The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

💜رمانکده💜

959 عضو

بلاگ ساخته شد.

بلاگ ساخته شد.

❤سلام به دوستان و همراهان گرامی قراره توی این بلاگ کلی رمان با ژانر های مختلف و دوستداشتنی و جذاب داشته باشیم پس همراهمون باشید تا با خوندن رمان ها سرگرم و هیجان زده بشید???بریم که شروع کنیم???

1400/10/30 02:22

?????????

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_1


-یک... دو... سه... اکشن!

-دوستت دارم!

صدای پچ پچ همه بلند شده بود! تعجب کرده بودن دارم چه مزخرفی میگم و این که اصلا توی برنامه نبود!
مجری گفت:

-چی میگید آقای فرهمند؟

بی توجه بهش رو به دوربین گفتم:

-دوستت دارم آیه! این جا درحالی که کل ایران بهم نگاه می کنن بهت میگم من نگاهم فقط دنبال توعه! فقط چشمام تورو میبینه، قلب من برای تو می تپه. برگرد به من آیه!

مجری به تته پته افتاده بود. تک سرفه ای کرد و گفت:

-دوستان بهتره بریم یه آیتم ببینیم و برگردیم... جایی نرید!

بلافاصله پروژکتورا که خاموش شد مجری و فیلم بردار و تهیه کننده و ماهان هم زمان شروع کردن بی وقفه حرف زدن.
تلفنم هم توی جیبم شروع کرد به زنگ خوردن.
داشتم دیوانه می شدم! بلند داد کشیدم:

-خفه شید! با تک تکتونم! صداتونو ببرید!

برای ماهان این اخلاق بیخود من عادی بود اما بقیه واقعا خفه شدن.
میکروفونا و همه چیزی که بهم وصل بود رو از خودم کندم و پرت کردم روی زمین و با قدمای بلند از اون جا دور شدم.

لعنت به این زندگی...
دیگه باید برای برگشتنت چیکار کنم آیه؟
چرا منو نمیخوای؟
چرا برات کمم؟


?? رمانکده ??

1400/10/30 02:25

❤❤❤❤❤❤❤❤❤

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_2


می دونستم برنامه زنده ای رو که با فوتبالیست معروف و ستاره کشور داشتن خراب کردم!
گور پدر همشون.
ستاره کشور حالش خوب نبود!
ستاره کشور کم آورده بود دیگه!

نشستم توی ماشین و بی توجه به نگاه خیره همه روندم سمت خونه.
هیچ کسو نمی خواستم ببینم! بخدا هر کی بیاد سمتم می کشمش!

بیشتر گاز دادم!
مانیتور ماشینم به گوشیم متصل بود و شماره هر سگ و گربه ای رو نشون میداد بجز آیه!
بجز کسی که به خاطرش تو وجهه و شهرت و محبوبیت و همه چیزم گه زدم!

من فوتبالیست ملی بودم! قهرمان یه کشور.
اما توی زندگی شخصیم غوغا بود! گند بزنن به این زندگی شهصی که به همه چیز گند زد!

چند بار با مشت کوبیدم روی فرمون و داد زدم:

-لعنت بهت! زنگ بزن، زنگ بزن، زنگ بزن.
زنگ بزن تا نیومدم جلوی خونتون و خونتو بریزم! تا قبل از این که پارک کنم جلوی خونتون بهم زنگ بزن!

تماس رفت روی پیغامگیر و صدای عصبی ماهان پیچید توی ماشین

-کجایی یارا؟ نری دوباره جلوی خونه اون دختره! باز شر درست نکنی!

از بین دندونام غریدم

-خفه شو و قطع کن ماهان.

داد کشید:

-دِ قطع کنم که همه چیزو بهم می ریزی! گندت بزنن یارا الان تمام چشما روی توعه! میخوای به خاطر یه دختر دعوا درست کنی؟ اصلا اینستا و توییترو دیدی؟ هشتک ستاره ملی...

وسط حرفاش قطع کردم!
هیچ دردی رو دوا نمی کرد این شهرت!
کاش نداشتمش!


?? رمانکده ??

1400/10/30 02:26

?????????

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_3



..:: ( نگـــــاه ) ::..

با هر جمله ای که یارا می گفت روح از تنم بیشتر می رفت بیرون!
داشتم می مردم!
داشتم جون می دادم!
داشتم می مردم!

