بهترین رمان ها(پسران مغرور،دختران شیطون)📚

439 عضو

فرعي آرمين قرار بود اونجا بياد دنبالم کنار کوچه پارک کرده بود چراغ زد تا بفهمم آرمينه ماشينشو عوض کرده بود يه تويوتاي شاستي بلند مشکي بود که مدلشو نفهميدم فقط از رو آرمش فهميدم تويوتاست رفتم سوار شدمو گفتم:-بدو آرمين گم نکنيم آرمين –داره ميره دنبال زنه بعدشم ويلاي من آدرس هر دو جا رو بلديم -ميخوام با چشم خودم ببينم «با صداي لرزون و بغض وار گفتم:»که ميرن تو اون ويلا -ميخواي گريه کني نمي برمت نفس-آرمين-من تحمل گريه ندارم -آخه من دارم از اين بغض منفجر ميشم تو خونه امون که نتونستم گريه کنم اينجاهم گريه نکن؟آرمين با دل سوزي گفت: -باشه..باشه...گريه کن سبک بشي-دروغ ميگه، همش دروغ ميگه ، داره ميره يزد...به آرمين نگاه کردم گردنش سرخ شده بود استخون فکش منقبض و محکم فرمونو گرفته بود ديدم که اون چشماي روشنش سرخ شد گفتم:-آرمين ،گريه ميکني؟با صداي گرفته و خش دار گفت:نه-چشمات سرخ...عصبي گفت:-نه من طاقت ندارم اين درد لعنتي و تحمل کنم -بابات؟آرمين عصبي داد زد:-بابام نه «شونه هام از دادش پريد ترسيدم خودمو عقب کشيدم نيم نگاهي بهم کرد وآروم گفت:»-نفس،متأسفم، من هيچ وقت نسبت به اين موضوع آروم نميگيرم-پس کي ؟ دوستت؟ نامزد سابقت؟ زنت؟ کي به تو خيانت کرده؟آرمين با يه رنجي که خون به جگرم کرد تا کلمه اشو ادا کرد گفت:-مادرم شوکه به آرمين نگاه کردم ؛زن خائن؟مادر باشه و خيانت کنه؟شوهر داشت و خيانت کرد؟ياد حرف آرمين افتادم که وقتي گفتم:«يه مادر خيانت نميکنه گفت:»من شاهد بودم خيانت کردآرمين يه پسره واي اين حال من چطوري نسبت به مادرش تحمل کرده؟اشکش از گوشه چشمش سُر خورد روي گونه اش و سريع پاکش کرد دلم براش سوخت دستمو رو دست عضلاني برنزه اش گذاشتم به دستم نگاه کردو دستمو گرفت و بوسيد دستمو روي زانوش گذاشت و گازو پر کردو دنده عوض کردو با همون صداي گرفته گفت:-قبل تو از زن ها متنفر بودم چون همه شبيه مادرم بودن-از مادرت متنفري-آنقدر که هرگز از خير يادش نميکنم-آرمين!!!-حتي هنوزم بوي تن خائنش تو سرمه-بچه بودي؟سري به طرفين تکون دادو گفت:-سيزده سالم بود آنقدر بچه نبودم که نفهمم خيانت يعني چي؟ شاهد صحنه هاي زجر آور بودن يعني چي؟يکي جاي بابام مادرمو بغل کنه ببوسه با هاش...«عصبي دو تا سه تا زد رو فرمون داد زد :»لعنتي من شاهد تک تک اون لحظه هاي نفرت انگيز بودم هرگز از جلوي چشمم دور نميشه همه جا دنبال من جلوي چشمامه هر طرف مي بينمش ايکاش خودم کشته بودمش ...«با ترس آرمينو نگاه کردم عصبي گريه ميکرد کل صورتش سرخ شد زير چشماش متورم شده بود از چشماش خون ميباريد فرمونو آنقدر محکم گرفته بود که استخون

1402/05/08 14:53

بالاي انگشتاش داشتن از پوست دستشو مي دريدن تا بيرون بزنن»داد زد با تموم قواش داد زد:-ف*ا*ح*ش*ه...ه*ر*ز*ه... لعنتي چطور تونست؟-آرمين !!!با حرص نگام کردو گفت:-اون از من اينو ساخت هميشه از اين که بچه بابام نباشم واهمه دارم مي ترسم بچه اون نيستم با دل سوزي دستمو رو شونه اش گذاشتمو گفت:-چطور ميتونست به باباي من خيانت کنه ؟مگه از باباي من مهربون ترم بود؟عاشقترم بود؟اگر دوستش نداشت چرا وارد زندگي بابام شد ؟چرا کاري کرد تا عاشقش بشه؟ نامزدشو به خاطر اين زن بيوه ي ل*و*ن*د ِ و ه*ر*ز*ه رها کنه که با اون باشه با اون مار صفت که با اين همه عشق بهش خيانت کنه چطور نفهميد که بُتش يه خائنه ؟چرا؟چرا تقاص اونم از خودش گرفت؟من انتقام بابامو ميگيرم هيچ چيز هيچ چيز نميتونه مانعه اين امر بشه انتقام ميگيرم -آرمين ،عزيزم .آروم باشآرمين با همون حال عصبي گفت:-بابام يه معلم خصوصي بود که ميومد خونه مادر بزرگم که به خاله ام درس بده مادر اون موقعه يه زن بيوه بيست و شش ساله بود که شوهرشو تازه از دست داده بود يه شوهر پولداري که ثروت مادر مو دو برابر کرده بود مادرم رئيس شرکت بود که همزمان خودش مديريت ميکرد بسيار زيرک بسيار مدبر ،از يه زن 26 ساله انتظار مديريت 705 نفر اعم از کارمندو کاگر رو نبايد داشت ولي اون مي تونست هر چي ميخواد و به دست بياره چه برسه به يه پسر سر به زير معلم که براي کسب درآمد بيشتر شاگرد خصوصي ميگيره آنقدر رفت و اومد و ل*و*ن*د*ي کرد عشوه ريخت ناز کرد ...لعنتي ميشناسمش حتي راه رفتنشم ديوونه ات ميکرد مثل سرطان آروم تو وجودت رخنه ميکرد وقتي ميفهميدي بيمارش شدي که بايد تسليمش مي شدي راهي نبود راهي نداشتي آنقدر رفت و اومد تا بابام عاشقش شد تو جلد بابام رفت که نامزدشو پس بده و با اون ازدواج کنه آنقدر توقلب بابا بود که مثل موم تو دستاش باشه و هر چي بگه بابا بگه چشم نامزديشو بهم زد ،خونواده اش طردش کردن،شد شوهر زني که به خاطر اون همه ي آرزو هاشو به پاش سوزوند پدرم سه شيفت تو مدرسه و خونه هاي مردم تدريس ميکرد که درآمدش بشه يک ششم در آمد يکي از شرکت هاي مادرم که نذاره پول اون وارد زندگيش بشه که خودش نون اوره خونه باشه بعدمادرم جاي زندگي با اين مردي که همه چيزو به خاطرش ترک کرد پي هوا و گناهش رفت پي کثافت کارياش...لعنت به تو مادر لعنت به تو هيچ وقت زن سالمي نبود ...اي کاش قبل اين که من بزرگ بشم بابا مي فهميد نه پس از چهارده سال...زندگي مشترک...-بابات فهميد؟!آرمين سري تکون دادو گفت:-من ميدونستم و حرف نميزدم از بابا مي ترسيدم ،مي ترسيدم اگر بفهمه بره نميدونستم غيرت يعني چي؟نميدونستم جاي رفتن

1402/05/08 14:53

ريشه خيانتو مي سوزونه ؛اون از جنس مامانم نبود اونايي که تعصب دارن غيرت دارن لکه ننگو با خون پاک ميکنن-ييه يعني چي؟!!!آرمين به روبرو چشم دوخته بود با همون صداي بم گرفته از بغض و خشم گفت:»-مچ اوني که خيانت ميکنه يه روزي باز ميشه يه روز يکي بازش ميکنه تو خونه بود با اون مرده وقتي من مدرسه بودم ،بابا سر کار بود ،نميدونم اون روز چي ميشه که بابا زود ميره خونه خيلي زودتر از هميشه ومامانو ميبينه...با همون لباس فيروزه اي ...«ياد روز کنکور و خريد لباسم افتادم...دوباره سخت عصبي شد و ادامه داد»:همون که همرنگ چشماش بود وقتي ميپوشيد انگار زني به زيبايي اون وجود نداشت انگار تمام دنياي بابا تو چشماي اون خلاصه ميشد و جز اون از اين دنيا چيزي نميخواد همون لباسي که بابا عاشقش بودو براي اون نامرد پوشيده بود...آرمين چند متر عقب تر از خونه شهلا نگه داشت بابا پياده شدو رفت طرف خونه شهلاو زنگ زدو شهلا در رو براش باز کردو رفت داخل حس کردم چيزي از درونم خالي شد با بغض گفت:-برگرديم آرمين ديگه مطمئن شدم -نه ميريم -که من زجر بکشم؟-نه،تو به اندازه کافي زجر ميکشي ،ميبرمت که ببيني و يه روز بهش بگي چون اگر نگي مثل امروز من، خودتو نفرين ميکني ،اگر به بابام گفته بودم شايد بابام الان زنده بود-سکته کرد؟ارمين بهم نگاه کردو دندوناشو محکم رو هم گذاشتو گفت:-خودکشيدستمو با وحشت جلوي دهنم گرفتمو گفتم:يــــــيه خودکشي؟آرمين توي چشمام نگاه کرد و گفت:-اول مامانم....«تو چشماش مستأصل نگاه کردم يعني چي ميخواد بگه؟»ادامه داد:-اونو کشت و با همون چاقو خودشم کشتعين مرده يخ کرده بودم قدرت هيچ عکس العملي رو نداشتم حتي نفس کشيدن، به سختي گفتم:-قَ....قَت....قتل؟خودکشي؟!!!بگو که شوخي ميکنيآرمين با جديتو خشونت گفت:-جزاي خائن همينه-اون مَرده چي؟-فرار کرد-بابات مامانتو کشت؟!!!!واييي!!!!آرمين با همون لحن گفت:-بايد مي کشت-تو که گفتي مادرت کلمبياست-دوروز بعد بليط داشت ميخواست با همون مرد ِبرن کلمبيا «دوباره اشکش از گوشه چشمش سُر خورد و عصبي پاکش کرد»و گفت:-عوضي حقش بود بميره-آرمين اون مادرته اينطوري نگودادزد:-بود ؛اي کاش که نبود اي کاش چشماي لعنتيم همرنگ چشماي اون نبود که هميشه اونو تو خودم ببينم وقتي به اين فکر ميکنم که از اونم از خودم بدم مياداز تو داشبرد يه بطري مربع شکل باريک در آورد و سرکشيد با دهن باز نگاش کردمو گفتم:-اين چيه؟-وتکا-آرمين؟!!!!-اگر ميخواي جفتمونو تو راه به کشتن ندم بايد بخورم الان آنقدر عصباني هستم که خودمم از خودم ميترسم -نبايد رانندگي کني-انقدر نميخورم بطري رو سر کشيد ونگران نگاش کردم نگاهش به

