اشاره ای از من بود اما بین من و مهیار برای هرچیزی زود بود .کنارش رفتم این بار من دست هام رو دورش حلقه کردم .قدم به زور به گردنش می رسید . دستی روی موهای خرماییم کشید و گفت
مهیار: بهم اجازه بده تا تمام روزهای تلخ گذشته رو برات جبران کنم مهرسا
قلبش صاحب اختیار دلم بود اما الان وقت رفتن بود .
" حکم دل است که مشکل است بین من و تو حکم دل است که فاصله است بین من و تو "
هیچ جمله ای کاملتر از این بیت شعر حالم رو بیان نمی کرد و مهیار به لب هام چشم دوخته بود .بوسه ای به پیشانیم زد و سریع شب بخیر گفت و در رو بست .
دستم رو روی جای بوسه اش کشیدم و چشم هام رو بستم .
.
.
راوی (مهیار)
به اندازه ی یه اتشفشان داغ کرده بودم . فکر بوسیدنش دیوونم کرده بود .در ماشین رو بستم و کولر رو زدم .باید یخ می کردم باید یخ می کردم تا این دختر رو از دست ندم .بین من و مهرسا فقط چند طبقه فاصله بود و من اینجا تو ماشینی که زیر نور واحد 6 پارک شده بود از باد خنک کولر می لرزیدم .
ضبط رو روشن کردم و اهنگی که این چندروز دائم تو گوشم بود پلی شد
.
((بمیرم من واس عشق دوتامونو ...واسه تنهایی بی انتهامونو .. کی باید جمع کنه این قلب داغون رو .....))
.
صفحه ی گوشیم روشن شد .اسم مه رو روی صفحه اومد
(( احسن الحال امسالم تویی دعا کن برای حول حالنا شدن ما ))
تا رسیدن به عمارت صدبار پیامش رو خوندم و صدبار لبخند زدم .
.
با باز کردن در سالن مامان دوید سمتم
مریم : پسره دیوونه تو نباید جواب مادرت رو بدی دختره جادو جمبلت کرده خوبه دفعه اولت نیست
اخم کردم .
مهیار: دختره اسم داره مهرسا
مریم: حالا هرچی که هست مهیار باور کن عاقت میکنم بابات از ارث محرومت میکنه
مهیار: دو ساله کجایی ؟ استرالیا برات مهمتر از من بود ..از وقتی رسیدی یه کلام از من پرسیدی حالم بعد رفتن پناه چی شد هربار زنگ میزدی به جای در اوردن امار کارگاه و مال و املاک جدید مامان بزرگ یه بار شد بگی پسرم اگه حالت بده بیام پیشت بگی پسرم ببخشید تنهات گذاشتم
مریم : مگه بچه ای که تنهات بزارم چقدر خون به جگر من و بابات کردی چقدر گفتیم بیا
مهیار:، همه ی کار و اینده ی من اینجا بود کارگاهی که براش جون کندم اینجا بود کجا میومدم ؟میومدم که یاد بگیرم یه دختر بی پناه رو از خونه بندازم بیرون ؟
مامان دستش رو به سرش گرفت و روی مبل نشست .به پناه و عمه و بابام نگاه کردم .
مهیار: من نه ارث میخام نه مهر و محبت .خیلی وقته به جز مامان بزرگ از شماها محبت ندیدم به چه جرمی ؟ به جرمی اینکه کنارش موندم؟ به جرم اینکه وقتی هردوتای شما تنهاش گذاشتین تنهاش نزاشتم شدم عزیزدردونه اش ؟
رفتم کنار پناه و اروم گفتم
1400/04/17 18:00