_____???______________
#پارت_82 رمان #ماه_دریا
پیاده شدم ورفتم داخل سالن فرودگاه...
(درهمون زمان تالار عروسی...)
کمالی- له و لوردم کردن اینا دیگه کی بودن؟؟ این سارا یه دختر معمولی نیست من در مورد اون اشتباه نکردم سارا تنها کسی که میتونه منو به خواستم برسونه پیدات میکنم هرجا که باشی آخرش ماله خودمی سارا... آخ آخ چه دردی میکنه خون دماغ شدم تمام صورتم کبود شده اون زن بود یا هرکول؟ داشتم خون روی صورتم و پاک میکردم که چشمم افتاد به صادقی... زنش حال خوبی نداشت اونم مثل من بدجوری کتک خورد حقش بود زنیکهی فیس فیسو سارا به خاطره این مادر و دختر از من بدش میاد چون اینا مسخرش کردن...
مثل اینکه سارابدجوری بهشون رکب زده که زنه به این روز افتاده!!
به درک هربلایی سرشون بیاد حقشونه انقدر *** بودن که نفهمیدن جای سارا با دخترشون عوض شده و این بلارو سر من آوردن نمیزارم آب خوش از گلوشون پایین بره باید سارا رو به من برگردونه...
بلند شدم رفتم طرف آنا حال و روز خوبی نداشت وقتی از روی عصبانیت سفرهی عقدو پرت کردم همهی محتویات سفره خالی شد روی سر آنا جام عسل خالی شده بود روی سرش بد وضعیتی داشت ولی اصلاً برام مهم نبود حیف اون لباس که تن این بیلیاقته دخترهی ازخود راضی هروقت میدیدمش میخواستم بزنم له و لوردش کنم حالا ببین به چه روزی افتادم!!
مار از پونه بدش میاد جلوی در لونش سبز میشه منم از این دختره بدم میومد حالا گرفتارش شدم...
ولی به خاطر به دست آوردن سارا مجبورم تحملش کنم.
رفتم بازوش و گرفتم و بلندش کردم که صادقی گفت- چیکار داری میکنی مهرداد؟ تو هیچ نسبتی با دخترمن نداری دستشو ول کن.
- ولش کنم؟! توفکرکردی من چیم؟! یه احمق؟! دختر تو الان زن منه شرعاً وقانوناً پس باید به وظایف ز*ن*اشوییش برسه اینطور نیست؟!
- ولی این امکان نداره خطبهی عقد به اسم سارا خونده شده نه آنا پس عقد باطله
- باطله؟!! ببینم خر مغزتو گاز گرفته صادقی؟! فکرکردی من کیم؟! یه *** که هیچی حالیش نیست؟!! من نمیزارم تو به همین راحتی منو بپیچونی!!
خوب گوشاتو باز کن و ببین چی میگم صادقی تو باید سارا رو برای من بیاری وگرنه دخترت تا آخرعمرش توی خونهی من باید کلفتی کنه...
و اگر من زودتر از تو سارا رو پیدا کنم بازم دخترت باید نوکریش و بکنه پس اگه میخوای دخترت و به دست بیاری باید سارای منو برگردونی...
اما در مورد خطبهی عقد!! مشکل باخونده شدن خطبهی عقد حل میشه...
حاج آقا مستوفی اینجا هستن همین الان دوباره خطبه رو به اسم آنا میخونه دیر نشده...
- من میخواستم سارا رو بهت بدم چون بهت بدهکار بودم ولی
1400/10/03 15:12