1402/05/08 14:53

پشت سرم افتادو گفت :برنگرد-چرا؟!!اومدم سرمو برگردونم به طرف خونه شهلا که آرمين سرمو برگردوند طرف خودش و صورتم ميون دستش نگه داشت و گفت:-نگاه نکن نميخوام ببينيشون که مثل من تمام روزاتو با جلوي چشم بودن اين صحنه ها بگذروني اشکم فرو ريختو گفتم:-بااونه؟نگاه آرمين عوض شد و پر ترحم شد و منو به آغوشش کشيد و گفت:عزيزم.-داغم کرده، تمام تعلقاتم بهم ريخته اون باباي من نيست مگه نه؟سرمو از رو سينه اش بلند کردم و برگشتم ديدم بابا دست انداخته دور کمر شهلا و هدايتش ميکنه به طرف در ماشين دررو براش باز کرد و اون نشست و بابا درو براش بست هر دو ميخندن هر دو شادن...-اون جاي مامان منه ...خيلي وقته که بابام مامانمو اينطوري تو بغلش نگرفته...آرمين با فاصله کنترل شده دنبال بابا رفت تموم مدت تو ماشين هر دو ساکت بوديم اون هم مث من در گير اين حس لعنتيه تب داغ گناه والدينمون بوديم بارون نم نم ميباريد آرمين بخاري رو زياد کرد.گفت:-نفس اشتباه کردم برگرديم-نه بريم ميخوام تا تهشو ببينم-حالت خوب نيست رنگت پريده-آرمين ص*ي*غ*ه اشه؟آرمين نگام کرد نگاهي که انگار بازم بهم ميگفت:«چرا آنقدر تو خوش خيالو سالم فکر ميکني؟»يعني تا کي باهمن براي يه هفته؟يه ماه؟ آرمين تو اين روزا رو تجربه کردي تو چطوري کنار اومدي؟آرمين نفسي کشيدو گفت:-نميدونستم بايد گريه کنم يا کينه امو دوره کنم؟ توي اين شانزده سال هرروزمو به اميد انتقام گذروندم مثل يه پروژه 16سال روش فکر کردم 16سال حسرت خوردم که ايکاش اون لحظه بودم تا اون مردو ميگرفتيمو مي کشتيم من يه پسر 13 ساله بودم با يه تيتر بزرگ روزنامه با مضموني که همه جا اعلام ميکرد«مادر پولدار و (...) ام به پدرم خيانت کرده ،مردي که نتونست خيانتو تحمل کنه و اول همسر خائن خودو بعد هم خود را کشت»تازماني که ايران بودم پدر بزرگم هميشه بهم خيره ميشدو ميگفت تو شبيه مادرتي پس پسر بچه من نيستي مادر بزرگم منو تو بغل ميگرفتو اشکامو پاک ميکرد وميگفت:«ساکت باش مرد اين بچه کم درد ميکشه توهم شده نمک رو زخمش؟»پدر ِمادرم خيلي زود کارامو کرد و فرستادنم آلمان حتي آب تموم دريا ها اقيانوس ها هم نميتونه کينه ي منو بشوره حتي دوازده سال دوري از اينجا هم منو آروم نکرد-چيکار کنم آرمين؟-انتقام بگيرپوز خندي زدمو گفتم:-انتقام؟من تو نيستم آرمين منو نگاه من فقط بلدم گريه کنم جاي اينکه برم جلو جيغ بکشم که «بابا من ترو ديدم با يه زنه ديگه ديدمت »من بايد اين کاررو ميکردم ولي نشستم تو ماشينت و يه ريز گريه ميکنم و بابامو تعقيب ميکنيم تا من آخرين نور تو دلمو خاموش کنم من مثل تو نيستم آرمينآرمين نگام کردو

1402/05/08 14:53

گفت:-ولي هيزم آتيشي هستي که من توش سوختم نگاش کردم ولي نفهميدم منظورش چي بود...بابا کنار يه رستوران نگه داشت با شهلا رفتن غذا بخورن با چشمام ديدم که چطوري براي اون زن غذا لقمه ميگرفت چطوري از ته دل باهاش مي گفت و ميخنديد بابا هرگز با مامان اينطوري رفتار نميکرد مامان هميشه حسرت چنين رفتاري رو از بابا داشت....حوالي ساعت سه به ويلاي آرمين رسيدن وبا هم وارد ويلا شدن با بغض و لرزه گفتم:-تموم شد... عجب تير تيزي بود آرمين قلبم داره مي ايسته...آرمين منو تو آغوشش گرفتو دست پشتم کشيدو گفتم:-دلم ميخواد فرار کنم برم جايي که هيچ *** نباشه ومن تنها باشم هيچ *** نباشه تا مثل بابام بي معرفتي کنه،بريم آرمين فهميدم پشتم يه تپه غبار بود نه يه کوه که بشه بهش تکيه کردآرمين سرمو بوسيدو تو گوشم گفت:-من کنارتم-من بابامو ميخواستم ،کاش نميدونست چه حال بدي دارم اي کاش اونم حال منو داشت «با حرص و کينه گفتم:»کاش اونم طعم تلخ اين کارشو مي چشيد ،کاش فقط يه بار دلش مي سوخت که آنقدر با اين دل سختي ما رو سوزوند ،قرار مامانم هم بسوزه همه چيز خراب شد همه چيزآرمين موهامو کنار زدو گفت:-بسته ديگهگوشيمو از جيب پالتوم در آوردم وآرمين گفت:-چيکار ميخواي بکني؟-ميخوام به بابام زنگ بزنم ببينم وقتي معشوقه اش پيششه بازم مثل امروز صبح قربون صدقه ام مبيره؟روي اسم بابا رو گوشيمو لمس کردم شماره اشو گرفت ،بوق آزاد زد يکي دوتا سه تا رد تماسردتماس؟!!!پوزخند زدم وآرمين گفت:-چي شدشوکه با همون پوزخند آرمينو نگاه کردمو با چشماي پر اشک گفتم:-آرمين! رد تماس زد!!اون بابامه اسم منو رو گوشيش ديده ميدونه چقدر دوستش دارم الان بايد فکر کنه که من نگرانش شدم که زنگ زدم نبايد اين کار رو با من ميکردآرمين گوشيمو ازم گرفت پرت کرد رو داشبردو صورتمو به احاطه دستش دراوردو گفت:-نفس ،نفس به من گوش بده بسته ديگه تموم شد از حالابه بعد با من اومدي سفر ديگه فکر هيچ چيزو نمي کني جز همين لحظه که بامني باشه ؟نفس منو نگاه کننگاش کردمو گفتم:-حالم خوب نيست-الان حالتو جا ميارم ،جوجه امو ميبرم به يه رستوران خوب براش يه غذاي خوشمزه مي گيرم ،خودم براش لقمه ميگيرم اونم من که کسي ازم لقمه نگرفته لقمه هاي آرمين جونتو که بخوري حالت جا مياد باشه جوجه زر زروي من؟آنقدر کلمات آخرش خنده دار بود که با غصه يه لبخند تلخ زدمو اشکامو با شصت هاش پاک کردو گفت:-تازه شدي عين خودم ،ميسازمت ،«باز چشماشو ديموني کردو گفت:»-آه نفس بسته با غصه خوردن که چيزي درست نميشه-تو منو درک نميکني زخم تو کهنه شده ولي براي من تازه است درد ميکنه جِز جِز ميکنه داره آتيشم مي زنه

1402/05/08 14:53

ميسوزونهبا شيطنت نگام کردو چونه امو گرفت و گفت:-پماد سوختگي «اشاره کرد به خودشو گفت»:کنارت داري چرا استفاده نميکني؟باز اون طوري که موشکافانه به صورتم جُز به جُز نگاه ميکنه ،نگام کرد و زدم به شونه اشو گفتم:-به خاطر خدا اونطوري نگاه نکن که افکارت مثل چشمات شيطون مي شنخنديدو در جاش جا به جايي شدو کف دستا شو بهم ماليدو گفت:-خب ميريم سر اصل ماجرااخمي از گنگي کردم و گفتم:-چي؟!!!آرمين سرشو آورد جلو دقيق نگام کردو گفت:-تو شرطو باختي-آرمين بسهاخمي با شيطنت و لبخند زدو گفت:-آ.آ.آ نفس نزن زيرش، شرط گذاشتيم -کدوم شرط؟-که من هر چي بگم تو بايد گوش بدي-من الان روحيم داغونه چي ميگي؟باشيطنت گفت:يالا اول جوجه خانم اخماشو باز کنه«بازومو گرفت ومن کشيد جلو نق زنان گفتم:»-اه آرمين حوصله ندا....ارممنو کشيد تو بغلش و گفت:-اخماتو باز ميکني يا باز کنم؟«در حالي که تقلا ميکردم که ولم کنه گفتم:»-ولم کن ميگم حالم خوب نيست آه آرمين مراعات کن امروز و-باشه فقط امروزاآرمين منو برد يه رستوران سنتي توي همون حوالي که خيلي باصفا و خوب بود آرمين غذا سفارش داد دوتا ديزي همون طور که خودش گفته بود برام غذا لقمه مي کرد با اينکه نميتونستم از شدت ناراحتي بخورم ولي به خاطر آرمين و لقمه هايي که برام مي گرفت يه کم خوردم يه لقمه درست کردو گفت:بگير ...ميگيري يا بذارم تو دهنت ؟نميگيري؟لقمه رو تودهنم گذاشتو چشماشو ديموني کردو گفت:-لقمه آبگوشت بود يا باقلوا؟لبخندي غمگين زدمو گفت:-بعدي ؟هان؟«سري تکون دادو گفت:»آره ؟جوجه ي لوس من ،لوسي ديگه سوگلي باشي ناز کش داشته باشي«اشاره به خودش»دوست آرمين باشي ديگه همينه ديگه خانم ميشيني من بايد برات لقمه بگيرمخنديدم ولي يهو وسط خنده زدم زير گريه آرمين اول شوکه نگاهم کردو بعد سريع بلند شد اومد کنارم نشستو منو تو آغوشش گرفتو گفت:-نفس نفس عزيزم هيس مردم دارن نگاه ميکنن بسه-ميخوام....نميشه...سرمو به سينه اش چسبوند و رو سرمو بوسيد و آروم گفت:باشه باشه برام يه ليوان آب ريختو داد دستمو گفت:-بيا بخور-ممنون اگر تو نبودي نمي دونستم چي ميشد چطور آروم مي شدم «موهامو کنار زد از رو پيشونيمو بهم لبخند زد:» * * * مامان-يعني چي؟نه تو مياي نه نگين ناسلامتي خريد عروسي برادرتونه ها-مامان حالم خوب نيست نمي تونم بيامبابارو کرد به نگينو گفت:-خب بابا جان تو با مادرت برونگين-بابا من خريد عروسي اون دوتا ايکبيري نميامنعيم از تو اتاقش دادزد:-به درک نمي برمتبابا- نگين جان بابا اين چه رفتاريه با برادر بزرگت داري؟نگين- نه اينکه اون رفتارش با من خوبهمامان- حسين اصلا تو بيا اين دوتا دختر، بدرد

