📚☕ کافه رمان ☕📚:
▫️◽️◻️📚◻️◽️▫️
#دختر_مهاجر
#نویسنده_فریده_نجفی
#قسمت_137
پسران تاجماه و برازنده را كشان كشان به حياط آوردند. با ديدن يوسف ترس را از ياد بردند و مثل هميشه شروع به سر به سر گذاشتن او كردند. بالا و پائين می پريدند و فرياد می زدند:
- هو، هو، ارمنی!
و يوسف با چشمان اشكبار معصومانه به مادر نگاه می كرد. هنوز چيزي از مليت و مذهب پيشين مادر و اقوام او نمی دانست. اصلا برايش كلمه ارمنی و مسلمان مفهومی نداشت. فقط زمانی كه می ديد اين كلمه را با حالت تمسخر و استهزا در مورد او بيان می كنند، كفري می شد و مي خواست به سيم آخر بزند و كاسه و كوزه شان را به هم بريزد.
بعد از پايان كار دلاک و خواباندن بچه ها با لُنگ مخصوص در رختخواب، نوازندگان روي تخت حوض رفتند و شروع به نواختن آهنگهاي شاد و ضربی كردند. معلوم نبود، همسايگان چند كوچه آنطرفتر، چطور از ماجرا باخبر شده بودند كه در چشم بر هم زدنی، حياط را جماعت ريز و درشت زن و بچه پر كرد.
پاركوهی در كنار تختخواب يوسف نشسته و در حاليكه دست او را در دست داشت. از پنجره مشرف به حياط، عمليات گروه نوازندگان و بازي پرنشاط عنتر و لوطی اش را براي او گزارش می كرد. و بی قرار رسيدن نصير بود كه شادي خود را از به پايان رسيدن يكی از مراحل دشوار زندگی پسرشان، با او قسمت كند.
* * *
بچه ها با بوق اتومبيل نصير توي كوجه ريختند. يوسف با لنگ دراز، به طرف نصير دويد و خود را در آغوش او انداخت:
- چه خوب كردي آمدي پدر! به همه بچه ها گفته بودم كه تو مي خواهی ما را به
گردش ببري.
خدمه، اكثراً توي كوچه آمده و با تحسين اتومبيل فورد مشكی نصير را به يكديگر نشان می دادند.
روزبه و حبيب، همزمان، يكی از درب خانه فخرالدوله و ديگري از طرف درب بزرگ چوبی، وارد كوچه بن بست شدند. حبيب سوتی كشيد:
- به به!! چه ماشين قشنگی خريده اي نصير جان! چه خوب شد بالاخره يكی در خانواده ما همت كرد و رفت راندن ماشين ياد گرفت.
و لبخندي زد:
- انشاالله بعد از تو نوبت روزبه و اگر هم كار مشكلی نبود، من بايد شوفري ياد بگيرم و ماشينی بخرم. ديگر نشستن توي كالسكه و درشكه دارد از مد می افتد. فقط مواظب باش آژادان ميدان توپخانه، تو را نبيند و شماره ات را بر ندارد! می گويند يك آژادان را براي همين تك و توك ماشين، با شكل و هيئتی ديدنی در آنجا مأمور كرده اند كه اگر شوفري تخلف كرد، شماره اش را بردارد و جريمه اش كند!
روزبه پوزخندي زد:
- نگران نباش! تيغ آژادانها نصير را نمی برد! هنوز نفهميده اي با چه كسی طرف هستی. آن كه بايد مراقب ديگري باشد، آژادان است كه در برخورد با نصير، بايد كلاهش را
1403/08/13 22:53