رمان عاشقانه، طنز

525 عضو

.با صداش لبمو گزیدم
.میرم پایین، آماده شو زود بیا دیر شد –
.چیزی نگذشت که صدای باز و بسته شدن در بلند شد
وای خدا، من چجوری دیگه باهاش چشم تو چشم بشم؟
.با دستهای یخ کرده میز رو سرجاش و آینه رو روش گذاشتم
.به وضعیتم نگاهی انداختم که باعث لبمو به دندون بگیرم
!با این وضع جلوی یه پسر بودم؟! اونم استادم؟
.گریم گرفت
این تو خونه چه غلطی میکرد؟ مگه قرار نبود ساعت شش پایین منتظرم باشه؟
به ساعت گوشیم نگاه کردم که با دیدن ساعت چشمهام تا آخرین حد ممکن گرد
.شدند
!امکان نداره که اینقدر توی حموم بوده باشم
با احتیاط در رو باز کردم و وقتی دیدم وضعیت سفیده وارد هال شدم و به ساعت نگاه
.کردم
!پنج و ده دقیقه بود
.محکم به پیشونیم زدم
آخ محدثه! من تو رو میکشم، دیروز قبل از اینکه برم خونهی آقاجون بهت گفتم
.باطری این المصبو عوض کن

1401/09/01 15:39

.با حالت زار وارد اتاق شدم
!دیگه چجوری میتونم پیش استاد برم؟ رسما دار و ندارمو دیده
...حاال خوب شد حداقل شورت پام بود وگرنه
.از فکرش چهار ستون بدنم لرزید
...نکنه حالش خراب شده باشه به جای مهمونی ببرتم یه جایی که بتونه
.هینی کشیدم و دستمو روی دهنم گذاشتم
.این حرفها نزن، الکیم به یکی تهمت نزن
.نفس پر استرسی کشیدم و سشوار رو از توی کشوی کنار تخت خودم برداشتم
بعد از اینکه آماده شدم یه ریمل زدم و رژ لب قرمزیو کم رنگ روی لبم کشیدم و
.نگاهی به خودم انداختم
.از مرتب بودنم که اطمینان پیدا کردم گوشیمو تو کیف کرمیم گذاشتم و برش داشتم
بعد از پوشیدن چکمههای ساق کوتاه مشکیم از خونه بیرون اومدم و در رو قفل
...کردم
.آروم از آپارتمان بیرون اومدم
.دیدمش که به یه آزرای گرنجور سفید تکیه داده و به رو به روش نگاه میکنه
اگه تو موقعیت خوبی بودم بخاطر ماشینه و خوشگلیش ذوق مرگ میشدم اما االن؟...
.نه
.آروم به سمتش رفتم

1401/09/01 15:40

.به در زدم
.اصال وایسید میخوام پیاده بشم، من با شما هیچ جا نمیام –
.پوفی کشید
مطهره خانم؟ –
.بلند گفتم: میگم وایسید
.لبشو با زبونش تر کرد
.آروم باش –
.به در زدم
.نمیخوام آروم باشم، وایسید –
.نفسشو به بیرون فوت کرد و کنار خیابون وایساد
.خواستم پیاده بشم که زود قفل مرکزیو زد
.دلم هری ریخت و سریع به سمتش چرخیدم
.بذارید برم –
آرنجشو به فرمون تکیه داد و با اخم گفت: من کار به کار بدنت ندارم که بترسی
شاید یه بالیی سرت بیارم، من عوضی نیستم، اوکی شدی؟
.چشمهامو بستم
استاد؟ –
.محکم گفت: بهت گفتم بیرون از دانشگاه بهم نگو استاد

