ماه دریا و عروس 13 ساله

33 عضو

#پارت_302
رمان #ماه_دریا

قبل از اینکه من برم تو آراهان هلم داد رفت تو و شروع کرد به زیر و رو کردن اتاق

زمانی- داری چه غلطی میکنی؟!

آراهان- دارم میگردم که یه وقت چیزی جا ساز نکرده باشی

زمانی- داری چه زری میزنی؟!! مگه من می‌دونستم که سیلای میاد اینجا که چیزی جا ساز کرده باشم؟!

آراهان- یه اتاق شبیه اتاق عروس که از قبل آماده شده، تو بودی شک نمیکردی؟!

زمانی- انقدر بگرد که جونت دراد

آراهان تمام اتاق و زیر و رو کرد تا بالاخره رضایت داد ول کنه ولی قبلش یه چند دقیقه منو زمانی و از اتاق انداخت بیرون
بعدم با صندلی از اتاق خارج شد و صندلی و گذاشت کنار در اتاق نشست روش

زمانی- این کارا یعنی چی؟!

آراهان- هیچی فقط دارم به وظیفم به عنوان محافظ عمل میکنم، اشکالی داره؟!

زمانی- نه، حق باتوعه باید مراقب باشم که یه وقت سر و گوشت نجنبه

بعدم رفت یه صندلی آورد گذاشت اون طرف در نشست روش منم وایساده بودم هاج و واج داشتم تماشاشون میکردم، عجبااا چه گیری افتادم از دست اینا

بی توجه به کل کل کردنای اون دوتا رفتم توی اتاقو درم بستم
روی تخت دراز کشیدم تمام بدنم کوفته بود الان حمام آب گرم می‌چسبه
گوشه‌ی اتاق سرویس بهداشتی بود رفتم تو حمام داخل بود یه راست رفتم زیر دوش و یه دل سیر آب بازی کردم مثل بچه‌ها رفته بودم توی وان و کف درست میکردم و میفرستادم هوا

بعد از اینکه موهام و شستم از حموم دل کندم امدم بیرون، ولی لباس نداشتم بپوشم یعنی باید همین لباسای کثیف و بپوشم؟! لباسیم که با جادو درست میشه بعد از چند ساعت از بین میره چیکار کنم؟!
چشمم خورد به کمد توی اتاق شاید چیزی توش باشه که من بپوشم

رفتم در کمدو بازکردم، جاننننن
چقدر لباس زنونه، واوو
اگه یکیش و بپوشم اشکالی که نداره پسش میدم خب
یکیشو انتخواب کردم پوشیدم
چه اندازمم هست

یعنی ممکن چون قیافش عوض شده خودشم خوب شده باشه، این لباسا حتماً مال دوست دخترشه

بیخیال حالا هرچی قرار نبود تا آخر عمرش عذب اغلی بمونه که، برم بخوابم تا وقت دارم

(ارمیا)
هیچ معلوم هست اینجا چه خبره؟! چرا سیلای این کارو میکنه؟ برای چی رفت خونه‌ی کسی که به خونش تشنس؟! چرا ازم دوری میکنه؟
چرا نمی‌زاره وارد ذهنش بشم؟ چی شده؟
نمیتونم بزارم توی خونه‌ی اون کمالی بی سفت بمونه

باید بیارمش بیرون حالا به هر قیمتی که شده
فکر کرده میتونه منو دک کنه، فقط عصبانیم کردی سیلای وای به روزت اگه دلیل قابل قبولی نداشته باشی...

1400/11/14 10:26

#پارت_303
رمان #ماه_دریا

(سیلای)
مثل خرس وارون افتاده بودم روی تخت خوابم برده بود
انقدر خسته بودم که نفهمیدم کی به خواب رفتم
توی عالم رویا اون زنیکه با ارمیا توی بحرین دیده بودم و توی خواب دیدم، ناراحت بود و سر و صورتش پر خون بود

داشت گریه میکرد، صورت این زن چرا پر خونه؟! داشتم میرفتم طرفش که دیدم ارمیا اومد سراغش و صورتشو پاک کرد، حتی توی خوابم عاشق خانم

داشتم به لطف ارمیا کابوس می‌دیدم که با صدای خش خش از خواب پریدم

- تو، تو اینجا چه غلطی میکنی؟ به چه حقی بی‌اجازه وارد اتاق من شدی؟!

ارمیا- من برای اومدن به اتاق همسرم باید اجازه بگیرم؟!!

تا اینو گفت خوابم اومد جلوی چشمم

- من زن تو نیستم گورتو گم کن نبینمت، وگرنه بد می‌بینی

ارمیا- آره امروز دیدم که کلی پیشرفت کردی، دیگه برای حرفام تره هم خورد نمیکنی، به چه حقی وارد این خراب شده شدی؟!

- فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه برو بیرون وگرنه آراهان و خبر میکنم که جناب زمانیم باهاش میاد

- انقد زمانی، زمانی نکن داری روی اعصابم راه میری

- زمانیی، زمانیی خوبت شد؟! هرچی تو بیشتر بدت بیاد من بیشتر بهش نزدیک میشم

- توغلط میکنی، زودباش راه بیفت از این خراب شده بریم، بعداً به خدمتت می‌رسم

- تو، خیلی بیجا میکنی گم شو برو به همون قبرستونی‌که ازش امدی، برو بیرون می‌خوام بخوابم

- میرم اما با تو، می‌خوابی ولی نه اینجا راه بیفت

نه مثل اینکه این فکر کرده با همون سیلای دست و پاچلفتی طرفه

-:نمیام جام راحته

تا اینو گفتم اومد طرفم تا به زور منو ببره چنان با مشت زدم تو چونش که چشاش از تعجب زد بیرون، انتظار نداشت با چنین واکنشی مواجه بشه، دستش روی دهنش بود که خون از لای انگشتاش زد بیرون

ولی چیزی از تعجبش کم نکرده بود، از جیبش یه دستمال در آورد و دهنش و پاک کرد همون موقع در اتاق باز شد و آراهان وارد شد

- اینجا چه خبره؟! ارمیا تو اینجا چیکار داری؟!
ارمیا بی‌توجه به آراهان اومد طرفم درست روبه روم ایستاد و زل زد توی چشمام و گفت هار شدی؟! هیچ معلوم هست دردت چیه؟!
اگه به زدن باشه کاری میکنم به غلط کردن بیفتی، فهمیدی؟!

آراهان- تو خیلی بیجا میکنی دست روی سیلای بلند کنی فکر کردی من اینجا بوقم؟! تو اگه جرعت داری بهش دست بزن ببین چه به روزگارت میارم، اگه حرفی داری مثل بچه آدم حرفت و بزن زیاده روی کنی بد می‌بینی...

1400/11/14 10:27

#پارت_304
رمان #ماه_دریا

ارمیا- تو دیگه این وسط داری چه زری میزنی؟!
اصلاً معلوم هست این چشه؟! زده به سرش، من نبودم چه اتفاقی افتاده چرا بامن اینطوری رفتار میکنه؟! نکنه همش زیر سر توعه؟!
چون من دیر اومدم فرصت و غنیمت شمردی و مخش و شست و شو دادیی؟!

آراهان- نه مثل این‌که مخت تاب برداشته کلاهه کارخودشو کرده، چرا داری چرت و پرت میگی؟! من چرا باید مغزشو شست و شو بدم؟! اول و آخرش اون با من خواهد بود برای تمام عمرش

ارمیا- خفه شو کثافت دیگه زیادی داری زر زر میکنی الان حالیت میکنم با کی میمونه

مثل دیوونه‌ها افتادن به جون هم شوخیم نداشتن با تموم زوری که در توان داشتن همدیگه رو میزدن انقدر همدیگه رو به در و دیوار کوبیدن که تمام وسایل اتاق خورد و خاکشیر شد، والله دعوا بکن نیستن فقط ضرر میزنن

وسط فکرای درهم من و دعوای اون دوتا خل و چل در به شدت باز شد زمانی اومد تو حالش خوب نبود گیج و منگ به نظر میرسید، انگار خواب آور خورده باشه

ای ای ای نگا توروخدا، ای تو زاتت آراهان چیکارش کرده بدبخت و
به زور خودشو رسوند به پارچ آب تا بریزه سرش که این دوتا پهلوون خوردن بهش پارچ افتاد زمین شکست تلو تلو خوران رفت توی سرویس بهداشتی

این دوتام که داشتن همدیگه رو می‌کشتن من می‌دونستم آراهان از تمام توانش استفاده نکرده ولی از نیرویی برابر با نیروی ارمیا استفاده میکرد تمام سر و صورتشون زخمی و خونین و مالین شده دیگه صبرم تموم شد رفتم جلو جداشون کنم تا سقف خونه رو پایین نیاوردن

که زدنم خوردم زمین، اینم خیر اینا اصلاً به من چه اونقد هم و بزنین بمیرین، یکی بازومو گرفتو بلندم کرد زمانی بود

زمانی- خوبی سیلای؟! طوریت که نشد؟!

