💜رمانکده💜

971 عضو

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_125



آتش بی تفاوت گفت:

-بچه ها اینشون عضو جدید ما هستن. خانم همراز رستا نوازنده ویولن!

همه با چشمای از حدقه در اومده به من نگاه کردن که آتش گفت:

-سازاتونو کوک کنید و آماده بشید پنج مین دیگه میرم سراغ اولین قطعه ای که قراره تو کنسرت مسکو بخونم. قطعه ستاره.

همه سری تکون دادیم و مشغول شدیم، قطعه ستاره رو قبلا خیلی تمرین کرده بودم و خیلی حرفه ای بودم توس زدنش.
البته من توی تک تک ترک هاش حرفه ای بودم و نقریبا همشونو عالی از حفظ بودم.

می دونستم همه منتظر منن، اول قطعه ستاره با تک نوازی ویولن شروع می شد و کم کم پیانو و ساز دهنی بهش اضافه می شد!

همشون منتظر بودن بیینن چند مرده حلاجم و این که آشنای آتشم که اومدم براش ویولن بزنم یا واقعا یه چیزی حالیمه. منتظر بودن برام دست بگسرم و تحقیرم کنن.
ولی مگه من میذاشتم؟

آتش نگاه معناداری بهم انداخت که براش سری به نشونه اطمینان تکون دادم. می خواست جلوی گروهش کم نیارم، می ترسید هنوز از کار من.
لبخندی زدم و آتش گفت:

-یک... دو.... سه! یریم...

1401/06/05 17:58

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_126

چشمامو بستم و آرشه رو روی سیما کشیدم، تجربه ثابت کرده بود وقتی به یه خاطره خوب یا بد فکر مس کنم، خر چیزی که باعث بشه احساساتی بشم شاهکار خلق می کنم.

نمی دونم چرا، خیلی احمقانه بود، می تونستم در هینی که می زنم یاد خواهرم بیوفتم، یا روزی که نتایج کنکور اومد، یا وقتی که نتایج انتخاب رشته ها اومد.

خیلی خاطرات خوب و قشنگی داشتم که باهاشون احساساتی بشم اما نا خود آگاه یاد اون شب افتادم!

یاد اون شبی که با دیدن چهرم توی آینه از ته دل هق می زدم...
یاد گرمای تن آتش...
یاد دستاش...
صدای قلبش...
دلداری دادناش...
ماساژ دادنش... لعنتی...

انقدر حس خوب و انقدر رویایی بود اون شب که تموم طول قطعه رو به یاد معجونِ تن و صدای قلب و دستای تش زدم!

وقتی به خودم اومدم که تموم شد و آرشه رو برداشتم از روی ویولن.
فهمیدم باز مثل احمقا اشکام جاریه!
چشمامو که باز کردم اولین چیزی که دیدم نگاه تحسین آمیز آتش بود...

بعد یهو صدای دست زدن یکی بلند شد و صدایی از پشت سرمون گفت:

-براوو همراز! این بچه رو من کشفش کردما....!

خدای من! پیمان!

1401/06/05 17:58

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_127



با شگفتی برگشتم سمتش و نتومستم شوق و ذوقمو کنترل کنم. با صدای لرزون و خوشحالم گفتم :

-وای پیمان...

وقتی بی توجه به حضور بقیه گفت:

-جان پیمان...!

یادم افتاد این مرد بهم علاقه داشت و یه شب تقریبا وقتی فکر مس کرد من خوابیدم اعتراف کرده بود.
بادم خوابید و سعی کردم جلوی بقیه آبرو داری کنم گفتم:

-از دیدنتون خوشحالم آقای امیریان.

آتش با صدایی که سعی می کرد کنترل شده باشه گفت:

-مدارک بچه ها آماده شد؟

پیمان سری تکون داد و گفت:

-مال همه جور شد بجز مال خودم! متاسفانه من نمیتونم بیام کنسرتای خارجیت. مجبوری امیر حسین رو با خودت بیری.

از این که پیمان باهامون نمیاد خیلی ناراحت بودم، چرا باید مدیر برنامه های آتش نتونه باهامون بیاد؟

امیر حسین شوهر نادیا رو منظورشون بود. یه چورایی دست راست آتش بود. اگه اونم می اومد نادیا همش با اون وقت میگذروند و سر من می موند بی کلاه.
ای خدا تف تو این شانس

1401/06/05 17:58

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_128


نادیا چقدر دعا کرده بود که امیر حسینم بتونه بیاد حالا دعاش مستجاب شد.
پیمان رفت سمت آتش که مدارک تک تک بچه هارو جدا جدا بهش بده.

