بهترین رمان ها(پسران مغرور،دختران شیطون)📚

439 عضو

که تا حالا نظاره گر بود گفت:کجا به سلامتي؟-ميرم انقلاب کتاب بگيرم نگين با موذي گري گفت:واسه ميدون انقلاب انقدر تيپ زدي؟!!!-من؟تو تاحالا ديدي بودي من انقدر ساده برم ؟نگين گير نده ها حوصله ندارمنگين-باز که هاپو شدي!-خداحافظرفتم با مامان هم خداحافظي کردم وزدم بيرون تا پامو تو کوچه گذاشتم يه ماشين با سرعت 50-60 تا اومد تو کوچه!به سمتم يعني خشک شدم گفتم مردم تموم شد فقط چشمامو بستموصداي جيغ ترمزتو کوچه پيچيد خودم آماده ي ديدن جناب عزرائيل کردم..-نفس «غش غش ميخنديد بيا همين مونده بود حضرت عزاييل منو مسخره کنه جون گرفتنم انقدر خنده داره ؟چقدر هم صداش شبيه آرمين!» بيب،بيب بيب...بوق ماشينه؟-اَي بابا نفس باز کن چشاتو ديگه بي جنبه نترس نزدم بهت،الو جون؛ عزيز...چشمامو باز کردم ديدم واقعا آرمينِ !سرشو از شيشه طرف خودش از همون پورشه شاستي بلندي که تعريفشو از نعيم شنيده بودم ،بيرون آورده و نيشش تابنا گوشش بازه و دندوناي رديفشو به نمايش گذاشته با حرص زدم رو کاپوت ماشينشو قهقهه اي سر دادو گفت:خيله خب ببخشيد -فکر کردين خيلي با مزه ايد؟راهمو گرفتم رفتم پياده شد اينو از صداي باز و بسته شدن در ماشين فهميدم دنبالم راه افتاد و گفت:نفس بيا بريم اه بي جنبه نباش ديگه ،ببخشيد ... نفس ...اکسيژن..«باز خنديدبا عصبانيت برگشتمو تا نگاهمو ديد با خنده گفت:»-اوه اوه اخمارو برم-انگار شما از شوخياي خودتون خيلي لذت مي بريد جناب مهندس ؟با همون لحن مسخره و شيطونش گفت:-واي نفس ترو خدا اينطوري رفتار نکن من مي ترسم «باز زد زير خنده و با همون حال گفت:»-حالا چرا انقدر رسمي حرف ميزني؟-من با کسايي که صنمي با هاشون ندارم رسمي حرف ميزنمبه سرعت نور رنگ خشم تو چشماش دوييد وتبديل به همون آرمين جدي و خشک شد ،تا عصبي ميشد گوشاش سرخ ميشد !!!و رگ کنار گردنش متورم ميشد و گردنشم مثل گوشش قرمز ميشد!!!الان دقيقا همون نشونه ها رو داره يعني خيلي سگ سگي شده از قيافه اي که در حين عصبي بودن به خودش گرفت يه لحظه هول کردم و پشيمون شدم که چرا گفتم ولي مگه ميشد به روش نيارم پس خودمو جمع وجور کردم ؛آرمين آرنجمو گرفت با خشونت و محکم کشيدتم به طرف خودش و صورتشو آورد جلو و زل زد تو چشمامو گفت:پس حافظه کوتاه مدت تو پس از يه خواب طولاني پاک ميشه؟-حافظه ام پاک نشده چشمو گوشم باز شده باحرص و صدايي با تن آروم و بطني محکم گفت:-چه جالب! کي چشمو گوشِ سوگلي منو باز کرده؟باحرص خواستم پسش بزنم دستمو رو قفسه ي سينه ي عضلاني ِعين سنگ سفتش گذاشتمو هولش دادمو گفتم:-ايه،ولم کن محکم تر نگه ام داشت دست راستشو دور کمرم پيچوند و گفت: حالا تقلا کن

1402/05/05 20:27

شايد جواب بده با حرص نگاش کردم با تخسي و حرص بيشتر نگاهم کرد وبا دندونايي که رو هم مي ساووند گفت:-چي شد نفس پناهي دست از تقلا کشيدي فهميدي که هر چي تقلا بيشتر،فاصله کمتر هان؟آروم تر گفتم :-آرمين ولم کن زشته تو کوچه ايمسريع بدون اينکه نگاه دريده اش از چشمام دور بشه گفت :-يک بعد از ظهر زمستون کسي از خونه اش در نمياد ؛کي پُرت کرده؟-ولم کن تا بگم «جسور نگام کرد محکمتر کمرمو دربر گرفت در هيچ حالتي دست از اخلاقش برنميداشت با شيطنت ولي جدي گفت:»-خوبه؟حالا ميگي؟ با حرص و دندوناي قفل شده رو هم گفتم:-آرميـــــــنآرمين –انگار بازم بايد موقعيتو تغيير بدم -بس کن -تو بس کن ميدوني که اصرار تو بي فايده است و عرصه براي تو تنگتر و براي من بهتر ميشه «مرده شور اون ذهن منحرفتو ببرن نه انگار بايد زودتر حرفمو بزنمو خلاصم کنه»-کي؟-بابام چشمو گوشمو باز کرده بدونم توبازيم دادي رهام کرد و پوزخندي مسخره زدو دستاشو تو جيب شلوار پارچه اي دودي رنگش که کاملا فيت تنش بود و ست کتش بود ،فرو کردو گفت: -بابات ؟تا اونجايي که من ميدونم خب اين کار باباته ولي براي دختراي خودش فکر نکنم جرئت داشته باشه آخه مامانت ميکشتش-منظورت چيه؟!!!!!!!-به زودي ميفهميرومو برگردوندم تا برم دوباره آرنجمو کشيد و جدي و سرد و محکم گفت:-چي؟-چي؟!!!معلومه نگينصورتشو جمع کردو گفت:چي؟!!! نگين؟!!! اين ديگه چي بود؟اينو از کجا آوردي ؟-از اونجايي که سوتي دادي حواست نبوده داشتي به نگين نخ ميدادي بابا ديدتتپوزخندي زد و گفت:-نگين؟-فکر نميکني زياديت بشه همزمان با دو تا خواهر باشي؟با لحن بسيار گزنده و خشک گفت: اين اراجيفو بابات گفته؟آرنجمو بي هوا با ضرب و حرص از دستش کشيدم بيرونو انگشت اشاره امو بالا گرفتم و گفتم:-آقاي مهندس مواظب حرف زدنتون باشيدا-خيله خب اين مزخرفاتو «خودشم خنده اش گرفت اراجيف و مزخرف چه قدربا هم فرق دارن؟ وقتي ديد عصبي نگاش ميکنم گفت:»بابات حتما ديشب زياد خورده چون من حتي يادم نميادنگين ديشب چه شکلي بود من تموم حواسم ديشب به تو بود آدم قحطه برم سراغ نگين؟باحرص و خشم گفتم :-واقعا که آدم به تربيتتون شک ميکنه دوباره آرنج بدبختم کشيد و تو چشمام زل زدو گفت:-تو نميتوني در مورد من قضاوت کني نفس پناهي چون منو نميشناسي، من با هرکي که دلم بخواد ميتونم باشم وتو در حدي نيستي که براي من تعيينو تکليف کني بابا تم ديشب زياده روي کرده بود مست بوده تو رو جاي نگين ديده از جمله قبليش انقدر جري شدم که جسورانه گفتم:-پس منم با هر کي باشم به شما ربطي ندارهآرمين با حرص آرنجمو ميون پنجه هاي قويش فشار دادو با صداي بسيار آروم وبسيار

1402/05/05 20:27

متحرص وگرفته گفت:-تو بي جا ميکني -من همون رفتاري رو دارم که تو در مقابلم داري نفهميدم چرا رنگ حرص تو چشماش ازبين رفت و جاشو يه آرامش و موذي گري گرفت و صورتشو نزديک صورتم کردو با اون چشاي جسورش شروع به مانور روي تک تک اعضاي صورتم کرد در حالي که آهسته با صداي گيراش ميگفت:-من فقط با توأم و کاري به نگين ندارم بابات اشتباه کرده فشار دستش رو دستم عاصيم کرد درد مند گفتم:-آخ دستم دردم گرفت «به آرنجم نگاه کردم»فشار پنجه هاشو کمتر کرد ولي نه دستمو ول کرد نه فاصله رو زياد کردنگامو از آرنجم گرفتم چشمم افتاد به سينه اش که انگار نفساش بلند تر شده بود!!! نه اين از هيجان خوب نبود انگار از خشم ِ با ترس سربلند کردم نگاش کردم اشتباه نکرده بودم با جديت گفت:-گوشتو باز کن نفس «لحن دستوري و فرمانروايانه حس رئيس بودنش منو کشته»:-يک-خوشم نمياد هرکي هر چي به من ميچسبونه تو هم باورت بشه دو-خوشم نمياد منو با خيانت تهديد کني ، اون کسي که بد ميبينه تويي سه- من انقدر عوضي نيستم که از يه خونه دوتا دخترانتخاب کنم چهار- من از نگين انقدر خوشم نمياد که دوکلوم باهاش حرف بزنم چه برسه که به عنوان پارتنرم انتخابش کنم پنج-«صورتشو نزديک آورد و به قرنيه ي چشمام از راست به چپ از چپ به راست نگاه کرد و باز ملموسانه نگاهشو آروم تر کردو گفت: توانقدر سوگلي هستي که فعلا جذب کسي نشمبا حرص با همون زاويه ي کمي که دستم به عقب ميرفت و ميتونستم مشتمو رو سينه اش فرو بيارم زدمش و تقلا کردم:-ولم کن بي ادبزد زير خنده و چشماشو ديموني کردوسعي کرد نگهم داره و گفت :-ميخواي که فقط تو باشي آره؟«تقلا کنان گفتم :ولم کن؛ گفتم»آرمين-حسودي ميکني ؟خب عزيزم هنوز که سراغ کسي نرفتم تو اگر دخمل خوبي باشي و حرفامو گوش بدي و منو راضي کني ...-آرمين ولم کن اَه غلطي کردم خدايا توبه توبه آرمين باز خنديدو جاي اينکه ولم کنه منو برگردوند و د ور کمرمو گرفتو به طرف ماشين هدايتم کردو گفت:-باشه شيطوني و دعوا بسته بريم ناهار بخوريم -من ناهار نميخوام انقدر حرصم دادي سير شدم ميخوام برم کتابمو بخرم -اول ناهار بعد خريد حالا چه کتابي ميخواي ؟با آرنجم خواستم از پهلو از خودم دورش کنم ولي بدتر ميشد شکست خوردو با شونه هاي آويزون بيخيال شدم امروز ادکلنشو عوض کرده چه بوي تلخ و گسي ميده ولي چرا انقدر خوش بواِ؟!!الان که آروم شدم متوجه بوش شدم يه جاذبه اي داره دوباره بوکشيدم -دوساعته تو بغلمي بوش نکرده بودي؟نظرت چيه؟ اي خاک خاک خاک برسرت نفس هميشه بايد اين کار رو بکني اونم بفهمه ؟بحثو عوض کن تا گير نداده ...-من بايد تا 4 برگردماخلاصه راهيه رستوران مد نظر