1401/09/01 15:43

.نفس عمیقی کشیدم و چشمهامو باز کردم
.میگم چون استادمید، غیر از استادی هم هیچ ارتباطی با من ندارید –
.نفس عصبی کشید
.نیشخندی زد
نکنه تو مهمونی هم میخوای بهم بگی استاد؟ –
.اصال صداتون نمیزنم، اگه هم حرفی داشتم میام رو به روتون میگم –
.نفسشو به بیرون فوت کرد
...ببین مطهره –
.اخم کردم
.چه زودم پسر خاله شد
.مطهره نه، مطهره خانم یا خانم موسوی –
.با پررویی گفت: من هر جور خواسته باشم صدات میکنم
!با تعجب گفتم: خیلی پررویید
.خندش گرفته بود اما سعی میکرد اخمشو نگه داره
ببین چی بهت میگم، تو رو دارم میبرم که شر اون دخترا رو از سرم کم کنم، ازت –
خواهش میکنم سوتی نده، بذار امشب به خوبی و خوشی بگذره، اونوقت منم سر
قولم هستم، باشه؟
.نفس عمیقی کشیدم

1401/09/01 15:43

نگاهش کوتاه بدنمو رصد کرد که مانتومو خوب روی رونهام انداختم و شالمو رو
.قفسهی سینم مرتب کردم
...بخدا من نمیتونم اس –
.با نگاهی که بهم انداخت الل شدم
ببینم بهم استاد بگی من میدونم با تو، فهمیدی؟ –
.به در چسبیدم و سرمو باال و پایین کردم
.خوبه –
خواست ماشینو روشن کنه که آروم گفتم: منم ازتون میخوام چشمتون دیگه به جز
.صورتم... به هیچ جایی دیگم نگاه نکنه
خندون بهم نگاه کرد اما یه دفعه لب خندونش جمع شد و جاشو به غم داد که
.ابروهام باال پریدند
چیزی شده؟ –
.نفس عمیقی کشید
نمیخواد نگران باشی که شاید با یادآوری بدنت داغ کنم و آخرش یه کاری باهات –
.بکنم
.از اینکه اینقدر رک گفت لبمو گزیدم
با تردید گفتم: چجوری بهتون اعتماد کنم؟ بهتون برنخورهها اما شما پسرید و
.راستشو بخواین من اصال به پسرا اعتماد ندارم

1401/09/01 15:44

.لبخند کم رنگ اما تلخی زد
.من با بقیه فرق میکنم، نگران نباش –
.رک گفتم: پسرا همشون همینو میگند
.نفس عمیقی کشید و به راه افتاد
.اون چیزی که باعث نگرانی تو میشه رو من نمیتونم داشته باشم –
گیج گفتم: یعنی چی؟
.دستی به ته ریشش کشید
.بیخیال –
.حاال که کنجکاوم کرده بود محال بود که دست از سرش بردارم
.کمی بهش نزدیکتر شدم
.لطفا بهم بگید، منم قول میدم که دیگه بهتون استاد نگم و به جاش بگم آقا مهرداد –
.کوتاه بهم نگاه کرد
.بیخیال مطهره، واسم سخته که اعتراف کنم –
با آرامش توی صدام گفتم: اما وقتی اعتراف کنید خودتون راحت میشید، حس میکنم
یه چیزی درونتونه که بد داره عذابتون میده پس باید با یکی دردودل کنید، به جدم
.قسم میخورم که به کسی نمیگم، یه راز بین من و خودتون و خدا میمونه
.لبخند کم رنگی زد
.آرامش توی صداتو دوست دارم

1401/09/01 15:45

.ابروهام باال پریدند اما مثل چی ذوق کردم
.کوتاه بهم نگاه کرد
.الحق که یه سیدی –
.لبخند خجالتگونهای زدم
شما لطف دارید، حاال میشه بگید؟ –
.نفس عمیقی کشید و سکوت کرد
.صبر کردم تا بتونه حرف بزنه
.از کنجکاوی داشتم دیوونه میشدم
.دوست داشتم بدونم این استاد همه چیز تمومم چه مشکلی توی زندگیشه
.کم کم به حرف اومد
...تو یه کالم میتونم بهت بگم، من –
.دستی به ته ریشش کشید
.من هیچ وقت و هیچ جوری... تحریک نمیشم –
.ناباور زمزمه کردم
...چی؟! یعنی هیچ وقت –
.حرفمو ادامه داد
.نمیتونم با یکی رابطه داشته باشم و حتی نمیتونم ازدواج کنم –
.خیالم راحت شده بود اما بخاطر مشکلش غم وجودمو پر کرد