داشتم از فوضولی می مردم گذرنامه و این چیزامو ببینم. تو همین گیر و دار بودم که یه پسر همسن آتش اومد سمتم، موهای فرفری پرپشت داشت و ریش!
اولین چیزی که تو ذهنم اومد این بود که چقدر پشم و پیل داره!
نمیره تو دهنش اینا....؟
بقیه جاهای بدنشم همینقدر داغونه؟

لبامو بهم فشار دادم و لبمو گریدم تا نزنم زیر خنده پسره گفت:

-عالی نواختین خانم امیری. من نوازنده ساکسیفون هستم، آریو راد!

آریوراد دیگه چه صیغه ایه؟
یه جمله انگلیسیه؟ رمزی چیزیه؟ خیلی طول کشید تا بفهمم اسم و فامیلشه بنده خدا! آریو راد!

لبخندی به گیج بودنم زد منم برای این که ادای با سوادا رو دربیارم یکمم لاس بزنم گفتم:

-اسم و فامیلتون خیلی اصیل و ایرانیه! خوشبختم، منم همراز امیری هستم.

یهو یه نفر دیگه اومد کوبید پشت اریو و گفت:

-مخ خانومو نخوری آریو جان.

1401/06/05 17:59

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_129

آریو چپ چپ نگاهش کرد، پسر جدیده خیلی خیلی جیگر بود لعنتی، اصلا اصل جنس بود!

چشمای میشی و پوست گندمی، موهای خرمایی روشن و بینی و لب متناسب!
هزارتیغ کرده بود و برخلاف این یارو پشم و پاقال نداشت!
اصلا چشممو گرفت!
لبخند زد و من ضعف کردم...
یا امام زاده باقر! چاه گونه داشت، چال نه ها.....! چاه بود لامصب بسکه گود بود!

دستشو گذاشت رو شونه آریو و گفت:

-من آریا راد هستم، نوازنده پیانو و برادر بزرگتر آریو!


ابروهام از تعجب بالا پرید! دوقلو بودن؟ آریو هم اگه پشماشو می زد مثل داداشش جیگر می شد؟
پس احمقی چیزی بود که گذاشته بود این همه آت و آشغال رو صورتش رشد کنه؟

یادم افتاد باید یه زری بزنم واسه همین تک سرفه ای کردم و گفتم:

-خوشبختم و برام جالبه یه دوقلوی نوازنده مثل خودم و خواهرم می بینم!

آریو به شوخی نگاه چپی نثار اریا کرد و گفت:

-من فقط ده دقیقه کوچیکترم!

1401/06/05 17:59

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_130

بعد رو کرد به من و گفت:

-خواهرتون چی می نوازن؟ دوقلویین؟ خواهرتونم تو اکیپه؟

چقدر سوال می کرد! از پسرای فوضول بدم میومد. با لبخند گفتم:

-نه خواهرم این جا نیست و بله من و نازان دوقلو هستیم. خواهرم پیانو می زنه اما نه خیلی حرفه ای... اونی که موسیقی رو دنبال کرد من بودم نه نازان... إممممم.... اون رفت دنبال علایق بقیه! بیخیال شما از کی تو اکیپ آ.... آممممم.... آقای رادمهرید؟

آریا گفت:

-چقدر جالب، مشتاق شدم خواهرتونم ببینم. من و آریو خیلی وقته، تقریبا پنج شیش سالی هست که توی اکیپیم. کلا بچه های اکیپ همه قدیمین و توی یه سال وارد گروه شدن.
ویولنیست قبلی...

-چی میگید شما؟ میشه صحبتاتونو بذارید برای بعد از کنسرت من؟

صدای عصبانی ٱتش بود که نذاشت کنجکاویمو درباره ویولنیست قبلی ارضا کنم.
نگاش کردم ددیم از چشماش آتیش می باره، ای بابا چته آخه؟
دو کلوم حرف بود دیگه چه خبره مگه؟

1401/06/05 17:59

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_131

پیمان دلخور داشت بهم نگاه می کرد. از این که با اریا و اریو گرم گرفته بودم ناراحت بود؟
خب به کتفم! والا!
تورو دیگه کجام بذارم..؟

ایستادم توی جایگاه، آتش نگاه چپی بهم انداخت که به سمت های مختلف بدنم دایورت کردم ! والا!

