برای یه لحظه نگاهم بانگاهش گره خوردکه سریع روگرفت منم ب خودم اومدم وگذاشتمش روویلچر سرموچرخوندم که ازپسرک تشکرکنم که دیدم خواهرکوچیکه ارتین باچشمهایی گشادداره ب ما نگاه میکنه نگاهش حالتی داشت توبیخ کننده حالتی که خوشایندنبودوباعث شدابروهام بالابره سریع چرخیدوداخل خونشون رفتب نگارحرفی نزدم مطمعنم اگه بگم توبیخم میکنه
ویلچرشوهول دادموواردحیاط شدیم باهرجون کندنی بودازپله ها بالابردمش ودراصلی سالنوبازکردم اماتاپاموداخل گذاشتموولچرنگاروجلوی خودم سردادم صدای زنی بلندشد
-صبرکن نیارینش تو
باتعجب به زن نگاه کردم اینجوری که فهمیده بودم خاله ارتین بودجلواومد وطلب کارانه گفت:
-این ویلچرتوقبرستون بوده ونجس شده حالاداری میاریش توکه زندگیشونم مثل دلشون به گندبکشی؟
نگاه تیزش به نگاربودمعلومه داره طعنه میزنه بهم برخورد اخماموتوهم کشیدم
-ببخشیدخانم ولی من تااونجایی که میدونم خاک پاکه فوقش ناراحت کثیف شدن خونه این بادستمال پاکش میکنیم
-نخیرمابه دلمون بده ازاین کثیف کاریا دوتاپاهاش که چلاق نشده پاشه بیاد روصندلی بشینه دیگه اینهمه موش مرده وگریه ش براچیه؟
خونم به جوش اومدازاین همه وقاحت
-احترامتونگهدارخانوم
-شمااحترامتونگهداراقااگه دوست ارتین نبودی نمیذاشتم پاشوتوخونه بذاره خودشوانداخت به پسرخواهرموروزی100باردل خواهرموخون کرد اخرشم که عزیزکردشوفرستادسینه قبرستون
تااومدجوابشوبدم خواهربزرگترارتین باچمهای اشکی گفت
-اصلاکی گفته این دختره ی شوم پاشوتوخونه مابذاره اونموقع که داداشم زنده بود نمیومدونمیذاشت بیادحالااومده برامامظلوم نمایی کنه؟
-من اجازه نمیدم.....
-مابه اجازه شمااحتیاج نداریم اقالازم نیس خودتومردنمونه سال نشون بدی این دخترشومه ازوقتی پاتوخونه مون گذاشت خوشی هامونوگرفت اون ازدل مامانم هرلحظه ازدست کاراش خون میشد اون ازطلاق من اینم ازداداشم که جوون مرگ شدواول جوونی رفت گوشه قبرستون حالانوبت فامیلاوعزیزامون شده
نتونستم خودموکنترل کنم دستم بلندشدبره سمت صورت این خواهرچشم سفید که عذای برادرشم نگه نمیداره که اون خواهرش بادادش همه رومتوجه خودش کرد
-حالافهمیدم داداشم براچی یهوماشینش منحرف شده شمادوتا شمادوتاباهم سروسری داشتین ازهمون اول لابدداداشمم فهمیده ونتونسته خودشوکنترل کنه وبعدش ماشینش منحرف شده اونیکی راننده که شاهدبودمیگفت ی دفعه ماشین اومدلاین مخالف
-چی میگی تو؟عقل توسرت نیست ایناکه میخواستن برن ویلاواسه عروسیشون
-حتماتوراه ی چیزی همون صبح فهمیده داداشم صبوربود
1400/04/29 18:48