انقدر فشار روم بود که حس کردم زیر دلم محکم تیر کشید و مایع گرمی از بین پاهام جاری شد.
عادت مسخره من توی مواقعی که استرس و شوک و افت فشار بهم دست می داد! باز پریود شده بودم.

بابا بی توجه به دل دردمند یه دونه دخترش گفت:

-هه! اینم از ستاره ملی! مسخرمون کردن! وقتی این جارو با هند اشتباه بگیری همین میشه دیگه!
سیمین دوتا چایی بیار! چرا وایسادی نگاه، بیا بشین بابا!

به زحمت از بین هزاران حس گمشده صدامو پیدا کردم و گفتم:

-من... خوابم میاد بابا! میرم اتاقم!

توجهی نکردم میگن ساعت نه شبو چه به خوابیدن! به چشمای نگران شده مامانم توجه نکردم.
فقط خودمو برداشتم و بردم توی اتاقم آوار کردم.

کز کردم گوشه تختم و خیره شدم به تابلوی بزرگی که از یارا داشتم می کشیدم.
یارا فرهمند...
این اسم برای من، برای نگاه فقط یه اسم ساده نبود!

این اسم کل زندگی من بود!
عشق بچگی و نوجوونی و جوونی!
حتی عشق پیری!
پیر شده بودم توی چند ثانیه!

آیه! آیه! آیه!
خوش به حالت آیه!
لعنت بهت آیه!


❤❤ رمانکده ❤❤

1400/10/30 02:27

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_4


صدای در اومد و پشت بندش آرایه اومد تو.
حتی چادرشم در نیاورد، می دونست چه دردی به جونمه، می دونست همین چند دقیقه پیش تیر خوردم اومد سمتم و بدون فوت وقت بغلم کرد و زیر لب گفت:

-قربونت برم. خوبی نگاهم؟

نگاه کردم تو چشمای میشی رنگش و گفتم:

-نه خوب نیستم!

کجا خونده بودم دوست واقعی اونه که وقتی پرسید خوبی با خیال راحت بگی نه؟ آرایه همون دوست واقعی بود، همون رفیق نزدیک تر از من به من!
دستاشو گذاشت دو طرف صورتم و گفت:

-قربونت برم نگاه! شاید نقششون باشه برای معروف شدن. اصلا شاید...

پریدم وسط حرفش و گفتم:

-علنا گفت دوست داره دختره رو. آیه! آیه! آرا من از همه آیه های دنیا متنفرم.

موهامو داد پشت گوشم و گفت:

-چند بار گفتم عشقای این جوری فرجامی ندارن نگاه؟ مگه بچه دبیرستانی ای که عاشق یه فوتبالیست شدی؟ الان ماتم گرفتی برای چی؟
تو که می دونستی آخر این اتفاق میوفته...
اون دفعه هم حلقه دستش بود چقدر زندگی رو به خودت زهر کردی.
بیا بریم پیش یه مشاور... بخدا بهت کمک می کنه فراموشش کنی!

با گریه گفتم:

-مگه بحث سر یه ماه و دو ماهه؟ من از همون موقع که یه ذخیره ای بیشتر نبود عاشقش بودم! از همون ثانیه ای که توی تلوزیون دیدمش، از پونزده سالگی دوستش دارم آرایه!
شیش سااااال! شوخی که نیست!


?? رمانکده ??

1400/10/30 02:28

?????????
#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_5


مثل همیشه با گریه های من گریش گرفته بود. اشکاش چکید رو گونش و گفت

-می دونم دورت بگردم. خودم از همون لحظه که عاشقش شدی تاهمین الان شاهد بودم.
اما این اتفاق دیر یا زود میوفتاد. نگاه تو باید آمادگی همه چیزو داشته باشی، ازدواج کردنش، بچه دار شدنش، همه چیز...

معصومانه اشکم چکید. می دونستم!
مثل روز روشن بود برام حرفای آرایه.
اما باید چیکار می کردم؟
دل بی صاحابم می تپید براش.

من از طرفداری گذشته بودم. من دیوانه وار دوستش داشتم.
آرایه گفت:

-اصلا بیا از همین الان شروع کنیم. پاشو اول دو رکعت نماز بخون برای آرامش دل خودت و از خدا بخواه از این عشث راحتت کنه. پاشو عزیزم.
منم میرم پایین خانوادتو توجیه می کنم و یه بهانه ای میارم برای رفتارت.
فکر کنم از بس تابلو رفتار کردی تقریبا همه فهمیدن.