سیلای- نه من خوبم من که نتونستم بیا این دوتا روانی رو از هم جدا کن تا همدیگه رو نکشتن

زمانی- این بچه ژیگول چطوری امده تو؟! با اجازه‌ی کی؟!

سیلای- وایسادی بیس سوالی می پرسی؟! بیا جداشون کن

نمی‌خواستم دیگه جلو برم ولی دلم برا زمانی سوخت تنهایی عمرا اگه می‌تونست جداشون کنه
دل رحم کی بودم من؟!
بالاخره من رفتم آراهان و گرفتم و زمانی ارمیا رو به زور از هم جداشون کردیم

ارمیا انقد عصبانی بود که کارد میزدی خونش در نمیومد

ارمیا- ول کن بازوی اون عوضی و سیلای تا نیومدم تیکه تیکش کنم ولش کن سیلاییییی

سیلای- به تو چه؟ تو چیکاره‌ی منی که بهم میگی چیکار کنم؟! مگه نگفتم نمی‌خوام ببینمت؟! برای چی پاشدی اومدی اینجا شر درست کردی

تا اینو گفتم زمانی و چنان زد که زمانی مثل پُتک خورد به دیوار بعد اومد جلو آراهان و پس زد و چنان سیلی محکمی زد بیخ گوشم که گوشم سوت کشید صدای زنگ

1400/11/14 10:27

میداد
همچین که سیلی رو زد آراهان گرفتش به باد مشت و لگد

آراهان- برای چی زدیش؟ غلطی که خوردی کم بود که دو قورت و نیمتم باقیه هاننن؟!

گوشه‌ی لبم پاره شد، داشت ازش خون میومد، خدا بگم چیکارت کنه ارمیا

- ولش کن ولش کننن ولش کن آراهان ولش کن، مگه با شما نیستم بس کنین تا اون روی سگم بالا نیومدههه...

1400/11/14 10:27

#پارت_305
رمان #ماه_دریا

ارمیا- من بس کنم؟! چرا؟! نکنه عاشقش شدی؟!

سیلای- خفه شو *** فکر کردی همه عین خودتن؟! چیه غیرتی شدی؟! چرا وقتی رفته بودی پی خوش گذرونیت یاد امروزت نیفتادی؟!
فکرکردی هر غلطی دلت خواست میتونی بکنی بعدم بیای سراغم آبم از آب تکون نخوره چون جنابعالی ارباب زاده ای؟!!!‌فکر کردی من خرم؟!

ارمیا- چی داری میگی؟ راجب چی داری حرف میزنی؟ کدوم خوش گذرونی؟!

سیلای- حالا دیگه نمیدونی کدوم خوش گذرونی آره؟! برو، برو ارمیا حنات دیگه پیش من رنگی نداره، برو راحتم بزار

ارمیا- تا نگی چی شده و چرا من شدم لاشی جایی نمیرم برمم بدون تو نمیرم فهمیدی؟

زمانی- اگه زر زدنات تموم شده میتونی تشریف ببری البته بدون سیلای بیروننن

ارمیا- تو یکی خفه شو وگرنه وسط همین اتاق شقه شقت میکنم فسیل

زمانی- تو غلط میکنی، فسیل هم هفت جد و آبادته بچه ژیگول بدون اجازه وارد حریم خصوصی خونم شدی زبونتم درازه؟! واقعاً که خیلی رو داری

ارمیا- میگم خفه شو نکبت حوصلت و ندارم حالیت نیست؟!

زمانی- نه نیست مرتیکه‌ی خیانتکار بیا حالیم کن تا آش و لاشت کنم

سیلای (باز افتادن به جون هم )- لعنت به همتون بس کنینن، به درک انقدر هم دیگه رو بزنین تا جونتون درآد من رفتم مرده شور همتونو باهم ببرن

از خونه زدم بیرون رفتم سوار ماشین کمالی شدم و راه دریا رو پیش گرفتم داشتم خفه میشدم دریا تنهاجایی بود که میتونست منو آروم کنه درسته که ازش می‌ترسم ولی دوسشم دارم

پسره‌ی نفهم، رفته غلطاشو کرده پا شده هلک هلک اومده سراغ من، من خر که فریبش و خوردم، دیگه ذله شدم من‌ اگه این زندگی‌رو نخوام بایدکی و ببینم هان؟!

اصلاً چرا من زندم چرااا؟!

چی میشه اگه، اگه من دیگه نباشم؟!!
بهتر نیست؟ هم خودم آرامش پیدا میکنم و از این دنیای نامرد خلاص میشم هم اونا میرن دنبال زندگیشون

آره بهتره من نباشم بهتر من بمیرم، اصلاً چرا من زندم چرا زنده موندم من که کسی رو توی این دنیا ندارم پس برای چی زندگی کنم...

1400/11/14 10:27

#پارت_306
رمان #ماه_دریا

(ارمیا )
- این دختره کجا رفت؟!

آراهان- همش بخاطرتوی آشغاله بزغاله، واس چی وحشی شدی؟! هانننن؟!

زمانی- همین بگو مردک احمق

ارمیا- تو یکی خفشه میزنم لهت میکنما!!

زمانی- توخیلی بیجا میکنی وجود میخواد همچین غلطی با من بکنه تو که همچین جنمی نداری

ارمیا- مثل اینکه خارش تنت برطرف نشده نه؟!

آراهان- بس کن ارمیااا،‌ بجای کل کل کردن با این فکر کن ببین سیلای کجا میتونه باشه، صبر کن دریا، آره دریا سیلای وقتی حالش خیلی بده میره ساحل، زودباش برو طرف ساحل

ارمیا- باشه، خدا کنه اونجا باشه، به چی فکر میکردم چی شد، من منتظر لبخند شیرینش بودم اونوقت چی نصیبم شد؟! می‌خواد ولم کنه

آراهان- ده بیشعور تقصیر خودته، تو که رفته بودی، دیگه چرا اون ذهن وامونده تو قفل کرده بودی احمق، فکر نکردی دختری که تازه دل‌بستت شده چه حالی میشه فکرش به کجاها میره؟!
باز سیلای خوب بود چون فکر میکرد حتماً صدمه دیدی که نمیخوای ببینیش

ارمیا- یعنی چی؟! پس این رفتارش چیه؟! اگه نگرانم بود چرا اینطوری میکنه دیونم کرده؟!

آراهان- اونجوری بود تا قبل از اومدنش یعنی دزدیده شدنش و بردنش به بحرین

ارمیا- چییی؟!! بَ بحرین؟! سیلای بحرین بوده؟! کی دزدیده بودش؟!

زمانی- چیه؟! به تته پته افتادی؟ فهمیدی غلطی که خوردی لو رفته آره؟‌ محض اطلاعت سیلای همه چیزو با چشمای خودش توی اون رستوران دیده، انکارش بی‌فایدس سیلای و که میشناسی نه؟!

ارمیا- وای خدای من پس بگو جریان چیه

آراهان- ارمیاا اونجارو

- کجا؟ کجارو میگی؟!

- سیلای سیلای رفته توی آب دریا

- خوب که چی چرا داد میزنی روانی؟!

- خاک توسرت اون از دریا میترسه یادت رفته؟!

- نه یادم نرفته ولی آخرش که باید بره ترس نداره

- ده. *** جون دختره مهر شده‌س چی ترس نداره؟!

- مگه مهرش و ور نداشتی؟!

- نه خره

- چراا؟

- بخاطر توی خر، وای ارمیا فاصله زیاده دیر می‌رسیم

زمانی- یکی بگه اینجا چه خبرههه؟؟!

1400/11/14 10:28

#پارت_306
رمان #ماه_دریا

(ارمیا )
- این دختره کجا رفت؟!

آراهان- همش بخاطرتوی آشغاله بزغاله، واس چی وحشی شدی؟! هانننن؟!

زمانی- همین بگو مردک احمق

ارمیا- تو یکی خفشه میزنم لهت میکنما!!

زمانی- توخیلی بیجا میکنی وجود میخواد همچین غلطی با من بکنه تو که همچین جنمی نداری

ارمیا- مثل اینکه خارش تنت برطرف نشده نه؟!

آراهان- بس کن ارمیااا،‌ بجای کل کل کردن با این فکر کن ببین سیلای کجا میتونه باشه، صبر کن دریا، آره دریا سیلای وقتی حالش خیلی بده میره ساحل، زودباش برو طرف ساحل

ارمیا- باشه، خدا کنه اونجا باشه، به چی فکر میکردم چی شد، من منتظر لبخند شیرینش بودم اونوقت چی نصیبم شد؟! می‌خواد ولم کنه

آراهان- ده بیشعور تقصیر خودته، تو که رفته بودی، دیگه چرا اون ذهن وامونده تو قفل کرده بودی احمق، فکر نکردی دختری که تازه دل‌بستت شده چه حالی میشه فکرش به کجاها میره؟!
باز سیلای خوب بود چون فکر میکرد حتماً صدمه دیدی که نمیخوای ببینیش

ارمیا- یعنی چی؟! پس این رفتارش چیه؟! اگه نگرانم بود چرا اینطوری میکنه دیونم کرده؟!

