❤️هــمــراز❤️
#پارت_1
دستمو کشیدم به پشمای پام و گفتم:
-جووووون! میشه ببافیشون!
نازان عوق زد و گفت:
-بزن این بیصاحابارو کثیف.
مثل گربه شرک نگاهش کردم و با معصومیت گفتم:
-نگو این جوری نازان! اینا سوگلیامن! بزنمشون سردم میشه!
پقی زد زیر خنده و گفت:
-خاک بر سرت! مگه خرسی که سردت بشه؟ اومدیم و یکی تورو تو کوچه خلوت خفت کرد اینا رو ببینه که آبروت میره.
پاچمو کشیدم پایین و گفتم:
-حالا گیر دادی به پشمای من؟ پاشو اون شال زردتو بیار بده بپوشم کلاس دارم. مانتو مشکیت رو هم بی زحمت بده، کفش اسپرت زرداتم که می پوشم. ریملتم که مال منه.
با پوزخند نگام کرد و گفت:
-چرا فکر می کنی لباسای نازنینمو میدم تو بپوشی؟
ابرویی انداختم بالا و با نیشخند گفتم:
-چون در غیر اون صورت به مامان میگم با یزدان میری خونش لاک پشت بالدار ببینی!
1402/04/23 21:44