سر تکون دادم و از جا بلند شدم.
وضو داشتم. قامت بستم و دو رکعت نماز خوندم و درد و دل کردم با خدا.
ازش خواستم همونطور که این عشق مسخره رو انداخته توی دلم خودشم از قلبم بیرونش کنه.

***

..::(* یارا *)::..

-اوفففففف! با این افتضاحی که تو، تو برنامه زنده بالا آوردی محبوبیتت سه برابر شده. فالورات رسیده به بیست ملیون نفر.

گیلاس مشروبمو پر کردم و گفتم:

-همشون برن به جهنم! خودت یه جوری ماست مالیش کن.


?? رمانکده ??

1400/10/30 02:28

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_6



-یعنی چی برن به جهنم مرد حسابی؟ من بهت میگم همه منتظر یه توضیحن که ببینن اوضاع از چه قراره.
چه توضیحی داری براشون؟

مشروبو یه سره رفتم بالا و اخمامو کشیدم توهم.
آیه از همون روز برنامه زنده دیگه جوابمو نداده بود.

اون روز دقیقا وقتی پارک کردم جلوی خونش بهم زنگ زد و گفت برم دنبال زندگیم!
به هین سادگی!
همین قدر احمقانه.

انقدر داد و قال کردم و زنگ خونشونو زدم که زنگ زدن پلیس اومد دستگیرم کرد.
به جرم مزاحمت ازم شکایت شد !
هه!
مزاحمت!

-یارا با تو دارم صحبت می کنم، یاسین در گوش خر نمی خونما.

لیوانو کوبیدم روی میز شیشه ای جلوم و گفتم:

-هان؟ چته! دقیقا چی داری میگی؟ مگه تو مدیر بزنامه هام نیستی؟ خودت یهدچیزی جور کن بگو. اصلا هیچی نگو بذار توخماری بمونن.
نمیدونم ماهان فقط دست از سر من بردار!
گورتو یه امروز گم کن!

یکم دیگه مشروب ریختم توی لیوان که لیوانو از دستم کشید و گفت:

-دیوونه شدی؟ فردا بازیه.

تازه یادم افتاد فردا یه بازی خیلی مهم داریم! بازی ای که کل ایران نگاه می کنن. نگاه های مردم... کاش می شد ازشون دور بمونم، حداقل چند هفته!

کلافه سرمو تکون دادم و گفتم:

-خستم ماهان. بازی بدون کاپیتان نمیشه؟

سر تکون داد، اومد پشت سرم ایستاد و شونه هامو شروع کرد ماساژ دادن.
کاش آیه باز زنگ می زد بهم.
دلم برای نگاهای شیطونش تنگ شده بود، برای موهای همیشه خدا یه رنگش، برای شیطونیاش.
کاش برگردی آیه!


?? رمانکده ??

1400/10/30 02:28

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_7


ماهان با سر انگشت ضربه آرومی به سرم زد و گفت:

-مشکل از این جاته! فکر نکن بهش تا کم کم فکرش از سرت بیوفته.

پوزخند زدم و گفتم:

-تو احمقی! مشکل از اونجا نیست از این بی صاحاب شدست. از این زبون نفهمه.

مثل خودش با سر انگشت کوبیدم به قلبم و این حرفو زدم. دیوونه شده بودم. لعنت به اون روزی که تو ملبورن وسط یه بار دیدمت! از همون اولشم بی بند و بار بودی، از همون اول باید می فهمیدم آدم موندن نیستی، همین دو سالی هم که موندی بامگهام شق القمر کردی!

ماهان بی توجه به من گفت:

-راستی یارا اینو می خواستم بهت بگم. طراح لباسمون ازدواج کرده و شوشو جانش گفته دوست نداره همش با یه مشت نره خر سر و کله برنه و ازشون آویزون باشه.
خلاصه که خواستم بهت بگم چند نفرو پیدا می کنم نمونه کاراشونو ببین برای بازیای آسیا لباس جدید می خوایم.

ای خدا من تو فکر چیم این تو فکر چیه! پوزخند زدم و گفتم:

-گمشو ماهان از جلو چشمام! بازیای آسیا و تیم و طراح لباس و این فوتبال کوفتی همشون با هم برن به جهنم!
هر غلطی می خوای بکن.

شونه ای انداخت بالا و گفت:

-والا منم می دونم چقد اعصابت شخمیه منتها جوادیان گفت بهت اینو بگم و یاداور کنم تو به عنوان کاپیتان باید حتما نظر بدی!