1401/09/01 15:45

.واسه یه مرد خیلی سخته –
.کوتاه بهم نگاه کرد که با دیدن اشک توی چشمهاش حس بدی بهم دست داد
سخت نه مطهره، کابوس، مثل این میمونه که توی یه چاه تاریکی بندازنت و هیچ –
.جوری به زمین نرسی و فقط سقوط کنی
.خب، حتما دکترا راه حلی دارند براش –
.تلخ خندید
.اونقدر تلخ که حتی تلخیشو تونستم مزه کنم
!اگه درست میشد که این همه زمان نمیبرد –
.دستی به صورتش کشید
.بیخیال، دیگه درموردش حرف نزن فقط حالمو بدتر میکنه –
.با غم به نیم رخش نگاه کردم
.با این غم چقدر معصوم به نظر میرسه
.از ته دلم دعا میکنم که درمان بشه
.با کمی مکث نگاه ازش گرفتم و به خیابون دوختم
شنیدن این موضوع وادارم میکنه که امشب حرفهاشو گوش بدم تا یه مشکل اونم
.دردسر دخترا از زندگیش کم بشه
.نزدیک یه آپارتمان شیک و بزرگ وایساد
.کتشو برداشت و در رو باز کرد که کیفمو برداشتم و زودتر پیاده شدم

1401/09/01 15:46

.پیاده شد و ماشینو قفل کرد
.همونطور که به سمت آپارتمان میرفتیم کت چرم مشکیشو پوشید
.از گوشهی چشم بهش نگاه کردم
حیف این پسر با این هیکل و بازوهای ورزیده نیست خدا؟
!چقدرم خوشتیپه! فکر کنم گونی هم بپوشه بهش میاد، کال ذاتا جذابه لعنتی
.نفس عمیقی کشیدم
.خدا کنه هیچ کدوم از هم کالسیهام اینجا نباشند
.از محوطه گذشتیم و از بین پنج آپارتمانی که بود وارد سومیش شدیم
.معلومه حسابی واحدهاش گرونه
.دکمهی آسانسور رو زد
.آرنجشو به دیوار تکیه داد و گوشیشو توی دستش چرخوند
سرش که خم بود باعث شده بود تیکهای از موهاش توی صورتش بریزه و
.جذابترش کنه
.سریع با اخم نگاهمو ازش گرفتم و ”استغفراهللی“ گفتم
.در باز شد که اول من وارد شدم بعدم خودش
.دکمهی طبقهی پنجمو زد
.با صداش بهش نگاه کردم
.امشب همه چیز به تو بستگی داره، هر کار گفتم انجام بدم

1401/09/01 15:46

.چشم –
.لبخند کم رنگی زد
.در باز شد که بیرون اومدیم
.خواستم قدمی بردارم که جلومو گرفت و دستشو باال آورد
.با تعجب بهش نگاه کردم
.دستتو بده دیگه –
.اخم کردم
!عمرا –
.پوفی کشیدم و به بازوش اشاره کرد
!حداقل بازومو بگیر، اینکه دیگه پوست به پوست برنمیخوره –
خب حاال نمیشه هیچ جاتونو نگیرم؟ –
.سعی کرد نخنده
.از اونجایی که فکرم منحرفه از خجالت لبمو به دندون گرفتم
.اینبار خندید
!انگار خیلی منحرفی –
.اخم کردم
.نخیرم، منکه حرفی بدی نزدم –
.با خنده سری تکون داد

1401/09/01 15:47

.باشه، حاال هم بازومو بگیر –
.نفسمو به بیرون فوت کردم
.خدایا ببخش
دستمو دور بازوی پهن و مردونهش حلقه کردم که اگه بگم حس خوبی بهم دست
.نداد دروغ گفتم اما با یادآوری محمد همهی حسم پرید و لبخندم جمع شد
.به سمت یه واحد رفتیم
.صدای آهنگ از داخلش میومد و همینطور گاهی صدای خندهی دخترا
.از استرس قلبم تند میتپید
.میترسم خرابکاری کنم و اعتمادی که استاد بهم کرده رو بر باد فنا بدم
.در توسط یه پسر چهار شونه و حسابی شیک باز شد که ابروهاش باال پریدند
استاد با خنده گفت: چته؟
.پسره نیشش باز شد و بهم اشاره کرد
دوست دختر جدیدته؟ –
.اخمهام به هم گره خوردند
خواستم بگم دوست دختر جد و آبادته اما دیدم خیلی حرفم مسخرهست، به هم ربط
.نداره
.استاد با خنده گفت: اول بذار بیام تو میگم کیه
.پسره خندید و به بازوش زد و کنار رفت