1402/05/08 14:53

لاي جرز ديوار مي خورنبه مامان نگاه کردم عزيزم تو نميدوني که ما دوتا دختريم که به دردت مي خوريم بابا-بايد برم شرکتمامان- امروز ؟!تو مثلا سهام دار اون شرکتي نميتوني يه روز نري اون مهندس زپرتي بدون تو نميتونه اون شرکتو بگردونه؟براي آرمين اس ام اس زدم :-بابام امروز مرخصي داره زد-آره مگه نميخواييد بريد خريد عروسي نعيم؟جواب آرمينو ندادم و به بابا نگاه کردم به مامان گفت:-مهندس که تو شرکت بند نميشه همه کاراي شرکت رو دوش منه با حرص بابا رو نگاه کردم ونفسي فوت کردمو زير لب «لا اله الا الله »يي گفتم چرا دروغ ميگي اون که همش مرخصي ميگيره تويي پدر من نه اون.مامان-حسين تو که نميايي ،اين دوتا هم نميان بچه من مگه بي کسو کاره؟بابا-تو که هستي بسه ديگهمامان به بابا چپ چپ نگاه کرد و گفت:-هر وقت به تو نيازي دارم تو قبلا يه جا جلو تر براي خودت چاله کنديبابا- خب زن من که نميرم دختر بازي ميرم دنبال يه لقمه نون براي...«نگاش به من افتادو با تعجب گفت:»-نفس؟!!!چيه باباجان؟!!!چرا اينطوري نگاه ميکني؟!!!مامان- نفس چند وقته زده به سرش ديوونه شده لال موني گرفته ،يا مي چپه تو اتاقش و بايغوش ميشه يا مياد اينجا مثل جغد زل ميزنه منو نگاه ميکنه تو ميايي تو رو نگاه ميکنه اينم از اين دخترموننعيم از تو اتاقش دادزد:-با اون ديوونه تو يه اتاقه؛ خب ديوونه مي شه ديگهنگين هم در جوابش گفت:-دهنتو مي بندي يا بيام گل بگيرم؟نعيم اومد و گفت:غلطا بيا ببينم چطور ميخواي گل بگيري؟مامان جيغ زد :ساکت ميشيد يا نه؟نگين رفت به اتاقمون و به نعيم نگاه کردمو گفتم:-نعيم خوشحالي؟نعيم –آره ديوونه معلوم نيست ؟-بدبختي، چون نميدوني زندگي زناشويي خيانتِ چاي پريد تو گلوي بابا و شروع کرد به سرفه کردن مامان از تو آشپزخونه گفت:-نفس!!!!اين چه حرفيه ؟!اين حرفا شگون نداره از جا بلند شدمو گفتم:البته تو مَردي نعيم-از دست رفت محيط خونه امون وقتي بابا توش بودو دوست نداشتم پر تشويش بود دلم ميخواست از خونه فرار کنمرفتم تو اتاقو ديدم نگين داره لباس مي پوشه رو تخت دراز کشيدمو گفتم:-کجا ميري؟-جايي که به تو ربط نداره چي شده بود دم از خيانت ميزدي؟چي شده؟-دليلي داره که به تو ربطي ندارهنگين منو نگاه کردو گفت:-دارم ميرم براي ولينتاين خريد کنم تو نميخواي خريد کني؟-داري از زير زبونم حرف ميکشي ؟-من که ميدونم يکي تو زندگيته ؛مامانو شايد ولي منو نميتوني گول بزني-آفرين ،تو با اين هوشت حيف دشدي-نميايي؟«از رو تخت بلند شدم»رو همون شلوار جين تو خونه ام که يخي رنگ بود يه پالتوي سفيد پوشيدمو شال ابي اسمونيم هم سر کردم و نگين با تعجب گفت:-همين؟!!!-حوصله

1402/05/08 14:53

ندارماز اتاق اومديم بيرون نعيم تا مارو ديد گفت:-کجا؟ منو نگين باهم جوابشو داديم:-به تو ربطي نداره مامان-نفس مگه نگفتي حالت خوب نيست ؟-ميريم هوا خوري حالم يه کم جا بيادبابا- مواظب باشيد نخوريد زمين برف اومده زمين يخ زده-نميخوريم خداحافظبابا با تعجب گفت:-اتفاقي افتاده بابا جان؟-نه خداحافظوقتي رفتيم بيرون نگين گفت:-خب تعريف نميکني؟جواب نگينو ندادم بابا حتي به پسرشم اهميت نميده فقط به اسم ما جون وجان ميبنده و حساب مامانو پر پول ميکنه تا نفهميم داره بهمون خيانت ميکنهنگين- کجا باهم آشنا شديد؟-ميشه آنقدر سوال نکني وگرنه قيد کادو رو ميزنمو بر ميگردم خونه-يعني ميخواي بهش کادو ندي؟-اون چشمش به کادوي من نيست-يعني آنقدر لارژه؟!!-هرکي هست به تو تازماني که رابطه ات به من ربطي نداره ،ربطي نداره-تو عوض شديپوز خندي زدمو گفتم:-نگين از خواب زيبات بيدار نشو بيداري جز حقيقت تلخ چيزي نيستنگين ايستادو آرنجمو گرفت و گفت:-موضوع چيه نفس؟به چشماي نگين نگاه کردم و گفتم:-هيچي «نفسي فوت کردمو به راهم ادامه دادم»نگين- من خواهرتم بهم بگو -يکي داغم کرده که انتظاري ازش جز محبت،معرفت،وفاداري نداشتم -کي؟!!!-بهت ميگم ولي الان نه بيخيال ،خواهش ميکنم نگين سري تکون دادو وارد يه پاساژ شديم نگين گفت:-چي ميخري؟-يه گردنبند که نگينش يه سنگي باشه که از چشم زخم دورش کنهنگين با تعجب نگام کردو گفت:-نفس بيخيال طرف دوستته،براي چي همچين چيزي در نظر گرفتي؟- چون خيلي خوشگله ،همه بهش نگاه ميکنن،حتي گاهي اوقات خودمم نميتونم نگاش نکنمنگين با تعجب گفت:-واقعا؟!!!چرا عکسشو نشونم نميدي؟-ندارمنگين- اسمش چيه؟-چرا انقدر کنجکاوي؟!-چون اون اولين نفر تو زندگيه تواِ،من ميترسم تو عاشقش شده باشي همون طور که من عاشق اولين پسري که وارد زندگيم شد ،شدم و ازدواج کردم به نگين نگاه کردمو جوابشو ندادم چون نميدونستم جوابش چيه؟!!!من عاشقشم؟!!نه نميدونم نه نيستم ،شايد هم...نميدونم ...آرمين...نگين کنجکاو گفت:-مي بينيش قلبت فرو ميريزه؟ هول ميشي؟تپش قلب ميگيري؟-فقط وقتي بعضي کارا يا يه حرفايي ميزنه اينطوري ميشمنگين-چند سالشه؟-29-چيکارست؟-فضولي بسه تو چرا در مورد بوي فرندت حرف نميزني ؟چندسالشه؟چيکارست؟کجا آشنا شديد؟-اسمش کامياره،سي و يک سالشه،پزشکه، دنبالم اومد هميشه مي ديدمش «لبخندي زدو گفت:»ازش خوشم ميومد اونم خوش قيافه است خوش تيپه ،بهش نمياد پزشک باشه ...ولي من مثل تو لي لي به لالاش نميذارم -چه شکليه ؟-چشماش خاصِ نميدونم انگار رنگ تموم چشم رنگي هارو داره سبز گاهي عسلي گاهي ترکيب هر دو رنگ...با موهاي تيره که اونو جذاب

1402/05/08 14:53

تر ميکنه -عاشقش شدي؟«خنديدو با يه شوري گفت:»-آره ،شيطونه و من از کاراش خيلي خوشم مياد خوب منو جذب به خودش ميکنه،ميدونه يه زن چي ميخواد چي دوست داره قابل قياس با اون عوضي نيست«شوهرشو ميگفت»-چند وقته دوستيد؟-شش ماهه ولي فکر ميکنم 60 ساله که ميشناسمش به نظرت منم همين کادو رو بخرم؟ اونجا رو يه مغازه سنگ زينتي فروشيه بيا بريم-حالاتو بگو کيه؟-آرمين شوکت نگين ايستاد با چشماي از حدقه بيرون زده هاج و واج منو نگاه کردو گفت:-آ...آ...آرمين؟!!!!!!!!!!!!!!!!تو چطوري با اون دوست شدي؟!!!!!!-درست عين تو نگين-اون يه دختر بازه -به همه دختراي دور وبرش گفته ازدواج کرده -چطوري با اون برج زهرماري؟-اون اصلا اوني نيست که با بقيه رفتار ميکنه شيطونه،لارژه ،تو بدترين شرايط هوامو داشته ...کاملا متفاوت از آرميني که ميشناختيم نگين- کم مونده شاخ در بيارم آرمين؟آرمين؟خداي من!!!!خلاصه يه گردنبد نقره با يه آويز استوانه اي که شامل چند سنگ که روي هم قرار داشتن بود خريديم با يه خرس به سايز متوسط قرمز با يه بسته شکلات به شکل قلب که البته شکلات تلخ بود نگين- تلخ دوست داره؟چه جالب کاميار هم تلخ دوست داره !-امشب کجا ميريد؟-نميدونم آرمين هنوز نگفته،مياد دنبالم نگين –دوستت داره؟-نميدونم کاراش که ميگه دوستم داره نگين – خدايا من باورم نميشه نفسو آرمين؟!!!!کادو ها رو که گرفتيم برگشتيم خونه تا آماده بشيم که موبايلامون با هم زنگ خورد به نگين نگاه کردمو نگين گفت: --چه تفاهمي !-الو؟ آرمين-ولنتاينت مبارک-ولنتاين تو هم مبارک آرمين- حاضري؟ -دارم آماد ه ميشم نگين-خيله خب کاميار فيروزه اي نمي پوشم ،خدايا تو چرا روي اين رنگ حساسي؟ اين درست رنگيه که به من مياد به نگين با تعجب نگاه کردمو آرمين گفت: -آروم تر -با مني؟يا نگين؟ آرمين-با هيچ کدوم -کسي خونه اته؟ آرمين-دوستم،من يه ساعت ديگه ميام دنبالت راستي بابات رفت؟ -نميدونم، با نگين قبل ِ رفتنشون رفتيم بيرون آرمين-آخه امروز ولنتاين وبالاخره شب عشاقو... -بسه آرمين... آرمين-ببخشيد عزيزم ،تو کي به اين قضيه عادت ميکني؟ -هيچ وقت خداحافظ آرمين –هفت ميام دنبالت خداحافظ من تلفنو قطع کردمو ولي نگين هنوز داشت باموبايلش حرف ميزدنگين-گفتم:نه ،ميخواي مامانم بياد منو بکشه؟يه بار قِصِر در رفتم بسه.... تو از کجا ميدوني مامانمو داداشم اينا رفتن خريد عروسي؟!!!....خودم گفتم؟!!!واقعا؟آخه يادم نمياد گفته باشم!!!بيا دنبالم....خجالت نمي کشي دوست خواهرم داره تا جلوي در خونه امون مياد دنبالش بعد تو ميگي آژانس بگير...لازم نکرده تو حساب کني مگه به خاطر پولشه؟!....ديگه نمي خوام بياي ... -نگين!!!کوتاه بيا

