#قسمت#16
چشمم به محسن افتاد اونم یه پنبه روی رگش بود چشماش که به رنگ صورتم که فکر کنم پریده بود افتاد یه لحظه احساس کردم نگران شدن اومد نزدیک تر
محسن :حالت خوبه؟
"نه نه نه انتظار نداری خوب باشم که"
محسن :منو بگو نگران خانوم شدم!بیا بریم ببرمت کلی کار دارم باید برم
"خودم میرم شما برو به کارات برس "
محسن:نشنیدم چی گفتی
"لعنتی "
محسن:زیر لب بد و بیراه نگو من گوشام تیزه
را افتاد و من دنبالش که یهو برگشت و با لبخند مزموزی گفت :راستی میخواهی بریم کلاس؟"
چشم غره رفتم و گفتم "نخیر من باید برم خونه
محسن خندید و گفت :خودم کار دارم وگرنه به زور میبردمت به دردت میخوه عزیزم!الانم کلی زبون ریختم تا نیاز نباشه بریم سرکلاس وگرنه نامه رو مهر نمیزدن
"وقیح"
باز خندید میدونست بااین خنده هاش بیشتر حرصم را درمیاره سرم هنوز گیج میرفت اما بهتر شده بود سوار ماشین شدیم گفته بودن جواب ازمایش 2 روز دیگه اماده میشه احمقانه بود اما داشتم ارزو میکردم خون هامون بهم نخوره یا بچمون مشکل دار بشه و محسن بیخیال من بشه یا لااقل بیخیال مهرداد بشه !
محسن:چه حسی داری که داری زن من میشی مهرسا خانوم؟!
با حرص نگاهش کردم
"یعنی نمیدونی؟!"
محسن:میخوام از زبونت بشنوم که چقدر خوشحالی
چشم هام از پرروییش گرد شد محسن هم نگاهش به من افتاد و گفت :اوه اوه چشم هاش رو، نکن خانوم با ما همچین میمیرما !
جوابش را ندادم میخواست حرص منو دربیاره نمیخواستم نشون بدم که موفق بوده!
از شیشه ماشین بیرون را نگاه کردم این فرار کردن از سرما این لرزیدن ها این کت چسبیدن های دی جذاب بود و ترسناک
با خودم فکر میکردم چقدر از سرمای هوا فراریم و برای سرمای گرم ترین ادم های زندگیمون بی تفاوتیم
منم زده بود به کلم مهرساخانوم تو این فکر باش که الان رسیدی خونه باید به خان داداشت همه چی را بگی حتی ممکنه کتک بخوری! حتی ممکنه از خونه بیرونت کنه !حتی..
اما نه صبر کن فکر نمیکنم کاری کنه بالاخره اون فکر میکنه به جنسش میرسه با رسیدن من به محسن
تو فکر خودم بودم که محسن ماشین را نگه داشت اطراف را نگاه کردم هنوز نرسیده بودیم نگاهش کردم
"چرا نگه داشتی ؟"
داشت با کمربند ماشین کلنجار میرفت که باز نمیشد
محسن:رنگت پریده معجون های اینجا خوشمزه اس 2تا بگیرم بیام بعد میریم
یه لبخند خیلی غیرارادی ازتوجهش بدون توجه به تنفرم ،بدون توجه به رفتاراش و حرفاش دوید روی لب هام
"ممنون"
محسن از ماشین پیاده شد و من صندلی ماشین را دادم عقب و چشم هام را بستم تو سیاهی چشم های خودم غرق بودم که صدای اس ام اس اومد مال من نبود چشم هام را باز کردم و نیم خیز شدم که دیدم
1400/02/25 17:52