آراهان- اونجوری بود تا قبل از اومدنش یعنی دزدیده شدنش و بردنش به بحرین

ارمیا- چییی؟!! بَ بحرین؟! سیلای بحرین بوده؟! کی دزدیده بودش؟!

زمانی- چیه؟! به تته پته افتادی؟ فهمیدی غلطی که خوردی لو رفته آره؟‌ محض اطلاعت سیلای همه چیزو با چشمای خودش توی اون رستوران دیده، انکارش بی‌فایدس سیلای و که میشناسی نه؟!

ارمیا- وای خدای من پس بگو جریان چیه

آراهان- ارمیاا اونجارو

- کجا؟ کجارو میگی؟!

- سیلای سیلای رفته توی آب دریا

- خوب که چی چرا داد میزنی روانی؟!

- خاک توسرت اون از دریا میترسه یادت رفته؟!

- نه یادم نرفته ولی آخرش که باید بره ترس نداره

- ده. *** جون دختره مهر شده‌س چی ترس نداره؟!

- مگه مهرش و ور نداشتی؟!

- نه خره

- چراا؟

- بخاطر توی خر، وای ارمیا فاصله زیاده دیر می‌رسیم

زمانی- یکی بگه اینجا چه خبرههه؟؟!

1400/11/14 10:28

#پارت_307
رمان #ماه_دریا

- تو خفه شو ببینم

آراهان- ارمیا دیره، دیره داره میره توی دریا دختره‌ی *** داره خودکشی میکنه

ارمیا- یا خدا حالا چیکار کنم؟ دیره نمیرسم اون پایینه ما این بالا، چیکار کنم هرچقدرم تند برم دیر میشه

آراهان- ماشین و نگه‌دار سریع

پام و گذاشتم روی ترمز ماشین سیم ثانیه وایساد آراهان پرید پایین رفتم به محض پریدن نامرئی شد زمانی چشماش از حدقه زده بود بیرون ولی چیزی نگفت انگار دیگه عادت کرده چیزای عجیب غریب ببینه

سیلای- آره این بهتره هق هق بهتره من نباشم
چشمام و بستم و رفتم توی آب هرچی جلوتر می‌رفتم عمق آب بیشتر میشد

تا آب رسید به گلوم یه موج بزرگ، اومد و منو باخودش کشید زیر آب، گرداب بود داشت منو با خودش می برد اول خواستم تقلا کنم برای نجات جونم ولی بعد بیخیال شدم چون داشتم خفه میشدم، دیگه چشمام داشت بسته میشد که آراهان با شکل اژدهاییش جلوم ظاهر شد‌ناخون بزرگش و گذاشت روی پیشونیم که نوری ازش خارج شد، توی بدنم احساس سبکی کردم انگار یه وزنه‌ی سنگین و از روی دوشم ورداشتن

دیگه احساس خفگی نداشتم داشتم شنا‌ میکردم، چیی؟! من، من ولی آخه آخه، اینا چیه؟ لباسام چرا عوض شدن؟!! یه موج کوچیک اومد زیر آب که باعث شد تمام موهام بیاد جلوی چشمم، وقتی دست انداختم کنارشون بزنم دیدم رنگش عوض شده، دیگه سیاه نبود طلایی بود عین طلا می درخشید ولی چرا؟ چرا رنگ موهام عوض شد؟ چه اتفاقی داره میوفته؟ توی صورت آراهان نگاه کردم که دیدم اونم داره باتعجب نگام میکنه رفتم توی ذهنش

- اینجا چه خبره آراهان این یعنی چی؟ نگو که چیزی نمیدونی!! تو مهرم و برداشتی؟ چرا؟ چرا راحتم نمیزاری آراهان؟!

آراهان- راحتت بزارم؟ که بمیری و هممون و بدبخت کنی؟

- آراهاننن

داشتم توی ذهنم با آراهان صحبت میکردم که دیدم ارمیا شنا کنان داره میاد ولیی...

- اون اون یه پریه؟!! با، باله داره نگاش کن آراهان؟

- آره اون یه پریه توهم همینطور ولی تو

- من، من یه پریم؟ باورم نمیشه، به پا هام نگاه کردم نبودن بجاشون یه باله‌ی خیلی زیبا داشتم که با امواج‌ دریا اینور و اونور میشد ولی اصلاً شباهتی به باله‌ی ارمیا نداشت از زمین تا آسمون باهم فرق داشتن، پس چرا باله‌های من با مال اون فرق داره؟

آراهان- خب منم برای همین تعجب کردم تو هیچ شباهتی به پریای دیگه نداری...

1400/11/14 10:28

#پارت_308
رمان #ماه_دریا

آراهان- خیلی زیباتر از چیزی هستی که انتظار میرفت

(ارمیا)
اون سیلایه، باورم نمیشه این شکل واقعیش انقدر زیباتر و جذاب‌تر باشه وقتی بچه بود دیدمش زیبا بود ولی نه تا این حد

با اون باله‌های طلایی که بلندتر از حد معمول بود با هرحرکت امواج دریا مثل حریر طلایی اینور اونور میرفت

موهاش به رنگ اصلیش برگشته بود و مثل گرده و غبار طلا تو آب حرکت میکرد و زیباییش و صد چندان کرده بود، وای اگه اونا ببیننش دیگه نمیشه مهارشون کرد اگه تا حالا برای داشتن قدرتش دنبالش بودن بعد از دیدنش هدفشون دوتا میشه

ترس عجیبی به جونم افتاد من عاشق این دخترم نه بخاطر قدرتش، من اون و بخاطر خودش دوست دارم، از دست دادنش برام حکم مرگ و داره هرکاری تا حالا کردم فقط بخاطر خوشحال کردن سیلای بوده

سیلای داشت با آراهان صحبت میکرد که صداش کردم

- سیلااای

برگشت طرفم و با تعجب بهم نگاه کرد که یواش یواش به ناراحتی و اخم بدل شد

اون از دستم ناراحته فکر میکنه من دورش زدم، نمی‌تونم بهش حقیقت و بگم
رفتم جلو آراهان درست روبروش ایستاده بود با اون هیبت بزرگش صب کن، اون چیه وسط پیشیونیش؟ قبلاً نبود، الماس سرخ؟! آراهان با اون نشان فرق کرده نکنه؟!!

نه نه نه امکان نداره، امکان نداره که کار سیلای باشه، ولی، ولی فقط سیلای می‌تونست این کارو بکنه اون اژدهای اونه، چرا؟ چرا قبل از من نشان و به اون داده

واقعاً ازم نا امید شده که همچین کاری باهام کرده؟ واقعاً تصمیم گرفته ولم کنه؟

دختر دیوونه، سیلای تو با این کارت فقط حکم مرگ آراهان و زودتر امضا کردی، من نمی‌زارم نشان عشقت مال اون باشه، تو مال منی، فقط من و نه هیچ‌کس دیگه

سیلای- تو خوبی؟ طوریت که نشد حالت خوبه؟!
خواستم بهش نزدیک بشم که دستم و پس زد و رفت عقب، هووف

(تو با همه ی پریای دریایی که دیدم فرق داری حتی با خاله آرام)
اون صدای ذهن منو نمی‌شنید ذهنشو برای من قفل کرده، برگشتم طرف آراهان

ازش خواستم تا بهش بگه که میخوام باهاش حرف بزنم
آراهان بلافاصله حباب بزرگی درست کرد وتمام آب داخلشو خالی کرد هرسه مون به شکل انسانیمون در اومدیم اما سیلای فقط به شکل انسانیش برگشت ولی دیگه قیافش تغییر نکرد به همون زیبایی موند

حالا می‌تونستم باهاش صحبت کنم چرا به فکر خودم نرسیدکه این کارو بکنم؟

1400/11/14 10:29

#پارت_309
رمان #ماه_دریا

- ببین سیلای، میخوام باهات حرف بزنم فقط از خر شیطون بیا پایین باشه؟

سیلای- آراهان، بهش بگو من حرفی ندارم که باهاش بزنم میتونه تشریفش و ببره

آراهان- من بگم؟!!خب چرا خودت بهش نمیگی اون‌که همین‌جاست

- گفتم من باهاش حرفی ندارم، زود باش بهش بگو

آراهان- آخه، باشه
ببخشید ارمیا خان بانو فرمودن نمی‌خوان با شما حرف بزنن تشریفتون و ببرین

ارمیا- آراهان میشه توی کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکنی؟! کنار وایسا، بعداً به خدمت تو هم میرسم
سیلای میشه این بچه بازیارو تموم کنی؟
من اعصاب ندارم