-ترک فرزند پاییز!

سری تکون دادیم و اول درامر با چند ضربه ریتمیک شروع کرد به زدن و گیتار الکتریک و ساکسیفون پشت سرش شروع کردن به زدن.

سری قبل اصلا حواسم نبود چی شد و چی زدم این بار اما با آگاهی کامل و با لذت شروع کردم، ترکیبمون باهم، فوق العاده شده بود!
عالی!
سر شوق اورده بود همه رو.

می دونستم آتش قراره باهامون بخونه، در واقع این تمرین برای اون هم بود.
صولی نکشید که با صدای گرم و منعطفش شروع به خوندن کرد!

من زیر نگاه سنگین پیمان ویولن زدم و غرق شدم تو صدای آتش.
اون جا بود که فهمیدم اصلا احتیاجی به احساساتی شدن و فکر کردن به خاطراتم ندارم...

صدای لعنتی آتش، جمله هایی که می گفت خودش منو می برد توی حس!
هیچ وقت بجز یه بار باهام همخوانی نکرده بود که بفهمم با صداش میتونم حس بگیرم.

1401/06/05 17:59

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_132



خسته کوفته بودم، آتش رس همه رو کشیده بود و هر کدومون تو دلمون داشتیم فحش می دادیم!

تنها کسی که خسته نبود آتش بود.
پیمان همون دو سه ساعت اول رفته بود و فقط ما مونده بودیم و ما!
یه ناهار ده دقیقه ای خوردیم و اون تنها استراحت ما بود. منتها بچها انگار بهذاین سختگیری آتش عادت داشتن که غر نمی زدن.

ساعت یه ربع به یازده بود که آتش دستاشو چندبار کوبید بهم و گفت:

-عالی بود بچه ها خسته نباشید!

درامر که اسمش سامان بود یهو یه صلوات بلند و محمدی پسند فرستاد که باعث شد استدیو بره رو هوا!
پسره اسکل!

همونطور که قهقهه می زدم نگاه آریو، آریا گ در کنال تعجب آتش باعث شد قهقهه ام خفه بشه سرمو بندازم پایین.
چه مرگشونه؟ تاحالا صدا خنده نشنیدن؟

کم کم شروع کردیم به جمع کردن وسایل. آتش گفت بذاریم سازامون بمونه چون این چند مدت باقی مونده رو هی مجبورن ببرن و بیارن سختشون میشه.
مخصوصا ساز سازمان که خیلی دنگ و فنگ داشت و قشنگ یه هفت هشت نفری کمک لازم داشت جمع کردنش!

یادم به درام خود آتش افتاد که تو پنت هاوس همینجا کنارردستگاه پلی استیشنش گذاشته بود.
چراذنمی رفتیم همون بالا تمرین کنیم که سامانم نخواد این قدر عذاب بکشه؟

یهو یادم افتاد شاید اون بالا شخصیه و اتش به کسی نشون شون نداده

1401/06/05 18:00

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_133


داشتم ویلنم رو میذاشتم توی کیفش که یهو آریو اومد کنارم ایستاد و گفت:

-خسته نباشی همراز. عالی بودی، کارت محشره دختر! تو از کجا پیدات شد!؟

چه چایی نخورده پسر خاله شد این؟ همراز؟ مگه خودت خار و مادر نداری؟
لبخندی به پشم و پیل صورتش زدم و گفتم:

-مرسی. شما هم کارتون خیلی خوب بود. راستی داشتین یهذچیزی می گفتین درباره ویولنیست قبلی. اون آدم کی بود؟

اهانی گفت و یادش اومد منظورم کِیه!
نگاه کردم دیدم آتش مشغول جمع و جور کردن میکروفون و این جور چیزاس. خیالم راحت شد باز مثل قاشق نشسته خودشو نمیندازه وسط بحث ما.
آریو شونه ای بالا انداخت و گفت:

-اسمش آرمِن بود، یه پسر ارمنی باحال!

اه چرا تیکه تیکه حرف می زد! بنال دیگه.
کنجکاو گفتم:

-خب چی شد؟ کجاست الان؟ رفته خارج؟

بی خیال گفت:

-نه! مرد! خودکشی کرد.

1401/06/05 18:00

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_134

بلند جیغ زدم

-چـــــــی!!!!!!!!!

اخمای اریو رفت توهم و همه برگشتن سمت ما. لبمو از خجالت گاز گرفتم و اروم تر گفتم:

-برای چی خو....