1402/05/05 20:27

آرمين شديم... واردمحوطه رستوران شديم يه رستوران حوالي ولنجک بود شيک و مدرن جلوي رستوران ماشيني کمتر از سانتافه و بي ام و ،کمري و...نبود خب ظاهراً گرون قيمت هم هست وارد خود رستوران شديم بيش از اينکه بوي غذا بياد بوي ادکلن هاي مشمئز کننده و عطر هايي با برند هاي معروف تو فضا پيچيده بود ترو خدا ببين چه لباسايي تن مردمه بعد من چرا انقدر ساده اومدم خجالت کشيدم برگشتم طرف آرمينو گفتم:-آرمين بيا بريم-چي؟!!-من خيلي لباسم ساده است خجالت مي کشم بشينم اينجا غذا بخورم نگاه مردمو با چه تيپايي اومدن ،بريم يه رستوران ديگه-مگه اومدي سالن مد که لباست ساده است خجالت مي کشي؟بيا بريم ببينم «دستمو گرفتو با خودش برد به طرف يکي از ميزايي که يه طرفش به سمت ديوار بود و يه طرف به سمت جمعيت حضار سالن تا اومدم رو صندلي اي که به سمت جمعيته بشينم منو به طرف اون يکي صندلي که پشت به جمعيت بود هدايت کرد نشستمو ناراضي گفتم:-من اين طوري ناراحتم هيچ کسو نمي بينم آرمين - چي ديدني تر از من ميخواي ببيني؟«يکه خورده نگاش کردم يعني با اين اعتماد به نفسش انقدر پسر موفقي شده؟»خودشم خنده اش گرفته بود ولي سعي کرد نخنده و گفت:-اون موقعه که بابات فکر ميکردمن از نگين خوشم اومده خوشحال بود يا عصباني؟به آرمين دقيق نگاه کردم و چشمامو ريز کردمو گفتم :-براي چي مي پرسي؟خونسرد و عادي گفت:-همين طوري برام سوال پيش اومدنميدونستم چه جوابي بدم اگر راستشو مي گفتم به خودش مغرور تر ميشد واگر برعکسشو مي گفتم ممکن بود با بابا لج بيفته و حرصش در بياد -مامانم از احساس پدرم نگفت-مامانت چي اون چه احساسي داشت؟مشکوکانه گفتم:براي چي ميپرسي؟!!!آرمين –مامانت از من خوشش نمياد،اگر بدونه که تو با مني «لبخندي شيطون زد و گفت:»ميکشتت نفس؟با حرص گفتم :آره ولي قبلش تو رو ميکشهآرمين با همون لبخندش گفت :-نفس نميدوني وقتي حرص ميخوري چقدر قيافه ات دوست داشتني ميشهآرمين در حالي که به من خيره شده بود گوشه ي لبشو مي جوييد نگاهش انقدر سنگينو معنادار بود که ترجيح دادم سرمو به زير بندازم ولي هرقدر من نجابت مي کردم آرمين بي حيايي ميکرد داشت با اون چشماي درنده اش منو جاي ناهارش مي خورد هرچي خواستم سر بلند نکنم نشد انرژي نگاهش انقدر زياد بود که تاب بي خيالي رو نداشتم ولي ترجيح دادم کمي خودمو خونسرد نشون بدم که از ظاهرمو چشمام نفهمه چه غوغايي تو وجودمه پس جاي اينکه به اون نگاه کنم به ميزي که در نزديکيمون سمت راست قرار داشت نگاه کردم يه خانم و آقاي بسيار شيک پوشو موّقر سر ميز نشسته بودن از رسمي بودن لباساشون،صحبت هايي که خيلي با دقت با دوم

1402/05/05 20:27

شخص جمع هردو طرف براي خطاب هم استفاده ميکردن، هويدا بود که يه ناهار کاريه.سرمو برگردوندم نگام افتاد به آرمين هنوز داشت موشکافانه و دقيق ولي عاري از هر احساسي تو چشماش نگام مي کرد من نميدونم اين که علاقه اي به من نداره منم که از اون دخترايي نيستم که يه پسرو با حرکاتو ل*و*ن*د*يام جذب خودم کنم، اين آرمين چرا اصرار به دوستي داره؟!!حاضرم شرط ببندم سر ماه از اينکه از من چيزي بهش نمي رسه ولم ميکنهبه ميز سمت چپ نگاه کردم يه دختر پسر جوون بودن ؛يکيشون يه چيزي ميگفت و اون يکي به حرفش يه چيزي اضافه ميکردو بعد هردو ميخنديدن چقدر خوشن، چه به هم ميان !چه راحتن با هم حتما هم لحظه هاي پر از خوشي و دور از استرس دارن ولي من چي همين الان هم دارم از شدت اضطراب حال تهوع ميگيرم تمام سرم پر از نگراني از يه طرف خونواده ام از يه طرف اين آرمين هفت خط از يه طرف اين کنکور لامصب که از همه کمتر بهش اهميت ميدم ...سرمو به طرف آرمين بلند کردم...اََََه چشمت دراد هنوز داري نگاه ميکني؟طلبکارانه گفتم:چيه؟-چي چيه؟-چرا انقدر نگاه مي کني ؟-پس چيکار کنم ؟تو چرا اينطوريي؟نگاه نکن،زنگ نزن،در مورد بابام حرف نزن،دنبالم نيا،رستوران شيک نبر...معلومه چي ميخواي؟اَََه اين همه اطلاعات اخلاقي از من بدست آورده بود توي اين دوروز؟چقدر دستور داده بودم !!!با يه نگاه عاقل اندر سفير و حق به جانب گفت:-از ديد من تو از نظر روابط اجتماعي صفري با چشماي گردو تعجب نگاش کردم تنم از حرف تند و صريحش يخ کرد چه بي ملاحظه است دهنمو باز کردم يه چيزي بگم ولي نميدونم چي باعث ميشد جلوي آرمين کم بيارم من که نعيمو درسته قورت ميدم شايد ميترسيدم يه گنده بارم کنه غرورمو بشکنه که ترجيح ميدادم سکوت کنم به قولي جواب ابلهان خاموشيست يه لبخند مسخره زدمو خيلي سريع هم جمعش کردم که منظورمو يه جوري هم برسونم اونم با شيطنت لبخندي زدو دستمو که رو ميز بودو ميون دست چپش گرفت تموم تنم مور مور شد قلبم هري ريخت اثابت گرماي کف دستش به دستي که از هيجان سرد بود حالمو منقلب ميکرد اون انگشتاي کشيده و برنزه اون خالکوبي...يادمه اوايل که آرمينو ديده بودم خالکوبيِ دستش خيلي حواسمو معطوف خودش کرده بود حتي يه بار به نعيم گفتم :«ازش بپرس اون تاريخ و نوشته اي که انگار به زبون هندي يا چيزي مشابه اونه رو دستش چيه ؟»نعيمم گفت :ولم کن بابا حالا برگرده بگه تو به کار خودت برس اونم که رُک گو اصلا بگه به تو چه منو سکه يه پول کنه تو به دست اون چيکار داري؟»باشصتش آهسته و ملموس پشت دستمو نوازش ميکرد وموشکافانه نگام ميکرد تا عکس العملمو بفهمه با هربار کشيده شدن شصتش

1402/05/05 20:27

روي دستم يه حال لطيفي تو دلم به وجود ميومد!واي چه بي جنبه ام ! خوب کارشو بلد بود حس ميکردم اگر از دام دستش خلاص نشم منو رام حيله اش ميکنه همه چيز از همين نوازش اول شروع ميشه اگر اين اجازه رو بدم يعني اجازه پيشرفت هم داره دستمو آروم اومدم که از زير دستش بکشم بيرون که دستمو نگه داشتو سرمو با ترديد بلند کردم نگاش کردم اخم کمرنگي کردو با خجالت از اينکه مسخره ام کنه گفتم :دستمو نگير خوشم نميادبا اخم پررنگ تر گفت:-اينم جز امرو نهي هاته ؟چرا حکومت نظامي راه انداختي؟«چشماشو ريز کردو گفت:»-انگار يه ساعت قبل يادت رفته کجا بودي؟با دست راستش زد به سينه اش يعني «تو بغلم» با کمي حرص گفتم:-من نيومدم با زور وادارم کردييه تا ابروشو داد بالا و با شيطنت گفت:-هان؟پس تو از اون مدل دخترايي که پسررو وادار ميکنن کاري رو که خودشون دلشون ميخواد بکنن بعد که پسره ميگه «اگر نهِ جوابت پس اون کارت چي بود؟» ميگيد:« من که نخواستم تو وادارم کردي »آره-چــــــي؟منظورت چيه؟-منظورم و خوب فهميدي اول تقلا ميکني بعد دماغتو ميچسبوني به سينه ام بوم ميکني-ييه «لبمو چنان گزيدم که حس کردم سوراخ شدوبا چشماي گرد نگاش کردمو گفتم:»-من اين...من...خنده اش گرفته بودو با لحن آروم تر گفت :-بهت که گفتم اشکالي نداره «دلم ميخواست بگم آرمين ميشه خفه بشي؟ من به يکي از آرزو هاي محالم برسم بچه پروي بي حيا اشکالي نداره...»-آي دستم واي آرمين دستم درد گرفتخونسرد نگام کردو گفت:-خدايا من يه دوست دختر نازنازي دارم اشکال نداره عزيزم به زودي به اين دست گرفتنا عادت ميکني با حرص گفتم :نامحرمي ولم کنچنان زد زير خنده که فکر کردم جک گفتم خودم نفهميد باتعجب نگاش کردمو گفت:خيله خب ققدسه خانم «با تمسخر و ادا اصول گفت»:-گناهش گردن من «جدي ولي با لحن مسالمت آميز گفت»:ملت چه کارا نميکنن بعد من يه دستتو ميگيرم جيغ وهوار ميکني-ميتوني بري با همون ملتي که ميگي و همين جا همه چيزو تموم کنيمآرمين چشماشو ريز کردو گفت:-تو همينو مي خواي آره ؟قاطعانه گفتم :آره سرشو آورد جلو و جدي گفت:-ولي من نمي خوام تمومش کنم وقتي تموم ميشه که من بخوام من.با ترديد نگاش کردم و گارسون غذا رو آورد و آرمين لبخندي مکش مرگ ما زد و گفت:مشغول شو عزيزم «به غذا اشاره کرد»...بعد غذا خوردن آرمين روي ميز چندين تا اسکناس ده هزار تومني گذاشت وبعد با هم شونه به شونه از رستوران خارج شديم ودر ماشينو باز کرد و گفت:-بفرماييد سرورمنگاش کردم و گفتم :آرمين ميشه خواهش کنم اينطوري باهام رفتار نکني با شيطنت ابرو بالا انداخت و باسر اشاره کرد که بشينم خوب ميدونستم با اين زبون بازي يه