1401/09/01 15:48

همین که وارد شدیم همهی نگاهها به سمتمون چرخید که بیاراده بازوی استاد رو
.محکمتر گرفتم
.همه با ابروهای باال رفته بهمون نزدیک شدند
.تک به تک سالم میکردند
یکی از دخترا که حسابی هم وضعش خراب بود و معلوم بود کلهم عملیه با حرص
گفت: مهرداد جان، دوست دخترت چرا این شکلیه؟
.دندونهامو روی هم فشار دادم
خواستم بازوشو ول کنم و دختره رو از سر تا پا پر از فحش کنم اما استاد مچمو
.گرفت و نذاشت
.دوست دخترم نیست پروانه، نامزدمه –
.یه لبخند پر غروری تحویلشون دادم
.همه با تعجب بهش نگاه کردند
یه دختر همه رو کنار زد و با تعجب گفت: چی داری میگی؟ نامزد چیه؟
.یه نگاه به من بعد به استاد انداخت
.یه دختر دیگه با پوزخند و حرص گفت: حتما داری دروغ میگی
قبل از اینکه استاد حرفی بزنه گفتم: نه عزیزم، چه دروغی؟ مهرداد جان خیلی وقت
.بود منو میخواست اما من بهش جواب رد میدادم
!اوهوع، مهرداد جان تو حلقت مطهره، چه دروغی سر هم کردی

1401/09/01 15:48

!یه دختر دیگه بهت زده گفت: این چی میگه مهرداد؟
استاد با اخم گفت: فکر کنم شنیدی، حرفهاشم درسته، حاال این بحثو ببندید
.اومدیم اینجا خوش گذرونی
.یکی از مردا که سر کچل و بدن هیکلی داشت دستی زد
...خب دوستهای عزیزم، حسابی از خودتون پذیرایی کنید اما –
.با خنده گفت: شکمتونو واسه شام خالی نگه دارید
.بعضیها خندیدند و پراکنده شدند
.اون سه تا دختر نگاه عصبی بهمون انداختند و به سمت یه میز بیلیارد رفتند
.نگاهمو اطراف چرخوندم
!چقدرم بزرگه اینجا
.تا خواستم سوتی بزنم جلوی خودمو گرفتم
.چه معماریه معرکهای داره
.با کشیده شدنم قدم برداشتم
با دیدن یه میز پر از خوراکی بازوشو ول کردم و به سمتش رفتم اما یه دفعه بازومو
.گرفت و با خنده گفت: بذار برسی بعد
.پوکر فیس بهش نگاه کردم که باز خندید
به سمت مبلهایی که عدهای دختر و پسر روش نشسته بودند رفتیم اما تموم حواسم
.به اون خوشمزههای روی میز بود

1401/09/01 15:49

.یه مبل دو نفره خالی بود که روش نشستیم
خواستم ازش فاصله بگیرم اما دستشو دور کمرم حلقه کرد و به سمت خودش
.کشوندم که از خجالت لبمو گزیدم و آروم گفتم: دستتونو بردارید
.نزدیک گوشم گفت: عادی رفتار کن مطهره
.از برخورد گرمی نفسش به گوشم یه جوری شدم
.خب مهرداد دیوونه، چه خبرا؟ از نامزدی بگو –
یکی از دخترایی که رو پای همون پسره نشسته بود گفت: نگو که میخوای بری تو
!ردهی متاهال
استاد خونسرد گفت: آره، چشه؟ وقتی یکیو دوست داشته باشی متاهل شدنو به
.جون میخری
حرفهاش حس خوبی بهم نمیداد، برعکس، غم درونم و دلتنگیم واسه حرفهای
.محمد رو بیشتر میکرد
اینکه آره، حاال کی قراره بیایم عروسی؟ –
.استاد: هنوز مشخص نیست
یه دختر با خنده گفت: قیافههای پروانه و اسما و نیلوفر رو دیدی؟
.استاد پوزخندی زد
.باید بفهمند نمیتونند خودشونو به من بچسبونند –
حاال چرا با نگار کات کردی؟ –