?? رمانکده ??

1400/10/30 02:29

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_8

بی اعصاب از جا بلند شدم و گفتم:

-جوادیان اول یه چند روز بخوابه تو وازلین.

نشنیدم ماهان چی گفت، دلشتم می رفتم بالا خاطراتمو با آیه مرور کنم.
ولی ماهان ول کن نبود، دنیالبم اومد و گفت:

-صبر کن یارا؟ دوباره می خوای بری سراغ آیه؟

سری به چپ و راست تکون دادم و گفتم:

-من فقط یه بار خواهش می کنم. بعد می فرستم به جهنم.

هولش دادم کنار و رفتم بالا. آیه رو دوست داشتم؟
آره خیلی!
دلم برای عطر تنش و بازی با پرسینگ نافش تنگ شده بود.
ولی آیا حاضر بودم آیه برگرده به زندگیم؟
عمرا، فرصتی که داشتو از دست داد، دیگه محاله بذارم بیاد تو زندگیم. حتی اگه التماسم هم بکنه محاله بذارم رنگمم ببینه.
این رسم زندگی یارا فرهمنده!

آیه از امروز یه دختر مردست!
چند روز براش عزاداری می کنم و بعد میسپارمش به خاک و تموم!
انگار هیچ وقت نبوده، انگار نه انگار اصلا دختری به اسم آیه تو زندگیم بوده.

در اتاقمو باز کردم، خودمو ولو کردم رو راحتی و به ویو تهران از پنجره سر تا سری اتاقم نگاه کردم.
این بود زندگی گه مال ستاره ملی!
شاید وقتش بود یه قراررداد با یه باشگاه خارجی ببندم و خودمو گم و گور کنم و تموم


?? رمانکده ??

1400/10/30 02:29

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_9


هد زرد رنگمو روی سرم درست کردم جوری که یه تار از موهامم معلوم نباشه و شال سدری رنگم رو به صورت هنری روی سرم پیچوندم و یه سمت شونم گره کردم.

حالم خوب بود؟ مثل لباسای تنم که هارمونی رنگی فوق العاده داشت حالمم فوق العاده بود؟
ابدا!
دلم می خواست پناه ببرم به اتاقم و هی یادم بیوفته چه چیز جهنمی رو پشت سر گذاشتم و گریه کنم تا بمیرم ولی نمی شد.

آرایه بیرون توی ماشین منتظرم بود که بعد از یک هفته بریم شرکت.
شرکتو ول کرده بودم به امون خدا و نشسته بودم به عشق احمقانم فکر می کردم و براش عذاداری می کردم.

برای یه دختر بیست و پنج ساله خیلی زشت بود این رفتار، دست خودم نبود، این عشق مثل سرطان بود، افتاده بود به جونم و ولمم نمی کرد.

کیف کوچیک زرد رنگمو هم برداشتم و از اتاق زدم بیرون.
مامان نگام کرد و دلخور گفت:

-چه عجب اومدی بیرون از اون دخمه.

رفتم جلو و بوسیدمش و گفتم:

-ببخشید مامانی. هر از چند گاهی این جوری میشم تو که خودت منو میشناسی.

سری به نشونه باشه تکوم داد، می خواست منو از سرش باز کنه.
از همون روزی که از رشته تجربی انصراف دادم و رفتم هنر کلا ازم نا امید شد، حالا تنها امیدش داداشم بود که داشت تا چند روز آینده میومد ایران.


?? رمانکده??

1400/10/30 02:29

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_10


نریمان ازم ده سال بزرگ تر بود و تخصص چشمشو تازه گرفته بود.
در کنار رشتش بدنسازی هم کار می کرد و یه باشگاه جمع و جور داشت که کارای واگذاریشو تا همین چند روز پیش انجام داده بود و قرار بود برای همیشه بیاد ایران.
نشستم تو ماشین و گفتم:

-برون بریم، ساعت ده ده و نیم منتظرتم. یادت نره ها، بابا به زور راضی شده.

با لبخند نگام کرد و گفت:

-قربونت برم. بلاخره شدی همون نگاهی که میشناختم، نگاه محکم و قوی ای که یه شرکت بزرگو رو انگشتاش می چرخونه.

لبخند تلخی نشست رو لبم و گفتم:

-بیخیال آرایه، هی تکرارش نکن.