1402/05/05 20:27

بلا سر منه زود باوري که تاحالا پسري تو زندگيم نبوده مياره...بايه فرمون ماشينو از تو پارک در آورد و حرکت کرد ياد نمازم افتادم تا برم خونه قضا ميشه رو کردم به طرفشوبهش گفتم :-ميشه سر راه اگر مسجد ديدي نگه داري نمازمو بخونم آخه تا برسم خونه قضا ميشه منو با تعجب نگاه کرد و گفت:-تو نماز ميخوني؟!!!!-آره !!!چطور؟!!!آرمين با يه تعجب آميخته با تمسخر و يه حس ديگه که من نمتونستم تشخيص بدم لبخندي که زده و رو لبش نشونده براي چيه؟گفت:-پس اون همه معذب بودن به خاطر اعتقاداتتِ؟-خب معلومهآرمين –کي تورو اينطوري بار آورده؟مادرتو اصلا نميشناسم-چرا...چرا..وق..وقتي حرف ميزني يه طرف حرفت کنايه ...«لبهامو رو هم فشردم و بعد ادامه دادم»کنايه به پدرم ميزني ؟آرمين حتي نگامم نکرد فقط با اخم به روبه رو چشم دوخته بودو من جرئت نکردم دوباره بپرسم و بعد چند دقيقه نگه داشت و با لحن جدي گفت:-برو نمازتو بخون سريع بيا پايين منتظرتم کيفتو بذار برو «با کيفم چيکار داشت ؟گروگان گرفته بود ؟!!کيفمو گرفت از دستم، نگام باز به خالکوبيِ دست چپش افتاد و گفتم:»-اين خالکوبي پشت دستت چيه؟-بدون اينکه نگاه از چشمم بگيره گفت:-تاريخ وقتيه که نبايد از يادم بره چي شده؟-چي شده؟!!!!-بعداً ميفهمه برو از ماشين پياده شدم و رفتم نمازمو خوندم ولي چه نمازي ... کل نمازو به فکر اون خا لکوبي بودم که تاريخي مربوط به 16سال قبل بود چي بود که منم ميفهمم چقدر کنجکاو اون لحظه بودم... * * * درست دو ماه و نيم از آشنايي جديدم با آرمين ميگذشت و ديگه به چک کردن هر دو سه ساعت يک بار آرمين ،به اينکه هرکي مياد خونه امون ما خونه هر کي ميريم هر اتفاقي که تو زندگيم مي افته رو بايد به آرمين بگم ،و البته که مي گفتم، عادت کرده بودم ؛ فکر ميکردم که تو همچين روابطي خب اين يه امر طبيعيِ و همه اين کارا رو مي کنناون روز کنکور داشتم و قرار بود شب هم بريم خونه ي مليکا اينا گويا آقاي شمس ميخواست مخ آرمينو بزنه که اسپانسر محصولات جديدشون بشه و به طبع به خاطر فاميل بودن با ما و اينکه بابا شريک آرمينه، هم ما دعوت بوديم هم آرمين.؛ از نعيم شنيده بودم علاوه برما يه عده ديگه هم که ظاهراًشرکاي کاريه آقاي شمسند هم ميان. از بابا پول گرفته بودم که بعد کنکور با بنفشه البته نه با اون بنفشه اي که اونا فکر ميکردن با بنفشه اي که دو ماهو نيم بود دوست شده بودم برم لباس براي اون شب بخرم دانشگاهي که مي خواستم کنکور بدم علمي کاربردي بود و کنکورش توي زمستون بود ...قرار بود صبح آرمين بياد دنبالم منو ببره البته بماند که هرچي سروکله زدم که نميخواد بياي بابام ميخواد ببرتم يه وقت

1402/05/05 20:27

ميبينتت ؛خودم گفتم خودم شنيدم آخر هم حرف اون شدو قرار شد صبح بياد منم با هزار نقشه، شب گذشته با بابا قرار گذاشته بودم بيدارش کنم که بابا منو ببره سرجلسه کنکورم ولي در اصل مي خواستم باباجونمو قال بذارمو با آرمين جون !!برم صبح ساعت 7که بيدار شدم چنان بي سر وصدا حاضر شدم که در رزمه زندگيم بعيد بود حتي صبحونه هم نخوردم که مبادا کسي بيدار بشه البته انقدر هم استرس داشتم که از شدت حال تهوع هم نميتونستم چيزي بخورم ...يه شلوار جين سفيد و مانتوي مشکي عروسکي و ژاکت سفيد و مغنه مشکي و کتوني مشکي پوشيدم پاورچين پاورچين از در خونه زدم بيرون ....ييه آرمين نيومده بند دلم پاره شد کجاست؟روز جمعه که ترافيک نيست نکنه خواب مونده عجب اشتباهي کردم به حرفش گوش دادما ساعت 8کنکورم شروع ميشه هنوز نيومده الانم برم بابارو صدا کنم تا خود 9 صبح فقط تو دستشوييِ کي منو ببره سرجلسه ؟کم مونده بود گريه کنم با حرص بلند گفتم:-آرمين ميکشمت تموم هدفت اينه من به کنکور نرسم آخ من چقدر خرم که قبول کردم تو بياي دنبالم...برم يه دربست بگيرم.... -کجا؟-ييه«برگشتم ديدم آرمين با اون موهايي که تازه بلند شده بودو حالا هم اصلا درست نکرده و ژوليده است، پشت سرم ايستاده دستمو گرفتو به طرف ماشينش برد در حالي که با تمسخر مي گفت:دانشمند با اين هوشت که نفر اول کنکور ميشي بعد هم بورسيه ميدن ميري خارج از من جدات ميکنن ،تروخدا يه کم کمتر از اون آي کيوت کار بکش از در خونه که مياي بيرون فقط يه طرف کوچه رو نگاه ميکنن؟دوساعته وايستادم نگات ميکنم که چرا برنميگردي نگو خانم انقدر فسفر سوزونده مغزش بي بنيه شده «در رو باز کردو گفتم»:-کنکور دارم حواسم پرتهآرمين سري تکون داد وبا شيطنت گفت:-باشه ما هم که تو رو نميشناسيم باز افتاده بود رو دنده اذيت کردن با اخم نگاش ميکردم از جلوي ماشين دور زد فهميد دارم نگاش ميکنم که خنده اش گرفته بود باشيطنت گفت :خيله خب خنگ نيستي «زدم به بازوشو گفتم »:آرمين!«لپموکشيد و گفت »:-ولي من نفسِ خنگو دوست دارم «صورتمو عقب کشيدموبا همون اخم تصنعي واسترس زيادم گفتم»-ديرم شد -خيله خب بابا کشتي مارو باکنکورت انقدر ليسانسه ريخته تو خيابون تو هم ميشي يکي مثل اونا پس فردا ميخواي ليسانس بگيري بشيني کنج خونه ديگه-نه کي گفته؟مي رم سرکار-من که نميذارم بري سرکار-چي؟!!!ببخشيد؟بابام بايد اجازه بده که ميده «پرو اِديگه داره پاشو از گليم خودش دراز تر ميکنه (من نميذارم )»-زود باش ديگه استارت بزن داري استخاره ميبيني ؟يه شونه به موهات ميزدي -خوابم مي پره -حالا تصادف نکنيم-نترس من تو خوابم ميتونم رانندگي کنم-واي

