#داستان_قباد_و_صنم ?
قباد
گفتم : رضا تو واقعا بیشعوری ؛ من تا حالا تلاش می کردم یک چیزایی رو بهت بفهمونم ولی تو توی عالم باطلی سیر می کنی که بیرون آوردنت به نظرم محال میاد ؛ ولی یک چیزی بهت بگم، زندگی آدما ها رو بخت و اقبال نمی سازه ؛ تنها می تونه اثر داشته باشه ؛ تو با نوع تفکری که به اطرافیان و زندگی داری با دست خودت زندگیت رو نابود کردی و حالا شده نوبت بچه ات ,باشه بیاورش اینجا ؛اصلا با کتک بر دار و به زور بیارش ؛ همینو می خوای ؟ اصلا بچه ی توست من چرا حرص و جوش بخورم ؟ بیارش اینجاو بدبختش کن ؛ ببینم تو رو می پذیره ؟ ببینم با این زندگی کنار میاد ؟ یا می خوای اونم مثل بقیه ی اطرافیانت نابود کنی ؛ بکن ،ولی اینو بدون گلی مثل هربچه ای نیست ؛ تا زیر و روی کارای تو رو با همین سنش در نیاره ولت نمی کنه ؛
اصلا تو فکر کردی من از دل خوشم بچه ی تو رو بزرگ کردم ؟ تو نه گذاشتی من از نامزدی و عروسیم و حتی شب اول ازدواجم چیزی بفهمم نه از روزای اول زندگیمون ؛ که از همون اول یک بچه داشتیم و ازش نگهداری می کردیم ؛ تو یک کلام از ما تشکر کردی ؟ که با عشق و محبت اون بچه رو بزرگ کردیم ؟ شعور نداری ؛ وگرنه می فهمیدی که من چطور دوستی برای تو بودم و تو در واقع دشمن من بودی ؛
ولی بازم اینجا جلوی تو ایستادم تا کسی بهت آسیب نزنه , برو بچه ات رو بیار دیگه به من ربطی نداره ولی اول خودتو آماده کن، اگر ازت پرسید مادرم چی شد ,
بهش بگی مادرت خودکشی کرده ؛گلی حتما ازت می پرسه چرا ؟ بگو من باعث شدم چون بی آبروش کرده بودم , اگر ازت پرسید تا حالا کجا بودی بهش بگو این مدت زندانی بودم که نیومدم سراغت ؛
چون اگر دروغ بگی اون می فهمه برای اینکه تا حالا دروغ نشنیده ؛
و خیلی حرفای دیگه که از تو می پرسه و تو جوابی براش نداری ؛ بیا ورش دار برو نابودش کن ؛ بچه ای که تا حالا توی ناز و نعمت بزرگ شده به امید یک خیال واهی با خودت ببر ولی اگر بردیش دیگه حق نداری برش گردونی چون اون گلی دیگه نمی تونه دختر سالمی از نظر روح و روان باشه و من دیگه مسئولیتش رو گردن نمی گیرم ،
و از جام بلند شدم وادامه دادم , آره آقا رضا من دیگه خسته شدم هر کاری از دستت بر میاد بکن این گوی و این میدون ؛
من گفتنی ها رو بهت گفتم خود دانی با عاقبتی که برای دخترت در نظر گرفتی ؛
گفت قباد صبر کن تو همیشه در مقابل من جبهه می گیری درست مثل اینکه من دشمن تو هستم ؛ باشه ؛ باشه قبول ولی بهم بگو اگر جای من بودی چیکار می کردی ؟
گفتم : واقعا می خوای همون کارو بکنی یا باز منو گذاشتی سرکار ؟
میگم به شرط اینکه گوش کنی وگرنه دیگه خودمو خسته نمی کنم ؛
گفت :
1400/10/14 15:58