1401/09/01 15:50

.سرمو باال آوردم و بهش نگاه کردم
!دوست دختر داشته
.هردومون دیدیم زیادی تو پر و پای همیم، گفتیم کات کنیم بهتره –
.نگاهمو اطراف چرخوندم
.عدهای داشتند بیلیارد بازی میکردند
عدهای گوشهای وایساده بودند و نوشیدنی یا چیز دیگهای میخوردند، عدهای هم مثل
.ما روی مبلها نشسته بودند
.با صدای زنگ همهی نگاهها به سمت در چرخید
.همون پسره در رو باز کرد که ماهان با یه دختر وارد شد
.پسر کله کچل: برادر دیوونهی تو هم اومد
.ماهان با همه خوش و بش کرد و درآخر به سمت ما اومد
.مشتشو به مشت همه کوبید و سالم کرد
.درآخر با استاد محکم دست داد و سالم کرد
.به من نگاه کرد و شیطون گفت: سالم مطهره خانم
.به دست استاد نگاه کرد
!چه عاشقانه نشستید –
.با حرص بهش نگاه کردم
آستین استاد رو گرفتم تا دستشو از دور کمرم بردارم اما به پهلوم چنگ زد که

1401/09/01 15:51

.وجودم زیر و رو شد و نفس تو سینم حبس شد
.دختره با ناز گفت: سالم آقا مهرداد
.استاد فقط سر تکون داد
.به من نگاه کرد و سالمی کرد که جوابشو دادم
تا ماهان خواست بشینه استاد لگدی به پاش زد و گفت: نشین برو یه چیزی بیار
.بخوریم
.خندم گرفت
.ماهان چپ چپ بهش نگاه کرد
.خودت برو –
.استاد با اخم گفت: حرف برادر بزرگترتو گوش کن، یاال زود
پوفی کشید و دست دختره رو کشید و به سمت خوراکیها برد که حسابی خوشحال
.شدم
.ایول داره خوراکی میاد
.به استاد نگاه کردم و آروم گفتم: میشه دستتونو بردارید، دارم اذیت میشم
بهم نگاه کرد و با بدجنسی گفت: چجوری داری اذیت میشی دانشجو کوچولو؟
اخم کردم و کشیده گفتم: استاد؟
.حرص نگاهشو پر کرد و چنگی به پهلوم زد که از دردش لبمو به دندون گرفتم

1401/09/01 16:11

.نگاهش به سمت لبم کشیده شد که با استرس زود ولش کردم
!اینقدر به لب من نگاه نکنید، عه –
.صورتشو نزدیکتر کرد که ضربان قلبمو باال برد
به چشمهام نگاه کرد و آروم گفت: حاال نگاه کنم، چی میشه؟
.نالیدم: برید عقب، لطفا
.یه کم طبیعی رفتار کن –
آخه چقدر دیگه طبیعی؟! بیام توی حلق شما که طبیعی جلوه کنه؟ –
.به لبم نگاه کرد که آب دهنمو با صدا قورت دادم
.خب اگه ببوسمت طبیعی تر میشه –
.اخم کردم
دیروز بهم ثابت شد که خیلی شرید، امروزم بهم ثابت شد که خیلی پررویید! اصال –
چجوری اومدید توی خونم؟
.به چشمهام نگاه کرد
یعنی اونموقع دوست داشتم کلتو بکنم، من از بدقولی خیلی بدم میاد، اومدم باال –
.هر چی در زدم جواب ندادی، نگو که خانم رفته توی حموم و آهنگم صداشو باال برده
.نگاهمو ازش گرفتم و به اون طرف نگاه کردم
.صورتشو نزدیک کرد
.نگران شدم از نگهبان خواستم بیاد در رو باز کنه –