1402/05/05 20:27

حال تهوع دارم دل بدجور شور ميزنه -حالا کجا بود امتحانت؟-کجا بود؟ هست اگر تو راه بيفتي خنديدو استارت زدو گفتم:-افتاده تو نياوران باشيطنت گفت:-اِ،خب ديشب مي اومدي خونه ي خودم صبح هم من و تا اينجا نميکشيدي انقدر از اين شوخي مسخره کرده بود که برام عادي شده بود با مستأصلي گفتم:-خدا کنه قبول بشم آرمين پوزخند زدو گفتم:-آرمين ،گفتم از پوزخند زدنت خوشم نمياد چرا هميشه اين کاررو ميکني... واي حالم داره بهم ميخوره-نگه دارم؟ -نه تروخدا سريع تر فقط برو «آهسته رو سينه ام زدم تا خودمو کنترل کنم واي خدا جون چرا اينطوري ميشم؟! »-حال گيرم نرسي ،قبول نشي...-جاي دلداريته؟-من خوشم نمياد بري دانشگاه -چرا؟پس چرا خودت تا اين حد درس خوندي هان ؟به ليسانسم رضايت ندادي پدر مدرک تحصيلي رو در آوردي-من مردم فرق داره -زنو مرد هيچ فرقي باهم ندارن -تو دانشگاه پر از آدم عوضيه -وا!!!آرمين از تو بعيده تو خودت يه آدم تحصيل کرده اي دانشگاهو همين ما ها هستيم که پر ميکنيم «واي دلم چه همي ميخورد »-من فرق داشتم اصلا من ايران درس نخوندم آلمان خوندم –ديگه بدتر که -خيلي ها سالم ميرن دانشگاه...-بسته آرمين من خودم قبلا دانشگاه درس خوندم همه چيز برميگرد به خود آدم محيطو اطرافيان و...همش حرفه تو يي که محيط دانشگاهو نميشناسي دانشگاه ايران خيلي هم سالم...واي«جلودهنمو گرفتم وآرمين گفت»:-صبحونه خوردي؟سرمو به معني نه تکون دادم آرمين با عصبانيت گفت:-مرده شور اين دانشگاهتو ببرن که...-واي نگه دار...«کنار بزرگ راه با عصبانيت نگه داشتو کلي عق زدم؛ روي صندلي ماشين نشستم ولي پاهام بيرون بود ،سرم به شدت گيج ميرفت انگار فضاي مقابلم وارونه شده بودآرمين در حالي که پشت سرم نشسته بود پشت فرمون گفت»:-آب بيارم؟ سرمو به معني نه تکون دادمو به ساعت نگاه کردم بيست دقيقه به 8بود تا اومدم برگردم دوباره حالم بهم خورد آرمين با عصبانيت گفت:-مي شيني يه دقيقه يا نه ؟-دير شده -به درک از ماشين پياده شدو اومد زير بازومو گرفت و گفت :کامل بيا بيرون هوابخوري ...سرت گيج ميره ؟گارد ريلو گرفتم و گفت :-مسموم نشدي؟چرا مي لرزي ؟چنپاتمه زدم اصلا حالم خوب نبود چشمام سياهي مي رفت و يه لحظه حال تهوعم قطع نميشد ،دستام مي لرزيد آرمين رفت يه شيشه آب آورد و گفت:آب بزن به صورتت حالت جا بياد شيشه رو پس زدم و لباسشو گرفتم بلند شدم گفتم :-بريم آرمين دادزد:داري ميميري باز به فکر کنکور لعنتيتي؟ميخوام ببرمت دکتر رنگت شده عين مرده-نميام منو نبري تاکسي ميگيرم «شيشه آبو عصبي پرت کرد اون ور گارد ريلو اومد جلو آرنجمو گرفت و گفت:»-مي ريم بيمارستان آرنجموکشيدم پايين

1402/05/05 20:27

که از دستش در بيارمو گفتم:شلوغش نکن من خوبم مي بريم يا تاکسي بگيرم ؟باحرصي که نگام ميکرد گفت:-انقدر لج بازي که با جونتم شوخي داري،بشين کي به کي ميگه لج باز تا خود جلسه کنکور عين بخت النصر شد منم از ترسم که باز حالم بهم نخوره لبامو محکم بهم ميفشردم که خودمو نگه دارم ...لحظه اي رسيديم که داشتن در حوزه رو ميبستن پياده شدمو دوييدم طرف در رو گفتم :-آقا ترو خدا بذار منم برم تو-خانم يه ربع قبل بايد دررو ميبستيم،الان ساعت 8 امتحان شروع شده -ترو خدا آقا ترو قرآن «برگشتم آرمينو نگاه کردم که داشت منو با چهره نه چندان خوب نگاه ميکرد و تکيه زده بود به ماشين بهش گفتم:»-آرمين بيـــــــا راه افتاد اومد جلو ديگه گريه ام گرفته بود با اخم نگام کرد که داشتم گريه ميکردم و رو کرد به مرده و گفت:-آقا بذار بره جاي بيمارستان رفتن آوردمش کنکور بده حالش خوب نبوده که دير رسيده بذار بره مرده در رو با غرغر باز کردو کيفمو دادم به آرمينو دوييدم تو رفتم بالاخره تو جلسه و سر جام نشستم...تا برگه ها رو بيارن از سرگيجه و حال تهوع مردم انگار هم صبحونه نخوردن حالمو بدتر کرده بود زمان امتحان چيزي حدوده سه ساعتو نيم بود نگاهم به برگه افتاد کل برگه رو دوتايي ميديدم هي چشمامو بستمو باز کردم صلوات فرستادم ...کي اين کيکو آبميوه رو ميارن شايد حالم جابياد نکنهسهميه اينم برداشن؟خدانکنه من حالم خوب نيست...اين سوالو از کجا آوردن؟ کنکور هنره؟اشتباه نياوردن ؟«بالاي برگه رو نگاه کردم »نه خودهنره سوال بعدي...ييه چقدر سخته...دهمي واي ...استرسم با ديدن سوالا دوبرابر شد اگر اين آرمين ملعون وارد زندگيم نميشد ميشستم درس ميخوندم که الان عين خر تو گل گير نکنم اصلا اون يه ذره اي هم که بلد بودم از ذهنم پاک شد سر بلند کردم واي ساختمون دور سرم مي گرده انگار سرم شده يه کوه ،سنگينو بزرگ؛ گوشام داغ کرده و ديگه هيچي نميشنوم چشمام سياهو سياهو سياه تر شد و....بله ودر نتيجه باعث شد غش کنم ..وقتي چشمامو باز کردم انگار از يه خواب سنگين و طولاني بيدار شده بودم ؛اينجا کجاست؟يه اتاق سفيد وناآشنا !!رومو برگردوندم ديدم آرمين داره شاکي نگام ميکنه باتعجب گفتم:-کجام؟-درمونگاه -درمونگاه؟!!!آرمين-سرجلسه غش کردي اول شوکه شدم و بعد زدم زير گريه وگفتم:_ پس امتحانم چي؟!آرمين –نفس بس کن وگرنه يه کاري ميکنم از گريه پشيمون بشي ها وقتي زبون آدم نمي فهمي ميشي اين ،ميشه غش کرده اتو بيارن اينجا،ميشه زدن تو حال من،خراب کردن جمعه امون...با همون گريه گفتم:-من نتونستم امتحانمو بدم بعد تو نگران خراب شدن جمعه اتي؟آرمين شاکي تر گفت:-بسته ميگم بستهيه

1402/05/05 20:27

پرستار اومد تو اتاقو گفت :-اِاِاِ!چرا گريه ميکني؟آرمين با حرص وعصبانيت گفت:-به خاطر سيم کشي تو سرشه اتصالي داره ...با گريه نگاش کردمو گفتم:-آرمين!آرمين –مرده شور اون دانشگاهتو ببرن ،الان بايد اينجا باشيم؟-ميتوني بريآرمين-آره ديگه کارت تموم شد مي توني بري-من که گفتم با بابام ميرم تو اصرار کردي که منو ببري که حالا داري منت مي ذاري-گفتم بسته ،به درک که خراب شد اصلا آه من گرفتشاکي نگاش کردمو گفت:-چيه؟پرستار –آقا ايشون حالشون خوب نيستا اصلا ببينم شما چه نسبتي با بيمار داريدکه تو اتاق خانم هستيد؟آرمين حق به جانب گفت:-چي؟لابد کَس وکارشم که آوردمش ديگه ،عابر تو خيابون که نيستم ...پرستار-ورود افراد نامحرم به اتاق بيماراي خانم ممنوعآرمين با عصبانيت گفت:خب ،خوبه «نامحرم»تو پرستاري يا منکرات ؟اصلا رئيس اين خراب شده کيه ...-وا...ايـــي!آرمين ترو خدا بسته،اصلا پاشو بريم خانم اين سرمو در بيار آرمين دستوري و محکم گفت:-تا قطره آخر اون سرم تو بدنت ميره بعد ميريم، بخواب «رو کرد به پرستاررو گفت:»-رئيس اين جا کيه؟پرستار سري تکون دادو رفت آرمين بلند شد که دنبالش بره ول کن ماجرا نبود تا طرفو به« غلط کردم» نمينداخت بي خيال نميشد ؛دستشو گرفتم و گفتم:-آرمين بشين ترو خدا ،اون که رفت بي خيال شو ديگهآرمين – نه آخه پررو بازي در آورد بايد جلوي اين طور آدما در اومد تا تو کار *** ديگه اين فضوليارونکنه.بالاخره نشست وبه شاکي نگاه کردن من چون داشتم همچنان گريه ميکردم ادامه داد؛چقدر براي قبولي تو دانشگاهم نقشه کشيده بودم آخه اين چه بختو اقباليه که من دارم جواب مامانو چي بدم؟کاش صبحونه خورده بودم شايد اينطوري نميشدم ..آخ ،مامانو بگو...-آرمين مامانم به اون چي بگم؟من نااميدشون کردم «آرمين مسخره نگام کردو پوزخندي زدو خودشو رو صندلي سُر دادو دست به سينه شد و چشماشو بست به آرمين نگاه کردم ،نگرانم شده بود،همه حواسش پيش من بود ،يعني واقعا دوستم داره يا داره فيلم بازي ميکنه ؟خوبه آرمين بود که منو بياره درمونگاه بااين موهاي ژوليده اشم خوش تيپه چقدر قبلاازش بدم ميومد ولي حالا چقدر آرومم نميدونم احساسم چيه !انقدر که وجودشو کنارم اعلام ميکنه که بهش عادت کردم ؛همش آدمو مي پاد با اينکه پاييدن آدمو کلافه ميکنه پس چرا من کلافه نميشم؟!من کنکورمو از دست دادم پس چرا گريه زاريم تموم شد؟ هرچي ميگذره نسبت بهش بي خيال تر ميشم من که عادت به سرزنش خودم دارم پس چرا خودمو سرزنش نميکنم؟!!!!دکتر اومد تو اتاق يه نگاه به آرمين کرد که خوابش برده بودبه دکتر نگاه کردم يه مرد خيلي جوون بود به آرومي پرسيد:_ آدم

