حالت را داشت.
فخرالدوله سر تكان داد:
- هر آتشی است، از گور همين امينه آتش به جان گرفته بلند می شود، چشم ديدن بدري و فرزندان او را ندارد. حالا هم خوب مستمسكی براي برهم زدن ميانه دو پسرعموگير آورده. نامه نصير را علم كرده و دارد سم پاشی ميكند ولی، نمی گذارم به هدف برسد. مگر من مرده باشم كه او بتواند ميانه فاميل را بهم بزند. تا زنده ام نمی گذارم هيچكس و هيچ چيز توي اين زندگی تفرقه بيندازد.
شمسی سر بلند كرد و نگاهی به مادر انداخت و دوباره بی صدا مشغول سوزن دوزي شد. هيچوقت حوصله سر و كله زدن و يك به دو كردن با او را نداشت، و البته از شوكت و اقتداري هم كه فخرالدوله در خانه داشت، ناراضی نبود. حداقلش اين بود كه بعد از مرگ همسر، با وجود چنين مادري هميشه از عزت و احترام فوق العاده اي برخوردار بود و همين مسئله به او آرامش روح می بخشيد.
#ادامه_دارد
▫️◽️◻️📚◻️◽️▫️
#دختر_مهاجر
#نویسنده_فریده_نجفی
#قسمت_32
فرداي همان روز، روزبه، به خانه آمد و ساعتی بعد در اطاق مادربزرگ بود. با ديدن نصير در كنار مادربزرگ برافروخته شد. شرار كينه و نفرت در نگاهش می جوشيد.
فخرالدوله او را در سوي ديگر خود نشاند و شروع به نصيحت كرد. روزبه سر به زير داشت ولی می شد فهميد در دلش چه ولوله اي برپاست.
نصير رو به مادربزرگ كرد:
- من فرستادن نامه را انكار نمی كنم خانم جان، ولی به خدا قسم نيت بدي نداشتم. نگران روزبه بودم. می ترسيدم اسير زنی اجنبی و بدكاره شود و او عقلش را بدزدد. روزبه جوان خوش سيمائی است. شايد هم دست خودش نبود. ولی، مشتی زن و مرد ناباب دوره اش كرده بودند. ميدانستم با وجود آنها نمی تواند به هدفی كه در پی آن بود برسد. میترسيدم نتواند به تحصيل ادامه دهد. همين بود كه از روي نادانی، تصميم گرفتم دست خطی براي عموجان بفرستم. باور كنيد نمی دانستم چنين غائله اي برپا شود. هدفم فقط كمك به روزبه بود. به هرحال ما با هم بزرگ شده ايم. از برادر بيشتر دوستش دارم.
روزبه برآشفته شد:
- برادريت را ديديم آقا نصير. اي كاش دوست داشتنت را براي خودت نگاه میداشتی. نمی شد نگران من نباشی! چطور باور كنم كه هدفی جز خراب كردن من و زندگيم نداشتی؟
مادربزرگ حرفش را بريد:
- بس كن روزبه جان! حرف نصير را باور كن! مطمئن باش او بد تو را نمیخواسته. شايد هم خير در اين بوده كه تو را زودتر به ايران باز گردانند. ما از مشيت پروردگار غافليم. حالا هم يك صلوات بفرست و بلند شو روي پسرعمويت را ببوس. دلم نمی خواهد كدورتی ميان شما باقی بماند.
روزبه دندانها را بهم فشرد و خشك در جا نشست. دست خودش نبود، ولی نمی توانست دستور
1403/08/02 13:41