?????????
#عشقفوتبالیستمن
#پارت_1
-یک... دو... سه... اکشن!
-دوستت دارم!
صدای پچ پچ همه بلند شده بود! تعجب کرده بودن دارم چه مزخرفی میگم و این که اصلا توی برنامه نبود!
مجری گفت:
-چی میگید آقای فرهمند؟
بی توجه بهش رو به دوربین گفتم:
-دوستت دارم آیه! این جا درحالی که کل ایران بهم نگاه می کنن بهت میگم من نگاهم فقط دنبال توعه! فقط چشمام تورو میبینه، قلب من برای تو می تپه. برگرد به من آیه!
مجری به تته پته افتاده بود. تک سرفه ای کرد و گفت:
-دوستان بهتره بریم یه آیتم ببینیم و برگردیم... جایی نرید!
بلافاصله پروژکتورا که خاموش شد مجری و فیلم بردار و تهیه کننده و ماهان هم زمان شروع کردن بی وقفه حرف زدن.
تلفنم هم توی جیبم شروع کرد به زنگ خوردن.
داشتم دیوانه می شدم! بلند داد کشیدم:
-خفه شید! با تک تکتونم! صداتونو ببرید!
برای ماهان این اخلاق بیخود من عادی بود اما بقیه واقعا خفه شدن.
میکروفونا و همه چیزی که بهم وصل بود رو از خودم کندم و پرت کردم روی زمین و با قدمای بلند از اون جا دور شدم.
لعنت به این زندگی...
دیگه باید برای برگشتنت چیکار کنم آیه؟
چرا منو نمیخوای؟
چرا برات کمم؟
?? رمانکده ??
1400/10/30 02:25