-چه خبره اون جا؟ باز معرکه گرفتین؟ مثل بچه مدرسه ایا باید بهتون تذکر بدم؟

باز اتش بود که خودشو انداخت وسط ما.
می خواستم با عصبانیت برگردم سمتش ودبگم اخه به تو چه فوضول! منتها اگه این کارو می کردم اخراج می شدم.

آریو یه قدم رفت عقب و گفت:

-فردا برات تعریف می کنم. امشب یکم باهاش کنار بیا و هضمش کن.

بابا من سوء هاضمه گرفتم مرد حسابی! بیا زر بزن بگو براچی خودکشی کرد اون بنده خدا.
منتها اریا زد رو شونش و گفت:

-بریم داداش؟ آقا ما رفتیم، شبتون به خیر. راستی همراز تو با کی میری؟ ماشین داری؟ اگه نداری ما می رسونیمت.

1401/06/05 18:00

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_135

ه گفتم :

-امممممم! چیزه... یعنی من... نیم ساعت دیگه بابا میاد دنبالم... یکم حساسه...

ابروهای جفتشون پرید بالا و آهان کش داری گفتن. لابد فکر می کردن بابا از اون مردای غیرتی مریضه. طفلک بابا!

یکی یکی بچه های اکیپ خداحافظی کردن و رفتن.

آتش بهم گفته بود گاف ندم و به بقیه نگم تو خونه خودش زندگی می کنم.

توضیح نداد چرا اما احتمالا نمی خواست بچه هارو حساس کنه رو روابطش که بقیه فکر کنن حتما خبریه.


وقتی بچه ها رفتن نفس عمیقی کشیدم و به آتش که نشسته بود پشت سیستم و یه گوشی گنده گذاشته بود رو گوشش گفتم:

-من میرم بخوابم. جنازه ام. شبتون بخیر.

داشتم از در خارج می شدم که گفت:

-صبر کن. بیا جلوی من وایسا.

با چشمای گرد شده یکم نگاهش کردم و بعد رفتم رو به روی همون جایی که نشسته بود ایستادم و گفتم:


-بله؟ کاری دارید با من؟

1401/06/05 18:01

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_136



با ابروی بالا رفته گفت:

-چی می گفتی به اریو؟ چی داشت بهت می گفت؟

چه خاله زنک! ایش!
از اون جایی که خسته بودم و حوصله اصلا نداشتم گفتم:

-پرسیدم قبل از من کی تو اکیپ ویولن میزد اونم گفت یه بابایی بود خودکشی کرد. منم پشم... یعنی متعجب شدم و نتونستم داد نزنم.

آتش گوشیو در اورد پرت کرد رو میز و باذلحن محکم ولی تحقیر آمیزی گفت:

-کی به تو گفت فوضولی کنی؟ به تو چه که کی قبل از تو ویولن می زده؟

خستگی باعث شده بود عصبی بشم، بی حوصله سری تکوم دادم و گفتم:

-اگه دونستن این که چرا من این جام میشه فوضولی باشه عاقا من فوضول دو عالمم! خوابم میاد.

خواستم برم که دستمو گرفت و گفت:

-کارم باهات تموم نشده که سرتو میندازی پایین و مثل چی راهتو می کشی و میری...

برگشتم و گفتم:

-باز چیه؟

با تحکم گفت:

-دور و بر اریو و آریا و کلا همه بچه هتی اکیپ نبینمت. گند نزنید به کنسرتای من، ببینم دور و بر اونا می گردی و موس موس می کنی ازت شکایت می کنم.

1401/06/05 18:01

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_137

سری به نشونه باشه براش تکون دادم و گفتم:

-دیگه چی؟ دستوری؟ خورده فرمایشی؟ امری؟ میخوام برم بخوابم.

دستشو تکون داد که یعنی می تونی بری و باز برگشت سمت سیستم.
پرسیدم:

-داری چیکار می کنی؟

کوتاه گفت:

-آهنگ جدیده. تمنای تو. قراره اولین بار تو مسکو بخونمش

ابرو بالا انداختم و گفتم:

-تمنای تو که جدید نیست! خیلی وقته داریم تمرینش می کنیم.

سری به نمونه تاسف تکون داد و گفت:

-جدیده. تمرینش کردیم چون می خواستم مشکلی برای زدنش نداشته باشیم. بی خیال برو بیرون.

بی حوصله شده بودم بی هیچ حرف یا خداحافظی ای عقب گرد کردم و رفتم بیرون.

