ماه دریا و عروس 13 ساله

33 عضو

#پارت_312
رمان #ماه_دریا

- اون چیه آراهان؟

- چی؟

- اون و میگم مگه کوری؟

- یا خدا اون‌که لشکر سامره، سیلااااای سامر اینجاست مراقب باش

سیلای- این از کجا فهمید من اینجام!!!
اصلاً هواسم به اطرافم نبود

هیلد- سیلای شما از دریا خارج شین این خون آشام و بسپرین به ما

سیلای- فرار کنم و شما رو به کشتن بدم؟!!!
هرگز من ازش نمی‌ترسم، تازه من باهاش یه حسابی دارم که باید تصویه بشه

ارمیا- سیلای زود از اینجا برو خطرناکه تو تازه وارد آب شدی ممکنه صدمه ببینی

- تو نگران من نباش خودم میدونم چیکارکنم.

- گفتم از اینجا بروووووو نمیشنوی؟!!

- نه نمی‌شنوم و نمی‌خوام باز به خاطر من یه عده کشته بشن

ارمیا- تو بیش از حد سرکش و خودسر شدی،
بهت گفتم برو تا اون روی سگم بالا نیومده،
از اینجا برو من بعداً همه چی‌و بهت میگم قول میدم

- چی و؟؟ چی و می‌خوای توضیح بدی؟
از اینجا برو این جنگ منه نه تو پس اونی‌که باید بره تویی نه من، برو من خودم به خدمت این خون آشام میرسم
آراهاان، هیلد، من به کمکتون نیاز دارم

هیلد- من و تمام افرادم در خدمتیم فقط امر کنید

آراهان- لب ترکن من تا آخر باهاتم

سیلای- خوبه، قبل از هرچیز باید بهم قول بدین که مراقب خودتون باشین
بعدشم می‌خوام طوری اینارو نابود کنین که دیگه هرگز زنده نشن، فهمیدین؟

- بله
- بله

- خب پس بریم دریا تکونی دوستان، وقتشه یه درس درست و حسابی به این سامر بدم تا حالش جا بیاد
آراهان کنارم بود که ناگهان به شکل اژدها دراومد
هیلد و کوسه هاش پشت سرم صف کشیدن

(ارمیا)
وای خدای من مثل اینکه من با این دختر داستان دارم، رام کردنش کار حضرت فیله
امیدوارم بتونه از قدرتاش خوب استفاده کنه
این سامر عوضی دست بردار نیست
بدم نشد، خودش با پای خودش اومد پیشم
حقش و میزارک کف دستش...

1400/11/14 10:57

#پارت_313
رمان #ماه_دریا

(سامر)
بالاخره روزی که منتظرش بودم رسید
سیلای وارد دریا شد
من تمام این مدت مشغول جمع کردن نیرو بودم
حالا اگه شانس بیارم میتونم سیلای و مال خودم بکنم هرچند اگه هنوز مادرش دستم بود راحت‌تر به هدفم می‌رسیدم ولی اون ارمیای عوضی اونو از چنگم در آورد
و من نفهمیدم جاش و از کجا پیدا کرد

- قرباننن قربان؟

- چیه؟

- رسیدیم، بانو سیلای اینجاست فقط...

- فقط چی؟ جون بکن بنال دیگه

- بیایین خودتون ببینید
رفتم جلو

- هاه؟! اون اون سیلایه؟

- بله قربان خودشه، قربان مایه مشکل بزرگترم داریم، قربان، قرباننننن

(این این باور نکردنیه، من حتی فکرشم نمی‌کردم که این دختر چموش به این، به این خوشگلی باشه)

- قربااانن

- زهرمار مگه نمی گم خفه شو هانن؟ بنال بینم چه مرگته؟؟

- قربان شرمنده ولی پشت سر بانو سیلایو نگاه کنین

- هان؟! او، اون هیلده؟!

- بله قربان اون هیلده، حالا هیلد به درک اژدهارو ببینین، دفعه‌ی قبل این ریختی نبود، چرا انقدر فرق کردن اینا؟!

سامر- تغییر شکل اژدها به خاطر قدرت سیلای اون از قدرتش به اون اژدها داده

- خب، خب حالا ما چیکار باید بکنیم؟ آخه این کوسه‌ها به تنهایی وحشتناکن چه برسه که این اژدها هم اینجاست

- اونی که باید ازش بترسی اونا نیستن صاحبشونه، الحق که اون پیشگو رو دست نداشته، دختره عین قرص ماه زیباست فقط اگه گیرم بیفته کار تمومه، من میتونم نه‌تنها حاکم دریا بلکه بر کل دنیا حکومت کنم، اون از حالا داره قدرت دریارو در دست میگیره
حیف که این قدرت به ارمیا برسه اون حق منه، من باید حاکم باشم
ولی این زن با اون ناخوناش، چطوری گیرش بندازم؟؟

1400/11/14 10:57

#پارت_313
رمان #ماه_دریا

(سامر)
بالاخره روزی که منتظرش بودم رسید
سیلای وارد دریا شد
من تمام این مدت مشغول جمع کردن نیرو بودم
حالا اگه شانس بیارم میتونم سیلای و مال خودم بکنم هرچند اگه هنوز مادرش دستم بود راحت‌تر به هدفم می‌رسیدم ولی اون ارمیای عوضی اونو از چنگم در آورد
و من نفهمیدم جاش و از کجا پیدا کرد

- قرباننن قربان؟

- چیه؟

- رسیدیم، بانو سیلای اینجاست فقط...

- فقط چی؟ جون بکن بنال دیگه

- بیایین خودتون ببینید
رفتم جلو

- هاه؟! اون اون سیلایه؟

- بله قربان خودشه، قربان مایه مشکل بزرگترم داریم، قربان، قرباننننن

(این این باور نکردنیه، من حتی فکرشم نمی‌کردم که این دختر چموش به این، به این خوشگلی باشه)

- قربااانن

- زهرمار مگه نمی گم خفه شو هانن؟ بنال بینم چه مرگته؟؟

- قربان شرمنده ولی پشت سر بانو سیلایو نگاه کنین

- هان؟! او، اون هیلده؟!

- بله قربان اون هیلده، حالا هیلد به درک اژدهارو ببینین، دفعه‌ی قبل این ریختی نبود، چرا انقدر فرق کردن اینا؟!

