_???_____________
#پارت_21 رمان #ماه_دریا
:کمک نمی خوای؟ مامان گفت بیام کمکت کنم موهاتو شونه کنی .
: باشه دستت درد نکه خودم که نتونستم بازش کنم ببین تو میتونی ؟
: معلومه که میتونم بشین وتماشا کن .
همینطور که داشت مو هامو شونه میکرد پرسید : سارا تو چرا انقدر با آنا فرق داری
اصلاً بهم شبیه نیستین نه از شکلو قیافه نه از اخلاق
ازتوی آینه بهش نگاه کردمو گفتم: چون من... چون من خواهر آنا نیستم من اصلاً فرزند خانواده ی صادقی نیستم ازتو آینه داشتم به صورتش نگاه میکردم ولی هیچ تعجبی توی چهرش ندیدم!!!!!برای همین پرسیدم
: ترانه تو چرا تعجب نکردی ؟
: هان چی ؟؟؟خوب آخه من همیشه به مامان می گفتم تو هیچ شباهتی به پدر و مادرت نداری به هیچ کدوم از خانوادهی پدری یا مادری هم شباهت نداشتی چون من همشونو توی جشن تولد آنا دیده بودم برای همین از قبل به این موضوع شک داشتم برای همین زیاد تعجب نکردم تازشم این آنا رفتارش از زمین تا آسمون باتو فرق داره هرچی تو متین و باوقاریییی اون جلف و خودخواه و بیوقاره نکبت همچین خودشو میگیره انگار از خورطوم فیل افتاده ایش انقدررررر ازش بد میاد ایششششش.
من داشتم به حرفاش گوش میدادم خیلی مشکوک بود این چرا انقدر از انا بدش میومد ؟باید سر از کارش در میاوردم برای همین چشمامو بستم ووارد ذهنش شدم ((همون بهتر که خواهر اون دختره عنته کک مکی نیستی اگه میدونستی چه آشغالیه هرگز اسم خواهر روش نمیزاشتی دختره حال به هم زنه ایکبیریییییییییی))
وای وای وای چه دل پری داره یعنی چی شده ؟؟توی افکار خودم بودم که باصدای ترانه از ذهنش بیرون امدم .
وای سارا چه موهای نرمو ابریشمی داری توی سیاهیه رنگش آدم گم میشه بزار سشوار بیارم خشکش کنم .
بعدم موهامو خشک کرد و مدل تیغ ماهی بافت وای ترانه دستت درد نکنه خیلی خوب شده .خواهش میکنم عزیزم حالا زود باش که دیرمون شد.
باشه تو برو منم الان میام راستی زنگ بزن یه تاکسی بیاد دیرمون نشه ! باشه من رفتم زود بیا .ترانه اینو که گفت از در رفت بیرون منم زود لباسامو عوض کردم کیفمو برداشتم رفتم بیرون ترانه وعالیه خانم دم در منتظر من بودن کفشامو پام کردم گفتم: عالیه خانم ماشین امده ؟
: آره خانم جان امده دم در زود باشین .
: باشه باشه بریم دیرشد هرسه سوار ماشین شدیمو که حرکت کرد...
_???____________
1400/09/29 11:59