1402/05/05 20:27

استرسي هستي؟-بله قبلا غش نکرده بودم نميدونم اين غش کردنم چي بود؟دکتر- چون از حال رفتنت به خاطر افت شديد قند خونت بوده بذار يه معاينه کنم...«دستمو از رو قفسه سينه ام برداشتم و دکتر دگمه مانتوخودش باز کرد تا گوشيشو بذاره روقلبم و صداشو بهتر بشنوه که آرمين يهو پريد مچ دست دکتررو گرفت و شاکي وعصبي با نگاه به خون نشسته گفت:»-چيکار ميکني ؟دکتر بيچاره رنگش پريد و سريع گفت:-معاينه ميکنم!!يکه خورده و با تعجب گفتم:-آرمين!!!آرمين به من نگاه کردو بعدبه اون دکمه مانتوم که بازشده بود وبعد هم به گوشي پزشکي دکتر که تو دستش رو هوا مونده بود يه کم خودشو عقب کشيدو بعد دستشو رو هوا گرفت و گفت: -يه لحظه...«خودشو جمع و جور کرد شد همون آرمين سرسختو دستوري به دکتر گفت:» -ماينه کن دکتر باترديد آرمينو نگاه کردو باسکوت معاينه کرد شايد اونم به خاطر همون لحن و تن صدايي که همه ازش حساب مي بردن ؛اونم حساب کار خودشو کرد که در جواب کار آرمين حرفي نزد دکتر-بعد اتمام سرمت مرخصي مشکل خاصي نداري -ممنون وقتي داشت از اتاق مي رفت بيرون يه لحظه به آرمين نگاه کردو بعد رفت هنوز بيچاره تو شک همون مچ گري ِ آرمين بود بهش نگاه کردمو گفتم: -خواب ديدي؟ جدي و سردو محکم گفت: -نه -پس چرا يهو پريدي مچ دست دکتره رو گرفتي دلو زهره اش وآب کردي آرمين جوابمو نداد فقط با همون سرديو اخمي که به در گير بودن ذهنش رو صورتش نقش بسته بود منو نگاه ميکردبراي اينکه جوّ عوض بشه گفتم: -صبحونه خوردي؟ -نه -برو يه چيزي بخور رنگت پريده -نگران من نباش سرمت که تموم شد ميريم يه چيزي مي خوريم -بخواب چشمات قرمزه سرمم که تموم شد صداميکنم تأکيدي و محکم گفت: -گفتم نگران من نباش -خيله خب چرا عصباني ميشي؟ -دگمه روپوشتو ببند وا!!!خوبه زيرش لباس تنمه حالا يه دگمه بسته ونبستش مهمه ؟چرا انقدر حساسه؟به دگمه من چيکار داره؟!! رومو برگردوندم ودگمه اموبستم ؛کم کم بيمارا تعدادشون بيشتر ميشد ورفت وآمدها در راهرو وسالن انتظار هم بيشتر ميشد ،نميدونم پيش اومده به يه چيزي حساس بشيد بدتر اون اتفاق هي بيفته؟همراه يکي از بيمارا هي اومد از جلوي اتاقي که من توش بودم رد شد،رفت صندلي سالن انتظار نشست ولي هر از گاهي به داخل اتاق چشم مي گردوند به آرمين نگاه کردم ديدم واي نه عين يه ببر زخمي داره به يارو نگاه ميکنه و هر آنه که يه لقمه چپش کنه،آخه به من يکي بگه آرمينو غيرت؟!!! عجايب 7گانه 8گانه شد به واسطه اين امر!!!«يهو از جا بلند شدسريع مچ دستشو گرفتم و گفتم:»آرمين جان... باخشمو صداي خفه گفت: -ول کن دستمو برم فک مرتيکه ه*ي*ز*و بيارم پايين -واي آرمين تو انقدر به من استرس

1402/05/05 20:27

وارد مي کني من به اين حال و روز در ميام ميخواي چيکار کني؟«عصبي گفت»: -چشم دوخته به تو -به من؟!!!به من چشم ندوخته اينو که من بايد بيشتر درک کنم ،هر از گاهي تو اتاقو نگاه ميکنه -هر ازگاهي؟«پوزخندي زدو گفت:» ولم کن باحرص گفتم: -تو چرا اينطوريي؟ -يه گاو هم وقتي يکي به گاو ماده کنارش نگاه ميکنه سم ميساوه زمينو شاخ وشونه ميکشه ولم کن -ترو خدا خون به پانکن،آخ آرزو به دلم موند يه جا دعوا راه نندازي باحرص گفت: -بذارم هرکي هر غلطي خواست بکنه ؟من بابات نيستم «شاکي گفتم:» -يعني چي؟چرا هر چي ميشه ميچسبوني به باباي بدبخت من بيچاره چه هيزم تري به تو فروخته؟ آرمين دقيق و عصبي تو چشمام نگاه کردو نفساي بلندو خش دارش وبا اون سينه ي متحرک از اين خشم،چشم به چشمام دوخته بود بدون اينکه نگاهشو تغيير بده و از چشمم بگيره گفت: -ول کن دستمو تا در بي صاحابو ببندم دستشو ول کردم رفت در رو بست ولي مطمئنم قبل بستن در با نگاش يارو رو تهديد کرد اومد نشست حالا منو ميگي هول برم داشت ايکاش ميرفت يارورو ميزد دررو نميبست ياد ديني دوران مدرسه افتادم وقتي دوتا نا محرم زير يه سقف تنهان نفر سوم شيطانه واي استغفرالله...به آرمين نگاه کردم با اون چشماي آبيه به خون نشسته و صورت برافروخته عجب فيس ترسناکي به خود گرفته آرمين-چيه؟ -ازت مي ترسم آرمين-چرا؟ -تو عصبيي،همش دادميزني ،دل وزهره ام همش درحال آب شدنه -خوشم نمياد کسي هيز نگات کنه -کسي ه*ي*ز نگا... عصبيو باحرص گفت: -نگات کرد من اينو ميفهمم من رنگ نگاه يه عوضي رو ميدونم .. وارفته نگاش کردمو گفتم: -آرميـــــــن؟!!!فکر نميکردم تعصبي باشي؟ -پس چي؟اون که رگ نداره سيب زمينيه«آروم تر ولي همچنان عصبي گفت»: -يکي يه بلايي سرم آورده که هرکي به زني که همراهمه نگاه چپ بندازه حس قتل بهم دست ميده -خاک برسرم؛ قتل ؟!!!آرمين تروخدا اينطوري حرف نزن من سکته ميکنما باشيطنت گفت: -وشايد اگر گناه از اون زنه هم باشه زنه رو هم بکشم با اخم وترس گفتم: -آرمين! آرمين خنديدو گفت: -شوخي کردم بابا بااخم گفتم:من از شوخياي تو متنفرم....اِم...گفتي«يکي يه بلايي سرت آورده...»....جدي در حدي جدي که تا حالا طي اين دوماهو نيم که هيچ اين سه سال هم نديده بودم گفت:ادامه نده«باشه بابا نميگفتي هم با اون نگاه آدمکشت ديگه ادامه نميدادم» رومو برگردوندمو بي حوصله گفتم: -سرمم کي تموم ميشه خسته شدم -ده دقيقه ديگه ؛زنگ بزن به خونه اتون بگو ناهار مي ري خونه بنفشه شب هم از همون طرف مي ري خونه شمس اينا -دروغ بگم؟ -مگه هر وقت با من مياي بيرون نمي گي با بنفشه اي؟ -اگر مامانم اينا بفهمند که بنفشه بعد اتمام درسش برگشته

1402/05/05 20:27

شهرستان منو به صليب مي کشن -پس دعا کن که نفهمندچون بعد ش ميفهمن که«با شيطنت کفت»:پاي يه بنفشه ديگه در ميون بوده«به خودش اشاره کرد» باسکوت جدي نگاش کردمو گفتم: -بعد اگر بفهمند بنفشه تو بودي چي؟ -از خداشونم باشهـ «واي واي اين آدم چقدر به خودش مطئنه و مغرور» گوشيمو از کيفم در آورد و گفت: -بيا زنگ بزن -نه بايد برم خونه بگم حالم بد شده -شب ميبينيشون ميگي امروز بايد با من باشي -شب بگم :«آره حالم بد شد منو بردن درمونگاه بعد هم ناهار رو با بنفشه رفتيم بيرون بعدشم خريد الانم اومدم مهموني؟» -خب نگو حالت بد شد موقعه جواب کنکور هم بگو قبول نشدم -دروغ بگم؟ -آ!نفس !اينا که دروغ نيست به کسي ضرري نميرسونه اينطوري مادرتم نگران نميشه از سوالو جواب هم آزادي تازه اونطوري ميخوان کلي سرزنشت کنن که چرا بابابات نرفتي اگر با اون ميرفتي بيشتر هواتو داشتو...نميدونن که از بابات بهتر کنارت بوده آرمينو چپ چپ نگاه کردمو گوشيمو ازم گرفتو گفت: -صبر کن هنوز امتحان تموم نشده انگار افسون آرمين شده بودم هر چي ميگفت انجام ميدادم سرمم که تموم شد با آرمين همراه مسيري شدم که نميدونستم کجاست توراه گفت: -برات يه سورپرايز دارم ولي به شرط اينکه لوس بازياتو بذاري کنار -کجا ميريم؟!! -سورپرايز همينه آرمين پيچيد تو يه کوچه و جلوي يه پارکينگِ مربوط به يه برجي که ظاهراً خيلي هم مجهز بود نگهداشت و ريموتو زد -آرمين!!!آوردي خونه ات؟!!! آرمين با تمسخر وديموني کردن چشماش گفت: -واااي آره ! -خونه نه نه آرمين -مي خوام يه ناهار با هم بخوريم ،آه،نفس انقدر ترسو نباش جدّي گفتم:بهت گفتم خونه نه آرمين-نترس کاري باهات ندارم و من آدم خوار نيستم در پارکينگ تا ته باز شد و ماشينو تو پارکينگ برد وايي يه استرسي گرفتم که نگو ونپرس تو يه خونه با آرميــــــن؟تو اتاق اون درمونگاه ترسيده بودم حالا آورده تو خونه اش...اَي ددم هي الفرار -من برميگردم آرمين سگ ميشود:يعني چي؟گفتم مي خواييم يه ناهار با هم بخوريم خسته شدم انقدر رفتيم بيرون از خودت مطمئن نيستي که ميترسي؟ «چي؟؟؟؟پررو من به خودم مطمئنم به تو مطمئن نيستم حالا جرئت ندارم اينو بهش بگم آخه باز سگ شده اونم از نوع شکاري ميترسم ازش و از يه طرفم حرصم گرفته هي ميگه مي ترسي ،تازه بدترشم گفت که از خودم مطمئن نيستم ...پياده شدم ديديد چه زود خر ميشم کافيه دوتا داد بزن تامن بِگُرخم و بشم اوني که آرمين خواسته بود خاک خاک خاک بر سرت احمق...گفته کاري نداره ديگه – تو هم باورت شد؟رفتي ولي ديگه بر نميگردي – نه بابا نمياد وجهيه خودشو خراب کنه –وجهيه خودشو نه چون خراب ناپذيره تو پلمپ شده اي