تموم فکر و ذکرم درگیر اون پسره بود. آرمن! همونی که به جای من پارسال ویولن می زد و اخرش خودکشی کرد.

می ترسیدم این خودکشی ویولنیست اکیپ تبدیل بشه به یه سنت!
منم خود کشی کنم، ویولنیست بعدی...

هه جالب میشه!

1401/06/05 18:01

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_138



رفتم توی استودیو و دیدم آتش هم اون جاست.
سعی کردم یکم خودشیرینی کنم که امروز سنگ رو سرم نکنه گفتم:

-سلام آقای رادمهر. خسته نباشید.

بدون این که هیچ جوابی بده نگاهم کرد و بعد دستشو برو سمت سیستم.
ایش...!
کنتر که نمیندازه جواب بدی! حتما باید منو به پشمت بگیری تا صبح دل انگیز زمستونسمو این قدر بیخود شروع کنم؟
ایش!

نشستم روی صندلی و شروع کردم سازم رو کوک کردک که یهو آریو و آریا و سامان و بقیه بچه ها اومدن تو.

چجوری باهم میان اما هر کدوم ماشین شخصی خودشو داره؟ جالبه برام!
ساعت کوک می کنن؟

اریو و آریا با دیدن من لبخند زدن و اومدن طرفم. زیر نگاه نافذ و میر غضب اتش باهاشون احوال پرسی کردم و بعد به آریو گفتم:

-تو قرار بود یه چیزی رو برای من تعریف کنی.

آریو خندید و گفت:

-فعلا که آتش میخواد با تیر منو بزنه!

1401/06/05 18:01

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_139

خندیدم و تهدید آمیز گفتم:

-یه جایی گیرت میارم و کل اطلاعاتتو می کشم بیرون!

دوتایی با آریا زدن زیر خنده.
ای من فدای اون خنده گوگولیت بشم بشر! چقد تو جذابی اخه!
آریا رو البته میگم. اریو که همش پشمه!
آریو گفت:

-آتش میخواد با تیر بزنتمون.

لبخندمو جمع و جور کردم و رفتم ایستادم توی جایگاهم.
آتش گفت:

-ترک بعدی هوس بازه. من می ایستم وسط، آریو تو سمت چپم می ایستی و همراز تو موقع این اجرا باید با فاصله کمی از من بایستی.
ساز غالب این ترک ویولنه!

تو اقصا نقاط بدنم عروسی بود. تصور این که تو کنسرت هم همینطوری کنار اتش ویولن بزنم باعث می شد از شدت خوش حالی بخوام بپرم ماچش کنم!

ایستادم نزدیک آتش و خیره شدم بهش. قرار بود با اشاره خیلی ریزی بهم بفهمونه کی شروع کنم.

همه که سر جاشون ایستادن آتش یه نگاه کوتاه بهم انداخت و فهموند که باید شروع کنم.

چشمامو بستم و شروع کردم به زدن!
غرق نواختن بودم که یهو...

-بسه! وایسا همراز!

انگار یه سطل آب سرد خالی کردن روم!.
صدای آتش عصبی و توبیخ گر بود!
داد کشید:

-این چه افتضاحیه؟

1401/06/05 18:02

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_121



مثل احمقا صمیمیت اون شبی که پلی استیشن بازی کردیم رو هوس کردم.
دلم می خواست باز بیدار شم ببینم سرم روی شونه آتش افتاده، دلم آغوشی که اون شب مهمونم کرد رو می خواست، حرفای مهربونشو.

لعنتی دلم گریز می زد به ممنوعه ها!
می دونست آتش دیگه اون آدم نمیشه ها... اما حالیش نبود.

مرد رو به روی من شکنجه می داد و تحقیر می کرد و بیگاری می کشید. با هر ملایمتی بیگانه بود.

فقط من اوندقدری *** بودم که به یاد دستایی که اون شب اشکامو پاک کردن آرشه رو می کشیدم روی ویولن و به یاد اون آغوش می نواختم.

بس کن همراز، تموم کن این افکار پوچ و بیهوده رو.
آتش مهربوندنیست، یه عوضی بیماره که از اسیب زدن به دیگران لذت میبره.
یادت نیست چطوری همون روزی که دیشبش صمیمی هم دیگه رو آتش و همراز صدا زده بودین و برای هم کری خونده بودین به خاطر یه چیز مسخره تا حد مرگ کتکت زد؟

آهی کشیدم و آخر قطعه رو نواختم، دیر وقت بودو می خواستم برم بخوابم از طرفی حالم از حرفای خودم گرفته بود و به معنای واقعی کلمه نمی دونستم چه مرگمه.