سامر- تغییر شکل اژدها به خاطر قدرت سیلای اون از قدرتش به اون اژدها داده

- خب، خب حالا ما چیکار باید بکنیم؟ آخه این کوسه‌ها به تنهایی وحشتناکن چه برسه که این اژدها هم اینجاست

- اونی که باید ازش بترسی اونا نیستن صاحبشونه، الحق که اون پیشگو رو دست نداشته، دختره عین قرص ماه زیباست فقط اگه گیرم بیفته کار تمومه، من میتونم نه‌تنها حاکم دریا بلکه بر کل دنیا حکومت کنم، اون از حالا داره قدرت دریارو در دست میگیره
حیف که این قدرت به ارمیا برسه اون حق منه، من باید حاکم باشم
ولی این زن با اون ناخوناش، چطوری گیرش بندازم؟؟

1400/11/14 10:57

#پارت_314
رمان #ماه_دریا

(سیلای)
- این زندگیم و زیر و رو کرده حتی مرگم برای تاوان کارش کمه

شمشیری که آراهان بهم داده بود و از گردنم باز کردم به محض اینکه به دستم خورد به شمشیر تبدیل شد زیر آب درخشش خاصی داشت که روی خشکی نداشت

سامر به محض دیدن شمشیر دستور حمله داد تا اونا حمله کردن خواستم برم جلو که هیلد و کوسه های دیگه به طرفشون یورش بردن

تا بهشون می‌رسیدن به دندون می‌گرفتنشون و از اونجا می‌بردنشون
جوری شکارشون می‌کردن که انگار غذا برای ماهیا ریخته باشی

در کسری از ثانیه نصفه بیشتر افراد سامر زیر آب مفعود کردن
اونا رو می‌بردن به تاریک‌ترین قسمت دریا و دست خالی برمی‌گشتن

سامر از شدت عصبانیت گوشاش قرمز شده بود که دوباره دستور حمله داد که این بار آراهان جلو اومد زیر اون امواج خروشان چنان بال‌های بزرگش و به حرکت درآورد که تیرهای سهمگینی از بال هاش رها شد و تمام اونایی که جلو اومده بودن نابود کرد چون آراهان الان قدرت منو داشت اون تیرهای استخوانی باعث نابودیشون میشد

سامر که اوضاع رو نامناسب دید از غفلت آراهان استفاده کرد و اومد سراغم، آماده‌ی حمله و درگیری بودم که ارمیا جلوم ظاهر شد و باهاش درگیر شد با درگیر شدن اونا افراد سامر بهم حمله کردن

لعنت بهتون چند نفربه یه نفر نامردا
با همون شمشیر پدر هفت جد و آبادشون و آوردم جلوی چشاشون
سامر و ارمیا بدجوری گلاویز شده بودن و ارمیا به قصد کشت میزد اما سامر چیزیش نمیشد
اینارم که هرچه میکشم بازم میان انگار از ته اقیانوس میان بیرون
وسط درگیری بودم که دیدم هیلد گیر افتاده اونو با یه تور صیادی گرفته بودن

داشتن شکارشون میکردن

- نهه هیلددد

چنان فریادی کشیدم که تمام دریا با انعکاس صدام به تلاتم افتاد و گرداب شدیدی درست شد

از فرصت استفاده کردم و از نیروی جابجایی اشیاء برای نجات هیلد و افرادش استفاده کردم
اگه یکم دیگه دیرتر می‌فهمیدم هیلد و کشته بودن

هیلد به محض رها شدن به همراه افرادش اومدن طرفم و پشت به من دورم و گرفتن

هیلد- ممنون سیلای، هرگز این لطفتو فراموش نمیکنم

سیلای- وظیفم بود، تو و افرادت بخاطر من گیر افتاده بودین

ارمیا و آراهان هنوز درگیر بودن، ارمیا نمیتونه سامر و شکست بده، اون نامیراست

خواستم برم کمکش که دوباره یه عده از افراد سامر محاسره مون کردن
هیلد و افرادش هرکدومشون که نزدیک میشدن با دمشون چنان میزدنشون که میخوردن به صخره‌ها و تمام استخوناشون خرد میشد ولی بازم پامیشدن

اما وقتی گیر من میفتادن دیگه پاشدنی درکار نبود برای همین زیاد بهم نزدیک نمی‌شدن و سعی میکردن منو از

1400/11/14 10:58

دور بگیرن

- هه هه هه مسخره‌ها...

1400/11/14 10:58

#پارت_314
رمان #ماه_دریا

(سیلای)
- این زندگیم و زیر و رو کرده حتی مرگم برای تاوان کارش کمه

شمشیری که آراهان بهم داده بود و از گردنم باز کردم به محض اینکه به دستم خورد به شمشیر تبدیل شد زیر آب درخشش خاصی داشت که روی خشکی نداشت

سامر به محض دیدن شمشیر دستور حمله داد تا اونا حمله کردن خواستم برم جلو که هیلد و کوسه های دیگه به طرفشون یورش بردن

تا بهشون می‌رسیدن به دندون می‌گرفتنشون و از اونجا می‌بردنشون
جوری شکارشون می‌کردن که انگار غذا برای ماهیا ریخته باشی

در کسری از ثانیه نصفه بیشتر افراد سامر زیر آب مفعود کردن
اونا رو می‌بردن به تاریک‌ترین قسمت دریا و دست خالی برمی‌گشتن

سامر از شدت عصبانیت گوشاش قرمز شده بود که دوباره دستور حمله داد که این بار آراهان جلو اومد زیر اون امواج خروشان چنان بال‌های بزرگش و به حرکت درآورد که تیرهای سهمگینی از بال هاش رها شد و تمام اونایی که جلو اومده بودن نابود کرد چون آراهان الان قدرت منو داشت اون تیرهای استخوانی باعث نابودیشون میشد

سامر که اوضاع رو نامناسب دید از غفلت آراهان استفاده کرد و اومد سراغم، آماده‌ی حمله و درگیری بودم که ارمیا جلوم ظاهر شد و باهاش درگیر شد با درگیر شدن اونا افراد سامر بهم حمله کردن

لعنت بهتون چند نفربه یه نفر نامردا
با همون شمشیر پدر هفت جد و آبادشون و آوردم جلوی چشاشون
سامر و ارمیا بدجوری گلاویز شده بودن و ارمیا به قصد کشت میزد اما سامر چیزیش نمیشد
اینارم که هرچه میکشم بازم میان انگار از ته اقیانوس میان بیرون
وسط درگیری بودم که دیدم هیلد گیر افتاده اونو با یه تور صیادی گرفته بودن

داشتن شکارشون میکردن

- نهه هیلددد

چنان فریادی کشیدم که تمام دریا با انعکاس صدام به تلاتم افتاد و گرداب شدیدی درست شد

از فرصت استفاده کردم و از نیروی جابجایی اشیاء برای نجات هیلد و افرادش استفاده کردم
اگه یکم دیگه دیرتر می‌فهمیدم هیلد و کشته بودن

هیلد به محض رها شدن به همراه افرادش اومدن طرفم و پشت به من دورم و گرفتن

هیلد- ممنون سیلای، هرگز این لطفتو فراموش نمیکنم

سیلای- وظیفم بود، تو و افرادت بخاطر من گیر افتاده بودین

ارمیا و آراهان هنوز درگیر بودن، ارمیا نمیتونه سامر و شکست بده، اون نامیراست

خواستم برم کمکش که دوباره یه عده از افراد سامر محاسره مون کردن
هیلد و افرادش هرکدومشون که نزدیک میشدن با دمشون چنان میزدنشون که میخوردن به صخره‌ها و تمام استخوناشون خرد میشد ولی بازم پامیشدن

اما وقتی گیر من میفتادن دیگه پاشدنی درکار نبود برای همین زیاد بهم نزدیک نمی‌شدن و سعی میکردن منو از

1400/11/14 10:58

دور بگیرن

- هه هه هه مسخره‌ها...

