#225
اومد سمتم دستش رو دورم حلقه کرد و من رو به خودش چسپوند با صدایی خش دار شده در گوشم پچ زد :
_ اینقدر از شوهرت خجالت نکش من دوستت دارم یه نگاه بهم بنداز
سر بلند کردم خیره بهش شدم چرا داشت واسه ی خودش قصه میبافت
_ میشه از من فاصله بگیری باعث میشی اذیت بشم ازدواج ما یه ازدواج عادی نیست
با سرگرمی داشت بهم نگاه میکرد انگار از این بحث خوشش میومد
_ پس ازدواج چ شکلیه ؟
_ من و مسخره نکن آریان خودت خوب میدونی از چی دارم صحبت میکنم
اینبار جدی شد و گفت :
_ تو زن شرعی و قانونی من هستی ، اسمت تو شناسنامه من هک شده به زودی بچمون بدنیا میاد قرار نیست طلاقت بدم پس هر چی تو ذهنت داره میگذره رو بریز دور و واسه ی خودت خیال بافی نکن
با حرفاش داشت من رو تهدید میکرد انگار درک بعضی حرفاش واقعا واسم سخت بود
بعدش در مقابل چشمهای گرد شده ی من
گذاشت رفت منم شوکه شده به مسیر رفتنش خیره شده بودم چرا انقدر عجیب غریب رفتار میکرد
* * * *
نازیه انگار به گوشش رسیده بود آریان قراره شب پیش من باشه ک خودش رو رسونده بود
خاک تو سرش ک خودش رو انقدر کوچیک میکرد ، با کاراش مثلا سعی میکرد من اذیت بشم اما نمیدونست چقدر نازیه خودش واسم بی اهمیت هستش
_ دوست داشتی آریان امشب پیشت باشه آره ؟ تو خجالت نمیکشی اونم با این وضع شکمت
حرفاش بوی تحقیر میداد و اصلا این رو دوست نداشتم نمیتونستم ساکت باشم رو بهش توپیدم ؛
_ اگه خفه خون بگیری کسی نمیگه لال هستی شنیدی یا حالیت کنم .
_ پاشو بیا ببینم میخوای چ غلطی بکنی ، خجالت نمیکشی بعد کار هایی ک انجام دادی حالا نشستی من رو تهدید میکنی خیلی خوش به حالت شده .
1400/11/20 14:44