم سرکاروانمون گف خانم اسماعیلی شما از همه جوون و کم سن و سال ترین بعضی از کارهارو انجام بدین و منم قبول کردم .بعداز دو سه روز وقتی از نجف ب کربلا میرفتیم صدام کرد گف میخوام برای خانم ها این کاروان هدیه بگیرم بمناسبت روز زن .شما لطف کنید هر *** هر چقد میتونه پول کمک کنه ک هدیه بهتری بگیریم منم تو اتوبوس قضیه رو گفتم ک مقداری پول خود سرکاروان میزاره چون تعداد خانم ها زیاده خودتون هم کمک کنید مخصوصا اقایون ک هدیه درخور خانم ها باشه و شروع کردم از اول اتوبوس پول جمع کردن بعضیا پول میدادن و بعضیا میگفتن تو هتل بهت میدیم پول همراهمون نیس من خنگ هم وسط اتوبوس وایستادم گفتم از جلو ک ندادن از عقب کسی هست بده
وای دیدم شونه همه داره میلرزه همین شد ک سرکاروان دیگه بهم کار نگفت بعدش ک رفتیم تو هتل ی خانمی برام تعریف کرد ک چی گفتم و چ معنی میده و چرا پسرا ریز میخندیدن حیف ک دوتا از پسرای همشهریم هم همراهم بود و دیگه نتونستم تو چشماشون نگاه کنم
@zaanone

1398/07/16 21:52