✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب??.
#part_231
_ فکر نمیکنم به من ربطی داشته باشه !،
_ من بخاطر بچه تو رو عقد کردم اون شب کارم اشتباه بود ، نباید به اون شکل تنبیه میشدی اما شد ، من بچم رو میخوام ، میخوام مادرش بالای سرش باشه پس تو رو طلاقت نمیدم فکر اینکه بخوای جدا بشی دوباره عاشق بشی رو از سرت بنداز بیرون تو باید تا ابد اسم یه مرد تو ذهن و قلبت باشه اونم منم !
تو چشمهای سیاهش خیره شدم و گفتم :
_ میدونستی خیلی پست و خودخواهی چجوری میتونی انقدر وقیح باشی
_ چیشد نکنه کسی رو زیر سر داری ک اینقدر عصبانی شدی بهت برخورد
واقعا واسه ی این طرز فکرش متاسف بودم چجوری میتونست همچین چیزی بگه
_ تو خجالت نمیکشی اصلا ، الان رسما داری من رو متهم میکنی
_ وقتی انقدر اصرار به طلاق داری ، دوست داری چ فکری داشته باشم !
_ بسه آریان واقعا دیگه کشش ندارم
سکوت کرد
دیگه هیچ حرفی بین ما زده نشد اون شب واقعا یه شب خیلی بد بود
* * * *
_ دیگه چیزی به زایمانت نمونده حسابی سنگین شدی این ماه آخر
لبخند محوی روی لبم نشست خوشحال بودم وقتی بهش فکر میکردم ک قراره بعد یه مدت بچم رو به آغوش بکشم ، و این احساس خوبی بهم دست میداد
_ به چی میخندی ؟
زن عمو پرسیده بود خیره بهش شدم و با همون لبخندی ک روی لبم بود جوابش رو دادم :
_ اینکه تا چند وقت دیگه قراره بچم رو به آغوش بکشم و این داره بهم آرامش میده
_ بهت آرامش میده ؟!
_ آره
واقعا هم داشت بهم حس خوبی میداد ...
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
1400/11/20 14:45