ویولنو گذاشتم توی کیفش و پرسیدم:

-نادیا فردا هم میاد؟ خیلی روی پوست صورتم تاثیر گذاشت، همدماساژش داد و هم دو نوع ماسک...

پرید وسط حرفم و گفت:

-میگم بیاد!

و این یعنی بسه دیگه حرف نزن!

1401/06/05 17:57

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_122

دوباره آهی کشیدم و سر تکون دادم. عقده ای شده بودم تو این مدت.

دختری بودم که مدام مامان و بابا و نازان قربون صدقم می رفتن و تقریبا مرکز توجهات بودم.
حالا توی این چند وقت کاملا احساس کمبود محبت می کردم.

درو بستم و رفتم توی اتاق خودم.
موهامو باز کردم و تو آینه به گردنم که حالا جای کبودیاش کامل رفته بود نگاه کردم.

کبودیای صورتم کم رنگ شده بودن، نادیا یه روغن داده بود که قبل از خواب بزنم به صورتم.
رفتم حمام و بعد از همون روغن زدم و خوابیدم.

**

-اوکی! حالا دیگه صورتت با این گریم مثل قبل خوشگل شده! ووووی چه چشمایی داری تو بچه. بذار یه خط چشم مامان بکشم برات.

-لازم نکرده!

هم من و همونادیا جیغ زدیم و دستمونو گذاشتیم رو دهنمون!
شالمو که افتاده بود سرم کردم و نادیا غرغر کرد:

-ایندچه وضع اومدن داخل یه اتاق پر از خانمه؟

نزدیک بود پقی بزنم زیر خنده! پر از خانم چیه اخه زن! انگار پونزده شونزده تا زن لخت چپیدیم تو یه اتاق!

1401/06/05 17:57

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_123

آتش بی توجه به ما به ساعتش نگاه کرد و گفت:

-ده مین دیگه اکیپ می رسه، بیاید بیرون. خط چشم و این آت و آشغالا رو روی صورتت ببینم مجبورت می کنم جلوی بقیه پاکش کنی.

نادیا ایشی گفت و با حالت لوسی زمزمه کرد:

-اگه من و امیر حسین باهات اومدیم تور جهانی!

آتش چینی به بینیش انداخت و رفت بیرون من اما با صدای جیغ جیغیم گفتم:

-یعنی توام هستی؟ وای نادیاااااااااااااا!

پریدم بغلش کردم که با خنده گفت:

-آره هستم دختره جیرجیرک! کرم کردی فدات شم.

از این که فهمیده بودم نادیا هم باهامون میاد تو کنسرتا خیلی خوش حال بودم، همین که با این آتش بی شاخ و دم تنها نبودم خودش خیلی بود.
نادیا ساعتشو نگاه کرد و گفت:

-برو الان کله اتو می کنه. فکر کنم الاناست که برسن.
باز استرس گرفتم و براش سر تکون دادم. تو آینه خیره شدم به لباسای سرمه‌ای صورتیم و صورتم که حالا هیچ کبودی ای به لطف گریم بی نقص نادیا توش نبود.

- خوبی برو!

باشه ای گفتم و رفتم بیرون.
خیلی مضطرب بودم چون می دونستم اکیپ آتش سنشون بالاست و همشون استادن.
فقط من فنچشون بودم اون وسط و همین باعث شده بود از استرس زایمان کنم.

1401/06/05 17:58

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_124

از توی استودیو هیچ صدایی نمی اومد! خل شده بودم!
آخه برای چی باید از اتاقی که آکوستیکه صدا بیاد بیرون؟

درو باز کردم و رفتم تو و تازه متوجه غوغایی که به پا بود شدم.
استودیو به اون بزرگی حالا شلوغ و پر سر و صدا شده بود.

درتمر داشت سازشو نصب می کرد گیتاریست داشت گیتارشو کوک می کرد، یه نفر پشت پیانو داشت یه قطعه رو از روی دفتر با اخم تمرین می کرد، نوازنده ساکسیفون خداروشکر هیچ تمرینی وسط اون بلبشو نداشت و دفتر نتو ورق می زد.

آتش اون وسط داتش میکروفنشو نصب می کرد و هی فوت می کرد ببینه صدا وصله یا نه.

