بی حوصله رفتم سمت طاهری و گفتم:
_سفارشا؟
در حالی که تودفتر چه دستش چیزی می نوشت گفت:
_رو میزن، یکی باید بره زعفرانیه ، اول اون و بده انعام باال می دن.
با خونسردی گفتم:
_بِ درک!
سفارش ها رو برداشتم و برگشتم که کم مونده بود کسی برخورد کنم سرم وباال اوردم و به پسر جوونی که خوش
قیافه بود اما هیجده نوزده ساله می خورد
خیره شدم و بعد به یونی فرم گارسونیش.
_بپا نیفتی!
این وبهش گفتم و از کنارش رد شدم واون همین طوری قرمز شده از خجالت و هول شدگی نگاهم می کرد.
مگه داریم از این پسرا؟
سفارشا رو تو صندوق وصل شده به عقب موتور گذاشتم و به ارومی سوار موتور شدم تا زانوم دوباره اسیب نبینه
اروم کاله کاسکت ورو سرم گذاشتم.
از تیپم اصال راضی نبودم!
با این کفش ها که رنگش به هیچجام نمیومد.
به سمت اولین مسیرم به راه افتادم.
ادرس سر راست بود و قبال اومده بودم.
1401/06/23 23:22