خم شد گونمو بوسید و راه افتاد.
بابا بلاخره اجازه داده بود ماشین بخرم! هجده سالم که بود یه تصادف سخت داشتم که باعث شد سرم بشکنه و چند روز بیهوش باشم.
از اون به بعد بابا اجازه نداد بشینم پشت فرمون ولی حالا بلاخره راضی شده بود.

تا رسیدن به شرکت چندتا از بیلبوردایی که توی خیابونا با عکس یارا زده بودن رو نگاه کردم و بغضمو خوردم.
لعنت به این عشق بچگانه!
آرایه دم شرکت پارک کرد و گفت:

-موفق باشی عزیز دلم.

لبخندی براش زدم و پیاده شدم. خیره شدم به لوگوی شرکتم، نــگاه.


?? رمانکده ??

1400/10/30 02:29

nini.plus/r8o3m8a2n

1400/10/30 02:30

پاسخ به

nini.plus/r8o3m8a2n

دوستان گروه رمانمون هست نظر و انتقادی داشتین اونجا در خدمتیم?

1400/10/30 02:31

❤سلام به دوستان و همراهان گرامی قراره توی این بلاگ کلی رمان با ژانر های مختلف و دوستداشتنی و جذاب داشته باشیم پس همراهمون باشید تا با خوندن رمان ها سرگرم و هیجان زده بشید???بریم که شروع کنیم???

1400/10/30 02:22

?????????

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_1


-یک... دو... سه... اکشن!

-دوستت دارم!

صدای پچ پچ همه بلند شده بود! تعجب کرده بودن دارم چه مزخرفی میگم و این که اصلا توی برنامه نبود!
مجری گفت:

-چی میگید آقای فرهمند؟

بی توجه بهش رو به دوربین گفتم:

-دوستت دارم آیه! این جا درحالی که کل ایران بهم نگاه می کنن بهت میگم من نگاهم فقط دنبال توعه! فقط چشمام تورو میبینه، قلب من برای تو می تپه. برگرد به من آیه!

مجری به تته پته افتاده بود. تک سرفه ای کرد و گفت:

-دوستان بهتره بریم یه آیتم ببینیم و برگردیم... جایی نرید!

بلافاصله پروژکتورا که خاموش شد مجری و فیلم بردار و تهیه کننده و ماهان هم زمان شروع کردن بی وقفه حرف زدن.
تلفنم هم توی جیبم شروع کرد به زنگ خوردن.
داشتم دیوانه می شدم! بلند داد کشیدم:

-خفه شید! با تک تکتونم! صداتونو ببرید!

برای ماهان این اخلاق بیخود من عادی بود اما بقیه واقعا خفه شدن.
میکروفونا و همه چیزی که بهم وصل بود رو از خودم کندم و پرت کردم روی زمین و با قدمای بلند از اون جا دور شدم.

لعنت به این زندگی...
دیگه باید برای برگشتنت چیکار کنم آیه؟
چرا منو نمیخوای؟
چرا برات کمم؟


?? رمانکده ??

1400/10/30 02:25

❤❤❤❤❤❤❤❤❤

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_2


می دونستم برنامه زنده ای رو که با فوتبالیست معروف و ستاره کشور داشتن خراب کردم!
گور پدر همشون.
ستاره کشور حالش خوب نبود!
ستاره کشور کم آورده بود دیگه!

نشستم توی ماشین و بی توجه به نگاه خیره همه روندم سمت خونه.
هیچ کسو نمی خواستم ببینم! بخدا هر کی بیاد سمتم می کشمش!

بیشتر گاز دادم!
مانیتور ماشینم به گوشیم متصل بود و شماره هر سگ و گربه ای رو نشون میداد بجز آیه!
بجز کسی که به خاطرش تو وجهه و شهرت و محبوبیت و همه چیزم گه زدم!

من فوتبالیست ملی بودم! قهرمان یه کشور.
اما توی زندگی شخصیم غوغا بود! گند بزنن به این زندگی شهصی که به همه چیز گند زد!

چند بار با مشت کوبیدم روی فرمون و داد زدم:

-لعنت بهت! زنگ بزن، زنگ بزن، زنگ بزن.
زنگ بزن تا نیومدم جلوی خونتون و خونتو بریزم! تا قبل از این که پارک کنم جلوی خونتون بهم زنگ بزن!

تماس رفت روی پیغامگیر و صدای عصبی ماهان پیچید توی ماشین

-کجایی یارا؟ نری دوباره جلوی خونه اون دختره! باز شر درست نکنی!

