یه قلوپ از چاییش خورد و فاصلش رو باهام کمتر کرد .
مهیار : مهرسا
دیگه ایستادگی نمیکردم مقابل قلبی که از قفسه سینم بیرون میزد
"جانم "
باز تب دار نگاهم کرد .تو تب و تاب نگاهش افتاده بودم .تب و تابی که انگار تا به تشنج نمی رسید ول کن ماجرا نبود و من فقط مسکن بودم نه تب بر .
مهیار: تو داری جای هرکسی که برام کم گذاشت رو میگیری کم کم دارم حس میکنم حتی یه وقت هایی خودم هم در حق خودم ظلم کردم و گاهی پر میشم از تو .تو که انگار وجودت زمینی نیست
دلم می خواست منم راحت بگم شده تمام وجودم اما لعنت به منطقی که جلوتر از خودم حرکت می کرد .سکوت کرده بودم می ترسیدم ،از باز کردن دهنم می ترسیدم
فنجون های چایی خالی شده بود سینی رو برداشتم و اومدم از جام بلند بشم که مچ دستم رو گرفت .وادارم کرد بشینم,
مهیار: چرا اینقدر ساکتی ؟ کجا میخوای بری
باز رو آورده بودم به فرار کردن باید می گفتم دارم فرار میکنم از خودم که تو سیب ممنوعه ای برام ،از تو که دلبری کردن رو از بری و نباید دل ببرم برات ،از پناه که سایه اش حالا حالا ها روی سر تو میمونه ،از مادرت که این چندروز رییس بوده و من مرئوس دستور داده و من اطاعت چی باید می گفتم به مردی که مچ دستم رو گرفته بود و تو گوشم زمزمه می کرد بمون
کنارش نشستم. مماس به مماس تنش .فاصله ای که تا به حال رعایت کرده بودم رو نادیده گرفتم و چسبیده بودم بهش .سرش رو کج کرده بود تا کامل تسلط داشته باشه روی صورتم
مهیار: مهرسا چته چی شده
" هیچی خوبم فقط خستم خیلی خستم"
واقعا هم روحم خسته بود .خسته ی اینهمه جدال
مهیار: نه یچیزی بیشتر از خستگیه
دولا شدم و گوشیم رو برداشتم .اهنگی که این روزها بیشتر از صدبار پلی کرده بودم رو براش گذاشتم و خودم باهاش همخوانی کردم گاهی تمام حرفی که نیاز بود بزنی تو یه اهنگ جا میشد .
" من دختر روزهای تنهایی
با هر عذاب تازه جنگیدم
از غصه ی فردا نگو با من
روزهای از این بدترم دیدم
تا مرز وحشت تا جنون رفتن، از ترس دیوونه شدن کم نیست
تو اومدی و من به غیر از تو چیزی به جز تصویر یادم نیست
تو اومدی تا فکر روزهای تلخ گذشته از سرم وا شه
من ضربه خوردم تا قوی تر شم فردای من میتونه زیباشه
وقتی ورق برگرده میبینی این زندگی به من خیلی بدهکاره
باید من رو باور کنی تا عشق سقف امید و ارزو باشه
با مرهم دست تو میتونه زخم عمیق من مداوا شه "
.
دست چپش رو روی شونم انداخت و با دست راستش دستم رو گرفت و زیر لب تکرار کرد
مهیار: با مرهم دست تو میتونه زخم عمیق من مداوا شه
قطره ی اشکم چکید پایین .اختیار قطره ی اول رو نداشتم اما از سر اختیار اشک های بعدی روونه شد . مهیار دولا شد
1400/04/14 19:08