1400/11/14 10:58

#پارت_315
رمان #ماه_دریا

به کمک هیلد شرشونو کم کردم
یک آن برگشتم طرف ارمیا که دیدم ارمیا گیر افتاده
این خواهر نابکارش کجا بوده که من ندیدم؟!!

- وای نه ارمیا مراقب باش
به سرعت خودمو رسوندم بهش تونستم جلوی ضربه‌ی خواهرشو بگیرم

اما فکرشم نمیکردم که تله باشه
جفتمون وسط افراد سامر و خواهرش گیر افتاده بودیم

ارمیا- چی شد؟! تو که منو ول کرده بودی چرا اومدی کمکم؟!

- الان وقت این چرتو پرتاس؟ به خاطر حماقتت جفتمون گیر افتادیم ببینم زخمت جدیه؟خونریزی داری

- چیزی نیست برای عشقم هرکاری میکنم اینا که چیزی نیست

- میشه اون دهنتو ببندی؟! من عشق تو نیستم

توی این بل‌بشو وقت گیر آورده، باید از اینجا نجاتش بدم هرچند ازش دل خوشی ندارم ولی اون همیشه کمکم کرده
سامر اومد طرفم، وقتشه بفرستمت اون دنیا بیاجلو

تارسید باتمام قدرتم جلوش دراومدم، بعد مدتی دید نمیتونه حریفم بشه به خواهرش اشاره کرد که همشون باهم ریختن سرم
شمشیرمو به نیزه تبدیل کردم نباید بزارم بیان جلو
ارمیا اومد کنارم ایستاد و کمکم کرد با اینکه زخمی بود ولی قدرت بدنی بالایی داشت
حریفاش دربرابرش عاجز بودن

اون ساینای نکبتم ارمیا رو می‌خواست از هر سوراخی سرشو میاورد تو تا ارمیارو بگیره ولی نمیشد ارمیا مانعش میشد

نبرد زیر آب خسته کننده بود تاب و توانم داشت تحلیل میرفت ولی نمی‌تونستم عقب بکشم بیشتر افراد سامر و به درک فرستادم که دوباره خودش اومد سراغم ارمیا می‌خواست بیاد جلو که ساینا جلوشو گرفت، بهتر سامر براش خطرناکه ولی میتونه با اون زخمی که داره از پس اون ایکبیری بربیاد

سامر- زیبای من چه برازنده‌ای تو، فکرشم نمیکردم که انقدر زیبا و قدرتمند باشی
حیف تو نیست که همسر این ارمیای مردنی بشی؟
من و تو میتونیم بر دنیا حکومت کنیم عزیزم

سیلای- اوه واقعاً اون چشای باباقوریت خوشگل میبینه، البته فعلاً
وقتی فاتحه‌تو خوندی رویا زیبایی من و فرمانروایی رو فراموش میکنی، چون امروز میفرستمت به درک...

1400/11/14 10:58

#پارت_311
رمان #ماه_دریا

ارمیا- میبینم که موجودات دریا از حضورت باخبر شدن

سیلای- میبینم که دست بزن پیدا کردی؟
چون آراهان کاری بهت نداره داری سو استفاده میکنی؟

ارمیا- درسته که اون اژدهای تحت فرمانته ولی فقط این نیست، تو میدونی اون کاندید بعداز من برای ازدواج باتوعه؟!

سیلای- مضخرف گفتن و تموم کن، من دیگه قرار نیست به کسی اعتماد کنم

- حتی اگرم اینطور باشه، تو با اون نشان اینو تایید کردی

سیلای- خفه شوو وقتی از چیزی خبر نداری زر مفت نزن ارمیا، من مجبور شدم اون نشان و بهش بدم تا بتونه از قدرت من استفاده کنه وگرنه کشته می‌شد، هرچند دلیلی نداره که من این‌چیزا رو بهت توضیح بدم، تو و بعد تویی هم دیگه وجود نداره، برو و دیگه نیا سراغم
آراهان من می‌خوام برگردم خشکی بیا بریم
داشتم میرفتم که یکی صدام کرد

- ببخشید سرورم

- کیه؟ بله؟

- بانوی من شما در خطرین باید مراقب باشین، سامر مدتی خیلی ساکت بود پند روز پیش وقتی داشتم اطراف کاخش شکار می‌کردم شنیدم افرادش داشتن درباره‌ی به دام اندختن ملکه صحبت می‌کردن، اونا برای شما تله‌ای آماده کردن تا شمارو گیر بندازن، بانوی من، من می‌تونم به زبان شما صحبت کنم و می‌خوام بخاطر لطفی که ملکه‌ی زیبا در حقم انجام دادن چشم و گوش شما باشم
من هر اتفاقی بخواد بیفته ملکه رو باخبر خواهم کرد
من تا به حال درخدمت هیچ *** نبودم شما تنها اربابم هستین لطفاً اجازه بدین بانو

سیلای- تو میتونی حرف بزنی؟!! مگه فقط یه کوسه نیستی؟

ارمیا- اون یه کوسه‌س ولی نه یه کوسه‌ی معمولی نگاش کن
اون سردسته یا همون شاه کوسه هاست، اون تا حالا به خدمت کسی در نیومده و در هیچ جنگی که بین فرمانروایان بودن شرکت نکرده، خودشم‌گفت
ولی با حرفی که زد اون و تمام زیر دستاش الان درخدمت تو هستن، چنین چیزی سابقه نداشته

سیلای- رئیس کوسه هایی؟

کوسه- بله ملکه

- خوبه، پس خوب از خانواده‌ی بزرگت مراقبت کن و از کمکتم ممنونم
هرخبری از اون سامر گرفتی خبرم کن، می‌تونی ارتباط ذهنی برقرار کنی؟

- بله

- خوبه پس منتظر خبرت هستم

- چشم...

1400/11/14 10:57

#پارت_312
رمان #ماه_دریا

- اون چیه آراهان؟

- چی؟

- اون و میگم مگه کوری؟

- یا خدا اون‌که لشکر سامره، سیلااااای سامر اینجاست مراقب باش

سیلای- این از کجا فهمید من اینجام!!!
اصلاً هواسم به اطرافم نبود

هیلد- سیلای شما از دریا خارج شین این خون آشام و بسپرین به ما

سیلای- فرار کنم و شما رو به کشتن بدم؟!!!
هرگز من ازش نمی‌ترسم، تازه من باهاش یه حسابی دارم که باید تصویه بشه

ارمیا- سیلای زود از اینجا برو خطرناکه تو تازه وارد آب شدی ممکنه صدمه ببینی

- تو نگران من نباش خودم میدونم چیکارکنم.

- گفتم از اینجا بروووووو نمیشنوی؟!!