از بین دندونام غریدم

-خفه شو و قطع کن ماهان.

داد کشید:

-دِ قطع کنم که همه چیزو بهم می ریزی! گندت بزنن یارا الان تمام چشما روی توعه! میخوای به خاطر یه دختر دعوا درست کنی؟ اصلا اینستا و توییترو دیدی؟ هشتک ستاره ملی...

وسط حرفاش قطع کردم!
هیچ دردی رو دوا نمی کرد این شهرت!
کاش نداشتمش!


?? رمانکده ??

1400/10/30 02:26

?????????

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_3



..:: ( نگـــــاه ) ::..

با هر جمله ای که یارا می گفت روح از تنم بیشتر می رفت بیرون!
داشتم می مردم!
داشتم جون می دادم!
داشتم می مردم!

انقدر فشار روم بود که حس کردم زیر دلم محکم تیر کشید و مایع گرمی از بین پاهام جاری شد.
عادت مسخره من توی مواقعی که استرس و شوک و افت فشار بهم دست می داد! باز پریود شده بودم.

بابا بی توجه به دل دردمند یه دونه دخترش گفت:

-هه! اینم از ستاره ملی! مسخرمون کردن! وقتی این جارو با هند اشتباه بگیری همین میشه دیگه!
سیمین دوتا چایی بیار! چرا وایسادی نگاه، بیا بشین بابا!

به زحمت از بین هزاران حس گمشده صدامو پیدا کردم و گفتم:

-من... خوابم میاد بابا! میرم اتاقم!

توجهی نکردم میگن ساعت نه شبو چه به خوابیدن! به چشمای نگران شده مامانم توجه نکردم.
فقط خودمو برداشتم و بردم توی اتاقم آوار کردم.

کز کردم گوشه تختم و خیره شدم به تابلوی بزرگی که از یارا داشتم می کشیدم.
یارا فرهمند...
این اسم برای من، برای نگاه فقط یه اسم ساده نبود!

این اسم کل زندگی من بود!
عشق بچگی و نوجوونی و جوونی!
حتی عشق پیری!
پیر شده بودم توی چند ثانیه!

آیه! آیه! آیه!
خوش به حالت آیه!
لعنت بهت آیه!


❤❤ رمانکده ❤❤

1400/10/30 02:27

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_4


صدای در اومد و پشت بندش آرایه اومد تو.
حتی چادرشم در نیاورد، می دونست چه دردی به جونمه، می دونست همین چند دقیقه پیش تیر خوردم اومد سمتم و بدون فوت وقت بغلم کرد و زیر لب گفت:

-قربونت برم. خوبی نگاهم؟

نگاه کردم تو چشمای میشی رنگش و گفتم:

-نه خوب نیستم!

کجا خونده بودم دوست واقعی اونه که وقتی پرسید خوبی با خیال راحت بگی نه؟ آرایه همون دوست واقعی بود، همون رفیق نزدیک تر از من به من!
دستاشو گذاشت دو طرف صورتم و گفت:

-قربونت برم نگاه! شاید نقششون باشه برای معروف شدن. اصلا شاید...

پریدم وسط حرفش و گفتم:

-علنا گفت دوست داره دختره رو. آیه! آیه! آرا من از همه آیه های دنیا متنفرم.

موهامو داد پشت گوشم و گفت:

-چند بار گفتم عشقای این جوری فرجامی ندارن نگاه؟ مگه بچه دبیرستانی ای که عاشق یه فوتبالیست شدی؟ الان ماتم گرفتی برای چی؟
تو که می دونستی آخر این اتفاق میوفته...
اون دفعه هم حلقه دستش بود چقدر زندگی رو به خودت زهر کردی.
بیا بریم پیش یه مشاور... بخدا بهت کمک می کنه فراموشش کنی!

با گریه گفتم:

-مگه بحث سر یه ماه و دو ماهه؟ من از همون موقع که یه ذخیره ای بیشتر نبود عاشقش بودم! از همون ثانیه ای که توی تلوزیون دیدمش، از پونزده سالگی دوستش دارم آرایه!
شیش سااااال! شوخی که نیست!


?? رمانکده ??

1400/10/30 02:28

?????????
#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_5


مثل همیشه با گریه های من گریش گرفته بود. اشکاش چکید رو گونش و گفت

-می دونم دورت بگردم. خودم از همون لحظه که عاشقش شدی تاهمین الان شاهد بودم.
اما این اتفاق دیر یا زود میوفتاد. نگاه تو باید آمادگی همه چیزو داشته باشی، ازدواج کردنش، بچه دار شدنش، همه چیز...