1402/05/08 14:53

بابا!! نگين اخمي به من کردو گفت: خودت بايد اين پيشنهادو مي دادي...کي؟....نيم ساعت ديگه؟....من همين الانم بلندشم حاضر شم تا هفت حاضر نميشم ...خيله خب همون هفت و ربع ...باشه خداحافظ -چرا انقدر لج ميکني؟ -حقشه پررو -خونه اش کجاست؟ -نياوران -جداًيعني با آرمين توي يه منطقه اند ؟!!! چه جالب !!!! نگين- اِ!!!!راست ميگي تا حالا به اين توجه نکرده بودم آرمين شوکت هم تو نياوران زندگي ميکنه-ميدونستي آرمين هم از رنگ فيروزه اي بدش مياد؟ نگين-واقعا؟!!!!اگر نميشناختم ميگفتم هردو يکين علايقشون شبيه همه خنديدمو گفتم:نه آرمين موهاش تيره نيست تو گفتي موهاي کاميار تيره است. هر دو يه رنگ پوشيديم شلوار جين سرمه تيره پالتو ي قهوهاي شال قهوه اي و بوت هاي بلند جير پاشنه بلند قهوه اي اول من از خونه زدم بيرون همين که در رو باز کردم آرمينو تو ماشينش ديدم پام سُر خورد جيغ زدم ولي قبل افتادن دررو گرفتم و خودمو نگه داشتم آرمين سريع پياده شدو غر زنان اومد طرف و گفت:-برف مياد ما بايد عذاي افتادن تو رو بگيريم آخه چرا پاشنه بلند مي پوشي هان؟ -تيپم بهم ميخوره «خودم زودتر از آرمين خنديدم»نگين از تو آيفن گفت: -چي شدنفس؟ -هيچي داشتم ميخوردم زمين آرمين يه کم گنگ منو نگاه کردو چون بدون شک نگين مارو از تو آيفن ميديد و آرمينو شناسايي ميکرد و من هم از اين اتفاق برعکس هميشه هيچ واکنشي نشون ندادم و اين باعث تعجبش شده بود -نگين ميدونه نگين- سلام جناب مهندس آرمين با همون لحن جدي گفت: -سلام نگين- مراقب خواهرم باشيدا آرمين جواب نگينو نداد و دور کمر منو گرفت و تا ماشين همراهيم کرد وقتي خودشم سوار شد برگشتو از روي صندليه عقب يه دسته گل شيپوري بر داشت و داد بهمو گفت:-اين هم گل براي جوجه ام -واي گل شيپوري!خيلي ممنون تو علايق منو خوب ميدوني -دوسشون داري؟ -عاشقشونم -عاشق من چي؟«توي چشمام دقيق شد سرمو انداختم پايينو به گل هاي تو دستم نگاه کردم و آرمين گفت: -ميتوني راحت ازم بگذري؟ -الان وقت اين سوالا نيست چونه امو ميون انگشتاش به آرومي گرفت و به طرف خودش صورتمو برگردوندو گفت: --پس کي بپرسم؟ امشب ولنتاينِ امشب بايد بپرسم عاشقمي يا نه؟ -تو چي تو عاشقمي؟نگاهشو عميق تر به چشمامو دوخت و بعد کار هميشه اشو کرد و آهسته نگاشو به لب هام کشوند و گفت:-دوستت دارم -من تو زندگيم خيلي ها رو دوست دارم -ولي من تو زندگيم کسي جز تو رو ندارم و فقط تو رو دوست دارم« قلب مي کوبيد نگاهش انگار دست به قلبم ميزد دستشو از زير چونه ام برداشت و رو شونه ام رو بازومو...تا رسيد به انگشتام،انگشتاشو ميون انگشتام قفل کرد و به دستم نگاه کردو گفتم:- منم تو رو در حدي

1402/05/08 14:53

دوست دارم که تو منو دوست داري نگاهشو با همون سري که متمايل به زير بود يهو بلند کرد چشماش منو ميترسوند يه حالتي نگاش شده بود -منو بيشتر دوست داشته باش بيشتر، من نياز دارم که عاشقم باشي دوست داشتن براي من کمه خودشو بهم نزديک کرد و گفتم: -تو کي عاشقم ميشي ؟ -نگاهشو زوم کرده بود رو لبم وبا صداي آرومي کلماتو آهسته ادا کرد : -اگر از اين حد فرا تر برم ديوونه ميشم -از تو بيشتر من محتاج عشقم ميدوني که روزگارم سخته آرمين انگشت اشاره اشو آهسته روي کناره ي گونه ام کشيد تا به چونه ام رسيد و چونه امو ميون انگشتاش گرفتو صورتمو به طرف خودش هدايت کرد در حالي که صورت خودشم به جلو مياورد و ميگفت: -کافيه عاشقم بشي تا بفهمي کي اين وسط عاشق تره سرشو آورد جلو ترسيده بودم مي فهميدم داره چيکار ميکنه چي ازم ميخواد ولي قادر به عقب نشيني نبودم بوي ادکلنش و عوض کرده بود دلم ميخواست بينيمو بچسبونم به سينه اشو بوشو تا ابد استشمام کنم يه کلافه گيه ل*ذ*ت بخش بهم ميداد انگار افسون اون بوي مست کننده شده بودم و منو مجذوب آرمين ميکرد کشش خاصي بهش داشتم حرارت صورتشو توي يک سانتي متري صورتم حس ميکردم نفساش داغ بود و به پشت لبم ميخورد ؛ قلبم ميخواست سينه امو بشکافه و بياد بيرون تا به آرمين ثابت کنه چقدر اونو به هيجان مياره کف دستمو روي سينه ي عضلانيش رو همون پيرهن جذب سرمه اي تيره گذاشتم قلب اونم ميزد تند تر از حد معمول آرومتر از سرعت قلب من چشمامو حسش کردم از هميشه نزديک تر ... انگار تموم افکار منو روحمو تعلقاتمو خاطراتمو...هر چي که وجود دروني يه انسانو ميسازه شد آرمينو بوسه اش تنم داغ کرده بود ،گرُ گرفتم دستش دورم بيشتر ميپيچيد پنجه دست آزادمو رو کنار صورتش گذاشتم چقدر داغ بود انگار تب کرده بود از حرکتمون دسته گل از رو پام افتاد کف ماشين اما فرصت برداشتنشو نداشتم... نفسمو کمتر ميتونستم تو سينه ام بکشم از اين حس خواستم خودم عقب بکشونم ولي نتيجه اش تنگ شدن حصار دستش شد انگار ميخواست شيره ي جونمو از لبهام بکشه بيرون واقعا ديگه نفس ميخواستم ،به سينه اش فشار آوردمو به عقب هولش دادم چشماشو باز کرد و آهسته عقب نشيني کرد حتي لحظه ي عقب نشيني هم دست خالي نرفت بوسه اي کوتاه زد و بد سرشو عقب کشيد ولي رهام نکرد تو چشمام نگاه کرد انگار ميخواست عکس العملمو بفهمه نفس بلندي کشيدمو بدون اينکه نگاه از اون چشماي افسون گرش بردارم نفسمو دم دادم، در حالي که دستش درست رو پشت قلبم بودو گفت: -قلبت ميزنه ،بگو واسه منه دستم هنوز رو سينه اش بودو گفتم: -قلب تو هم ميزنه -از اين بيشتر ميتونه برات بزنه«سرشو آورد جلو بي

