#داستان_قباد_و_صنم ?
صنم
احساس می کردم دیگه رمقی در بدن ندارم ؛ دستهام شل شدن و انداختم و آروم رفتم لب حوض نشستم حاجی اومد نزدیک من و کنارم نشست و دستشو گذاشت روی بازوی من بدون کلام می خواست بهم بفهمونه که درکم می کنه نگاهی که در میون حلقه ای از اشک مات شده بود به صورتش کردم و ادامه دادم ؛ تقصیر رضا نبود ؛ اگر ما این همه این ماجرا رو به بحران تبدیل نمی کردیم گلی این همه نمی ترسید ومی تونست با رضا حرف بزنه ؛ متاسفم که اینو میگم ولی همون قدر که رضا در این ماجرا تقصیر داشت خواهر منم داشت ؛ و شایدم ما هم داشتیم ؛ برای همین همه داریم با هم مجازات میشیم ؛ کاش روزی برسه که آدم بزرگ ها بفهمن یک بچه از وقتی به دینا میاد چشم و گوش و هوش داره ؛ و همه چیز رو درک می کنه ؛و چیزایی رو هم که درکش براش سخت باشه در ذهن خودش می پرورنه و گاهی به راه خطا میره ؛ که ما اینا رو می دونیم وبازم بچه هامون رو نادیده می گیریم ؛ و اینکه وقتی بزرگ میشن آدم های سالمی از نظر روان نیستن تقصیری ندارن , کاش هر حرفی رو جلوی اونا نمی زدیم حرفایی که خیلی وقت ها زندگی اونا رو خراب می کنه ؛حاجی من می خوام گلی پدرشو بشناسه و خودش تصمیم بگیره چیکار کنه ,حق با شما بود ؛ نمی خوام هیچکس رضا روآزار ببینه ؛
قباد اومد طرف دیگه ی من نشست و گفت : قربونت برم ما که نمی خواستیم رضا آزار ببینه اون ..وسط حرفش رفتم ودر حالیکه بغضم ترکید و های و های به گریه افتادم گفتم : قباد ؟ من صدای شکستن استخوون های اونو زیر پام احساس کردم ؛خیلی بد بود ,
قباد گفت : باشه عزیزم ؛ باشه ؛ هر طوری تو بخوای ؛ فهمیدم ؛ ولی باید به فکر گلی هم باشیم؛ گفتم : خودم گلی رو آماده می کنم اول باید هراسی که توی دلش انداختیم رو از بین ببریم ؛ آره من این کارو می کنم ؛نمی خوام بچه ام با این ترس بزرگ بشه ؛ قباد نمی خوام بیشتر از این رضا هم شکنجه بشه ؛
حاجی بلند شد و دستهاشو گرفت پشت سرشو گفت : قباد من دیگه میرم ؛ خیالم راحت شد ؛
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
زخاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
به خط و خال گدایان مده خزینه ی دل
بدست شاه وشی ده که محترم دارد
اوضاع رو بده دست صنم اون می دونه چیکار داره می کنه ؛ شب شما خوش ،
حاجی که رفت ما چهار تایی مدتی توی حیاط نشستیم امیرعلی رو بغل کردم و بوسیدمش و گفتم : ببخشید داداشم؛ که ما تو رو هم بی نصیب از این حرفا نذاشتیم ؛ توام بچه بودی و با این کینه بزرگ شدی ؛ شنیدی و دم نزدی , رنج بردی نگاه کردی ؛ و ما نفهمیدیم امیر علی کجای زندگی ما تماشا گر زشتی های دنیاست ؛ من چند روزه که از دست تو عصبانی بودم که چرا راه
1400/10/16 16:08