معصومانه اشکم چکید. می دونستم!
مثل روز روشن بود برام حرفای آرایه.
اما باید چیکار می کردم؟
دل بی صاحابم می تپید براش.

من از طرفداری گذشته بودم. من دیوانه وار دوستش داشتم.
آرایه گفت:

-اصلا بیا از همین الان شروع کنیم. پاشو اول دو رکعت نماز بخون برای آرامش دل خودت و از خدا بخواه از این عشث راحتت کنه. پاشو عزیزم.
منم میرم پایین خانوادتو توجیه می کنم و یه بهانه ای میارم برای رفتارت.
فکر کنم از بس تابلو رفتار کردی تقریبا همه فهمیدن.

سر تکون دادم و از جا بلند شدم.
وضو داشتم. قامت بستم و دو رکعت نماز خوندم و درد و دل کردم با خدا.
ازش خواستم همونطور که این عشق مسخره رو انداخته توی دلم خودشم از قلبم بیرونش کنه.

***

..::(* یارا *)::..

-اوفففففف! با این افتضاحی که تو، تو برنامه زنده بالا آوردی محبوبیتت سه برابر شده. فالورات رسیده به بیست ملیون نفر.

گیلاس مشروبمو پر کردم و گفتم:

-همشون برن به جهنم! خودت یه جوری ماست مالیش کن.


?? رمانکده ??

1400/10/30 02:28

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_6



-یعنی چی برن به جهنم مرد حسابی؟ من بهت میگم همه منتظر یه توضیحن که ببینن اوضاع از چه قراره.
چه توضیحی داری براشون؟

مشروبو یه سره رفتم بالا و اخمامو کشیدم توهم.
آیه از همون روز برنامه زنده دیگه جوابمو نداده بود.

اون روز دقیقا وقتی پارک کردم جلوی خونش بهم زنگ زد و گفت برم دنبال زندگیم!
به هین سادگی!
همین قدر احمقانه.

انقدر داد و قال کردم و زنگ خونشونو زدم که زنگ زدن پلیس اومد دستگیرم کرد.
به جرم مزاحمت ازم شکایت شد !
هه!
مزاحمت!

-یارا با تو دارم صحبت می کنم، یاسین در گوش خر نمی خونما.

لیوانو کوبیدم روی میز شیشه ای جلوم و گفتم:

-هان؟ چته! دقیقا چی داری میگی؟ مگه تو مدیر بزنامه هام نیستی؟ خودت یهدچیزی جور کن بگو. اصلا هیچی نگو بذار توخماری بمونن.
نمیدونم ماهان فقط دست از سر من بردار!
گورتو یه امروز گم کن!

یکم دیگه مشروب ریختم توی لیوان که لیوانو از دستم کشید و گفت:

-دیوونه شدی؟ فردا بازیه.

تازه یادم افتاد فردا یه بازی خیلی مهم داریم! بازی ای که کل ایران نگاه می کنن. نگاه های مردم... کاش می شد ازشون دور بمونم، حداقل چند هفته!

کلافه سرمو تکون دادم و گفتم:

-خستم ماهان. بازی بدون کاپیتان نمیشه؟

سر تکون داد، اومد پشت سرم ایستاد و شونه هامو شروع کرد ماساژ دادن.
کاش آیه باز زنگ می زد بهم.
دلم برای نگاهای شیطونش تنگ شده بود، برای موهای همیشه خدا یه رنگش، برای شیطونیاش.
کاش برگردی آیه!


?? رمانکده ??

1400/10/30 02:28

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_7


ماهان با سر انگشت ضربه آرومی به سرم زد و گفت:

-مشکل از این جاته! فکر نکن بهش تا کم کم فکرش از سرت بیوفته.

پوزخند زدم و گفتم:

-تو احمقی! مشکل از اونجا نیست از این بی صاحاب شدست. از این زبون نفهمه.

مثل خودش با سر انگشت کوبیدم به قلبم و این حرفو زدم. دیوونه شده بودم. لعنت به اون روزی که تو ملبورن وسط یه بار دیدمت! از همون اولشم بی بند و بار بودی، از همون اول باید می فهمیدم آدم موندن نیستی، همین دو سالی هم که موندی بامگهام شق القمر کردی!