1402/05/08 14:53

تاب و ملتمسانه گفتم:»-آرمين اعتنايي نکردو سرشو به گردنم فرو برد آروم تو گوشم گفت: -با تو حالي دارم که ميخوام تمام لحظه هاي زندگيم پر اين حال باشه لاله گوشمو بوسيد وگفت: -اين حالو با تو دارم نفسام با تمنا از سينه ام خارج ميشدن قلبم به سرعت چندين اسب بخار ميکوبيد با هر بوسه اش چشمامو مي بستم و با اتمامش به سختي باز ميکردم تو گوشم دوباره گفت: بگو نفس مني،بگو مال مني ،نفس ِآرميني ... يه تويوتاي ساشتي بلند جلوي خونه امون نگه داشت حتما کامياره با عجله آرمينو پس زدمو گفتم:- دوست نگينه بريم بريم آرمين آرمين از شيشه دودي پنجره به طرف ماشيني که متوجه شدم لندکروزه نگاه کرد و زير لب غري زد که نفهميدمو ماشينو روشن کردو با سرعت حرکت کرد شالمو سرم کردمودسته گلو برداشتم رو صندلي عقب گذاشتم واز آينه جيبيم به خودم نگاه کردم رژم پخش شده بود به آرمين نگاه کردم رو صورت اونم پخش شده بود خنده ام گرفت و گفتم:- آرمين صورتتو پاک کن آينه امو گرفت يه نگاه به خودش کردو گفت: -نگاه شبيه دلقک شدم «خنديدمو هر دو صورتامونو پاک کرديم و خواستم دوباره رژ بزنم که گفت:»-نزن ديگه -چرا؟!!!- ريختمونو اين رژ تو به گند مي کشه اخم کردمو گفتم : -خب شيطوني نکن باشيطنت گفت: -ميشه؟حتما بايد مريض باشم که تو کنارم باشي و من کاري نکن زدم به بازوشو خنديدو گفت: _ولي خيالت راحت سِنسوراي من عاليند محکم تر زدمشو گفتم: -تو چرا انقدر بي حيايي؟ -حرف بدي نزدم خيال تو رو راحت کردم رومو برگردوندمو گفتم : -اين طوري حرف نزن من خجالت ميکشم -من عاشق اينم که روتو باز کنم با خودم، ميخواي از همين امروز شروع کنيم«آرمينوشاکي نگاه کردم و گفتم:»-آرمين!!!-آرمين شيطون خنديدو بعد آروم گفت:-دست نيافتني بودن تو منو مصمم ميکنه نميخوام برام انقدر دست نيافتني باشي -ميتوني به دستم بياري آرمين پيروز مندانه نگام کردو گفت:- به زودي تموم زندگيت در با من بودن خلاصه ميشه با ترديد نگاش کردمو گفتم: -تا نُه برگرديما آرمين سري تکون داد.... جلوي يه رستوران شيک نگه داشت که جلوي رستوران يه فرش قرمز پهن بود و جلوي در دوتا مرد با لباس هاي فرم اين ور اونور در ايستاده بودن جلوي فرش قرمز هم دوتا مشعل بزرگ گذاشته بودن.... از ماشين که خواستم پياده بشم آرمين گفت:- صبر کن بيام الان ليز ميخوري -چه سابقه ام خرابه ها آرمين پياده شدو اومد طرف در منو در رو باز کردو آرنجشو گرفتم و پياده شدم وگفتم: -فکر نکني هميشه اينطوريما الان چون پاشنه بلند پوشيدم سُر مي خورم آرمين با يه لحن با مزه اي گفت: آهان رسيديم به اون فرش قرمزه و اصلا حواسم به اطرافم نبود داشتم به آرمين ميخنديدم

1402/05/08 14:53

که خوردم به يه نفر برگشتم که عذر خواهي کنم ديدم نگينه -نگين؟!!!! نگين- نفس؟!!!!-شما هم اينجاييد؟ سر بلند کردم کامياررو ببينم چه شکليه که درست پشت سر نگين ايستاده بود که ديدم با يه حال هول شدن آرمين و نگاه ميکنه سريع برگشتم آرمينو ديدم که عصبي به کاميار نگاه ميکرد چقدر ...چقدر ...ته چهره ي همو دارند ؟!!!کاميار دستشو آورد جلو تا نگينو بگيره در حالي که ميگفت:-نگين بهتره ...« خالکوبي دست آرمين رو دست کامياره...سريع ماشين کاميار که اومده بود دنبال نگينو چهل وپنج دقيق قبل جلوي خونه ديدم يادم افتاد همون ماشيني بود که با آرمين رفتيم شمال ...قيافه هاشون...»صبر کن ببينم... آرمين سريع گفت: -ما ميريم يه جاي ديگه تا دستمو کشيد دستمو با ضرب از دستش کشيدم بيرونو گفتم:- نسبت شما دوتا چيه؟ آرمين عصبي باز به کاميار نگاه کردو نگين گفت:- چي؟!!!کاميار تو مهندس و ميشناسي؟ کاميار-نه -دروغ نگيد نگين تو چطور متوجه اين قضيه نشدي... آرمين با لحن جدي و پر جذبه اي گفت: -نفس واسه خودت داستان نساز بيا بريم باز دستمو گرفتو کشيد طرف خودش دستمو به زور از دستش کشيدم بيرونو گفتم: -ولم کن ،اول حقيقتو ميگيد اون خالکوبي،اين شباهت ظاهري،محل زندگي جفتتون يه جاست ...«شاکي به آرمين نگاه کردمو گفتم:» -آرمين! آرمين عصبي رو به کاميار گفت: بهت گفتم اينجا نيار کاميار- قرار بود نگين رستوران رزرو کنه نميدونستم اسم رستوراني که گفتي همون جاييه که نگين داره آدرس ميده با حرص گفتم: -آرمين نسبتتون چيه؟ نگين-برادرند آره برادرند...کاميار گفت «يه برادر داره که مهندس ،گفت که برادرش شبيه مادرشه» تو، آرمين، تو دقيقا شبيه عکس مادرتي من چطور اينو نفهميدم؟!!!آرمين با حرص وخشم رو به کاميار گفت: احمق،ديگه چي مونده رو نکردي؟ نگين جا خورده گفت: تو يه موضوع به اين سادگيو از من پنهون کردي؟!! کاميار؟!!!رو کرد به آرمينو گفت:-چي رو نبايد رو ميکرد هان؟ اومدم برگردم، برم که آرمين جلوي راهمو گرفتو گفت:- ميگم ،-نميخوام ديگه بگي،تو گفتي تک فرزندي؟گفتي کسي رو نداري،کي از يه برادر حرف زدي الانم که فهميديم شاکيي که چرا کاميار سوتي داده!!! آرمين با همون لحن حرصي و تن صداي آروم گفت:- تک فرزندهستم، دروغ نگفتم چون منو کاميار برادر ناتني هستيم -جدا ً؟پس اين شباهت چيه؟!منو نگين بيشتر به ناتنيا مي خوريم تا شما دوتا«از کنارش اومدم رد بشم زير بازومو گرفت و با قدر ت منو کشيد تو بغلش و با حرص و خشم گفت:»-جايي نميري با مشت زدم به سينه اش و گفتم:-ولم کن دروغ گو نگين اون يکي بازومو گرفت و گفت:-ولش کن کاميار بازوي نگينو گرفتو گفت:-نگين به تو ربطي نداره بيا اينور

1402/05/08 14:53

ولش کن درست عين يه زنجيره شده بوديم؛ آرمين با همون عصبانيت مچ نگينو گرفتو از بازوم جداش کرد نگين از درد جيغ کشيد و کامياررو صدا زدو کاميار شاکي گفت:-آرمين! آرمين-ميريم تو رستوران -من نميام آرمين منو بيشتر کشيد به طرف خودش، اينبار انقدر که جفت دستام تو. بغلش جمع شد و تو چشمام با اون چشماي آبيه دريده اش زل زد و با صداي بم و جري شده اش گفت: -جايي مي ري که مّن ميخوام سريع هولش دادم و در حالي که عقب عقب ميرفتم با حرص گفتم:- اين قضيه بو ميده چرا نگفتي؟چرا اون به نگين نگفت تو به همه گفتي تک فرزندي پس اين...پام روي برف سطح خيابون ليز خوردو چنان جيغي زدم و نهايتا خوردم زمين که نفسم از درد بالا نميومد ... نگين هول زده طرفم دوييدو گفت: -واي نفس واي نفس چي شد؟ آرمين کمرمو گرفتو گفت:- پاشو -آيييي ،نميتونم ،خيلي کمرم درد گرفته نگين کنارم چنپاتمه زدو کمرمو ماساژ دادو آرمين اومد زير بغلمو از پشت گرفتو با يه حرکت بلندم کرد و ناله وار گفتم: -آخ آخ، خدا جون ،کمرم ، ولم کن من باتو جايي نميام آرمين با عصبانيت گفت: -برات انقدر مهمه برادر داشتن من؟ -نه مهم نيست، صداقتت مهمه،حتما يه دليلي داشته که نگفتي کاميار –من ايران نبودم -جداً پس هر کي بره خارج از کشورش مرده محسوب ميش؟ نگين- تو خارج از کشور بودي آرمين چي اون که ايران بود آرمين-واي از دست شما دوتا خواهر ،نفس، نفس ،عزيزم امشبو خراب نکن بذار برات توضيح بدم «تو چشمام مظلوم نگاه کرد مرده شور اون چشماي افسون گرتو ببرن که منو خام خودش ميکنهکاميار-آره دروغ گفتيم ولي حداقل بذاريد براتون توضيح بديم چرا؟«همه به همديگه چند ثانيه نگاه کرديم وتأمل کرديمو... کاميار دست نگينو گرفت ونگينم باهاش خيلي راحت همراه شد با تعجب به نگين نگاه کردم انگار انقدر هاهم براش مهم نبود ...آرمين آروم دستمو گرفت سريع دستمو کشيدمو دستشو به معني تسليم بالا گرفتو با حرص گفتم:»-من نگين نيستم آرمين با حرص خفته اي به طرف خيابون نگاه کردو گفت:- آره ميدونم اگر بودي که الان ما هم تو رستوران بوديم ،تو مأمور عذاب من هستي دلم براش سوختو و نفسي کشيدمو گفتم: -ميبخشمت ولي فقط همين يکباررو چشماشو ديموني کردو گفت: -واييي، ممنون زدم به بازوشو بي احساس دستشو دور کمرم حلقه کرد و نگاش کردمو گفتم:- تو هم کاميار نيستي، ميدوني چرا؟ چون اون خوب بلده چطوري نرم با يه خانم رفتار کنه آرمين- چون نگين شيوه اش اينه، کليدش اينه ولي حرفه ي تو دق دادن منه سرمو برگردوندمو نگاش کردم لبمو زير دندون کشيدم و با همون اخم کمرنگ نگام کرد و سريع گوشه لبمو بوسيد با آرنجم زدم به شکم عضلاني سفتشو گفتم: --بي