1401/09/01 16:12

.دستمو روی گوشم گذاشتم
.خیلوخب برید عقب گوشم آتیش گرفت –
شیطون گفت: از چه لحاظ آتیش گرفت؟
.بهش نگاه کردم
!چقدر این بشر پرروعه
خواستم حرفی بزنم اما با صدای ماهان سکوت کردم و استادم عقب کشید که نفس
.آسودهای کشیدم
.اینم خوراکی –
به همراه همون دختره و یه پسر دیگه میوه و چیپس و پفک و پففیلو آورد و روی میز
.بزرگی که وسط مبلها بود گذاشت
.استاد کاسهی چیپسو برداشت و روی پاش گذاشت که صدای اعتراض همه بلند شد
.با خنده گفت: حرف نزنید، میدونید که چیپس دوست دارم
.چندتاشون چشم غرهای بهش رفتند که پررو بازم خندید
.ماهان و اون دختره هم نشستند
ماهان: خب، چه خبرا زن داداش؟
.با تعجب بهش نگاه کردم
!این به من میگه زن داداش؟
.به خودم اشاره کردم

1401/09/01 16:13

با منید؟ –
نه پس با عمهمم، یه داداش بیشتر دارم؟ –
.بعضیها مشکوک بهم نگاه کردند
.خودمو جمع کردم و هل خندیدم
.چیزه، میدونید، زیاد به این واژه هنوز عادت نکردم آخه همه چیز یهویی شد –
.آهانی گفتند
.با نزدیک شدن پروانه همه سکوت کردند
.رو به روی استاد وایساد
.میخوام باهات حرف بزنم –
.با اخم گفتم: هر چی داری همینجا بگو
.تو دخالت نکن –
.ابروهام باال پریدند
!دخالت نکنم؟ تو داری به شوهرم میگی –
.ماهان خندون ابروهاشو باال داد و دستی به لبش کشید
.پوزخندی زد
شوهرت؟ –
.به استاد نگاه کرد
.لطف

1401/09/01 16:13

.استاد بهم نگاه کرد
.بیخود و بیجهت اخم داشتم و دوست نداشتم بره
.برمیگردم –
.با کاری که کرد درجا شکه شدم
.گونمو بوسید و بلند شد و همراه دختره رفت
.دستمو روی گونم گذاشتم و بهت زده به رفتنش نگاه کردم
.با چیزی که به شکمم خورد به خودم اومدم و بهش نگاه کردم
.یه آجیل بود
.سرمو باال آوردم تا ببینم کار کیه که دیدم ماهان بیصدا گفت: ضایع بازی درنیار
.اخم کردم و درست نشستم
به چه حقی گونمو بوسید؟
.با یادآوری گرمی لبش روی گونم یه جوری شدم
!عزیزم، انگار نمیبوستت که اینقدر شکه شدی –
.لبمو گزیدم
حاال چی بگم؟
.به جای من ماهان گفت: شکه شد چون مهرداد تو جمع نمیبوستش
!همون دختره با تعجب گفت: وا! چرا؟
.چون من ازش خواستم، خوشم نمیاد –

1401/09/01 16:14

.خندید
خجالت میکشی؟ –
.به اجبار خندیدم
.آره –
.از رو پای پسره بلند شد و کنارم نشست
.به بازوم زد
.راحت باش بابا –
.دستشو دراز کرد
.لیندا –
.لبخندی زدم و باهاش دست دادم
.مطهره –
.لبخندی زد
.ازت خوشم میاد، چهرهی مظلوم و با نمکی داری –
.خجالتزده دستی به شالم کشیدم
.نظر لطفته عزیزم –
...حاال مهرداد –
.کالمش با صدای گوشیم قطع شد
.کیفمو باز کردم و گوشیمو برداشتم