- نه نمی‌شنوم و نمی‌خوام باز به خاطر من یه عده کشته بشن

ارمیا- تو بیش از حد سرکش و خودسر شدی،
بهت گفتم برو تا اون روی سگم بالا نیومده،
از اینجا برو من بعداً همه چی‌و بهت میگم قول میدم

- چی و؟؟ چی و می‌خوای توضیح بدی؟
از اینجا برو این جنگ منه نه تو پس اونی‌که باید بره تویی نه من، برو من خودم به خدمت این خون آشام میرسم
آراهاان، هیلد، من به کمکتون نیاز دارم

هیلد- من و تمام افرادم در خدمتیم فقط امر کنید

آراهان- لب ترکن من تا آخر باهاتم

سیلای- خوبه، قبل از هرچیز باید بهم قول بدین که مراقب خودتون باشین
بعدشم می‌خوام طوری اینارو نابود کنین که دیگه هرگز زنده نشن، فهمیدین؟

- بله
- بله

- خب پس بریم دریا تکونی دوستان، وقتشه یه درس درست و حسابی به این سامر بدم تا حالش جا بیاد
آراهان کنارم بود که ناگهان به شکل اژدها دراومد
هیلد و کوسه هاش پشت سرم صف کشیدن

(ارمیا)
وای خدای من مثل اینکه من با این دختر داستان دارم، رام کردنش کار حضرت فیله
امیدوارم بتونه از قدرتاش خوب استفاده کنه
این سامر عوضی دست بردار نیست
بدم نشد، خودش با پای خودش اومد پیشم
حقش و میزارک کف دستش...

1400/11/14 10:57

#پارت_313
رمان #ماه_دریا

(سامر)
بالاخره روزی که منتظرش بودم رسید
سیلای وارد دریا شد
من تمام این مدت مشغول جمع کردن نیرو بودم
حالا اگه شانس بیارم میتونم سیلای و مال خودم بکنم هرچند اگه هنوز مادرش دستم بود راحت‌تر به هدفم می‌رسیدم ولی اون ارمیای عوضی اونو از چنگم در آورد
و من نفهمیدم جاش و از کجا پیدا کرد

- قرباننن قربان؟

- چیه؟

- رسیدیم، بانو سیلای اینجاست فقط...

- فقط چی؟ جون بکن بنال دیگه

- بیایین خودتون ببینید
رفتم جلو

- هاه؟! اون اون سیلایه؟

- بله قربان خودشه، قربان مایه مشکل بزرگترم داریم، قربان، قرباننننن

(این این باور نکردنیه، من حتی فکرشم نمی‌کردم که این دختر چموش به این، به این خوشگلی باشه)

- قربااانن

- زهرمار مگه نمی گم خفه شو هانن؟ بنال بینم چه مرگته؟؟

- قربان شرمنده ولی پشت سر بانو سیلایو نگاه کنین

- هان؟! او، اون هیلده؟!

- بله قربان اون هیلده، حالا هیلد به درک اژدهارو ببینین، دفعه‌ی قبل این ریختی نبود، چرا انقدر فرق کردن اینا؟!

سامر- تغییر شکل اژدها به خاطر قدرت سیلای اون از قدرتش به اون اژدها داده

- خب، خب حالا ما چیکار باید بکنیم؟ آخه این کوسه‌ها به تنهایی وحشتناکن چه برسه که این اژدها هم اینجاست

- اونی که باید ازش بترسی اونا نیستن صاحبشونه، الحق که اون پیشگو رو دست نداشته، دختره عین قرص ماه زیباست فقط اگه گیرم بیفته کار تمومه، من میتونم نه‌تنها حاکم دریا بلکه بر کل دنیا حکومت کنم، اون از حالا داره قدرت دریارو در دست میگیره
حیف که این قدرت به ارمیا برسه اون حق منه، من باید حاکم باشم
ولی این زن با اون ناخوناش، چطوری گیرش بندازم؟؟

1400/11/14 10:57

#پارت_313
رمان #ماه_دریا

(سامر)
بالاخره روزی که منتظرش بودم رسید
سیلای وارد دریا شد
من تمام این مدت مشغول جمع کردن نیرو بودم
حالا اگه شانس بیارم میتونم سیلای و مال خودم بکنم هرچند اگه هنوز مادرش دستم بود راحت‌تر به هدفم می‌رسیدم ولی اون ارمیای عوضی اونو از چنگم در آورد
و من نفهمیدم جاش و از کجا پیدا کرد

- قرباننن قربان؟

- چیه؟

- رسیدیم، بانو سیلای اینجاست فقط...

- فقط چی؟ جون بکن بنال دیگه

- بیایین خودتون ببینید
رفتم جلو

- هاه؟! اون اون سیلایه؟

- بله قربان خودشه، قربان مایه مشکل بزرگترم داریم، قربان، قرباننننن

(این این باور نکردنیه، من حتی فکرشم نمی‌کردم که این دختر چموش به این، به این خوشگلی باشه)

- قربااانن

- زهرمار مگه نمی گم خفه شو هانن؟ بنال بینم چه مرگته؟؟

- قربان شرمنده ولی پشت سر بانو سیلایو نگاه کنین

- هان؟! او، اون هیلده؟!

- بله قربان اون هیلده، حالا هیلد به درک اژدهارو ببینین، دفعه‌ی قبل این ریختی نبود، چرا انقدر فرق کردن اینا؟!

سامر- تغییر شکل اژدها به خاطر قدرت سیلای اون از قدرتش به اون اژدها داده

- خب، خب حالا ما چیکار باید بکنیم؟ آخه این کوسه‌ها به تنهایی وحشتناکن چه برسه که این اژدها هم اینجاست

- اونی که باید ازش بترسی اونا نیستن صاحبشونه، الحق که اون پیشگو رو دست نداشته، دختره عین قرص ماه زیباست فقط اگه گیرم بیفته کار تمومه، من میتونم نه‌تنها حاکم دریا بلکه بر کل دنیا حکومت کنم، اون از حالا داره قدرت دریارو در دست میگیره
حیف که این قدرت به ارمیا برسه اون حق منه، من باید حاکم باشم
ولی این زن با اون ناخوناش، چطوری گیرش بندازم؟؟

1400/11/14 10:57

#پارت_314
رمان #ماه_دریا

(سیلای)
- این زندگیم و زیر و رو کرده حتی مرگم برای تاوان کارش کمه

شمشیری که آراهان بهم داده بود و از گردنم باز کردم به محض اینکه به دستم خورد به شمشیر تبدیل شد زیر آب درخشش خاصی داشت که روی خشکی نداشت

سامر به محض دیدن شمشیر دستور حمله داد تا اونا حمله کردن خواستم برم جلو که هیلد و کوسه های دیگه به طرفشون یورش بردن

تا بهشون می‌رسیدن به دندون می‌گرفتنشون و از اونجا می‌بردنشون
جوری شکارشون می‌کردن که انگار غذا برای ماهیا ریخته باشی

در کسری از ثانیه نصفه بیشتر افراد سامر زیر آب مفعود کردن
اونا رو می‌بردن به تاریک‌ترین قسمت دریا و دست خالی برمی‌گشتن

سامر از شدت عصبانیت گوشاش قرمز شده بود که دوباره دستور حمله داد که این بار آراهان جلو اومد زیر اون امواج خروشان چنان بال‌های بزرگش و به حرکت درآورد که تیرهای سهمگینی از بال هاش رها شد و تمام اونایی که جلو اومده بودن نابود کرد چون آراهان الان قدرت منو داشت اون تیرهای استخوانی باعث نابودیشون میشد

سامر که اوضاع رو نامناسب دید از غفلت آراهان استفاده کرد و اومد سراغم، آماده‌ی حمله و درگیری بودم که ارمیا جلوم ظاهر شد و باهاش درگیر شد با درگیر شدن اونا افراد سامر بهم حمله کردن