سیلای- آراهان، بهش بگو خودش مراقب حرف زدنش باشه یدفعه دیدی یه کاری دستش دادم، درضمن من شیطون سواری نمیکنم که پیاده شم، اژدها سوارم، این شیطونه که اون و سوار شده

آراهان- اهمم، ام، شنیدین که چی فرمودن؟ مراقب حرف زدنت باش

ارمیا- لعنت بهت آراهان مگه نگفتم دخالت نکن؟! گوش کن سیلای باور کن جریان اونجوری‌که تو فکر میکنی نیست، من بهت وفا دارم قسم میخورم

سیلای- آراهان، بهش بگو مهم نیست ما که قرار ازدواج نداشتیم منم که قبولش نکرده بودم، پس اون آزاده که هرکاری دوست داره بکنه و با هرکسی که می‌خواد زندگی کنه لازم نیست بخاطر قولی که به پدر و مادرم داده پاسوز من بشه، منم هرکاری که عشقم بکشه میکنم راحت

ارمیا- برای همین رفتی خونه‌ی کمالی؟! چون فکر میکنی هیچ تعهدی به من نداری؟!
چون فکر کردی هرکاری دلت بخواد میتونی انجام بدی نشانت و قبل از من به آراهان دادی؟؟
کی به تو گفته که میتونی بیخیال من بشی؟! هان؟؟

سیلای- بهش بگو من برای انجام دادن کارام نیازی به حرف دیگران یا اجازه‌ی اون ندارم هرکاری دلم بخواد میکنم روشنه؟؟

آراهان- ای بابا به من چه این وسط سیلای خودت بهش بگو

تا برگشتم جواب آراهانو بدم ارمیا بازوهام و گرفت چرخوند طرف خودش

ارمیا- نمیخوای به حرفم گوش بدی؟؟ یه طرفه رفتی به قاضی؟؟

- ولم کن، به چه حقی بهم دست میزنی؟؟

- به همون حقی که تو مال منی فکر کردی با این چرت و پرتا ولت میکنم؟؟!!

1400/11/14 10:29

#پارت_310
رمان #ماه_دریا

- تو شاید ولم نکنی ولی من ولت کردم الانم برو دنبال زندگیت راحتم بزار

اینو گفتم و حباب و با جادو باز کردم و رفتم بیرون رفتم توی آبی که همیشه ازش می‌ترسیدم
ولی حالا انگار سالهاست که باهاش مانوسم، کمی که دورتر رفتم دیدم یه چیزی داره پشت یه صخره وول میخوره نزدیک‌تر رفتم که دیدم یه کوسَس که یه چیزی انگار توی دهنش بود که نمی‌تونست خارجش کنه

تا منو دید آروم سرجاش وایساد، من فکر کردم الانه که بهم حمله کنه بگیره بخورتم راحتم کنه

انگار نه انگار کوسَس، رفتم جلو تا رسیدم دهنشو باز کرد یه چیزی مثل سر نیزه بین دندوناش گیر کرده بود که باعث ناراحتیش شده بود
دلم براش سوخت دستم و با ترس و لرز بردم توی دهنش و سرنیزه رو درآوردم

قلبم اومد تو دهنم اگه دستم و می‌خورد چی؟!! از کی تاحالا من انقدرشجاع شدم وای ننه عیییی

تا درش آوردم کوسه با خوشحالی کلی دورم چرخید بعدم جلوم چند بار سرشو بالا و پایین کرد

- چیکار داره میکنه؟!

- داره در برابرت تعظیم میکنه هرچی نباشه تو ملکشی و اون این و میدونه

سیلای- ترسیدم آراهان، حداقل وقتی میای یه سر و صدایی بکن سکتم دادی

- ببخشید

- صورتت چی شده؟!! تو که سالم بودی کی اینکارو باهات کرد؟؟ نگو که کار ارمیاس

آراهان- ظاهراً خیلی از دستم ناراحته که قبل از اون نشانت و دادی بهم، وقتی رفتی گفت که فریبت دادم تا نشانت و بهم بدی، پاک خل شده، تو چرا ازش توضیح نمی‌خوای؟!
به حرفاش گوش کنن اگه قابل قبول نبود بهش اهمیت نده ولی بزار از خودش دفاع کنه که بعداً پشیمون نشی

- من نیازی به توضیحش ندارم هرچی لازم بود خودم با چشمای خودم دیدم، نمی‌خوام دوباره خامش بشم، تو حالت خوبه؟ تو به شکل انسانیت زیر آب میتونی بمونی؟

- آره من مشکلی ندارم، این دیگه چه کوفتیه؟!!

برگشتم پشت سرم یاخدا

- اینا از کجا اومدن؟

- فکرکنم دوستای همون کوسه‌ای باشن که جلوت تعظیم کرد رفته خبرشون کرده

- وای چقدر کوسه و نهنگ

همشون اومدن با سرعت چندین دور دورم چرخیدن که آراهانم تبدیل شد و اونا رو همراهی کرد
وقتی همشون ایستادن جلوی پام آراهان از همه جلوتر جلوم به زانو دراومد شاخک‌های تیز بالش و به زمین کوبید و سرشو جلوم پایین آورد به تبعیت از اون همه‌ی موجودات اطرافم جلوم سر تعظیم فرود آوردن
ولی من نمی‌خواستم اونا اینکارو بکنن این کار دوست ندارم برتر باشم از این قدرت می‌ترسم، می‌ترسم باعث نابودیم بشه، این ناراحتم میکنه

وایساده بودم داشتم تماشاشون میکردم که ارمیا دوباره اومد.

1400/11/14 10:29

#پارت_301
رمان #ماه_دریا

- دیونه شدی دختر؟! تو که میدونی چه جونوریه پا، رو دومش نزار

سیلای- میگی چیکار کنم؟! برم بهش بگم آفرین خوب کردی عیبی نداره؟!!
گوش کن حسنا همه چی بین منو این آدم تموم شده دیگم نمی‌خوام ریختش و ببینم، من فقط امشب و اینجا میمونم چون اینجا فعلاً امن‌ترین جاست برای من، نمی‌خوام یه عده بی‌گناه بخاطر من صدمه ببینن
فردا یه جایی پیدا میکنم از اینجا میرم

حسنا- خیله خب باشه ولی مراقب این یارو زمانیه باش، هرچی تو زرنگی اون از تو هم زرنگ‌تره هواست بهش باشه یه وقت کار دستمون نده!

سیلای- باشه تو برو خونه نگران من نباش آراهان باهامه طوری نمیشه

حسنا- آره دیدم چقدرم کارشو خوب انجام داده بود یه بار دزدیدنت طرف نمی‌دونست کجایی

آراهان- خیلی باید ببخشید که رفته بودم دنبال خورده فرمایشات سیلای خانم، من موندم تو این وسط چکاره‌ای؟!

حسنا- هه به تو چه شلغم ایش

سیلای- بسه دیگه من خستم حالم خوب نیست میشه بری حسنا؟!

حسنا- باشه من رفتم بای

آراهان- شیطونه میگه جزغالش کنما!!!

سیلای- هوییی، دست بهش زدی نزدیا گفته باشم

آراهان- خب بابا مگه من جرعت دارم به خواهر جون جونیه تو دست بزنم آخه؟!

بعد اینکه حسنا رفت جلوی چشمای به خون نشسته‌ی ارمیا رفتم تو ویلای زمانی

می‌دونستم کارد بزنی خونش در نمیاد، ولی حقشه بزار بفهمه شکستن قلب چه طعمی داره
زمانی داشت به داخل راهنماییمون می‌کرد
وارد حیاط ویلا که شدیم از دیدن اون همه زیبایی دهنم باز مونده بود

یه حوض آبی رنگ بزرگ با دوتا فواره که از دست دوتا فرشته ی بالدار می‌ریخت
با کلی درخت که یه تاب وسطشون بود
همه جا پر از گلای زیبا از هر رنگ و نوعی که بگی بود نمای ساختمون با سنگای سفید مرمری کار شده بود خیلی زیبا بود
همینجوری داشتم با دهن باز تماشاش میکردم که آراهان گفت

- ببند اون غار علی صدر و مگس رفت توش، مگه ندید بدیدی که اینجوری داری نگاه میکنی؟!!

- نه خب میدونی خیلی زیبا طراحی شده ازش خوشم اومد، ببینم یه همچین خونه ای پیدا میشه من بخرم؟!

زمانی- قابلت و نداره سیلای جان این خونه مخصوص تو ساخته شده تا هروقت که بخوای میتونی اینجا بمونی اینجا برای توعه

آراهان( چه خود شیرینی هم میکنه آی دلم میخواد برنم آش و لاشش کنم حیف!!!)

سیلای- نه ممنون مبارک صاحبش باشه من یه امشب مهمون شما هستم میشه یه اتاق بهم بدین کمی استراحت کنم؟!