1401/09/01 16:14

.با دیدن ”محدثه“ گفتم: ببخشید، اینو باید جواب بدم
.راحت باش –
.بلند شدم و به سمتی رفتم
.جواب دادم و بیمقدمه گفتم: صبر کن برم یه جا که صدای آهنگ کمتر بیاد
.نگاهمو اطراف چرخوندم
با دیدن یه راهرو که فکر کنم به سمت اتاقها میرفت تند به سمتش رفتم و واردش
.شدم
.داخلش سه تا در اتاق بود
.گوشیو به گوشم چسبوندم
.سالم –
کشیده گفت: سالم، خوش میگذره؟
.صدای عطیه اومد
با استاد؟ –
با طعنه گفتم: همه چیز خوبه، شما خوش میگذره تو شهربازی؟
.با بدحنسی گفت: عالیه عزیزم، عالی
مهـرداد#
.عصبی ازش دور شدم
!دخترهی هرزه، فکر میکنه آدمیم که خام حرفهاش بشم

1401/09/01 16:14

تازه الدن دست از سرم برداشته و از شرش راحت شدم، حاال این داره به پر و پام
.میپیچه
.به بچهها نزدیک شدم
.با ندیدن مطهره اخمهاش شدید به هم گره خوردند
مطهره کجاست؟ –
ماهان با اخم گفت: حالت خوبه؟ چی بهت گفت که اینقدر به هم ریختی؟
.چنگی به موهام زدم
فقط زر زد اعصابمو به هم ریخت، کجاست؟ –
.رفت تلفن جواب بده –
.به طرفی اشاره کرد
.اینوری رفت –
با فکر به اینکه شاید بازم اون پسره باشه خونم به جوش اومد و به اون سمت تند
.قدم برداشتم
وارد راهرو شدم که پشت بهم همونطور که انگشتشو روی دیوار میکشید و جلو
.میرفت دیدمش
.چی داری میگی؟ از خجالت آب شدم –
.دست به سینه به حرفهاش گوش دادم
!با حرص گفت: زهرمار، بخدا استادی به این پررویی ندیده بودم

1401/09/01 16:15

.عصبانیتم پرید و خندم گرفت
.آره، برو زیادی زر زدی –
.ابروهام باال پریدند
.خندید
.خودتی، خداحافظ –
گوشیو پایین آورد و به سمتم چرخید که با دیدنم هینی کشید و دستشو روی قلبش
.گذاشت
.دست به جیب به سمتش رفتم
به من میگی پررو؟ –
.با استرس خندید
!سالم، شما اینجا بودید؟ رفته بودید که –
.کنارش وایسادم که به سمتم چرخید
کی بهت زنگ زد؟ –
.اخم کرد
نکنه واقعا باور کردید که نامزدمید؟ –
با حرص ادامه داد: من ازتون پرسیدم که دختره چی گفت؟
.بهش نزدیک شدم که به دیوار چسبید
دوست نداشتی که پیشنهاد صحبت کردنشو قبول کنم؟

1401/09/01 16:15

.سعی میکرد جدی باشه ولی چندان موفق نبود
نه، اصال کارای شما به من چه آخه؟ –
.دستمو کنار سرش گذاشتم که به وضوح صدای قورت دادن آب دهنشو شنیدم
...ب... برید عقب اس –
.سریع انگشتهامو روی لبش گذاشتم که با چشمهای گرد شده بهم نگاه کرد
با اخم گفتم: چرا نمیفهمی که نباید بهم بگی استاد؟ هان؟
.با استرس گفت: ببخشید، دیگه نمیگم حاال برید عقب
.نگاهم به سمت لبش کشیده شد
.تموم اجزای بدنم وادارم میکردند که ببوسمش
.نمیدونستم این حس چیه اما هر چی بود منو به سمت بوسیدنش میکشید
هیچ لبی حتی لب گوشتی که پسرا معتقدند جون میده واسه بوسیدن وادار به بوسیدنم
...نمیکنه اما این لب ظریف
مـطـهـره#
.قلبم انگار توی حلقم میزد و شدید گرمم شده بود
.نگاهش به لبم اذیتم میکرد
.میترسیدم ببوستم چون خیلی بد نگاه میکرد
من حتی محمدم نبوسیدتم، یعنی هیچ تجربهی بوسهای نداشتم، بوسهی چندش آور
.ارشیا هم که اسمشو نمیشه گذاشت بوسیدن

1401/09/01 16:16