1402/05/05 20:27

بدبخت...کنارش دم آسانسورايستاده بودم لبامو رو هم فشردم ميخواستم دربرم تا تکون خوردم که بگم –نه آرمين من ميرم ... زيربازومو گرفت وبعدهم دستاشو باهم جابه جا کردو دورکمرمو گرفت وگفت: -شيطوني ممنوع -آخه... -نميخوام بشنوم ميريم خونه ي من منو برد تو آسانسور و دگمه طبقه آخررو زد از تو آينه آسانسور به خودمون نگاه کردم نگاه آرمين به شماره طبقات بودو باز اخم کرده بود درست فيگور بابايي رو داشت که داره بچه اشو به زور از تو کوچه واز سر بازي مي بره خونه خنده ام گرفته بود فکر کن آرمين پدر بشه عجايب 8 گانه شد 9تا -نه به غرت نه به ذوقت نيشمو جمع کردم و گفتم از فکرم خنده ام گرفت ذوق نکردم باشيطنت گفت:از اين که با من تنها ميشي ذوق کردي؟ با آرنجم که کنار پهلوش بود زدم بهش و با حرص گفتم :نخيّر اون فکر منحرف تواِ خنديدو گفت:آره نه اينکه پا ميدي و لارژي واسه همين بايدم ذوق کنم تورو ميبينم ياد نکير ومنکر مي افتم «با اخم نگاش کردم بااون دستش که بازومو گرفته بودو ول کردولپمو کشيد وگفت»: -اخم هم ممنوع داريم ميريم خونه ي آرمين جونت «عاصي شده نگاش کردمو خنديدو در آسانسور باز شد و رفتيم به تنها واحد اون طبقه و گفتم :»اينجاتک واحده است؟ -همه طبقه ها نه دو طبقه آخر، يه جورايي پنت هوسِ« درش ضد سرقت بود و رمزي بود تا رمزو وارد کردمتوجه شدم همون تاريخ مربوط به 16 سال قبل که پشت دستش خالکوبي بود » در باز شداول يه پاگرد بود که فقط توش يه جا کفشيِ خيلي بزرگ بود و اين پاگرد با يه در نيمه شيشه اي و نيمه چوبي از بقيه خونه جدا ميشد ؛ منو فرستاد تو گفت:» -ميخواي با کفش برو تو به خودش نگاه کردم که کفشاشو در آوردو صندل هاي چرم قهوي اش رو پوشيد منم متقابلا کتونيمو در آوردم دمپايي هاي رو فرشي رو پوشيدم ودر ورودي دومو باز کرد تا پامو گذاشتم تو ديدم يه سگ گرگي اي که نژادشو نميدونستم ولي درست شبي گرگ بود سفيد طوسي با چشماي آبي !که واقعا واقعا يه سگ خوشگل بود ؛از رو کاناپه پريد پايين و دوييد به طرفمون يعني منوميگيد ،سکته تموم شد نميدونم با چه سرعتي خودمو به پشت آرمين رسوندم و کابشنشو تو چنگم گرفتم و جيغ ميزدم :آرمين آرمين اول شوکه بود وبعد گفت :ميترسي؟ -پَ نَ پَ از ذوقم دارم سکته ميکنم دورش کن دورش کن آرمين الان سنگ کوب ميکنم من زو فوبيا دارم ازحيوونا ترس ِرواني دارم دورش کن «من جيغ سگه پارس» آرمين-جکوب برو عقب سر جات«سگه يه صدايي از خودش در مياوردانگار داشت ناز ميکرد آرمين مجدد گفت:»زود باش پسر خوبي شو سرجات بدو ببينم بيا رفت اونور -رفت اونور؟من ميرم يا جاي من تو اين خونه است يا سگت آرمين- گاز نميگيره -من

1402/05/05 20:27

فوبيا دارم ميفهمه يعني چي يعني ترس رواني آرمين- بي خيال نفس دراکولا که نيست نگاش کن «به سگش آهسته از پشت آرمين نگاه کردم تا نگامو ديد از روي اون زير انداز نرم پُز بلندش که کرم بود نيم خيز شد پارس کرد آرمين خنديدو با حرص آروم با مشت زدم پشت آرمين و گفتم: -من مي رم ميترسم آرمين نگهم داشتو گفت: - واي من چقدر باتو فيلم دارم -مي،تَر،سم جکوب پارس –من جيغ_پارس _جيغ.... آرمين دادزد :بسته -خدافظ آرمين بازومو گرفت و به طرف خودش کشوندو گفت:ميبرمش، تو بيا عين کنه چنان چسبيده بودم به آرمين اول که بازوي چپم تو دستش بود دستشو کنار زدم از شدت ترسم بادست چپم چنگ زده بود به پشت لباسش با دست راستم به جلوي لباسش که با بلند شدن جکوب بتونم به دو طرف آرمين بدواَم و زل زده بودم به جکوب که نياد طرفم، آرمينم دستشو رو پشتمو کمرم گذاشت و با شيطنت گفت: -ولش کن نميبرم تو الان جات خيلي خوبه يه جيغ بنفش از حرص+عصبانيت+ترس کشيدم که جکوب بلند شدو همون سرجاش شروع کرد به پارس کردن منم از ترسم دوباره پناه بردم به پشت آرمين ؛اون ملعونم که فقط ميخنديد -آرمين به خدا ميرم؛ تموم کن مسخره بازيتو«ديگه از ترس گريه ام گرفته بود » -اي بابا تواَم که کلاًضد حالي جکوب پاشو برو جلوي در پشو پسرم -پسرم؟ آرمين-بچه امه ديگه. -ايش جکوب دوييد جلوي در منم که کم مونده بود با آرمين يک جسم در دوروح بشيم!!! خلاصه سگشو برد تا بياد هم من خونه رو نگاه کردم اول يه نشيمن بود با مبل هاي راحتيه چرم مشکي غول پيکر نشيمنش بوي چرم ميداد ،با يه ال سي دي که قيافه اش يه کم با ال سي دياي ديگه فرق داشت شايد چون زيادي بزرگ بود قدر يه سينما صفحه اش بود !!!چه افراطي اثاث ميخريد!!! سمت راست آشپز خونه مدرن و شيکش بود که دو تا ورودي داشت همين طورم دوتا اپن يکي از پذيرايي وارد ميشد يکي از دم نشيمن! بعد آشپز خونه وروبروي نشيمن هال و پذيرايي بود که کنار هم و متصل به هم بودن همراه چند دست مبل با ترکيباي قهوه اي سوخته وکرمِ شکلاتي و مدل مبلاشم همه مبل استيل بود با روکش هاي مرغوب پارچه اي که ست پرده هم بود رو زمين هم فقط يه قاليچه کوچيک ابريشم وسط هال يکي هم وسط پذيرايي بود و البته يه ميز ناهار خوري 12 نفره هم توي هال بود سمت چپِ نشيمن سه تا اتاق بود اتاق اول يعني شکم گاو ترکيده بود بيشتر شبيه انباري بود تا اتاق اتو پرس با يه خروار لباس روش،تردميل با يه خروار لباس روش ،تخت با يه چمدون در باز که بازم توش لباس بود البته بهم ريخته ميز کامپيوتر نگو بگو ميز کتاب يه عالمه کتاب روش تلمبار بود روي مانيتور هم لباس انداخته بود مرض لباس کندن داشت انگار!! به اتاق

1402/05/05 20:27

بعدي رفتم درش قفل بود با تعجبو رومو به اتاق آخر برگردوندم آها...ان اتاق آرمين : اونچه اول از همه نظرمو جلب کرد رنگ سياه اتاق خوابش بود ديوارا سياه ،رو تختي سياه ،پرده سياه...چرا؟!!!!تخت دونفره اش بهم ريخته بود ،لباساش بهم ريخته رو زمين پايين کمد ريخته بود لباسايي که ديروز تو تنش ديده بودم روي اون مبل تکنفره راحتي انداخته بود حوله سرمه اي رنگ حمومش هم روي پشتي مبل انداخته بود روبروي تخت يه ال سي دي 50 اينچ نصب بود و پايين ال سي دي روي زمين هم دو سه تا دستگاه بود ماهواره و دي وي دي و چه شلخته اي آرمين ! -چطوره خوشت اومد؟ -ييه قلبم ريخت؛ برديش؟«با خنده اول گفت:» -پَ نَ پَ،اين ديليوريم که اومده خودمو سگم هنوز پايينيم«لبخندي کجکي تحويلش دادمو مأيوس گفت»:آره تا حالا جايي نفرستاده بودم باغيض گفتم:ممنون -چيکارت کنم؟سوگليمي ديگه -چرا انقدر اتاقت تاريکه ؟!! باز اخم کرد وجدي با صداي آروم گفت: -از اتاق خواب خوشم نمياد -يعني چي؟!!! آرمين –بيا بقيه جاها رو نشونت بدم -ديدم چرا در اون اتاق بسته است؟ باز اون اخمي که يه ثانيه پيش باز کرده بود رفت تو همو گفت: -اونجا وسايل پدرمه -نميخوايي نشونم بدي؟ «سرشو بلند کرد يا علي ببخشيد غلط کردم چشماش به خون نشست و گردنشو گوشش قرمز شده بود رگ کنار شقيقه اش متورم شده بود چي انقدر عصبيش کرد؟سوال من؟» با همون حال و تن صداي گرفته گفت : -نه سري تکون دادمو با آرامش گفتم: -آب بيارم برات؟ -نه«با همون حال در صورتي که نفساش بلند تر ميشدو سينه اش بيشتر بالا و پايين ميکرد زل زده بود تو چشمام انگار حس خوبي نداشت مشتشو کنار پاش نگه داشته بود آروم صداش کردم:» -آرمين -هووم «وا شبيه ببر زخمي ميشه وقتي تا اين حد عصبانيه» -سُ..«لبمو زير دندون کشيدم حتي حاضر نبود پلک بزنه تا خشمش تو چشماش تکوني بخوره ترسيده بودم تنم يخ کرد چي تو سرشه؟!!»: -سُ...ُرخ شدي دوباره لبمو زير دندونم کشيدم نگاش به سرعت رو لبم زم شد حرکت سينه اش آهسته تر شد حالا جاي خشم زل زده به لبم قلبم به تپش افتاد ديدي شديم سه نفر شيطونه اومد لعنت خدا به شيطان لعنت خدابه شيطان ...الهم صلي علي محمد... دستش کمرمو لمس کرد در جا پريدم و دستشو پس زدم خنده شيطونش اومد رو لبش بميري يا عين ببر ميشه يا عين شيطون مدل آدميزاد نداره که دلم خوش بشه -سوگلي من ترسيد؟ -بروکنار با خنده اي پر از شيطوني گفت: -اگر نرم ؟ -بهت گفتم از اين شوخيا خوشم نمياد باز لبخندي زد و گفت: -کي گفته شوخيه؟ با حرص جيغ زدم: -آرمين! -اَي بابا خيله خب بيا برو اَه از جلوي روم که راهمو بسته بود رفت کنار و تا اومدم از کنارش رد بشم دستشو آهسته روي شکمم