زمانی- البته بریم داخل

به همراه زمانی و آراهان رفتیم طبقه‌ی بالا
توی طبقه‌ی دوم چهار تا اتاق بود که یکیشون با بقیه فرق داشت

زمانی در همون اتاقو باز کرد و راهنماییم کرد داخل
فکرشم نمی‌کردم این

1400/11/14 10:26

کمالی نکبت همچین خوش سلیقه‌ای باشه هوش از سر آدم می‌پره انصافاً...

1400/11/14 10:26

#پارت_302
رمان #ماه_دریا

قبل از اینکه من برم تو آراهان هلم داد رفت تو و شروع کرد به زیر و رو کردن اتاق

زمانی- داری چه غلطی میکنی؟!

آراهان- دارم میگردم که یه وقت چیزی جا ساز نکرده باشی

زمانی- داری چه زری میزنی؟!! مگه من می‌دونستم که سیلای میاد اینجا که چیزی جا ساز کرده باشم؟!

آراهان- یه اتاق شبیه اتاق عروس که از قبل آماده شده، تو بودی شک نمیکردی؟!

زمانی- انقدر بگرد که جونت دراد

آراهان تمام اتاق و زیر و رو کرد تا بالاخره رضایت داد ول کنه ولی قبلش یه چند دقیقه منو زمانی و از اتاق انداخت بیرون
بعدم با صندلی از اتاق خارج شد و صندلی و گذاشت کنار در اتاق نشست روش

زمانی- این کارا یعنی چی؟!

آراهان- هیچی فقط دارم به وظیفم به عنوان محافظ عمل میکنم، اشکالی داره؟!

زمانی- نه، حق باتوعه باید مراقب باشم که یه وقت سر و گوشت نجنبه

بعدم رفت یه صندلی آورد گذاشت اون طرف در نشست روش منم وایساده بودم هاج و واج داشتم تماشاشون میکردم، عجبااا چه گیری افتادم از دست اینا

بی توجه به کل کل کردنای اون دوتا رفتم توی اتاقو درم بستم
روی تخت دراز کشیدم تمام بدنم کوفته بود الان حمام آب گرم می‌چسبه
گوشه‌ی اتاق سرویس بهداشتی بود رفتم تو حمام داخل بود یه راست رفتم زیر دوش و یه دل سیر آب بازی کردم مثل بچه‌ها رفته بودم توی وان و کف درست میکردم و میفرستادم هوا

بعد از اینکه موهام و شستم از حموم دل کندم امدم بیرون، ولی لباس نداشتم بپوشم یعنی باید همین لباسای کثیف و بپوشم؟! لباسیم که با جادو درست میشه بعد از چند ساعت از بین میره چیکار کنم؟!
چشمم خورد به کمد توی اتاق شاید چیزی توش باشه که من بپوشم

رفتم در کمدو بازکردم، جاننننن
چقدر لباس زنونه، واوو
اگه یکیش و بپوشم اشکالی که نداره پسش میدم خب
یکیشو انتخواب کردم پوشیدم
چه اندازمم هست

یعنی ممکن چون قیافش عوض شده خودشم خوب شده باشه، این لباسا حتماً مال دوست دخترشه

بیخیال حالا هرچی قرار نبود تا آخر عمرش عذب اغلی بمونه که، برم بخوابم تا وقت دارم

(ارمیا)
هیچ معلوم هست اینجا چه خبره؟! چرا سیلای این کارو میکنه؟ برای چی رفت خونه‌ی کسی که به خونش تشنس؟! چرا ازم دوری میکنه؟
چرا نمی‌زاره وارد ذهنش بشم؟ چی شده؟
نمیتونم بزارم توی خونه‌ی اون کمالی بی سفت بمونه

باید بیارمش بیرون حالا به هر قیمتی که شده
فکر کرده میتونه منو دک کنه، فقط عصبانیم کردی سیلای وای به روزت اگه دلیل قابل قبولی نداشته باشی...

1400/11/14 10:26

#پارت_303
رمان #ماه_دریا

(سیلای)
مثل خرس وارون افتاده بودم روی تخت خوابم برده بود
انقدر خسته بودم که نفهمیدم کی به خواب رفتم
توی عالم رویا اون زنیکه با ارمیا توی بحرین دیده بودم و توی خواب دیدم، ناراحت بود و سر و صورتش پر خون بود

داشت گریه میکرد، صورت این زن چرا پر خونه؟! داشتم میرفتم طرفش که دیدم ارمیا اومد سراغش و صورتشو پاک کرد، حتی توی خوابم عاشق خانم

داشتم به لطف ارمیا کابوس می‌دیدم که با صدای خش خش از خواب پریدم

- تو، تو اینجا چه غلطی میکنی؟ به چه حقی بی‌اجازه وارد اتاق من شدی؟!

ارمیا- من برای اومدن به اتاق همسرم باید اجازه بگیرم؟!!

تا اینو گفت خوابم اومد جلوی چشمم

- من زن تو نیستم گورتو گم کن نبینمت، وگرنه بد می‌بینی

ارمیا- آره امروز دیدم که کلی پیشرفت کردی، دیگه برای حرفام تره هم خورد نمیکنی، به چه حقی وارد این خراب شده شدی؟!

- فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه برو بیرون وگرنه آراهان و خبر میکنم که جناب زمانیم باهاش میاد

- انقد زمانی، زمانی نکن داری روی اعصابم راه میری

- زمانیی، زمانیی خوبت شد؟! هرچی تو بیشتر بدت بیاد من بیشتر بهش نزدیک میشم

- توغلط میکنی، زودباش راه بیفت از این خراب شده بریم، بعداً به خدمتت می‌رسم

- تو، خیلی بیجا میکنی گم شو برو به همون قبرستونی‌که ازش امدی، برو بیرون می‌خوام بخوابم

- میرم اما با تو، می‌خوابی ولی نه اینجا راه بیفت

نه مثل اینکه این فکر کرده با همون سیلای دست و پاچلفتی طرفه

-:نمیام جام راحته

تا اینو گفتم اومد طرفم تا به زور منو ببره چنان با مشت زدم تو چونش که چشاش از تعجب زد بیرون، انتظار نداشت با چنین واکنشی مواجه بشه، دستش روی دهنش بود که خون از لای انگشتاش زد بیرون

ولی چیزی از تعجبش کم نکرده بود، از جیبش یه دستمال در آورد و دهنش و پاک کرد همون موقع در اتاق باز شد و آراهان وارد شد

- اینجا چه خبره؟! ارمیا تو اینجا چیکار داری؟!
ارمیا بی‌توجه به آراهان اومد طرفم درست روبه روم ایستاد و زل زد توی چشمام و گفت هار شدی؟! هیچ معلوم هست دردت چیه؟!
اگه به زدن باشه کاری میکنم به غلط کردن بیفتی، فهمیدی؟!

آراهان- تو خیلی بیجا میکنی دست روی سیلای بلند کنی فکر کردی من اینجا بوقم؟! تو اگه جرعت داری بهش دست بزن ببین چه به روزگارت میارم، اگه حرفی داری مثل بچه آدم حرفت و بزن زیاده روی کنی بد می‌بینی...

1400/11/14 10:27

#پارت_304
رمان #ماه_دریا

ارمیا- تو دیگه این وسط داری چه زری میزنی؟!
اصلاً معلوم هست این چشه؟! زده به سرش، من نبودم چه اتفاقی افتاده چرا بامن اینطوری رفتار میکنه؟! نکنه همش زیر سر توعه؟!
چون من دیر اومدم فرصت و غنیمت شمردی و مخش و شست و شو دادیی؟!

آراهان- نه مثل این‌که مخت تاب برداشته کلاهه کارخودشو کرده، چرا داری چرت و پرت میگی؟! من چرا باید مغزشو شست و شو بدم؟! اول و آخرش اون با من خواهد بود برای تمام عمرش

ارمیا- خفه شو کثافت دیگه زیادی داری زر زر میکنی الان حالیت میکنم با کی میمونه

مثل دیوونه‌ها افتادن به جون هم شوخیم نداشتن با تموم زوری که در توان داشتن همدیگه رو میزدن انقدر همدیگه رو به در و دیوار کوبیدن که تمام وسایل اتاق خورد و خاکشیر شد، والله دعوا بکن نیستن فقط ضرر میزنن

وسط فکرای درهم من و دعوای اون دوتا خل و چل در به شدت باز شد زمانی اومد تو حالش خوب نبود گیج و منگ به نظر میرسید، انگار خواب آور خورده باشه

ای ای ای نگا توروخدا، ای تو زاتت آراهان چیکارش کرده بدبخت و
به زور خودشو رسوند به پارچ آب تا بریزه سرش که این دوتا پهلوون خوردن بهش پارچ افتاد زمین شکست تلو تلو خوران رفت توی سرویس بهداشتی

این دوتام که داشتن همدیگه رو می‌کشتن من می‌دونستم آراهان از تمام توانش استفاده نکرده ولی از نیرویی برابر با نیروی ارمیا استفاده میکرد تمام سر و صورتشون زخمی و خونین و مالین شده دیگه صبرم تموم شد رفتم جلو جداشون کنم تا سقف خونه رو پایین نیاوردن

که زدنم خوردم زمین، اینم خیر اینا اصلاً به من چه اونقد هم و بزنین بمیرین، یکی بازومو گرفتو بلندم کرد زمانی بود

زمانی- خوبی سیلای؟! طوریت که نشد؟!