1402/05/08 14:53

ادب با شيطنت گفت: مگه بهت نگفتم اين کاررو نکن خوشم مياد بعد برات عاقبت نداره ؟خودت ميخواي که ببوسمت...کيه که نخواد آرمين ببوستش«با اخم نگاش کردمو گفتم:»- تو خيابون اين کاررو ميکنن؟ با همون شيطنت گفت: -کسي حواسش نبود تازه هم امشب اين کارا عاديه واسه همه وارد خود رستوران شديم نگين دستش کمي بلند کرد تا ببينيمشون که آرمين گفت: -سر ميز خودمون ميشينيم خوشم نمياد تو شبم کسي شريک لحظه هامون باشه سر اون ميز دنج گوشه ي رستوران نشستيمو گفتم: -ميدونستي کاميار با نگينه؟ -آره -ميدونه نگين قبلا ازدواج کرده؟ -آره -کاميار هم قبلا ازدواج کرده؟ -نه ،ميشه بس کني و در مورد اونا حرف نزني؟ به آرمين نگاه کردم هنوزم رگه هاي عصبانيت چند دقيقه پيش رو چهره اشه؛به کاميار نگاه کردم يه دم ميخنده موهاشو مدل آرمين کوتاه کرده مدل اون درست کرده انگار از آرمين الگو برداري ميکنه حتي سبک لباس پوشيدنشونم مثل همه!هردو يه بلوز جذب سرمه اي تيره کوتاه پوشيدن کت هاي اسپرت مشکي و شلوار جين با فرق اينکه آرمين مشکيشو پوشيده کاميار سرمه ايشو.؟ -توچرا موهاتو مثل کاميار کوتاه کردي؟ آرمين موذيانه خنديد و گفت: -چون گير شما دوتا خواهر افتاديم و خوب ميدونستيم چه عجوبه هايي هستيد ،ترسيديم موهامونو بکنيد گفتيم قبل اومدن بريم کوتاهش کنيم -مخصوصا تو که خيلي از من ميترسدي نه؟ آرمين مثل هميشه که موذيانه نگاهم ميکرد،نگام کردو پوزخندي کنج لبش نشوندو گفت: -يه حسي تو وجودمه که به همه ي حس هاي ديگه ام نسبت به تو غلبه ميکنه که داره عين يه ويروس تمام جونمو ميگيره ميترسم يه روزي به مغزم بزنه و ديوونه بشم نگاش کردمو گفت: -دارم يه حس عجيبو تجربه ميکنم ،حس مالکيت به تو ،حس دلدادگيي که نميخوام حتي دور و برت کسي جز من باشه،نميخوام صدا ي کسي رو جزتو بشنوم ،تو منو تشنه انقدر که هيچ کسو هيچ چيز نميتونه اين عطشو از من دور کنه جز خودت از تو جيبش يه جعبه کوچيک دراورد و مقابلم گرفتو گفت: -نميخوام حتي يه لحظه از خودت دورش کني ،چون اون موقعه منو تو حالي مي بيني که توبه ميکني اخمي کردمو گفتم: -نميتوني لطيف صحبت کني؟ خنديدو گفت: -عادت ندارم ،اولين بارمه که عاشق ميشم ،زبونم ميگيره «قلبم هري ريختو از ذوق لبمو زير دندون کشيدم و نگاش کردم چشماشو ديموني کردو به لبم چشم دوخت... خنديدمو کادو رو گرفتمو بازش کردم يه جعبه مخملي مشکي بود با گنگي آرمينو نگاه کردم و گفتم:» -چي؟!!! آرمين –بازش کن در جعبه رو باز کردم يه حلقه سفيد و با يه نگين درشت تک بود!!!!با تعجب به آرمين نگاه کردمو گفتم : -حلقه؟!!!! آرمين-نميخوام وقتي کنارت نيستم کسي بهت نظر

1402/05/08 14:53

داشته باشه اين خيالمو راحت ميکنه با تعجب گفتم: -آرمين ،حلقه واسه من نيست اشتباه.... آرمين- اشتباه نيست ،واسه تو اِ صداي خنده ي نگين اومد برگشتم نگينو نگاه کردم ديدم نگين مشابه همون حلقه رو از يه جا حلقه ي زرشکي رنگ در اوردو با شور رو شعف دستش کرد و آرمين گفت: -چي ميشد تو هم مثل نگين بودي؟ -واسه اونم حلقه خريده؟ حلقه رو از جاش در آوردو دستمو گرفتو تو دستم کردو گفت:- هيچ وقت در نمياريش با حرص پنهان گفتم:-در ميارم چون من مجردم و حلقه يعني تاهل با جديت و جذبه گفت: -من همينو ميخوام ميخوام که همه بدونن تو صاحب داري -ببخشيد ،آرمين تو دوستمي آرمين-از حالا به بعد تنها اين نيست -ميخواي اين حلقه تو دستم باشه؟بايد از راه درستش درحضورکسايي که صاحب اختيار منن اين حلقه رو بهم بدي اين حلقه الان معني نداره آرمين تو چشمام نگاه کردو گفت:-ميام ولي با يه حلقه ي ديگه اين کادوي ولنتاين و تو نبايد از دستت درش بياري چون من مي خوام ،که بدوني عاشقت هستم تا روزي که جاي اين حلقه،يه حلقه ي ديگه اي برات بگيرم نبايد از دستت درش بياري ...«دستمو بوسيدو گفت»: -نفس من بي قرارميشم وقتي کنارم نيستي بذار اين طوري آروم بشم که به چشم غريبه ها تو براي من محسوب مي شي به نگين نگاه کردم از هميشه خوشحال تر بود... شامي که آرمين سفارش داده بودو آوردن در هنگام غذا خوردن پرسيدم:-چرا وجود کامياررو پنهان کردي؟ آرمين بدون اينکه سرشو بلند کنه گفت: -منو کاميار ناتني هستيم ،من تعلق خاطري بهش ندارم ولي برعکس کاميار به من وابسته است بعد مرگ مادر مون با اينکه اون بزرگ تر از من بود اون بود که به من مي چسبيد هر چي ازش فرار ميکردم بيشتر به من نزديک ميشد وقتي پدرم و مادرمون کشته شدن من به خونه ي مادرو پدر ِبابام رفتم وکاميار خونه ي والدين مادرم ولي کاميار هر روز از اونجا فرار ميکردو ميو مد خونه ي مادر بزرگم که پيش من باشه پدر بزرگم از کاميار متنفر بود و هميشه بيرونش ميکرد ولي مادر بزرگم اونو اندازه من دوست داشت و پدر بزرگمو دعوا ميکردو کامياررو مياورد تو آخر هم پدر ِ مادرم تصميم گرفت جفتمو نو بفرسته آلمان غربت،تنهايي،غم يکسان داشتن اونو بيشتر به من وابسته کرد من قوي و خشمگين بودم ولي کاميار همسان سازو خشمگين توي اين چهار سال که من ايران بودمو اون آلمان ديوونه ام کرد انقدر رفتو اومد همش بين ايرانو آلمان تو راه بود درسش مونده بود نه ميتونست اونجا باشه نه اينجا بالاخره هم درسش تموم شد اومد ايران هر کاري کردم بره يه جاي ديگه خونه بگيره کوتاه نيومد، اون واحد بزرگه ي طبقه پايين خونه ام واسه کامياره ولي بهش گفتم: -وارد

1402/05/08 14:53

شرکت بشي من ميدونمو تو اونم رفت مطب زد -چرا برادرت نميدوني ؟شما برادر هميد هم خون همديگه ايد -از وجهه اشتراکمون متنفرم از اينکه هر دو از يه مادريم لبخندي تلخ بهش زدمو کادوي رو بهش دادم و گفت:-وايـــــــيي!جوجه ام براي من کادو خريده ؟ کادوشو باز کردو به گردنبندش نگاه دقيقي کردو گفت: -اينا سنگ چيه؟!-اوليش سنگ چشم نظره تا چشم نخوري؟ خنديدم وآرمين با خنده گفت: -خب پس نگرانمي؟ -دومي ،تو هميشه عصباني هستي اين سنگ آرومت ميکنه -وقتي عصبانيم مي ترسي؟ -آره خيلي؛سوميش سنگ فيروزه است براي اينکه هر دعايي کردي برآورده بشه آرمين-پس دعا ميکنم براي من بشي -آرمين!!!«نگام کرد از همون نگاه هاي جزئيش که به لبهام منتهي ميشدو دستمو ميون دستاش گرفتو گفت: -وانقدر عاشقم بشي که هرگز نتوني ازم جدابشي اخم شيريني کردمو با خنده گفتم: -الان اگر مرغ آمين از دوشت بپره چي؟ آرمين-اي کاش که بپره خنديدمو بلند شدمو گردنبندو تو گردنش انداختم و گفتم: :-تو هم در نمياريش وگرنه حلقه اتو در ميارم آرمين به گونه اش اشاره کردو گفت: -زود باش «همين طور که بالا سرش ايستاده بودم انگشتمو بوسيدمو رو گونه اش گذاشتمو اخم کردو گفت :»- اين چه مدلشه؟ -مدل سانسور شده ،بريم ديگه پاشو ما بلند شديم ونگين اينا رو هم ديدم که بلند شدن... وقتي مارو رسوندن خونه دقيقا ده دقيقه بعد مامانونعيم اومدن و اين يعني نهايت شانس باباهم دير وقت اومد خونه ولي اونچه که هم من هم نگينو بعد اون شب تو شک انداخت وقتي بود که بابا حلقه هامونو ديد همين طور شوکه وسکوت به دست جفتمون نگاه ميکرد وحتي پلک هم نميزد انگار تصويري رو ميديد که ما نميديم نگين هي بابا رو صدا زد: -بابا...باباجان...بابائي... نه بابا توي اين دنيا نبود نگين از رومبل رو بروي بابا بلند شدو رفت تکونش دادو بابا يکه خورده نگينو نگاه کردو گفت:- اين حلقه رو از کجا آورديد؟! نگين باتعجب و گنگ منو نگاه کردو گفت: خب ...خب-امروز خريديم چطور؟lبابا- طلاست؟-چطور؟ بابا به من چشم دوختو جوابي نداد بعد هم دوباره به حلقه چشم دوخت و نفس ها رو آه وار ميکشيد و باز هم غرق دنيايي ميشد که هيچ کدوم نميدونستيم اون چه دنيايي که بابا رو درگير خودش کرده ... نه اون شب بلکه شبهاي ديگه هر وقت ما نزديک بابا بوديم بابا اون حلقه ها رو ميديد همين حال ميشد ولي چرا؟!!!!!!!!!!!!!!!

1402/05/08 14:53

ادامه دارد..

1402/05/08 14:53

#پارت_#ششم
رمان_#تب_داغ_هوس?

