_???_____________
#پارت_81 رمان #ماه_دریا
کمی جیغ کشیدم دیدم فایده ای نداره چیزی از سرعتش کم نکرد دیگه جیغ نکشیدم چه کاریه آخه وقتی اهمیتی نمیده و کار خودشو میکنه انگار پنبه گذاشته توی گوشش مردک دراز گوش خخخ.
وقتی رسیدیم به خیابان اصلی راننده گفت
- لطفاً دیگه جیغ نکشید بانو وگرنه تو بد دردسری میافتیم.
- بله؟! به تو چه که توی کارای من فضولی میکنی هان؟ راهتو برو... میخواستی یواشتر بری که منم جیغ نکشم ایشششش
- چشم ببخشید..
بعدم دست برد واز توی داشبردماشین یه پاکت کادوعی داددستم.
- این چیه دیگه..؟
- چیزی نیست خانم ارباب گفتن اینو بدم به شما )
- ارباب؟؟ اون دیگه کیه نکنه همون فضول خانه؟؟
- بزودی میبینیدش لطفاً بسته رو باز کنید و بپوشیدش
- بپوشمش؟ مگه چیه که باید بپوشمش؟! بسته رو باز کردم یه شال همرنگ لباسم بود چی؟!! یاخدا دستم بردم طرف سرم دیدم بلههههه شال روی سرم ندارم.
خاک بر سره من کنن انقدر باعجله تالارو ترک کردم که یادم رفت که لباس درست وحسابی تنم نیست وای وای وای آبروم رفت.
باخجالت شال و انداختم سرم راننده تا خود فرودگاه با همون سرعت رانندگی کرد اگه بگم تا خود فرودگاه ده بار جریمه شد دروغ نگفتم وقتی رسیدیم به ورودیِ فرودگاه دیدم آقای جوادی وکیلم دم در ورودی منتظر منِ ولی نگرانی از سر و روش می بارید.
به راننده گفتم نگهداره وقتی ماشین ایستاد خواستم پیاده بشم که دیدم در باز نمیشه به راننده گفتم
- چرا درو قفل کردی؟؟؟
- دستوره اربابه شرمنده نمیتونم تاخود فرودگاه درو باز کنم
- چی چرا ؟
- ارباب گفتن براتون خطر ناکه لطفآ پیاده نشین
- باشه حداقل پنجره رو بازکن وکیلم اینجاست باید باهاش حرف بزنم.
شیشه رو کشید پایین که آقای جوادی رو صدا کردم برگشت طرف ماشین که دید منم بدو امد سراغم
- سلام سارا خانم خوبین شنیدم توی عروسی درگیری شده شما حالتون خوبه؟!
- بله من خوبم آقای جوادی ببخشید که شمارم به زحمت انداختم شرمنده بلیطا رو آوردین؟!
- ای بابا چه زحمتی شما رحمتین من که کاری نکردم بفرمایین اینم بلیط
- ممنون آقای جوادی
- مراقبِ خودتون باشین اگر هر اتفاقی افتاد خبرم کنین منم تا دوروز دیگه اونجام
- باشه حتماً با اجازتون .
از آقای جوادی خداحافظی کردم و وارد فرود گاه شدیم راننده پیاده شد و درو برام بازکرد...
_???_____________
1400/10/03 15:11