سیلای- نه من خوبم من که نتونستم بیا این دوتا روانی رو از هم جدا کن تا همدیگه رو نکشتن

زمانی- این بچه ژیگول چطوری امده تو؟! با اجازه‌ی کی؟!

سیلای- وایسادی بیس سوالی می پرسی؟! بیا جداشون کن

نمی‌خواستم دیگه جلو برم ولی دلم برا زمانی سوخت تنهایی عمرا اگه می‌تونست جداشون کنه
دل رحم کی بودم من؟!
بالاخره من رفتم آراهان و گرفتم و زمانی ارمیا رو به زور از هم جداشون کردیم

ارمیا انقد عصبانی بود که کارد میزدی خونش در نمیومد

ارمیا- ول کن بازوی اون عوضی و سیلای تا نیومدم تیکه تیکش کنم ولش کن سیلاییییی

سیلای- به تو چه؟ تو چیکاره‌ی منی که بهم میگی چیکار کنم؟! مگه نگفتم نمی‌خوام ببینمت؟! برای چی پاشدی اومدی اینجا شر درست کردی

تا اینو گفتم زمانی و چنان زد که زمانی مثل پُتک خورد به دیوار بعد اومد جلو آراهان و پس زد و چنان سیلی محکمی زد بیخ گوشم که گوشم سوت کشید صدای زنگ

1400/11/14 10:27

میداد
همچین که سیلی رو زد آراهان گرفتش به باد مشت و لگد

آراهان- برای چی زدیش؟ غلطی که خوردی کم بود که دو قورت و نیمتم باقیه هاننن؟!

گوشه‌ی لبم پاره شد، داشت ازش خون میومد، خدا بگم چیکارت کنه ارمیا

- ولش کن ولش کننن ولش کن آراهان ولش کن، مگه با شما نیستم بس کنین تا اون روی سگم بالا نیومدههه...

1400/11/14 10:27

#پارت_305
رمان #ماه_دریا

ارمیا- من بس کنم؟! چرا؟! نکنه عاشقش شدی؟!

سیلای- خفه شو *** فکر کردی همه عین خودتن؟! چیه غیرتی شدی؟! چرا وقتی رفته بودی پی خوش گذرونیت یاد امروزت نیفتادی؟!
فکرکردی هر غلطی دلت خواست میتونی بکنی بعدم بیای سراغم آبم از آب تکون نخوره چون جنابعالی ارباب زاده ای؟!!!‌فکر کردی من خرم؟!

ارمیا- چی داری میگی؟ راجب چی داری حرف میزنی؟ کدوم خوش گذرونی؟!

سیلای- حالا دیگه نمیدونی کدوم خوش گذرونی آره؟! برو، برو ارمیا حنات دیگه پیش من رنگی نداره، برو راحتم بزار

ارمیا- تا نگی چی شده و چرا من شدم لاشی جایی نمیرم برمم بدون تو نمیرم فهمیدی؟

زمانی- اگه زر زدنات تموم شده میتونی تشریف ببری البته بدون سیلای بیروننن

ارمیا- تو یکی خفه شو وگرنه وسط همین اتاق شقه شقت میکنم فسیل

زمانی- تو غلط میکنی، فسیل هم هفت جد و آبادته بچه ژیگول بدون اجازه وارد حریم خصوصی خونم شدی زبونتم درازه؟! واقعاً که خیلی رو داری

ارمیا- میگم خفه شو نکبت حوصلت و ندارم حالیت نیست؟!

زمانی- نه نیست مرتیکه‌ی خیانتکار بیا حالیم کن تا آش و لاشت کنم

سیلای (باز افتادن به جون هم )- لعنت به همتون بس کنینن، به درک انقدر هم دیگه رو بزنین تا جونتون درآد من رفتم مرده شور همتونو باهم ببرن

از خونه زدم بیرون رفتم سوار ماشین کمالی شدم و راه دریا رو پیش گرفتم داشتم خفه میشدم دریا تنهاجایی بود که میتونست منو آروم کنه درسته که ازش می‌ترسم ولی دوسشم دارم

پسره‌ی نفهم، رفته غلطاشو کرده پا شده هلک هلک اومده سراغ من، من خر که فریبش و خوردم، دیگه ذله شدم من‌ اگه این زندگی‌رو نخوام بایدکی و ببینم هان؟!

اصلاً چرا من زندم چرااا؟!

چی میشه اگه، اگه من دیگه نباشم؟!!
بهتر نیست؟ هم خودم آرامش پیدا میکنم و از این دنیای نامرد خلاص میشم هم اونا میرن دنبال زندگیشون

آره بهتره من نباشم بهتر من بمیرم، اصلاً چرا من زندم چرا زنده موندم من که کسی رو توی این دنیا ندارم پس برای چی زندگی کنم...

1400/11/14 10:27

#پارت_306
رمان #ماه_دریا

(ارمیا )
- این دختره کجا رفت؟!

آراهان- همش بخاطرتوی آشغاله بزغاله، واس چی وحشی شدی؟! هانننن؟!

زمانی- همین بگو مردک احمق

ارمیا- تو یکی خفشه میزنم لهت میکنما!!

زمانی- توخیلی بیجا میکنی وجود میخواد همچین غلطی با من بکنه تو که همچین جنمی نداری

ارمیا- مثل اینکه خارش تنت برطرف نشده نه؟!

آراهان- بس کن ارمیااا،‌ بجای کل کل کردن با این فکر کن ببین سیلای کجا میتونه باشه، صبر کن دریا، آره دریا سیلای وقتی حالش خیلی بده میره ساحل، زودباش برو طرف ساحل

ارمیا- باشه، خدا کنه اونجا باشه، به چی فکر میکردم چی شد، من منتظر لبخند شیرینش بودم اونوقت چی نصیبم شد؟! می‌خواد ولم کنه

آراهان- ده بیشعور تقصیر خودته، تو که رفته بودی، دیگه چرا اون ذهن وامونده تو قفل کرده بودی احمق، فکر نکردی دختری که تازه دل‌بستت شده چه حالی میشه فکرش به کجاها میره؟!
باز سیلای خوب بود چون فکر میکرد حتماً صدمه دیدی که نمیخوای ببینیش

ارمیا- یعنی چی؟! پس این رفتارش چیه؟! اگه نگرانم بود چرا اینطوری میکنه دیونم کرده؟!

آراهان- اونجوری بود تا قبل از اومدنش یعنی دزدیده شدنش و بردنش به بحرین

ارمیا- چییی؟!! بَ بحرین؟! سیلای بحرین بوده؟! کی دزدیده بودش؟!

زمانی- چیه؟! به تته پته افتادی؟ فهمیدی غلطی که خوردی لو رفته آره؟‌ محض اطلاعت سیلای همه چیزو با چشمای خودش توی اون رستوران دیده، انکارش بی‌فایدس سیلای و که میشناسی نه؟!

ارمیا- وای خدای من پس بگو جریان چیه

آراهان- ارمیاا اونجارو

- کجا؟ کجارو میگی؟!

- سیلای سیلای رفته توی آب دریا

- خوب که چی چرا داد میزنی روانی؟!

- خاک توسرت اون از دریا میترسه یادت رفته؟!

- نه یادم نرفته ولی آخرش که باید بره ترس نداره

- ده. *** جون دختره مهر شده‌س چی ترس نداره؟!

- مگه مهرش و ور نداشتی؟!

- نه خره

- چراا؟

- بخاطر توی خر، وای ارمیا فاصله زیاده دیر می‌رسیم

زمانی- یکی بگه اینجا چه خبرههه؟؟!

1400/11/14 10:28

#پارت_306
رمان #ماه_دریا

(ارمیا )
- این دختره کجا رفت؟!

آراهان- همش بخاطرتوی آشغاله بزغاله، واس چی وحشی شدی؟! هانننن؟!

زمانی- همین بگو مردک احمق

ارمیا- تو یکی خفشه میزنم لهت میکنما!!

زمانی- توخیلی بیجا میکنی وجود میخواد همچین غلطی با من بکنه تو که همچین جنمی نداری

ارمیا- مثل اینکه خارش تنت برطرف نشده نه؟!