لعنت بهتون چند نفربه یه نفر نامردا
با همون شمشیر پدر هفت جد و آبادشون و آوردم جلوی چشاشون
سامر و ارمیا بدجوری گلاویز شده بودن و ارمیا به قصد کشت میزد اما سامر چیزیش نمیشد
اینارم که هرچه میکشم بازم میان انگار از ته اقیانوس میان بیرون
وسط درگیری بودم که دیدم هیلد گیر افتاده اونو با یه تور صیادی گرفته بودن

داشتن شکارشون میکردن

- نهه هیلددد

چنان فریادی کشیدم که تمام دریا با انعکاس صدام به تلاتم افتاد و گرداب شدیدی درست شد

از فرصت استفاده کردم و از نیروی جابجایی اشیاء برای نجات هیلد و افرادش استفاده کردم
اگه یکم دیگه دیرتر می‌فهمیدم هیلد و کشته بودن

هیلد به محض رها شدن به همراه افرادش اومدن طرفم و پشت به من دورم و گرفتن

هیلد- ممنون سیلای، هرگز این لطفتو فراموش نمیکنم

سیلای- وظیفم بود، تو و افرادت بخاطر من گیر افتاده بودین

ارمیا و آراهان هنوز درگیر بودن، ارمیا نمیتونه سامر و شکست بده، اون نامیراست

خواستم برم کمکش که دوباره یه عده از افراد سامر محاسره مون کردن
هیلد و افرادش هرکدومشون که نزدیک میشدن با دمشون چنان میزدنشون که میخوردن به صخره‌ها و تمام استخوناشون خرد میشد ولی بازم پامیشدن

اما وقتی گیر من میفتادن دیگه پاشدنی درکار نبود برای همین زیاد بهم نزدیک نمی‌شدن و سعی میکردن منو از

1400/11/14 10:58

دور بگیرن

- هه هه هه مسخره‌ها...

1400/11/14 10:58

#پارت_314
رمان #ماه_دریا

(سیلای)
- این زندگیم و زیر و رو کرده حتی مرگم برای تاوان کارش کمه

شمشیری که آراهان بهم داده بود و از گردنم باز کردم به محض اینکه به دستم خورد به شمشیر تبدیل شد زیر آب درخشش خاصی داشت که روی خشکی نداشت

سامر به محض دیدن شمشیر دستور حمله داد تا اونا حمله کردن خواستم برم جلو که هیلد و کوسه های دیگه به طرفشون یورش بردن

تا بهشون می‌رسیدن به دندون می‌گرفتنشون و از اونجا می‌بردنشون
جوری شکارشون می‌کردن که انگار غذا برای ماهیا ریخته باشی

در کسری از ثانیه نصفه بیشتر افراد سامر زیر آب مفعود کردن
اونا رو می‌بردن به تاریک‌ترین قسمت دریا و دست خالی برمی‌گشتن

سامر از شدت عصبانیت گوشاش قرمز شده بود که دوباره دستور حمله داد که این بار آراهان جلو اومد زیر اون امواج خروشان چنان بال‌های بزرگش و به حرکت درآورد که تیرهای سهمگینی از بال هاش رها شد و تمام اونایی که جلو اومده بودن نابود کرد چون آراهان الان قدرت منو داشت اون تیرهای استخوانی باعث نابودیشون میشد

سامر که اوضاع رو نامناسب دید از غفلت آراهان استفاده کرد و اومد سراغم، آماده‌ی حمله و درگیری بودم که ارمیا جلوم ظاهر شد و باهاش درگیر شد با درگیر شدن اونا افراد سامر بهم حمله کردن

لعنت بهتون چند نفربه یه نفر نامردا
با همون شمشیر پدر هفت جد و آبادشون و آوردم جلوی چشاشون
سامر و ارمیا بدجوری گلاویز شده بودن و ارمیا به قصد کشت میزد اما سامر چیزیش نمیشد
اینارم که هرچه میکشم بازم میان انگار از ته اقیانوس میان بیرون
وسط درگیری بودم که دیدم هیلد گیر افتاده اونو با یه تور صیادی گرفته بودن

داشتن شکارشون میکردن

- نهه هیلددد

چنان فریادی کشیدم که تمام دریا با انعکاس صدام به تلاتم افتاد و گرداب شدیدی درست شد

از فرصت استفاده کردم و از نیروی جابجایی اشیاء برای نجات هیلد و افرادش استفاده کردم
اگه یکم دیگه دیرتر می‌فهمیدم هیلد و کشته بودن

هیلد به محض رها شدن به همراه افرادش اومدن طرفم و پشت به من دورم و گرفتن

هیلد- ممنون سیلای، هرگز این لطفتو فراموش نمیکنم

سیلای- وظیفم بود، تو و افرادت بخاطر من گیر افتاده بودین

ارمیا و آراهان هنوز درگیر بودن، ارمیا نمیتونه سامر و شکست بده، اون نامیراست

خواستم برم کمکش که دوباره یه عده از افراد سامر محاسره مون کردن
هیلد و افرادش هرکدومشون که نزدیک میشدن با دمشون چنان میزدنشون که میخوردن به صخره‌ها و تمام استخوناشون خرد میشد ولی بازم پامیشدن

اما وقتی گیر من میفتادن دیگه پاشدنی درکار نبود برای همین زیاد بهم نزدیک نمی‌شدن و سعی میکردن منو از

1400/11/14 10:58

دور بگیرن

- هه هه هه مسخره‌ها...

1400/11/14 10:58

#پارت_315
رمان #ماه_دریا

به کمک هیلد شرشونو کم کردم
یک آن برگشتم طرف ارمیا که دیدم ارمیا گیر افتاده
این خواهر نابکارش کجا بوده که من ندیدم؟!!

- وای نه ارمیا مراقب باش
به سرعت خودمو رسوندم بهش تونستم جلوی ضربه‌ی خواهرشو بگیرم

اما فکرشم نمیکردم که تله باشه
جفتمون وسط افراد سامر و خواهرش گیر افتاده بودیم

ارمیا- چی شد؟! تو که منو ول کرده بودی چرا اومدی کمکم؟!