ماهان بی توجه به من گفت:

-راستی یارا اینو می خواستم بهت بگم. طراح لباسمون ازدواج کرده و شوشو جانش گفته دوست نداره همش با یه مشت نره خر سر و کله برنه و ازشون آویزون باشه.
خلاصه که خواستم بهت بگم چند نفرو پیدا می کنم نمونه کاراشونو ببین برای بازیای آسیا لباس جدید می خوایم.

ای خدا من تو فکر چیم این تو فکر چیه! پوزخند زدم و گفتم:

-گمشو ماهان از جلو چشمام! بازیای آسیا و تیم و طراح لباس و این فوتبال کوفتی همشون با هم برن به جهنم!
هر غلطی می خوای بکن.

شونه ای انداخت بالا و گفت:

-والا منم می دونم چقد اعصابت شخمیه منتها جوادیان گفت بهت اینو بگم و یاداور کنم تو به عنوان کاپیتان باید حتما نظر بدی!


?? رمانکده ??

1400/10/30 02:29

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_8

بی اعصاب از جا بلند شدم و گفتم:

-جوادیان اول یه چند روز بخوابه تو وازلین.

نشنیدم ماهان چی گفت، دلشتم می رفتم بالا خاطراتمو با آیه مرور کنم.
ولی ماهان ول کن نبود، دنیالبم اومد و گفت:

-صبر کن یارا؟ دوباره می خوای بری سراغ آیه؟

سری به چپ و راست تکون دادم و گفتم:

-من فقط یه بار خواهش می کنم. بعد می فرستم به جهنم.

هولش دادم کنار و رفتم بالا. آیه رو دوست داشتم؟
آره خیلی!
دلم برای عطر تنش و بازی با پرسینگ نافش تنگ شده بود.
ولی آیا حاضر بودم آیه برگرده به زندگیم؟
عمرا، فرصتی که داشتو از دست داد، دیگه محاله بذارم بیاد تو زندگیم. حتی اگه التماسم هم بکنه محاله بذارم رنگمم ببینه.
این رسم زندگی یارا فرهمنده!

آیه از امروز یه دختر مردست!
چند روز براش عزاداری می کنم و بعد میسپارمش به خاک و تموم!
انگار هیچ وقت نبوده، انگار نه انگار اصلا دختری به اسم آیه تو زندگیم بوده.

در اتاقمو باز کردم، خودمو ولو کردم رو راحتی و به ویو تهران از پنجره سر تا سری اتاقم نگاه کردم.
این بود زندگی گه مال ستاره ملی!
شاید وقتش بود یه قراررداد با یه باشگاه خارجی ببندم و خودمو گم و گور کنم و تموم


?? رمانکده ??

1400/10/30 02:29

⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?⭐️?

#عشق‌فوتبالیست‌من

#پارت_9


هد زرد رنگمو روی سرم درست کردم جوری که یه تار از موهامم معلوم نباشه و شال سدری رنگم رو به صورت هنری روی سرم پیچوندم و یه سمت شونم گره کردم.

حالم خوب بود؟ مثل لباسای تنم که هارمونی رنگی فوق العاده داشت حالمم فوق العاده بود؟
ابدا!
دلم می خواست پناه ببرم به اتاقم و هی یادم بیوفته چه چیز جهنمی رو پشت سر گذاشتم و گریه کنم تا بمیرم ولی نمی شد.

آرایه بیرون توی ماشین منتظرم بود که بعد از یک هفته بریم شرکت.
شرکتو ول کرده بودم به امون خدا و نشسته بودم به عشق احمقانم فکر می کردم و براش عذاداری می کردم.

برای یه دختر بیست و پنج ساله خیلی زشت بود این رفتار، دست خودم نبود، این عشق مثل سرطان بود، افتاده بود به جونم و ولمم نمی کرد.

کیف کوچیک زرد رنگمو هم برداشتم و از اتاق زدم بیرون.
مامان نگام کرد و دلخور گفت:

-چه عجب اومدی بیرون از اون دخمه.

رفتم جلو و بوسیدمش و گفتم:

-ببخشید مامانی. هر از چند گاهی این جوری میشم تو که خودت منو میشناسی.

سری به نشونه باشه تکوم داد، می خواست منو از سرش باز کنه.
از همون روزی که از رشته تجربی انصراف دادم و رفتم هنر کلا ازم نا امید شد، حالا تنها امیدش داداشم بود که داشت تا چند روز آینده میومد ایران.


?? رمانکده??

1400/10/30 02:29