آراهان- بس کن ارمیااا،‌ بجای کل کل کردن با این فکر کن ببین سیلای کجا میتونه باشه، صبر کن دریا، آره دریا سیلای وقتی حالش خیلی بده میره ساحل، زودباش برو طرف ساحل

ارمیا- باشه، خدا کنه اونجا باشه، به چی فکر میکردم چی شد، من منتظر لبخند شیرینش بودم اونوقت چی نصیبم شد؟! می‌خواد ولم کنه

آراهان- ده بیشعور تقصیر خودته، تو که رفته بودی، دیگه چرا اون ذهن وامونده تو قفل کرده بودی احمق، فکر نکردی دختری که تازه دل‌بستت شده چه حالی میشه فکرش به کجاها میره؟!
باز سیلای خوب بود چون فکر میکرد حتماً صدمه دیدی که نمیخوای ببینیش

ارمیا- یعنی چی؟! پس این رفتارش چیه؟! اگه نگرانم بود چرا اینطوری میکنه دیونم کرده؟!

آراهان- اونجوری بود تا قبل از اومدنش یعنی دزدیده شدنش و بردنش به بحرین

ارمیا- چییی؟!! بَ بحرین؟! سیلای بحرین بوده؟! کی دزدیده بودش؟!

زمانی- چیه؟! به تته پته افتادی؟ فهمیدی غلطی که خوردی لو رفته آره؟‌ محض اطلاعت سیلای همه چیزو با چشمای خودش توی اون رستوران دیده، انکارش بی‌فایدس سیلای و که میشناسی نه؟!

ارمیا- وای خدای من پس بگو جریان چیه

آراهان- ارمیاا اونجارو

- کجا؟ کجارو میگی؟!

- سیلای سیلای رفته توی آب دریا

- خوب که چی چرا داد میزنی روانی؟!

- خاک توسرت اون از دریا میترسه یادت رفته؟!

- نه یادم نرفته ولی آخرش که باید بره ترس نداره

- ده. *** جون دختره مهر شده‌س چی ترس نداره؟!

- مگه مهرش و ور نداشتی؟!

- نه خره

- چراا؟

- بخاطر توی خر، وای ارمیا فاصله زیاده دیر می‌رسیم

زمانی- یکی بگه اینجا چه خبرههه؟؟!

1400/11/14 10:28

#پارت_307
رمان #ماه_دریا

- تو خفه شو ببینم

آراهان- ارمیا دیره، دیره داره میره توی دریا دختره‌ی *** داره خودکشی میکنه

ارمیا- یا خدا حالا چیکار کنم؟ دیره نمیرسم اون پایینه ما این بالا، چیکار کنم هرچقدرم تند برم دیر میشه

آراهان- ماشین و نگه‌دار سریع

پام و گذاشتم روی ترمز ماشین سیم ثانیه وایساد آراهان پرید پایین رفتم به محض پریدن نامرئی شد زمانی چشماش از حدقه زده بود بیرون ولی چیزی نگفت انگار دیگه عادت کرده چیزای عجیب غریب ببینه

سیلای- آره این بهتره هق هق بهتره من نباشم
چشمام و بستم و رفتم توی آب هرچی جلوتر می‌رفتم عمق آب بیشتر میشد

تا آب رسید به گلوم یه موج بزرگ، اومد و منو باخودش کشید زیر آب، گرداب بود داشت منو با خودش می برد اول خواستم تقلا کنم برای نجات جونم ولی بعد بیخیال شدم چون داشتم خفه میشدم، دیگه چشمام داشت بسته میشد که آراهان با شکل اژدهاییش جلوم ظاهر شد‌ناخون بزرگش و گذاشت روی پیشونیم که نوری ازش خارج شد، توی بدنم احساس سبکی کردم انگار یه وزنه‌ی سنگین و از روی دوشم ورداشتن

دیگه احساس خفگی نداشتم داشتم شنا‌ میکردم، چیی؟! من، من ولی آخه آخه، اینا چیه؟ لباسام چرا عوض شدن؟!! یه موج کوچیک اومد زیر آب که باعث شد تمام موهام بیاد جلوی چشمم، وقتی دست انداختم کنارشون بزنم دیدم رنگش عوض شده، دیگه سیاه نبود طلایی بود عین طلا می درخشید ولی چرا؟ چرا رنگ موهام عوض شد؟ چه اتفاقی داره میوفته؟ توی صورت آراهان نگاه کردم که دیدم اونم داره باتعجب نگام میکنه رفتم توی ذهنش

- اینجا چه خبره آراهان این یعنی چی؟ نگو که چیزی نمیدونی!! تو مهرم و برداشتی؟ چرا؟ چرا راحتم نمیزاری آراهان؟!

آراهان- راحتت بزارم؟ که بمیری و هممون و بدبخت کنی؟

- آراهاننن

داشتم توی ذهنم با آراهان صحبت میکردم که دیدم ارمیا شنا کنان داره میاد ولیی...

- اون اون یه پریه؟!! با، باله داره نگاش کن آراهان؟

- آره اون یه پریه توهم همینطور ولی تو

- من، من یه پریم؟ باورم نمیشه، به پا هام نگاه کردم نبودن بجاشون یه باله‌ی خیلی زیبا داشتم که با امواج‌ دریا اینور و اونور میشد ولی اصلاً شباهتی به باله‌ی ارمیا نداشت از زمین تا آسمون باهم فرق داشتن، پس چرا باله‌های من با مال اون فرق داره؟

آراهان- خب منم برای همین تعجب کردم تو هیچ شباهتی به پریای دیگه نداری...

1400/11/14 10:28

#پارت_308
رمان #ماه_دریا

آراهان- خیلی زیباتر از چیزی هستی که انتظار میرفت

(ارمیا)
اون سیلایه، باورم نمیشه این شکل واقعیش انقدر زیباتر و جذاب‌تر باشه وقتی بچه بود دیدمش زیبا بود ولی نه تا این حد

با اون باله‌های طلایی که بلندتر از حد معمول بود با هرحرکت امواج دریا مثل حریر طلایی اینور اونور میرفت

موهاش به رنگ اصلیش برگشته بود و مثل گرده و غبار طلا تو آب حرکت میکرد و زیباییش و صد چندان کرده بود، وای اگه اونا ببیننش دیگه نمیشه مهارشون کرد اگه تا حالا برای داشتن قدرتش دنبالش بودن بعد از دیدنش هدفشون دوتا میشه

ترس عجیبی به جونم افتاد من عاشق این دخترم نه بخاطر قدرتش، من اون و بخاطر خودش دوست دارم، از دست دادنش برام حکم مرگ و داره هرکاری تا حالا کردم فقط بخاطر خوشحال کردن سیلای بوده

سیلای داشت با آراهان صحبت میکرد که صداش کردم

- سیلااای

برگشت طرفم و با تعجب بهم نگاه کرد که یواش یواش به ناراحتی و اخم بدل شد

اون از دستم ناراحته فکر میکنه من دورش زدم، نمی‌تونم بهش حقیقت و بگم
رفتم جلو آراهان درست روبروش ایستاده بود با اون هیبت بزرگش صب کن، اون چیه وسط پیشیونیش؟ قبلاً نبود، الماس سرخ؟! آراهان با اون نشان فرق کرده نکنه؟!!

نه نه نه امکان نداره، امکان نداره که کار سیلای باشه، ولی، ولی فقط سیلای می‌تونست این کارو بکنه اون اژدهای اونه، چرا؟ چرا قبل از من نشان و به اون داده

واقعاً ازم نا امید شده که همچین کاری باهام کرده؟ واقعاً تصمیم گرفته ولم کنه؟

دختر دیوونه، سیلای تو با این کارت فقط حکم مرگ آراهان و زودتر امضا کردی، من نمی‌زارم نشان عشقت مال اون باشه، تو مال منی، فقط من و نه هیچ‌کس دیگه

سیلای- تو خوبی؟ طوریت که نشد حالت خوبه؟!
خواستم بهش نزدیک بشم که دستم و پس زد و رفت عقب، هووف

(تو با همه ی پریای دریایی که دیدم فرق داری حتی با خاله آرام)
اون صدای ذهن منو نمی‌شنید ذهنشو برای من قفل کرده، برگشتم طرف آراهان

ازش خواستم تا بهش بگه که میخوام باهاش حرف بزنم
آراهان بلافاصله حباب بزرگی درست کرد وتمام آب داخلشو خالی کرد هرسه مون به شکل انسانیمون در اومدیم اما سیلای فقط به شکل انسانیش برگشت ولی دیگه قیافش تغییر نکرد به همون زیبایی موند

حالا می‌تونستم باهاش صحبت کنم چرا به فکر خودم نرسیدکه این کارو بکنم؟

1400/11/14 10:29

#پارت_309
رمان #ماه_دریا

- ببین سیلای، میخوام باهات حرف بزنم فقط از خر شیطون بیا پایین باشه؟

سیلای- آراهان، بهش بگو من حرفی ندارم که باهاش بزنم میتونه تشریفش و ببره

آراهان- من بگم؟!!خب چرا خودت بهش نمیگی اون‌که همین‌جاست

- گفتم من باهاش حرفی ندارم، زود باش بهش بگو

آراهان- آخه، باشه
ببخشید ارمیا خان بانو فرمودن نمی‌خوان با شما حرف بزنن تشریفتون و ببرین