1402/05/05 20:27

کشيد برگشتم با حرص نگاش کردم نيم رخشو ديدم که شيطون ميخنديد گفتم: -نميتوني آروم باشي نه ؟ -آخه آدم سو گليشو بياره خونه اش آرومو قرار داشته باشه ميشه؟ -آرمين!مي خواي اذيت کني... -باز شروع شد؟ميذاري امروزو خوش باشيم يا نه؟ -تو ميذاري؟ سري با همون خنده مذکورش زد و گفت: -مغنه اتو در بيار ابرو هامو بالا دادم و اومد جلو و گفت : -در مياري يا در بيارم ؟«نميدونم چرا خنده ام گرفت يه قدم به عقب رفتم و اومد جلو با لبخندش گفت:»زور دوست داري آره ؟ باز عقب رفتمو ابرو مو بالا دادمو گفتم: -نامحرمي -اِ!!!پس چرا اومدي تو خونه نامحرم مگه نشنيدي ميگن دوتا نامحرم نبايد زير يه سقف باشن که نفر سومشون ميشه شيطان -تو مجبورم کردي -باز داري از ترفندت استفاده ميکني جوجه ي من ؟«پريد با يه حرکت دستمو گرفتو کشيد به طرف خودش جيغ کوتاهي زدم ،تو بغلش اينطوري بودم که پشت بهش بودم و دست راستِ اون که رودست راستم قفل شده بود دور تا دور روي شکمم بود با اون يکي دستم که آزاد بود خواستم تقلا کنم که اون دستمم با دست راستش گرفت يعني هر دو دستم تويه دستش بود خندم ميگرفت بي صاحاب ،نميدونستم علتشم چيه حتما بي عرضگيم. -حالا تقلا کن جوجه ي من -من جوجه نيستم -پس چي هستي نگاه با يه حرکت تو دست مني - ولم کن -ول نکنم؟ -جيغ ميزنم -جيغ بزن ببينم کک کي مي گزه نصف ساختمون مستأجرامند از ترس خودشونو ميزنن به نشنيدن بقيه هم از ترس اخلاقم ميدوني که...«تو گوشم گفت:» -من فقط با سوگليم مهربونم لبمو زير دندونم کشيدم قلبم هي هري مي ريخت نميدونستم چرا استرس نگرفته بودم ؟اصلاً هم نمي ترسيدم !!!وا؟چرا واقعا! -اين کاررو نکن خوشم مياد ، زيردندون نکش عاقبت خوبي نداره -آرمين -وقتي صدام ميکني با يه لهجه خاصي اداش ميکني که فقط جوجه ام ميتونه اينطوري با ناز صدام کنه «از تعريفش خوشم اومد لبمو زير دندون کشيدم و لبخند زدم:»با يه حرکت مغنه امو از سرم برداشتو پرت کرد اون ور و زيرگوشم گفت: -مگه نگفتم عاقبت نداره جوجه من خودت شيطوني ميکني ....به سختي گفتم: -بسته -ميخوام ولي نميشه تو توبغلمي خواستم خودمو به جلو بکشم ولي باز به عقب منو کشيد موهام روي شونه ي چپم برد گفت: -چرا موهاي قشنگتو بهم نشون نداده بودي؟ با شيطنت گفتم: -آخه بي جنبه اي خنديدو گفت:از جنبه بالامه که هنوز تو بغلمي و جايي که دلم ميخواد نبردمت تو گوشم گفت: -سوال دوماه ونيم قبلو دوباره مي پرسم ،از اينکه با مني خوشحالي؟ با شيطنت خنديدمو گفتم :تو چي؟ -تو چه فکري ميکني ؟ -من فکر ميکنم توعاشقمي -قبل من چند نفر ديگرو آوردي اينجا؟ آرمين خنديدو گفت: عزيزمي جوجه ي حسود من ؛من اين حستو دوست دارم

1402/05/05 20:27

چون اعلام ميکنه که عاشقمي -پس تو هم عاشقمي که هر کي نگام ميکنه خيز جنگ بر ميداري خنديدو چونه اشو رو شونه ام گذاشتو گفت: -خدارو چه ديدي؟ -نچ تو اهلش نيستي سرشو بلند کردو منو متمايل کرد به سمت خودشو گفت:اهل چي؟«تو چشماش نگاه کردم خنده اي از شيطنت زد به عقب هولش دادم باز منو به جلو کشيد نميدونم چرا نيشم بسته نميشد انگار کنترل خنده امو نداشتم:» -نکن ولم کن -نه که توهم بدت مياد «خنديد خنديدم آروم زدم به شونه اش»و گفت: -نگفتي اهل چي نيستم؟ -عاشق شدن آرمين نگاهشو دقيق تر کردو گفت: تومنو نمي شناسي -چرا مي شناسم -کيه ام؟ با خنده گفتم:آرمين شوکت خنديدو موهام که روشونه ام بودو دست کشيد و گفت : ديگه؟ -شکاک و حسود -عين تو -نه من عين تو نيستم چون که حس حسادت من در برابرحس تو ناچيزه آره من بايد اول وآخر زندگيت باشم - -چرا ؟خوشگلي يا تار خوب ميزني؟ -چون که تو عاشق مني و داري حاشا ميکني«کمرمو کشيد طرف خودش و گفت»: -بگو عزيزم دستمو روي سينه ي عضلانيش گذاشتم و خواستم هولش بدم ولي سرشو که آورد پايين و به دستم نگاه کرد نتونستم فشار بدم به عقب تا از خودم جداش کنم با شيطنت سرشو بلند کردو يه لبخند موذيانه زد و گفت: -ديدي ،حتي وقتي تو چشمتم نگاه نمي کنم بازم افسارتو دربرابر من از دست ميدي پوزخندي ا ز خنده زدم و با پنجه ي دستم آروم زدم به سينه اش خنديدو موهامو از رو شونه ام کنار زد و کليبس موهامو باز کرد با نگاه خيره اي به مو هام چشم دوخت لبشو با زبونش تر کرد آهسته پايين موهامو که کنار کمرم افتاده بود و ميون انگشتاش لمس کرد و گفت: -جوجه من چه موهايي داره و من خبر ندارم موهامو از پشت سرم جمع کردم و کليبسمو از تو دستش گرفتم و موهامو بستم و برگشتم که برم اومد جلو و کمرمو گرفت و گفت: -من گفتم ميتوني از بغلم دربياي؟که داري ميري؟«چي؟!!!يعني چي به اين آرمين تا رو ميدي دنبال آستري مياد تا اومدم جوابشو بدم با لحني متفاوت با هميشه، آروم و با يه هيجان متعادل گفت:» -موهاتو جلوي هيچ *** باز نکن برگشتم ولي نتونستم بيشتر از نيم رخشو ببينم چشماشوبسته بود و حس کردم داره گردنمو بو ميکنه داشت منو ذوب ميکرد به سختي از احساسي که داشتم و نميتونستم خودمو کنترل کنم گفت: -تو چه فرقي با بقيه داري ؟ چشماشو باز کرد و منو کمي از خودش دور کرد ولي ولم نکرد و جدي گفت : -تو بگو چه فرقي دارم با لحن شوخي گفتم: -تو فقط دوستمي جدي و با محکمي گفت: -اگر ،فقط اگر جز من به کسي فکر کني ،به اين فکر کني که من يه جاست فرندم و به فکر يه رابطه جدي باشي... -چيکار ميکني؟ آرمين با حرص ولي خيلي خونسرد سرشو بهم نزديک کردو چشم تو چشمم شد و گفت: -مي

1402/05/05 20:27

درّمت -واگر تو اين کاررو کردي؟ -تو مهمي جوجه ي من _دريدنو ازت ياد ميگيرم آرمين لبخندي زد ودر حالي که چشماشو ديموني مي کردگفت: -نميتوني سوگليم چون که يه جوجه ي کوچولويي ومن يه ببري که بهم سال هاي قبل زخمي زدن که از درد دريدنو ياد گرفتم با ترديد نگاش کردم ترسم و که ديد رنگ نگاش عوض شد لبخندي آروم زد و گفت: -ميخوام برام غذا درست کني دستشو پس زدمو رو مبل نشستمو گفتم: -من مريضما خنديد دستمو کشيد و بلندم کرد و گفت: -تا حالا که حالت خوب بود ،نکنه جات خوب بود حالت خوب شده بود زدمشو خنديدو گفت: -من غذا ميخوام اونم با دست پخت جوجه ام -تو که دست پخت منو خوردي -اون و براي همه درست کرده بودي الان براي من فقط درست کن منو برد به طرف آشپز خونه وگفت: -چي ميخواي واسه عشقت درست کني؟ پوزخندي زدمو گفتم: -بيخود دلتو ليفو صابون نزن من احساسي بهت ندارم -جدّاً؟!خب عزيزم راستشو بخواي قبل از تو يادم نمياد چند نفررو آوردم اينجا و... چاقويي که برداشته بودم تا پياز پوست بکنم گذاشتم رو ميز آشپز خونه و خواستم با همون حرص از آشپز خونه دربيام که جلوي راهمو گرفت وبا شيطنت گفت: -کجا؟ -خونه امون -چي شد ؟تو که احساسي نسبت بهم نداشتي

1402/05/05 20:27

ادامه دارد...

1402/05/05 20:28

#پارت_#چهارم
رمان_#تب_داغ_هوس?