من که رفتم تو بلافاصله یه سوت عمیق وسط اون قال و قیل حکم فرما شد!
دقیقا همونی بود که فکر می کردم لعنتی!

همشون مرد بودن و اکثرا یا همسن آتش یا بزرگ تر.، همشون هم با دیدن یه دختر وسط جمعشون با یه کیف مشکی رو دوشش تعجب کرده بودن.

1401/06/05 17:58

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_125



آتش بی تفاوت گفت:

-بچه ها اینشون عضو جدید ما هستن. خانم همراز رستا نوازنده ویولن!

همه با چشمای از حدقه در اومده به من نگاه کردن که آتش گفت:

-سازاتونو کوک کنید و آماده بشید پنج مین دیگه میرم سراغ اولین قطعه ای که قراره تو کنسرت مسکو بخونم. قطعه ستاره.

همه سری تکون دادیم و مشغول شدیم، قطعه ستاره رو قبلا خیلی تمرین کرده بودم و خیلی حرفه ای بودم توس زدنش.
البته من توی تک تک ترک هاش حرفه ای بودم و نقریبا همشونو عالی از حفظ بودم.

می دونستم همه منتظر منن، اول قطعه ستاره با تک نوازی ویولن شروع می شد و کم کم پیانو و ساز دهنی بهش اضافه می شد!

همشون منتظر بودن بیینن چند مرده حلاجم و این که آشنای آتشم که اومدم براش ویولن بزنم یا واقعا یه چیزی حالیمه. منتظر بودن برام دست بگسرم و تحقیرم کنن.
ولی مگه من میذاشتم؟

آتش نگاه معناداری بهم انداخت که براش سری به نشونه اطمینان تکون دادم. می خواست جلوی گروهش کم نیارم، می ترسید هنوز از کار من.
لبخندی زدم و آتش گفت:

-یک... دو.... سه! یریم...

1401/06/05 17:58

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_126

چشمامو بستم و آرشه رو روی سیما کشیدم، تجربه ثابت کرده بود وقتی به یه خاطره خوب یا بد فکر مس کنم، خر چیزی که باعث بشه احساساتی بشم شاهکار خلق می کنم.

نمی دونم چرا، خیلی احمقانه بود، می تونستم در هینی که می زنم یاد خواهرم بیوفتم، یا روزی که نتایج کنکور اومد، یا وقتی که نتایج انتخاب رشته ها اومد.

خیلی خاطرات خوب و قشنگی داشتم که باهاشون احساساتی بشم اما نا خود آگاه یاد اون شب افتادم!

یاد اون شبی که با دیدن چهرم توی آینه از ته دل هق می زدم...
یاد گرمای تن آتش...
یاد دستاش...
صدای قلبش...
دلداری دادناش...
ماساژ دادنش... لعنتی...

انقدر حس خوب و انقدر رویایی بود اون شب که تموم طول قطعه رو به یاد معجونِ تن و صدای قلب و دستای تش زدم!

وقتی به خودم اومدم که تموم شد و آرشه رو برداشتم از روی ویولن.
فهمیدم باز مثل احمقا اشکام جاریه!
چشمامو که باز کردم اولین چیزی که دیدم نگاه تحسین آمیز آتش بود...

بعد یهو صدای دست زدن یکی بلند شد و صدایی از پشت سرمون گفت:

-براوو همراز! این بچه رو من کشفش کردما....!

خدای من! پیمان!

1401/06/05 17:58

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_127



با شگفتی برگشتم سمتش و نتومستم شوق و ذوقمو کنترل کنم. با صدای لرزون و خوشحالم گفتم :

-وای پیمان...

وقتی بی توجه به حضور بقیه گفت:

-جان پیمان...!

یادم افتاد این مرد بهم علاقه داشت و یه شب تقریبا وقتی فکر مس کرد من خوابیدم اعتراف کرده بود.
بادم خوابید و سعی کردم جلوی بقیه آبرو داری کنم گفتم:

-از دیدنتون خوشحالم آقای امیریان.

آتش با صدایی که سعی می کرد کنترل شده باشه گفت:

-مدارک بچه ها آماده شد؟

پیمان سری تکون داد و گفت:

-مال همه جور شد بجز مال خودم! متاسفانه من نمیتونم بیام کنسرتای خارجیت. مجبوری امیر حسین رو با خودت بیری.