- الان وقت این چرتو پرتاس؟ به خاطر حماقتت جفتمون گیر افتادیم ببینم زخمت جدیه؟خونریزی داری

- چیزی نیست برای عشقم هرکاری میکنم اینا که چیزی نیست

- میشه اون دهنتو ببندی؟! من عشق تو نیستم

توی این بل‌بشو وقت گیر آورده، باید از اینجا نجاتش بدم هرچند ازش دل خوشی ندارم ولی اون همیشه کمکم کرده
سامر اومد طرفم، وقتشه بفرستمت اون دنیا بیاجلو

تارسید باتمام قدرتم جلوش دراومدم، بعد مدتی دید نمیتونه حریفم بشه به خواهرش اشاره کرد که همشون باهم ریختن سرم
شمشیرمو به نیزه تبدیل کردم نباید بزارم بیان جلو
ارمیا اومد کنارم ایستاد و کمکم کرد با اینکه زخمی بود ولی قدرت بدنی بالایی داشت
حریفاش دربرابرش عاجز بودن

اون ساینای نکبتم ارمیا رو می‌خواست از هر سوراخی سرشو میاورد تو تا ارمیارو بگیره ولی نمیشد ارمیا مانعش میشد

نبرد زیر آب خسته کننده بود تاب و توانم داشت تحلیل میرفت ولی نمی‌تونستم عقب بکشم بیشتر افراد سامر و به درک فرستادم که دوباره خودش اومد سراغم ارمیا می‌خواست بیاد جلو که ساینا جلوشو گرفت، بهتر سامر براش خطرناکه ولی میتونه با اون زخمی که داره از پس اون ایکبیری بربیاد

سامر- زیبای من چه برازنده‌ای تو، فکرشم نمیکردم که انقدر زیبا و قدرتمند باشی
حیف تو نیست که همسر این ارمیای مردنی بشی؟
من و تو میتونیم بر دنیا حکومت کنیم عزیزم

سیلای- اوه واقعاً اون چشای باباقوریت خوشگل میبینه، البته فعلاً
وقتی فاتحه‌تو خوندی رویا زیبایی من و فرمانروایی رو فراموش میکنی، چون امروز میفرستمت به درک...

1400/11/14 10:58

#پارت_316
رمان #ماه_دریا

نمیدونم ازکجا ولی احساس میکردم قدرتم چندین برابر شده برای نابود کردن سامر از تمام توانم استفاده کردم، هم کتک میزدم هم کتک میخوردم

ترس سامر از ناخونام نقطه ضعفش شده بود، تامیدیدی داره گیر میوفته عقب می‌کشید ولی من ول کنش نبودم تمام بدنش زخمی بود خون سیاهش آب دریا رو رنگین کرده بود دیگه تمومه الان وقته انتقامه از نفس افتاده بود کوبیدمش به صخره که آه از نهادش بلند شد .
زل زدم توی چشمای به خون نشستش و گفتم
من امروز انتقام تمام خانوادم و یک جا ازت میگیرم، سامر خون آشام

نفساش به شماره افتاده بود برگشتم طرف ارمیا تا ببینم با اون دختره ساینا چیکار کرده که دیدم گیرش انداخته و از پشت دستشو گرفته و صورتشو چسبونده به یه مرجان دریایی

برگشت طرفم ونگاهم کرد بادیدن شکست سامر لبخند رضایت روی لبش نشست

- دیگه آخر خطه سامرخان دیداره به قیامت
تاخواستم خلاصش کنم یکی مثل عجل معلق سر رسید و جلوم و گرفت

- تو هیچ معلوم هست دای چه غلطی میکنیی؟!

بدون جواب دادن به طرفم حمله ور شد باهم درگیر شدیم
از حق نگذریم مبارز قدرتمندی بود ولی نه در حد من اما جلومو گرفت، پس عروس خانم خون آشام تشریف دارن

ارمیا بادیدن نامزد محترمش رنگ از رخسارش پرید
چنان نگاه معناداری بهش کردم که حساب کار دستش اومد
(قرار نبود چون نامزدته ازش بگذرم جناب ارمیا)
اومد طرفم که با سرنیزه چنان زدمش بیست متر اونورتر فرود اومد

ارمیا تا دید اوضاع خرابه ساینا رو ول کرد اومد طرفم
رفتم سراغ نامزد جونش تا یه سره شدن کارشو تماشاکنم اما باکمال تعجب دیدم ففط یه زخم عمیق برداشته اما هنوز زندس

این دیگه چجور خون آشامیه؟!!
نیزه رو به شمشیر تبدیل کردم بزنمش که چشمم به چشماش افتاد

با اینکه درد زیادی داشت اما حالت چشماش فرق کرده بود انگار این همون خون آشام نبود
نه من نباید گولش و بخرم و گاردم و پایین بیارم
تا خواستم بزنمش ارمیا دستم و گرفت و نزاشت

- نههههه، نزن نزن سیلای نزن خواهش میکنم این کارو نکن

- چرا؟! چون نامزدته؟! خبر داری‌که خانم خون آشامه؟؟ الان نزاشت سامرو بکشم، اصلاً معلوم هست چیکاره ای؟؟ طرف کی هستی تو؟!

- من طرف توام این زن ربطی به سامر نداره نکشش

- ربطی نداره؟؟ مسخرم کردی؟!
انقدر دوستش داری که برای نجاتش دروغ میگی؟!! خوبه، باشه بفرما اینم نامزدت

قلبم تیر کشید روحم برای بارچندم جریحه دار شد
با تنفر به دختر روبه روم نگاه کردم
نگاهش بهم عجیب بود انگار منو می‌شناخت، شاید توی اون رستوران به هویتم پی برده باشه
ولی این نگاه

با انزجار سرمو برگردوندم که ترانه و عالیه نگران و

1400/11/14 10:59

پریشان جلوم ظاهر شدن
تا منو دیدن جلوم زانو زدنو ادای احترام کردن

عالیه- درود بر ملکه‌ی بزرگ

این زن واقعاً فکر کرده بعد از اون همه دروغی که تحویلم داده میتونه با من روراست باشه؟!
جلوی چشمای خیره‌ی جفتشون بدونه جواب دادن روم و گرفتم و رفتم

هنوز سه قدم نرفته بودم با صدای برخورد چیزی برگشتم

ارمیا عالیه و ترانه رو کوبونده بود به صخره

چندین سیلی محکم پشت سر هم زد توی صورت ترانه خون از دماغش زد بیرون و آب و رنگین کرد، خواستم برم ازدستش بگیرمش ولی پشیمون شدم برگشتم برم سراغ سامر که دیدم نیست نه اون و نه خواهرش
ای بر ذاتت در رفتن...

1400/11/14 10:59

#پارت_316
رمان #ماه_دریا

نمیدونم ازکجا ولی احساس میکردم قدرتم چندین برابر شده برای نابود کردن سامر از تمام توانم استفاده کردم، هم کتک میزدم هم کتک میخوردم

ترس سامر از ناخونام نقطه ضعفش شده بود، تامیدیدی داره گیر میوفته عقب می‌کشید ولی من ول کنش نبودم تمام بدنش زخمی بود خون سیاهش آب دریا رو رنگین کرده بود دیگه تمومه الان وقته انتقامه از نفس افتاده بود کوبیدمش به صخره که آه از نهادش بلند شد .
زل زدم توی چشمای به خون نشستش و گفتم
من امروز انتقام تمام خانوادم و یک جا ازت میگیرم، سامر خون آشام

نفساش به شماره افتاده بود برگشتم طرف ارمیا تا ببینم با اون دختره ساینا چیکار کرده که دیدم گیرش انداخته و از پشت دستشو گرفته و صورتشو چسبونده به یه مرجان دریایی

برگشت طرفم ونگاهم کرد بادیدن شکست سامر لبخند رضایت روی لبش نشست

- دیگه آخر خطه سامرخان دیداره به قیامت
تاخواستم خلاصش کنم یکی مثل عجل معلق سر رسید و جلوم و گرفت

- تو هیچ معلوم هست دای چه غلطی میکنیی؟!