1402/05/07 10:38

با حرص گفتم :برو بده هموناييکه مياوردي اينجا برات غذا درست کنن -واي واي خداي من خب اگر روم حساسي خب بگو-برو کنار«کش داررو منت کشانه گفت»:-نفـــــــس-برو کنار آرمين ميخوام برم -بري؟«با لحن جدي اي گفت:»-خيله خب ،نونرِمن ،دروغ گفتم که حس حسادت تورو تحريک کنم من هيچ کسو تا اين حد به حريمم نزديک نکردم «با پشت انگشتاي دست راستش روي شونه و بازوم کشيدو گفت:»-هر کسي سوگلي من نمي شه نفسباترديد نگاش کردم و ناباور گفتم:-دروغ نگو آرمينتو چشمام زل زدو گفت:-براي چي بايد بهت دروغ بگم حتي اگر عکس اين قضيه هم بود تو بايد با من ادامه ميدادي چون من ،ميخواستم وتو ميدوني چيزي که من بخوام تو مجبوري که انجام بدي «موهامونوازشي کردو گفت »-اينطور نيست عزيزم؟با بغض نگاش کردم شخصيتمو خرد مي کرد از اين که وادارم ميکرد حس ضعفو نقص ميکردم ،با تک تک سلول هاي بدنم احساس ميکردم که منو براي بازيچه شدن ميخواد تمام من ميشد غصه اي جبران ناپذير همه حرفاشو کاراش دروغ بوده دروغ منو براي سوءاستفاده ميخوادآرمين دستشو به احاطه صورتم در آوردو گفت:-چيه؟-دروغ ميگي،منو براي سوءاستفاده ميخواي آره؟ ميدونم که دختراي زيادي تو زندگيت بودن...آرمين-باشه درست ولي هيچ *** مثل تو براي من نبودن -لابد هم اين جمله رو به همه ميگفتي «هيچ *** مثل تو نيست»-قسم ميخورم هيچ دختري مثل تو برام نبوده -از چه لحاظ از لحاظ اينکه دخترشريکتم؟همون طور جدي تو چشمام دقيق نگاه ميکرد اشکامو با شصتش پاک کرد و با لحن عصبيي که سعي ميکرد خودشو کنترل کنه گفت:-چرا گريه ميکني ؟-نميخوام اينجا باشم تو هيچ ارزشي برام قائل نيستي «با اخم نگام کرد ولي نه اين اخم از سر غم بودموهامونوازشي کردو گفت:»-بهم بگو جز تو با کي ميگم و مي خندم؟سري تکون دادمدوباره گفت:من با کي جز تو اينطوري رفتار ميکنم ؟نازشو ميخرم همه جا دنبالش ميام؟از کارم ميزنم؟دو مرتبهسري تکون دادم -گفتم جز تو کسي رو به حريمم نياوردم اينا چه معني داره؟ -منفعت براي تو اين بار با اخمي از خشم نگام کردو گفت:- اگر برام ارزش نداشتي هنوزم نفس شش ماهه قبل بودي هنوزم ناديده ميگرفتم ،مثل اون موقعه ها حتي جواب سلامتم به زور ميدادم ، من نمي تونم الکي کسي رو بيارم تو حريمم...صداي تلفن تو فضاي خونه پيچيد به طرف تلفن که پشت آرمين بود نگاه کردم وبعد پرسشگرا به آرمين نگاه کردم وگفت:منشي داره ،الان کار واجب تري دارم گنگ نگاش کردم لبخندي مهربون زد و گفت:-يه جوجه بد اخلاق دارم که قضاوت اشتباه در موردم کرده و اخمو شده ميخوام اخماي جوجه امو باز کنم «در حالي که با لبخند شصتشو رو ابرو هام ميکشيد تا اخمامو

1402/05/07 10:40

باز کنه صداي کسي که زنگ زده بود تو فضا پيچيد..»-آرمين...آرمين عزيزم خونه اي ؟اگر خونه اي تلفن بردار عزيزم ...اول با شوک به آرمين نگاه کردم وبعد با حرص وبغض دستشو عصبي پس زدم و سريع جلوي راهمو گرفت وگفت:-نفس ...نفس ...باور کن ...«با جيغ گفتم:»-برو کنار نميخوام بشنومآرمين-من با هيچ دختري نيستم نميدونم اين کيه که زنگ زده براي گذشته است ...-تو نميدوني کيه؟تو؟توي دختر باز؟تو عادت داري به اين کار مگه ميشه فقط با من باشي؟منه *** زودباور ...آرمين داد زد:-نميدونم کيه-يادت رفته فکر کن يادت ميادآرمين-من از وقتي با تو شدم ديگه با کسي نيستمباگريه گفتم:دروغ ميگي منو دست انداختي...دوباره داد زد:نکن اينطوري دروغ بهت نميگم«با حرص گفتم»:-از جلوي راهم برو کناربا حرص گفت:نميرم ميخواي چيکار کني؟رفتم طرف اپن که از رو اپن بپرم، روي اپن منو گرفت دستاشو دو طرف کمرم قلاب کرد و سرشو آورد جلو گفت:-گفتم:مال ِقبلِ-آره قبلا بوده ولي انگار ادامه داره عصبي گفت:ميگم با کسي نيستم چرا نمي فهمي ؟چرا اعتمادنمي کني ؟ يه کم بهم اعتماد کن خباشکامو عصبي با کف دستم پس زدمو گفتم:-اگر يکي به گوشيم زنگ بزنه بگه..نفس جان، عزيزم...عصبي تر با صداي دو رگه گفت:-غلط ميکنه-چيکارميکني؟-زنگ ميزنم به دختره ميگم ازدواج کردمبلندتر محکم تر گفتم:-چيکار ميکني؟-ميگم من ازدواج کردم مزاحم زندگيم نشو و...باحرص گفتم: ولم کن آب منو تو توي يه جوب نميره توصورتم نعره زددرست عين يه شير نعره زد:-نفََََس!شوکه وبا ترس نگاش کردم چشماي آبيشو خون گرفته بود از خشم زياد زير چشماشم سرخ شده بود رگ گردنش به پهناي يه انگشت متورم شده بود از خيلي ترسيدم قلب داشت مي ايستاد با صداي گرفته و خش دار با تن بم گفت:-نرو رو اعصابم ،اذيتم نکن با ترس نگاش کردم و با همون بغض سنگينم گفتم:تو منو تهديد ميکني به خاطر کاري که هنوز نکردم ؛ولي خودت هر اشتباهي رو مرتکب ميشي،ازت بدم مياد آرمين ولم کنمتحرص تر نگام کرد از اون چشماي عصبيش مي ترسيدم از اين که انقدر با صداقت داره اين حرفو مي زنه و رو حرفشم مي مونه از اين که حماقت کردم مي ترسيدم تمام جونم و ترسي مهلک گرفته بود با همون تن صدا گفت:-تو، تو خونه ي مني وکسي هم خبر نداره...با نگراني و وحشت با نفساي بلندي که از هيجان ترسم بود و سينه امو بالا پايين ميکرد نگاش کردم بي صدا وآهسته اشکم از گوشه چشمم سر خوردو روي گونه ام کشيده شد با صداي لرزون گفتم:-پس فطرتچونه ام لرزيد دومين اشکم که از گوشه چشمم سر خورد آرمين چنان عصبي داد زد و گفت:-«گريه نکن ،گريه نکن کله امو مي کبونم به ديوارا گريه نکن لعنتي»که حس کردم قلبم از دادش

1402/05/07 10:40

تيکه پاره شد به خاطر دادش گريه ام بيشتر شد منو کشيد تو بغلش قلبش مي کوبيد و سينه اش بالاو پايين ميکرد فشار دستاش دورم مثل يه حصار محکم بود آروم تر شده بود ،آروم تر شده بودم آهسته گفت:-کاريت ندارم نفس ...کاريت ندارم ...آروم باش گريه نکن ديوونه مي شم...سيس..س «منو به عقب کشيدو اشکامو پاک کردو گفت» :-من به تو صدمه نميزنم عزيزم -زنگ بزن آروم دستشو از دورم رها کردو گفت:-همين جا بشين تا برم زنگ بزنم باترديد نگام ميکرد چشم ازم بر نميداشت گوشي ِ بيسيم تلفنو برداشت و دگمه بکو زدو بعد چندي گفت:-الو ...«گوشي رو گذاشت رو بلند گو و دختره گفت:»-الو ...سلا...ام عزيزم ...آرمين با لحن جدّي و سرد گفت:-گوش کن،من ازدواج کردم خيالم ندارم بعد ازدواجم با کسي جز زنم رابطه داشته باشم پس پا تو...«از روي اپن خودمو سر دادم پايين ،آرمين دستشو به معني صبر کن بالا گرفتمن ميخواستم برم اون منو به تنها بودنمون تهديد کرد اگر تهديد کرده پس يه روزي عملي ميکرد من تو خطر بودم بايد مي رفتم من نميمونم به آرمين نگاه کردم نگاش به من بود تا عکس العمل بعديموببينه بايد بدوأم قبل اينکه بهم بتونه برسه فرار کنم و ديگه فکر هيچ چيزو نکردم و دوييدم آرمين از اون نعره ها زد:نفسآرمين خطرناکه چطوري پام رسيد به خونه اش ؟ به قول مامان اون چيزي از شرعو اخلاقو حلالو حروم سرش نميشه فکر رو اعتقادش به دردکسي مثل من نميخوره تا رسيدم به راهرو خواستم در شيشه اي رو باز کنم کمرمو گرفت و رو هوا بلندم کرد با تموم قوام جيغ زدم منو تو حصار دستاي قويش محکم گرفته بود و با صداي گرفته و خشن ولي با تن کوتاه گفت:-کجا؟چرا اينطوري ميکني؟-مي خوام برم ولم کن گه خوردم اومدم -من که زنگ زدم لعنتي چرا رم کردي ؟جيغ زدم :مي خوام برم ولم کن -اگر ميخواستم بلايي سرت بيارم تاحالا آورده بودم اونطوري گفتم تا بترسي آروم بشي-آروم بشم ؟کي رو با تهديد آروم ميکنن که من آروم بشم؟ولم کن-از سر حرص گفتم به خدا...«تقلا ميکردم دادزد»: ميگم به خدا -تو خدا مي شناسي که داري قسم مي خوري؟«با لحن آرومي تو گوشم گفت:»-تو رو که ميشناسم به خودت قسم سکوت کردم زبون باز ،داره گولم مي زنه مي دونم داره زبون ميريزه خامش نشو نفس چرا کوتاه مياي؟نميدونم، نميدونم چرا؟مي ترسم تهديدشو عملي کنه ،تقلا کن لعنتي تو چه مرگته؟-فرشته مني تو رو که ميشناسم به خودت قسم که کاريت ندارم حرصم گرفت آروم باش روزمونو خراب نکن -ولم کن-قول بده فرار نکني -ولم کن آرمين -باشه عزيزم باشه «آهسته رهام کردو يه قدم به عقب رفت و در شيشه اي رو قفل کرد با ترديد نگاش کردمو گفتم:»-باز کن چرا قفل ميکني؟!-کاريت ندارم عزيزم

1402/05/07 10:40