✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب??
#ᑭᗩᖇT_27
همه نشسته بودیم مشغول صحبت و شوخی بودیم ، سیاوش مثل همیشه داشت شوخی میکرد و پیشم نشسته بود اصلا حواسم به ساعت و اومدن آریان نبود انقدر ک بهم خوش گذشته بود
_ میبینم ک حسابی داره بهت خوش میگذره !
با شنیدن صدای آریان به سمتش برگشتم اصلا نمیدونستم کی اومده با دیدن نگاه اخمالودش لبخند از روی لبم ماسید نگاهش به سیاوش بود ک پیشم نشسته بود
_ آهو
خیره بهش شدم و با صدایی ک داشت میلرزید گفتم :
_ بله
_ پاشو بریم
عمو فرشید بلند شد و گفت :
_ آریان وایستا باهات صحبت دارم بریم اتاقم
_ باشه واسه ی یه وقت دیگه
_ مهمه
آریان بدون اینکه خجالت بکشه خیلی سرد خطاب به سیاوش گفت :
_ پاشو برو اونور بشین
سیاوش شوکه شده لب زد :
_ چی ؟
_ کر ک نیستی شنیدی چی گفتم بهت خوشم نمیاد کنار زن من بشینی
خجالت زده سرم رو پایین انداختم حسابی هم ترسیده بودم ، میدونستم بریم خونه حسابم رو میرسه ، عمو فرشید با تشر اسمش رو صدا زد :
_ سیاوش
سیاوش با اخم بلند شد رفت اونور نشست بعدش جفتشون رفتند سمت اتاق کار عمو فرشید
_ سیاوش
با شنیدن صدام بهم چشم دوخت :
_ جان
_ ببخشید ، آریان یکم حساس هستش وگرنه ...
وسط حرف من پرید :
_ نیاز نیست ازش دفاع کنی من خیلی خوب میشناسمش میدونم چ عجوبه ای هستش اون کوه یخ
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
1400/10/30 03:05