1402/05/09 12:07

نگين من عذاب وجدان دارمنگين عاصي شده گفت:-آه توهم ،عذاب وجدان چيه؟-ما ديگه داريم بيش از اندازه دروغ ميگيم به خدا چوبشو مي خوريما-باز رفتي سر نماز ياد گناهات افتادي-گناهام نه ،گناهامون الان چند ماهه با هم همدستيم فراموشت شده بادروغ غيبت هامونو تو خونه مي پوشونيم اين عاقبت نداره نگين- ميخواي بگيم «مامان با اجازه ات ما دوست دختر برادران شوکتيم آره ؟و امروزم خونه آرمين پارتيه و ما داريم ميريم اونجا؟»مامان هم مارو ببوسه و بگه «اي قربون دخترام برم که دست گذاشتن رو نقطه ضعف من درست با پسرايي دوست شدن که من عاشقشونم»تو نميدوني مامان در مورد آرمين چه نظري داره کامياررو که نمي شناسه هيچي ولي آرمينو چي؟پاشو پاشو دير شد نماز جعفر طياره؟از جا بلند شدمو چادرمو تا کردم و جانمازمو جمع کردم نشستم رو تخت نگينو نگاه کردم موهاش چه زود بلند شد رنگشو عوض کرده بود مشکي شده بوداين بهش بيشتر مياد داشت موهاشو سشوار ميکشيد از تو آينه نگام کردو گفت:-نفس!الان آرمين بلند ميشه خودش ميادا خوبه ميشناسيش که چه ديوونه اي ،خوش به حالش مامان اينا هم نيستن قشنگ مياد خِرکِشت ميکنه ميبرها، پاشو مثل آدم حاضر شو با پاي خودمون بريم -اگر مامان زنگ بزنه خونه بفهمه خونه نيستيم چي؟نگين- زنگ ميزنه موبايلمون يه چيز سر ِهم ميکنيم-بازم دروغنگين دادزدو گفت:-آخه نکبت پس چي؟مجبور شديم به خاطر مهمونيه دوست پسر جنابعالي خودمو بزنم به مريضي که نريم وگرنه کي از سفر به کيش ميگذره که من گذشتم گرچه که سفر مسخره اي بود «اداي نعيمو مليکا رو در آورد»:(يه تدارکِ6نفره براي تشکر از پدر مادرامون ،يه سفر دو روزه به سواحل جنوبي کشور)با حرص گفت:مسخره بازي« تدارک تشکر» پول مفت گير آورده نعيم، جون ميکنه مليکا خانوووم نقشه هاي فانتيزي ميکشه ...بيچاره بابا دلم براي بابا سوخت که رفت بليط گرفت که نعيم پولش نرسيده براي ما دوتا بليط بگيره، بابا باخرج خودش مارو همراه خودشون ببره من نسبت به بابا فقط عذاب وجدان دارم نفس،که با اين نقشه ما مجبور شد بره بليطو پس بده-بيچاره بابا که مجبور شد بليطو به نصف قيمت پس بده «برگشت منو عاصي شده نگاه کردو گفت:»پاشو ديگه ...چه شانسي دختر !البته کاميار بود که وقتي فهميد مامان اينا دوروز خارج از تهران ميرن اين مهموني رو با آرمين تدارک ديد واي من که خيلي ذوق زدم خيلي خوش ميگذره -ما تا حالا اين طور مهمونيا نرفتيم اهلش نيستيم نگين- يه روزم همرنگ اونا ميشيم-الهي بميرم مامان فکر ميکرد تو واقعا مريضي خيلي نگران بودنگين- ميخواستي همراهشو.ن بري بابا که بليط برات گرفته بود و خدا ميدونست بعدش

1402/05/09 12:08

آرمين چيکارت ميکرد«در کمدو باز کردو يه پيرهن کوتاه کرم دکلته که جلوي پيرهن با نگينو مليله و...تزيين شده بودو از کمد در آوردو گفت:»-اين خوبه؟-اين خيلي کوتاهو بازه!!!نگين عاصي شده و شاکي نگام کردو گفت:-ميخواي بارو سري و مانتو اونجا بشينيم هان؟جاي غصه خوردن بيا حاضر شو نگران مامان نباش همين که با نعيمو عروسشه تو بهشته -يعني الان رسيدن ؟به ساعت نگاه کردو گفت:نه برسن زنگ ميزنن تو چي ميپوشي؟-ترجيح ميدم يه لباس اسپرت بپوشمنگين- آدم دوست آرمين شوکت باشه و يه لباس اسپرت بپوشه؟ ميخواي مسخره ات کنن؟-من مثل تو نيستم نگين-به قول آمين که ميگه«اگر نگين بودي که نيش منم مثل کاميار تا بنا گوشم باز بود»رفتم جلوي آينه يه کمي به خودم رسيدم،پايين موهامو يه کم بابليس کشيدم با اينکه ميدونستم شالمو بر نميدارم آخر هم همون تيپ اسپرتو زدم يه شلوار جين ِجذب ِ مشکي با يه بلوز آسين ميدي سفيد که تموم جلوي لباس پولک دوزيه پرس شده بود با يه جفت کفش پاشنه بلند همين؛ عروسي که نبود لباس شب بپوشم گرچه ميدونستم کسي هم اين طوري لباس نمي پوشه ولي....صبر کرديم تا مامان زنگ زدو بهش اطمينان دادم مراقب نگين هستمو حال نگين بهتر شده و نگران نباشه وبعد حواليه ساعت 8راهيه خونه آرمين شديم ...وقتي از آسانسور پياده شديم صداي موزيک تا بيرون راهروي اصلي هم تجاوز ميکردو شنيده ميشد زنگ در رو زديم نميدونم با اون صداي بلند آهنگ چطوري صداي زنگو شنيدن و در باز شد يه پسر ناشناس دررو باز کردو باتعجب بهش نگاه کرديمو کاميار سريع تر از آرمين خودشو به ما رسوند و گفت:-سلام معلومه کجاييد؟شما بايد اول از همه ميرسيديد نه آخر-مگه نگين حاضر ميشه ؟کاميار باشيطنت نگينو نگاه کردو گفت:-خانم من شمارو جاييي نديدم؟نکنه مردم دارم حوري مي بينم!نگين خنديدو يه مشت آروم به بازوي کاميار زدو گفت:-بسه شيطونآرمين اومدو گفت:ديگه داشتم خودم ميومدم دنبالت کجاييد؟-تقصير نگي....ديدم سگ آرمين دوييد به طرفمون يه جيغ بنفش زدمو رفتم پشت آرمين از پشت اون تي شرت جذب سبزشو گرفتمو گفتم:-اينو بنداز بيرون...آرمين-جکوب عقب عقب برو جکوب پارس کردو جيغ زدم و آرمين رو به کاميار گفت:-اينو ببرخونه خودتکاميار جکوبو صدازد و جکوب اومد طرف کاميار و من هم آرمينو به طرف ديگه اي چرخوندم تا جکوب از کنارمون رد بشه ولي انگار سگشم مثل خودش تربيت کرده بود به شک افتاده بود همين طور آروم دور آرمين ميگشت ومنم جيغ ميکشيدمو دور آرمين ميگشتم جکوبم بازيش گرفته بود آرمين هم ميخنديدو ميگفت:-خوبه جکوب آفرين «جيغ زدمو (آرمين) منو تو بغلش گرفتو جکوبم کنار پاي آرمين ايستاد

1402/05/09 12:08

از ترس نمي تونستم سرمو از رو سينه آرمين بلند کنم عين بيد ميلرزيدم آرمين با همون شيطنت هميشگيش گفت:-جکوب کارت عالي بوددر حالي که جفت دستام تو بغل آرمين جمع کرده بودم مشتمو به سينه اش زدمو جيغ زدم «آرمين»کاميارو آرمين خنديدنو نگين گفت:-آرمين اذيتش نکن زو فوبيا داره الان غش ميکنهاآرمين –خيله خب کاميار ببرش گرچه دلم نميخواد ببرتش...-آرمين به خدا ميرم اخم تصنعي کردو گفت:من اين مهموني رو براي تو گرفتم ،حالابري؟-مگه نميدوني از حيوون ميترسم براي چي قبلا نبرديش؟به عقب هولش دادمو کمرمو محکم تر گرفتو گفت:-بگم جکوبو بياره؟ اونطوري ميدوني کجا جاته«به بغلش اشاره کرد»-آرمين من از اين شوخيات متنفرم با شيطنت گفت:-شوخي نبود...«زدم به سينه اشو سرشو تکون دادو گفت»:-با....اشه...ه...هه جوجه ي ققديسه من...«از بغلش اومدم بيرون ولي کمرمو ول نکرد برگشتم نگاش کردمو ديدم نگين از پشت سرش داره ميخنده گفتم:»-نگين، کوفتنگين-همين آرمين به دردت ميخوره کاميار اومدو دور کمر نگينو گرفتو باهم رفتن تو اتاق تا نگين لباسشو عوض کنه باتعجب نگينو نگاه کردمو آرمين از پشت سرم دو طرف کمرمو گرفتو تو گوشم گفت:-چي ميشد تو هم مثل نگين راحت بودي تا منو معذب نميکردي؟-اين الان نمونه ي معذبته؟-تو فقط وقتي راحتي که جو بگيرتت بعدش ميشي يه حاج خانم که حتي نميتونم دستتو بگيرم-چقدر هم تو مراعاتمو ميکني -چون ميدونم تو هم دوست داري وقتي رو که من نوازشت ميکنم مي بوسمت ...«دگمه هاي مانتومو در حالي که پشت سرم ايستاده بود ،باز ميکردو تو گوشم نجوا ميکرد»-بهم بگو دوست نداري ميدونم که تو هم مثل مني ثانيه شماري ميکني تا بياي تو بغلم« زير لب آهسته گفتم:»آرمينسرشو به زير چونه ام برد و گفت:-دلت نميخواد؟ «سرمو کمي کنار کشيدمو گفتم:» –نه اين طور نيست دستشو دورم قلاب کردو گفت:-پس چرا وقتي ميام جلو چشماتو ميبندي ؟ اين يعني آماده ي بوسيده شدني،قلبت شروع ميکنه به تپيدن؟ چرا تنت داغ ميشه وقتي مي بوسمت...تو عاشقمي بگو «منو ميخواي ...»شالمو باز کردو شالمو نگه داشتمو گفتم:-نه آرمين،من به خاطر تو اومدم اينجا ولي ديگه به خاطر تو دست از باور هام برنميدارم تو که ميدونيآرمين –ولي هميشه موهاي جلوي سرت از شال بيرون!-ميدونم ولي دوست ندارم شالمو جلوي هرکسي بردارم ميدوني که فقط با تو راحتم من قبل تو نذاشتم هيچ مرد نامحرمي بهم نزديک بشه دست خودم نيست وگرنه نميذاشتم تو هم بهم نزديک بشيآرمين صورتشو از پشت سرم آورد جلو و به صورتم چسبوند و آهسته سرشو به گردنم نزديک کردو نمي بوسيد فقط بوم ميکرد و سرشو کمي آورد بالا لاله گوشمو بوسيد آهسته