بدون جواب دادن به طرفم حمله ور شد باهم درگیر شدیم
از حق نگذریم مبارز قدرتمندی بود ولی نه در حد من اما جلومو گرفت، پس عروس خانم خون آشام تشریف دارن

ارمیا بادیدن نامزد محترمش رنگ از رخسارش پرید
چنان نگاه معناداری بهش کردم که حساب کار دستش اومد
(قرار نبود چون نامزدته ازش بگذرم جناب ارمیا)
اومد طرفم که با سرنیزه چنان زدمش بیست متر اونورتر فرود اومد

ارمیا تا دید اوضاع خرابه ساینا رو ول کرد اومد طرفم
رفتم سراغ نامزد جونش تا یه سره شدن کارشو تماشاکنم اما باکمال تعجب دیدم ففط یه زخم عمیق برداشته اما هنوز زندس

این دیگه چجور خون آشامیه؟!!
نیزه رو به شمشیر تبدیل کردم بزنمش که چشمم به چشماش افتاد

با اینکه درد زیادی داشت اما حالت چشماش فرق کرده بود انگار این همون خون آشام نبود
نه من نباید گولش و بخرم و گاردم و پایین بیارم
تا خواستم بزنمش ارمیا دستم و گرفت و نزاشت

- نههههه، نزن نزن سیلای نزن خواهش میکنم این کارو نکن

- چرا؟! چون نامزدته؟! خبر داری‌که خانم خون آشامه؟؟ الان نزاشت سامرو بکشم، اصلاً معلوم هست چیکاره ای؟؟ طرف کی هستی تو؟!

- من طرف توام این زن ربطی به سامر نداره نکشش

- ربطی نداره؟؟ مسخرم کردی؟!
انقدر دوستش داری که برای نجاتش دروغ میگی؟!! خوبه، باشه بفرما اینم نامزدت

قلبم تیر کشید روحم برای بارچندم جریحه دار شد
با تنفر به دختر روبه روم نگاه کردم
نگاهش بهم عجیب بود انگار منو می‌شناخت، شاید توی اون رستوران به هویتم پی برده باشه
ولی این نگاه

با انزجار سرمو برگردوندم که ترانه و عالیه نگران و

1400/11/14 10:59

پریشان جلوم ظاهر شدن
تا منو دیدن جلوم زانو زدنو ادای احترام کردن

عالیه- درود بر ملکه‌ی بزرگ

این زن واقعاً فکر کرده بعد از اون همه دروغی که تحویلم داده میتونه با من روراست باشه؟!
جلوی چشمای خیره‌ی جفتشون بدونه جواب دادن روم و گرفتم و رفتم

هنوز سه قدم نرفته بودم با صدای برخورد چیزی برگشتم

ارمیا عالیه و ترانه رو کوبونده بود به صخره

چندین سیلی محکم پشت سر هم زد توی صورت ترانه خون از دماغش زد بیرون و آب و رنگین کرد، خواستم برم ازدستش بگیرمش ولی پشیمون شدم برگشتم برم سراغ سامر که دیدم نیست نه اون و نه خواهرش
ای بر ذاتت در رفتن...

1400/11/14 10:59

#پارت_317
رمان #ماه_دریا

- لعنتی، لعنتییی بازم در رفت

آراهان- چی شده؟؟

- در رفت، دوباره در رفت

- کی در رفت؟؟

سیلای- خاله‌ی من، کی می‌خواستی باشههه سامر و خواهرنکبتش دوباره در رفتن همش زیر سر این نامزد جناب ارمیا بود

آراهان- نامزده ارمیا؟!!!

- آره خانم خون آشام تشریف دارن، نه گذاشت نه برداشت یه راست اومد برای نجات سامر زنیکه‌ی

- یعنی، یعنی((مادر سیلای خون آشام شده؟!
پس، پس دلیل اینکه ارمیا به سیلای چیزی نگفته همینه ..!! وای خدا چه مصیبتی حالا من چه کنم اگه این طور باشه که...))

- هوییییی آراهاننن چیه چته چرا رفتی تو هپروت خوبی؟؟

- آ، آره من خوبم چیزیم نیست

- حتماً تو هم تعجب کردی نه؟! خب تعجبم داره، ببین منو باچی عوض کرده، با یه مرده‌ی متحرک، هه هه
ولش کن به ماچه هرغلطی میخواد بکنه به درک این‌بار از گناهش گذشتم دفعه‌ی بعدی وجود نداره
راستی هیلد کجاست؟ کارتون با اونا تموم شد که به شکل انسانیت برگشتی؟

آراهان- گفتی کی کجاست؟؟

- گفتم هیلد کجاست؟ همون سردسته‌ی کوسه ها

- تو اونو با اسمش صدا میکنی؟؟ کی اسمش و بهت گفت؟

- خودش، چطور؟!

- ولی این این امکان نداره اون به هیچ *** اجازه نمیده به این اسم صداش کنن

- عه پس چی صداش میکنن؟

- بارُن، بارُن هیلد

- بارُن هیلد؟!!!

آراهان- چطور شده که شاه وحشت چنین اجازه ای بهت داده؟؟

- شاید چون وجونشو نجات دادم این اجازه رو بهم داده
آخه میدونی یه سر نیزه توی دهنش گیر کرده بود که من درش آوردم

- سرنیزه؟؟ تو دهن این بارُن هیلد گیر کرده بود؟ خندم میگیره باورم نمیشه ولی، ولی این امکان نداره

- چی امکان نداره آراهان؟؟

- خب خب اینکه یه سر نیزه توی دهن این کوسه گیر کنه هه هه عجب حیله گر مرموزیه این بارُن هیلد، خوب امتحانت کرده

- امتحان؟؟

- آره امتحان، گفتم چرا بهت اعتماد کرد، نگو قبلاً امتحانت کرده بوده خب پس که اینطور خوبه

سیلای- عجب بابا چه رو دستی خوردم ازش
حالا بیخیال این حرفا الان کجاست؟؟

- بعداز درگیری زخمی زیاد داشتن، فک کنم رفتن به اونا رسیدگی کنن

- مگه خودشون میتونن اینکارو بکنن؟

- نه یه دکتر پری داریم که اینکار برای تمام موجودات دریا انجام میده

- خب میومدن پیش خودم...

1400/11/14 11:00

#پارت_318
رمان #ماه_دریا

- این، این بو، این بو چقدر آشناس؟! همون بوییِ که کنار صخره های کاخ سامر حسش کردم خودشه از کجاست؟؟

آراهان- چه بویی بوی چیه اونم زیر آب؟!

- نمیدونم ولی خیلی آشناس، رد بو رو گرفتم برگشتم طرف ارمیا بو از اونجا بود
نکنه ارمیا بوده؟!! ولی نه من زیاد پیش ارمیا بودم نمیتونه از اون باشه عالیه یا ترانه؟!! اونا بخاطر تنبیه ارمیازخمی شدن سر و صورتشون پراز خونِ شاید، ولی نه اونا قبلاً هم پیشم زخمی شدن
چشمم به اون دختره افتاد، نکنه از اونه؟!!!

انگار این همون وحشی چند دقیقه پیش نبود،
قیافه‌ی مهربونی داشت، هرچی بیشتر نگاهش می‌کردم بیشتر احساس می‌کردم که قبلاً دیدمش
توی حال خودم نبودم این زن چی داشت؟ چرا قلبم داره بی‌تابیش و میکنه؟!