ارمیا- آراهان میشه توی کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکنی؟! کنار وایسا، بعداً به خدمت تو هم میرسم
سیلای میشه این بچه بازیارو تموم کنی؟
من اعصاب ندارم

سیلای- آراهان، بهش بگو خودش مراقب حرف زدنش باشه یدفعه دیدی یه کاری دستش دادم، درضمن من شیطون سواری نمیکنم که پیاده شم، اژدها سوارم، این شیطونه که اون و سوار شده

آراهان- اهمم، ام، شنیدین که چی فرمودن؟ مراقب حرف زدنت باش

ارمیا- لعنت بهت آراهان مگه نگفتم دخالت نکن؟! گوش کن سیلای باور کن جریان اونجوری‌که تو فکر میکنی نیست، من بهت وفا دارم قسم میخورم

سیلای- آراهان، بهش بگو مهم نیست ما که قرار ازدواج نداشتیم منم که قبولش نکرده بودم، پس اون آزاده که هرکاری دوست داره بکنه و با هرکسی که می‌خواد زندگی کنه لازم نیست بخاطر قولی که به پدر و مادرم داده پاسوز من بشه، منم هرکاری که عشقم بکشه میکنم راحت

ارمیا- برای همین رفتی خونه‌ی کمالی؟! چون فکر میکنی هیچ تعهدی به من نداری؟!
چون فکر کردی هرکاری دلت بخواد میتونی انجام بدی نشانت و قبل از من به آراهان دادی؟؟
کی به تو گفته که میتونی بیخیال من بشی؟! هان؟؟

سیلای- بهش بگو من برای انجام دادن کارام نیازی به حرف دیگران یا اجازه‌ی اون ندارم هرکاری دلم بخواد میکنم روشنه؟؟

آراهان- ای بابا به من چه این وسط سیلای خودت بهش بگو

تا برگشتم جواب آراهانو بدم ارمیا بازوهام و گرفت چرخوند طرف خودش

ارمیا- نمیخوای به حرفم گوش بدی؟؟ یه طرفه رفتی به قاضی؟؟

- ولم کن، به چه حقی بهم دست میزنی؟؟

- به همون حقی که تو مال منی فکر کردی با این چرت و پرتا ولت میکنم؟؟!!

1400/11/14 10:29

#پارت_310
رمان #ماه_دریا

- تو شاید ولم نکنی ولی من ولت کردم الانم برو دنبال زندگیت راحتم بزار

اینو گفتم و حباب و با جادو باز کردم و رفتم بیرون رفتم توی آبی که همیشه ازش می‌ترسیدم
ولی حالا انگار سالهاست که باهاش مانوسم، کمی که دورتر رفتم دیدم یه چیزی داره پشت یه صخره وول میخوره نزدیک‌تر رفتم که دیدم یه کوسَس که یه چیزی انگار توی دهنش بود که نمی‌تونست خارجش کنه

تا منو دید آروم سرجاش وایساد، من فکر کردم الانه که بهم حمله کنه بگیره بخورتم راحتم کنه

انگار نه انگار کوسَس، رفتم جلو تا رسیدم دهنشو باز کرد یه چیزی مثل سر نیزه بین دندوناش گیر کرده بود که باعث ناراحتیش شده بود
دلم براش سوخت دستم و با ترس و لرز بردم توی دهنش و سرنیزه رو درآوردم

قلبم اومد تو دهنم اگه دستم و می‌خورد چی؟!! از کی تاحالا من انقدرشجاع شدم وای ننه عیییی

تا درش آوردم کوسه با خوشحالی کلی دورم چرخید بعدم جلوم چند بار سرشو بالا و پایین کرد

- چیکار داره میکنه؟!

- داره در برابرت تعظیم میکنه هرچی نباشه تو ملکشی و اون این و میدونه

سیلای- ترسیدم آراهان، حداقل وقتی میای یه سر و صدایی بکن سکتم دادی

- ببخشید

- صورتت چی شده؟!! تو که سالم بودی کی اینکارو باهات کرد؟؟ نگو که کار ارمیاس

آراهان- ظاهراً خیلی از دستم ناراحته که قبل از اون نشانت و دادی بهم، وقتی رفتی گفت که فریبت دادم تا نشانت و بهم بدی، پاک خل شده، تو چرا ازش توضیح نمی‌خوای؟!
به حرفاش گوش کنن اگه قابل قبول نبود بهش اهمیت نده ولی بزار از خودش دفاع کنه که بعداً پشیمون نشی

- من نیازی به توضیحش ندارم هرچی لازم بود خودم با چشمای خودم دیدم، نمی‌خوام دوباره خامش بشم، تو حالت خوبه؟ تو به شکل انسانیت زیر آب میتونی بمونی؟

- آره من مشکلی ندارم، این دیگه چه کوفتیه؟!!

برگشتم پشت سرم یاخدا

- اینا از کجا اومدن؟

- فکرکنم دوستای همون کوسه‌ای باشن که جلوت تعظیم کرد رفته خبرشون کرده

- وای چقدر کوسه و نهنگ

همشون اومدن با سرعت چندین دور دورم چرخیدن که آراهانم تبدیل شد و اونا رو همراهی کرد
وقتی همشون ایستادن جلوی پام آراهان از همه جلوتر جلوم به زانو دراومد شاخک‌های تیز بالش و به زمین کوبید و سرشو جلوم پایین آورد به تبعیت از اون همه‌ی موجودات اطرافم جلوم سر تعظیم فرود آوردن
ولی من نمی‌خواستم اونا اینکارو بکنن این کار دوست ندارم برتر باشم از این قدرت می‌ترسم، می‌ترسم باعث نابودیم بشه، این ناراحتم میکنه

وایساده بودم داشتم تماشاشون میکردم که ارمیا دوباره اومد.

1400/11/14 10:29

#پارت_311
رمان #ماه_دریا

ارمیا- میبینم که موجودات دریا از حضورت باخبر شدن

سیلای- میبینم که دست بزن پیدا کردی؟
چون آراهان کاری بهت نداره داری سو استفاده میکنی؟

ارمیا- درسته که اون اژدهای تحت فرمانته ولی فقط این نیست، تو میدونی اون کاندید بعداز من برای ازدواج باتوعه؟!

سیلای- مضخرف گفتن و تموم کن، من دیگه قرار نیست به کسی اعتماد کنم

- حتی اگرم اینطور باشه، تو با اون نشان اینو تایید کردی

سیلای- خفه شوو وقتی از چیزی خبر نداری زر مفت نزن ارمیا، من مجبور شدم اون نشان و بهش بدم تا بتونه از قدرت من استفاده کنه وگرنه کشته می‌شد، هرچند دلیلی نداره که من این‌چیزا رو بهت توضیح بدم، تو و بعد تویی هم دیگه وجود نداره، برو و دیگه نیا سراغم
آراهان من می‌خوام برگردم خشکی بیا بریم
داشتم میرفتم که یکی صدام کرد

- ببخشید سرورم

- کیه؟ بله؟

- بانوی من شما در خطرین باید مراقب باشین، سامر مدتی خیلی ساکت بود پند روز پیش وقتی داشتم اطراف کاخش شکار می‌کردم شنیدم افرادش داشتن درباره‌ی به دام اندختن ملکه صحبت می‌کردن، اونا برای شما تله‌ای آماده کردن تا شمارو گیر بندازن، بانوی من، من می‌تونم به زبان شما صحبت کنم و می‌خوام بخاطر لطفی که ملکه‌ی زیبا در حقم انجام دادن چشم و گوش شما باشم
من هر اتفاقی بخواد بیفته ملکه رو باخبر خواهم کرد
من تا به حال درخدمت هیچ *** نبودم شما تنها اربابم هستین لطفاً اجازه بدین بانو

سیلای- تو میتونی حرف بزنی؟!! مگه فقط یه کوسه نیستی؟

ارمیا- اون یه کوسه‌س ولی نه یه کوسه‌ی معمولی نگاش کن
اون سردسته یا همون شاه کوسه هاست، اون تا حالا به خدمت کسی در نیومده و در هیچ جنگی که بین فرمانروایان بودن شرکت نکرده، خودشم‌گفت
ولی با حرفی که زد اون و تمام زیر دستاش الان درخدمت تو هستن، چنین چیزی سابقه نداشته

سیلای- رئیس کوسه هایی؟

کوسه- بله ملکه

- خوبه، پس خوب از خانواده‌ی بزرگت مراقبت کن و از کمکتم ممنونم
هرخبری از اون سامر گرفتی خبرم کن، می‌تونی ارتباط ذهنی برقرار کنی؟

- بله

- خوبه پس منتظر خبرت هستم

- چشم...

1400/11/14 10:57