????
#خان_زاده
#پارت44
نفسم از حرفای بی رحمانش بالا نمیومد.
به سمت در رفت که پریدم جلوش و نفس بریده گفتم
_آره طلاق بگیرین... چه بهتر... یه دختر روستایی چشم و گوش بسته کجا و یه خان زاده ی شهری روشن فکر کجا... دختری که تو عمرش با هیچ مرد نامحرمی هم کلام نشده رو چه به یه آدمی مثل شما که حلال حروم سرتون نمیشه و هر کی از راه رسید وارد خلوت تون می کنید. اصلا میدونید چیه؟ لیاقت شما دخترایین که هزار تا کثافت کاری دارن...
با خشم یقم و گرفت کشید سمت خودش و غرید
_فراموش کردی خودتم یکی از اون هرزه های توی تختم بودی دختر خانوم؟
با خشم مثل خودش گفتم
_من با شوهرم خوابیدم اما تو با یه دختری که نمیشناختی خوابیدی جناب خان زاده.
قفل کرد... مات و مبهوت گفت
_ت... تو...
_من آیلینم نه آیدا... زنتم نه دوست دخترت... حلالت بودم نه حروم اما میدونی چیه؟حاضر نیستم یه روز دیگه هم اسم کسی که به این راحتی با دخترا می خوابه توی شناسنامه م باشه حتی اگه توی اون روستا رام ندن و بابام سرم و گوش تا گوش ببره همین جا برای خودم یه زندگی تشکیل میدم
ناباور عقب رفت و چنگی به موهاش زد و نالید
_چه طور ممکنه؟آخه تو...
_دخترای روستا مثل دخترای شهر نیستن تا قبل از شوهر کردن بند بندازن و آرایش کنن... حتی توی صورتم نگاه نکردی اون روز چرا؟ چون از دخترای روستا عارت میاد و چشمت دنبال دخترای شهریه... فراموش کردی خودتم خان روستایی...
به صورتم نگاه کرد... انگار اولین باره منو می بینه.
لب هاش با ناباوری تکون خورد و نتونست حرفی بزنه...
پوزخندی به روش زدم و خواستم به سمت اتاق برم که بازوم کشیده شد.
????
1401/04/17 11:00