هواسم به اطرافم نبود یهو دستم به یه چیزی گیر کرد و زخمی شد، رگ دستم بریده بود و خون به شدت ازش خارج میشد
این دیگه چی بود؟! یه الواره پوسیده که پراز میخای زنگ زده بود

داشتم زخم دستمو ورنداز میکردم که صدای فریاد آراهان و ارمیا باهم منو از جا پروند

- مواضب باش سیلای

یا قمربنی هاشم این دیگه چه کوفتیه؟!!!
بازچرا وحشی شده؟!
اومد چنگ انداخت به بازوهام
به زور از خودم دورش کردم می‌خواست دندوناش فروکنه تو گردنم
این که دیگه آخرش اینبار دیگه ازت نمیگذرم
دوباره

شمشیرو گرفتم دستم، آراهان خودشو بهم رسوند ویه راست رفت سراغ دختره اما نتونست کنترلش کنه و دختره ازدستش رها شد به طرفم حمله ور شد شمشیر و بلندکردم تا رسید بزنم
تارسید باتمام توانم شمشیرو فرود آورم اما..

1400/11/14 11:00

#پارت_319
رمان #ماه_دریا

- نه، نه ار، ارمیااااا چیکارکردی؟!! چیکارکردی
آخه چرا چرا اینکارو کردی؟؟
چرا خودتو انداختی جلوش؟!!
ارمیا ارمیا خوبی؟؟! ارمیا نه خواهش میکنم خواهش میکنم ارمیا نمیر آه نمیرررررر ارمیااااا

آراهان- چیکارکردی دختر؟!!! توکه کشتیش ارمیا ارمیا خوبی؟؟

عالیه- ارباب اربابببببب
بانو چیکارکردین؟!! چراااا

سیلای- من، من نمی‌خواستم اون و بزنم من نمی‌خواستم، خودش پرید وسط من نمی‌خواستم ارمیا رو بزنم، نه نه ارمیاااا
ارمیا چشمات و باز کن با من حرف بزن ارمیااا نگام کن نگام کن بگوکه نمیمیری ارمیا خوبی؟؟خواهش میکنم یه چیزی بگو حرف بزن، ارمیااا

(ارمیا )
سیلای داشت باتعجب به خاله آرام نگاه میکرد درست مثل زمانی که بوی خاله رو حس کرده بود ولی اون نباید الان باخاله روبه رو بشه براش خطرناکه خاله تشنه‌ی خون سیلای نباید بزارم بیاد جلو وگرنه میفهمه مادرشه
همش بخاطر سهل انگاری این مادر و دختر اگه خوب مواظبش بودن الان تو این وضع نبودیم
داشتم با حیرت به سیلایی که مات و مبهوت میومد طرفم نگاه می‌کردم که دستش خورد به یه الوار پوسیده که پراز میخ بود

وای نه دستش برید الانه که خاله با بوی خون سیلای دوباره بیدار بشه حالا چیکار کنم؟

خواستم سریع بلندش کنم که به یک‌باره مثل جت از دستم رها شد و یک‌راست به طرف سیلای ازهمه جا بی‌خبر حمله ور شد
تنها کاری که تونستم بکنم این بود که باصدای بلند سیلای و صدا کردم تا از خطر آگاهش کنم

- سیلای مواظب باش سیلاااای

همراه من آراهانم فریاد کشید و باتمام سرعت به طرفشون شنا کرد
تا سیلای برگشت خاله گرفتش میخواست گازش بگیره که سیلای به زور از خودش دورش کرد آرهان رسید و از سیلای دورش کرد اما نتونست نگهش داره و خاله از دستش فرار کرد

وای نه سیلای میخواد بزنتش نه نکن سیلاییییی خودمو انداختم جلوش شمشیر به شدت روی کمرم فرود اومد درد وحشتناکی تمام وجودم و در برگرفت تنها چیزی که شنیدم صدای زجه‌ی گوش خراش سیلای بود...

1400/11/14 11:00

#پارت_320
رمان #ماه_دریا

(سیلای)
همش بخاطر این دختره‌ی چش سفیده میکشمش

زل زده بود به ارمیا با اون چشای آبیش انگار از زخمی شدن ارمیا شوکه شده بود، یهو سرشو بلند کرد زل زد تو چشمای من که داشتم توی آتیش انتقام می‌سوختم

اول عشقم و ازم دزدید حالا هم به خاطرش جونش به خطر افتاد اگه صدبارم بکشمت بازم کمه

- تو چطور جرعت کردی عشقمو ازم بگیری؟؟

ارمیا رو اروم دادم دست آراهان که داشت جلوی خون ریزی ارمیا رو می‌گرفت
تا گذاشتمش بابهت نگاهم کرد، رفتم درست جلوی دختره ایستادم
با اون موهای سیاه رنگ شبش چشمای آبیش حالت صورتش بیش از حد شبیه من بود شاید دلیل علاقه‌ی ارمیا هم شباهتش به من بوده

چشماش به رنگ خون قرمز شده بود تشنه‌ی خون بود زل زده بود به دست زخمی من که داشت خونریزی میکرد
چشماشو از دستم گرفتو نگاه معنا داری توی چشمام کرد
حرف نمی زد چرا؟!!

قبل از اینکه به خودم بیام خیز برداشت روم با مشت چنان زدمش که خورد به صخره ولی اصلاً به روی خودش نیاورد و دوباره حمله کرد باهاش درگیر شدم دوست داشتم جر واجرش کنم ولی یه حسی مانعم میشد، دست زخمیم و گرفت به زور می‌خواست خونشو بمکه سرشو با دستم عقب نگه داشتم که ترانه رسید گرفتش ولی زورش بهش نمی‌رسید

دختره چنان کشیده‌ی محکمی به ترانه زد که سر ترانه به عقب برگشت فکر کردم گردنش شکست به سرعت اومد طرفم، این مشکلش منم؟!!!

اگه خون آشامه چرا فقط سراغ من میاد؟!! دوباره به طرفم خیز برداشت که زدمش اینبار از جاش تکون نخورد شمشیر و احظار کردم اومد دستم

- خب خوشگله دیدار به قیامت

شمشیرو بلند کردم بزنمش که نتونستم یکی شمشیرو بالای سرم گرفته بود نمیزاشت بزنم، برگشتم آراهان بود

- داری چه غلطی میکنی هانن؟!
ول کن شمشیروو مگه با تونیستم؟؟

- نههههه دیونه شدی؟؟
تو نمی‌تونی اونو بکشی شمشیرو بزار زمین

- چرا؟؟ چون نامزده ارمیاست؟؟
چیه؟ چرا همتون ازش مراقبت میکنین؟؟
بخاطر این ارمیا داره جون میده اونوقت میخوای من ولش کنم؟؟

برگشم طرف دختره عالیه گرفته بودش و ترانه داشت می‌بستش اما گریه به ترانه امون نمیداد

آراهان- سیلای بجای اینکه به فکر کشتن اون باشی بیا برو پیش ارمیا حالش خوب نیست، باید درمانش کنی قبل از اینکه دیر بشه...

1400/11/14 11:01