1402/05/09 12:08

وبي ميل از حرفم گفتم:-بسه« خنديدو تو گوشم گفت:»-کي دلش نميخواست ؟خنده ام گرفتو گفتم:من «لبمو زير دندون کشيدم دست راستشو رو گونه ي چپم کشيد ...تا رو چونه امو منو برگردوند طرف خودش و کمرمو به طرف خودش کشيدو به لبم چشم دوخت و با شيطنت گفت:»-رژت چه طعميه؟خنديدمو لبمو زير دندون گرفتم ولي نکشيدمش کمرمو بيشتر به طرف خودش کشوند و سرشو نزديک صورتم کرد سرمو عقب کشيدم خنديدم و گفتم:-نامحرمي آخهسرشو آورد جلو تر و خنده اي رو لبش نشست و آروم جمعش کردو با دست آزادش با شصتش آروم رو لبم کشيد و نگام کرد و دوباره به لبم چشم دوختو با پنجه هاش چونه امو به جلو کشيدو لبامو تو دهنم دادم ديموني نگام کرد و گفت:-شيطوني ممنوع -گفتم نامحرميخنده رو لبش شکل گرفت و منو به عقب هدايت کردو به ديوار چسبوندو گفت:-کي از من به جوجه ام محرم تره؟«شالمو عقب کشيد و رو گردنمو آروم نوازش کردو گفت :»- اين عشقه تو وجودت که نميتوني کنترلش کني که من ازت دور باشم کي از من بهت محرم تر؟دستمو رو شونه اش گذاشتم نزديک تر بهم شد و سرشو کج کرد تا لبمو ببوسه سرمو بالا دادم چونه ام بوسيد سرشو عقب آوردو باز ديموني نگام کردو خنديدمو گفت:نکن،مهمون پشت اين در نشسته کار ميدم دستتا سرشو آورد جلو دستمو دو گردنش قلاب کردم نيشش تا بنا گوش باز شدو گفت:-دلت برام تنگ شده بود؟-نچخنديدودستشو پشتم کشيدو گفت:-قلبت که باز ميزن جوجه ي من «صورتشو نزديکم کردو تا لبشو آورد جلو خواستم صورتمو برگردونم چونه امو گرفتو گفت:»-ميخوام ببوسمت-من نميخوام -پس چرا دستت دور گردنمه؟خنديدمو گفتم :ميخوام استقامت تو رو امتحان کنم-شرطو يادت رفته هر کاري که من بخوام -مدرک داري که شرط بستيم رو کنسريع يه بوسه کوتاه رو لبم زد و گفت:-مي دوني که به شرط بستن نيازي نيست تو کاري ميکني که من بخوام اون فاصله ي دو سانتي هم پر کردو لبشو رو لبم گذاشت و و آروم دستشو از زير چونه ام برداشت و رو پشتم گذاشت و به جلو متمايلم کرد و...ولي يهو سرشو عقب کشيدو با اخم گفت:-نفس!چرا هميشه اين کاررو ميکني ؟خوشم نمياد من فقط مي بوسمت دستمو از دور گردنش تا خواستم بردارم کمرمو فشار دادو گفت:-نه-بسه بريم -باز حاج خانم شد،چرا اينطوري ميکني اين کارت منو ديوونه ميکنه «با اخم گفتم:»- اين کار تو هم منو اذيت ميکنه بريم اينجا نايستيم «برگشتم تو بغلش که برم از پشت سر گرفتتم ،شالمو سرم کردمو رژمو از تو آيينه جيبيم کنترل کردم آينه ام با دست آزادش گرفتو خودشو نگاه کردو ...بعد هم پسم داد وگونه ام بوسيد و دستمو گرفتو به جلو حرکت کرديم توجمعيت همه بهمون نگاه ميکردن انگار ميخواستن دختري رو که کنار

1402/05/09 12:08

آرمين قرار ميگيره رو آناليزم کنن آرمين وسط راه دستمو ول کردو دوباره کمرمو گرفت و گفت:-همه به سوگلي آرمين نگاه ميکنن چه حسي داري ؟-اين طور جاها رو دوست ندارم -آ!نفس بد عنق نشو جوجه ي من اين مهموني به خاطر تو و نگينه البته نگين در حاشيه است «خنديدو گفتم»-مهموني تا کيه ؟آرمين با شيطنت گفت:-امشب خيلي طلانيه نگاش کردمو در اتاقشو باز کردو رفتيم تو اتاقشو گفتم:-چرا نگين و کاميار نيومدن خيلي وقته تو اتاقن-نفس!داري جاي مامانتو پر ميکني!؟!مانتومو در آوردمو بهش دادمو گفت:-بابات حلقه اتو ديده؟به آرمين با تعجب نگاش کردم و گفتم: -چطور؟!!!!-همين طوري ميخوام ببينم فهميد؟-چرا اين همه مدت تازه يادت افتاد بپرسي؟!!!-که توي اين مدت عکس العمل هاشو ديده باشي-ممنظورت چيه؟!!!!!آرمين-تو چرا براي هر حرف من دنبال منظوري؟يه سوال کردما اگر جواب دادي-گفتم با نگين خودمون خريديم-از حسن سليقه اتون خوشش اومد؟-راستش مدام به حلقه ها خيره ميشه و ميره تو فکر انقدر که گاهي هر چي صداش ميزنيم غرق در فکرو نميشنوه نميدونم چيه اين حلقه انقدر قابل تأمله هر چيم ازش ميپرسيم ميزنه زيرش ميگه تو فکر شرکت بوده ...نميدونمآرمين با يه حالتي گفت:-حتما به يکي از معشوقه هاش عين يکي مثل اينو داده بوده اخم کردمو گفتم:چرا همه چيزو به اين ربط ميدي؟!آرمين- خيله خب عزيزم ،جالبه که با اين کاراي بابات تو هنوزم رو بابات حساسي -ببخشيد که بابامه ازش عصبانيم ولي قرار نيست که حس قلبيمو بکشم درسته که بي معرفتي کرده ولي هرگز به من بد نکردهآرمين دقيق نگام کرد اومد جلو با دست راستش کمرمو به طرف خودش کشيدو گفت:-نسبت به همه اينطوريي؟بدي هاشونو ازخوبي هاشون تفکيک ميکني -فقط اونايي که عاشقشونم صورتشو آورد جلو تر سرمو عقب تر کشيدمو با شيطنت گفت:-مگه جز من عاشق *** ديگه اي هم هستي؟ -تو دومين نفريکمرمو کشيد طرف خودش و سرشو به صورتم نزديک تر کردو گفت:-کي؟اولين نفر کيه؟-چرا انقدر با آرامش ميپرسي؟داد نزدي شايد رقيبت باشهلبخندي کج روي لبش نشوندو گفت:-چون اول آخرين مرد زندگي تو من خواهم شد نفر اول مادرته ...ميبيني عزيزم من تورو بهتر از خودت ميشناسم هولش دادم عقبوگفتم:-اشتباه کردم «اخم کردو گفتم:»تو سومين نفري هيچ *** پدر مادر آدم نمي شه آرمين به فکر فرو رفت و مانتومو به صورتش نزديک کردو به بينيش چسبوند من با تعجب نگاش کردم اما آرمين همينطوري خيره به يه گوشه اي نگاه مي کرد و ابرو هاشو در هم کشيده بود انقدر در فکر بود که بار اولي که صداش زدم متوجه نشد بار دوم که بلند صداش زدم چشماشو به طرف من بلند کرد و گفتم :-به چي فکر مي کني چرا مانتو مو بو

1402/05/09 12:08

مي کني!!؟آرمين مانتومو از صورتش آورد پايينو خودشم با تعجب به مانتوم نگاه کرد و گفت:-بهتره بريم مانتومو تو چوب لباسي گذاشتو بعد هم گذاشت تو کمدش و گفت :بريم واي چه خبر بود عين ديسکو بود يکي يه طرف خونه فقط مسئول بار شده بود و پشت اون ميز بار بزرگ ايستاده بود که قبلا خونه آرمين نديده بودم يه عده هم مشغول بيليارد بود که اونم تو خونه اش نديده بودم از زمستون تا حالا چقدر خونه اش عوض شده!!! چشمم به نگين افتاد که تو بغل کاميار ميرقصيد و هر دو هم طبق هميشه مشغول خنديدن بودن متوجه نگاه متعجب خيلي ها رو خودم شدم حتما دارن فکر ميکنن اون شال چيه رو سرش؟آدم بياد اينطور مهموني شال سرش کنه؟!!!بي شک کلي هم مسخره ميکنن...چقدر جوّش معذبم ميکنه صداي خنده ،جيغ ،مشروب خوري، اين رقص هاي افتضاح که حال آدم از حرکاتشون بهم ميخوره ... تو رو خدا لباسا رو نگاه کن !چه فکري کردن اينا رو پوشيدن نميترسن ؟اين همه پسر اينجاست!همون فکري که اين نگين بي حيا کرده نگاه کن چه پا به پاي کاميار داره مشروب ميخوره!!!!اي کاش نمي يومدم با مامان اينا ميرفتم واي پشيمونم ،پشيمون ،برگشتم نور کم بود نديدم آرمين پشتم ايستاده محکم خوردم به قفسه سينه اش کمرمو گرفت تا نگهم داره تعادلمو که به دست آوردم دستشو از کمرم جدا کردم به ولبمو با زبونم تر کردمو آرمين گفتم:-اِم...آرمين... من ميخوام برگردم «چشماشو ريز کردو گفت:»-چي؟!!!يعني چي؟!!!-من از اينطور مهمونيا خوشم نمي ياد -مگه قراره چه اتفاقي بيفته که به روحيات مقدس شما بر مي خوره؟-با اينايي که اينجان زمين تا آسمون فرق دارم عاصي شده گفت:-بسه نفس منو کشتي با فرقي که داري نگينو ببين خواهرت مگه نيست؟دليل محکم تر بيار خب؟-نگين نگينِ ِمن، نفسم گلوم درد گرفته بود انقدر داد زده بودم تا توي اون صدا، صدامو بشنوه...آرمين-گفتي به خاطر من اومدي،منم نميذارم بري شرط چند ماه قبل که يادت نرفته هر کاري بخوام بايد بکني-آرمين ترو خدا امشب قانون هاتو نقض کن ميخوام برم -ميخوان شام بيارن شام ميخوري بعد خودم مي برمت-نه تو ميزباني بمون خودم ميرم -من انقدر ها بي غيرت نيستم که تو رو ول کنم اين موقعه شب خودت بري گفتم شام ميخوري بعد مي برمتمجبوري قبول کردمو رو همون مبل اول نشستم آرمين رفتو دو تا نوشيدني آوردو گفتم:-چيه؟!-براي تو بدون الکل گرفتم ،دوست داشتم امشب کنارم ميموندي امشب که پاسبون نداري اخم کردمو گفتم:خوشم نمياد در مورد خونواده ام اين طوري حرف بزني دستشو به معني تسليم بلند کردو گفت:-بخور گرم ميشهجرعه جرعه از گيلاس خوردم چشمم هم به ساعت بود که کي شامو ميارن بخوريم بريم من نجات پيدا

1402/05/09 12:08