??????????
??????
???
?
?هـــمــراز?
?#پارت502
با شونه های افتاده دستمو روی زنگ گذاشتم.
_همراز الانم برگرد همون جایی که بودی.
صدای نازان بود ، اما واقعا حس و حالی برام نمونده بود :
__نازلی در رو باز کن .
_یک بار گفتم باز نمیکنم.
کلافه چشم هامو بستم و دستی به موهام کشیدم .
واقعاً خسته بودم و انگار انرژی زیادی از دست داده بودم.
حوصله ی کلکل نداشتم برای همین شونه ای بالا انداختم .
با صدای بلنو گفتم :
_جهنم .
صدای نازان رو شنیدم :
_چقدر تو بی تربیتی .
مشغول گشتن داخل کیفم شدم .
_من بی تربیتم یا تو که سه ساعت منو اینجا علاف کردی .
تونستم کلیدی که صبح برداشته بودم رو از بین اون همه وسایلی که داخل کیفم بود پیدا کنم .
با افتخار لبخندی زدم .
در و باز کردم .
1402/06/01 23:13