از این که پیمان باهامون نمیاد خیلی ناراحت بودم، چرا باید مدیر برنامه های آتش نتونه باهامون بیاد؟

امیر حسین شوهر نادیا رو منظورشون بود. یه چورایی دست راست آتش بود. اگه اونم می اومد نادیا همش با اون وقت میگذروند و سر من می موند بی کلاه.
ای خدا تف تو این شانس

1401/06/05 17:58

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_128


نادیا چقدر دعا کرده بود که امیر حسینم بتونه بیاد حالا دعاش مستجاب شد.
پیمان رفت سمت آتش که مدارک تک تک بچه هارو جدا جدا بهش بده.

داشتم از فوضولی می مردم گذرنامه و این چیزامو ببینم. تو همین گیر و دار بودم که یه پسر همسن آتش اومد سمتم، موهای فرفری پرپشت داشت و ریش!
اولین چیزی که تو ذهنم اومد این بود که چقدر پشم و پیل داره!
نمیره تو دهنش اینا....؟
بقیه جاهای بدنشم همینقدر داغونه؟

لبامو بهم فشار دادم و لبمو گریدم تا نزنم زیر خنده پسره گفت:

-عالی نواختین خانم امیری. من نوازنده ساکسیفون هستم، آریو راد!

آریوراد دیگه چه صیغه ایه؟
یه جمله انگلیسیه؟ رمزی چیزیه؟ خیلی طول کشید تا بفهمم اسم و فامیلشه بنده خدا! آریو راد!

لبخندی به گیج بودنم زد منم برای این که ادای با سوادا رو دربیارم یکمم لاس بزنم گفتم:

-اسم و فامیلتون خیلی اصیل و ایرانیه! خوشبختم، منم همراز امیری هستم.

یهو یه نفر دیگه اومد کوبید پشت اریو و گفت:

-مخ خانومو نخوری آریو جان.

1401/06/05 17:59

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_129

آریو چپ چپ نگاهش کرد، پسر جدیده خیلی خیلی جیگر بود لعنتی، اصلا اصل جنس بود!

چشمای میشی و پوست گندمی، موهای خرمایی روشن و بینی و لب متناسب!
هزارتیغ کرده بود و برخلاف این یارو پشم و پاقال نداشت!
اصلا چشممو گرفت!
لبخند زد و من ضعف کردم...
یا امام زاده باقر! چاه گونه داشت، چال نه ها.....! چاه بود لامصب بسکه گود بود!

دستشو گذاشت رو شونه آریو و گفت:

-من آریا راد هستم، نوازنده پیانو و برادر بزرگتر آریو!


ابروهام از تعجب بالا پرید! دوقلو بودن؟ آریو هم اگه پشماشو می زد مثل داداشش جیگر می شد؟
پس احمقی چیزی بود که گذاشته بود این همه آت و آشغال رو صورتش رشد کنه؟

یادم افتاد باید یه زری بزنم واسه همین تک سرفه ای کردم و گفتم:

-خوشبختم و برام جالبه یه دوقلوی نوازنده مثل خودم و خواهرم می بینم!

آریو به شوخی نگاه چپی نثار اریا کرد و گفت:

-من فقط ده دقیقه کوچیکترم!

1401/06/05 17:59

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?
? #پارت_130

بعد رو کرد به من و گفت:

-خواهرتون چی می نوازن؟ دوقلویین؟ خواهرتونم تو اکیپه؟

چقدر سوال می کرد! از پسرای فوضول بدم میومد. با لبخند گفتم:

-نه خواهرم این جا نیست و بله من و نازان دوقلو هستیم. خواهرم پیانو می زنه اما نه خیلی حرفه ای... اونی که موسیقی رو دنبال کرد من بودم نه نازان... إممممم.... اون رفت دنبال علایق بقیه! بیخیال شما از کی تو اکیپ آ.... آممممم.... آقای رادمهرید؟

آریا گفت:

-چقدر جالب، مشتاق شدم خواهرتونم ببینم. من و آریو خیلی وقته، تقریبا پنج شیش سالی هست که توی اکیپیم. کلا بچه های اکیپ همه قدیمین و توی یه سال وارد گروه شدن.
ویولنیست قبلی...

-چی میگید شما؟ میشه صحبتاتونو بذارید برای بعد از کنسرت من؟

صدای عصبانی ٱتش بود که نذاشت کنجکاویمو درباره ویولنیست قبلی ارضا کنم.
نگاش کردم ددیم از چشماش آتیش می باره، ای بابا چته آخه؟
دو کلوم حرف بود دیگه چه خبره مگه؟

1401/06/05 17:59