_???_____________
#پارت_60 رمان #ماه_دریا
از حالادارم میبینم که مثل (چی) پخش زمین شدی همینجا بهت قول میدم که بیام جلوت وحالتو بپرسم نامادری عزیزم چون از این به بعد دور دوره منه...
بعد ازاینکه کار آرایشگر باموهام تموم شد نوبت به آرایش صورتم رسید طبق چیزی که خودم خواسته بودم یه آرایش ملایم روی صورتم انجام دادن که در عین اینکه ساده بودن باعث شده بود زیبایم دوچندان بشه بعد از تموم شدن آرایشم رفتم توی رختکن تا لباس عوض کنم لباسمو پوشیدم توی آینه به خودم نگاه کردم بادیدن خودم توی آینه احساس کردم که بزرگتر شدم من تا حالا اینجوری آرایش نکرده بودم با آرایشی که روی سر و صورتم انجام داده بودن قیافم خیلی تغییر کرده بود موهام و شینیون بلند درست کرده بودن که طرح گل ارکیده رو با موهای خودم روش درست کرده بودن وبامرواریدای سفید تزئینش کرده بودن که خیلی خوشگل شده بود و به لباسمم میومد
به به چی شدم من چقدر خوشگل شدم چقدر این لباس بهم میاد حالا نوبت سرویس طلا ست که بندازم خوب اینم از این اوه اوه وای خدا این چقدر قشنگه باورم نمیشه خیلی بهم میاد...
چقدرم خودمو تحویل میگیرم سقف آسمون جر خورد خخخ...
امروز روز پیروزی منه. من امروز کاری میکنم که اون نامادری و کمالی بفهمن باکی طرف بودن!
چنان بلایی سرشون بیارم که مرغای آسمون به حالشون گریه کنن و بعد دیدن من بفهمن که چه جواهری و از دست دادن و اینکه دیگه هرگز به دستش نمیارن. کمالی تو آرزوی داشتن منو باخودت به گور خواهی برد و من انتقاممو میگیرم...
بعداز این که لباسامو کامل پوشیدم از رختکن اومدم بیرون همه داشتن بهم نگاه میکردن از زیبایی خدادادیم تعریف میکردن...
چه هندونه هایی رفت زیره بغلم خدایی خخ
_???_____________
@
1400/10/01 18:18