The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان عاشقانه، طنز

527 عضو

بی حوصله رفتم سمت طاهری و گفتم:
_سفارشا؟
در حالی که تودفتر چه دستش چیزی می نوشت گفت:
_رو میزن، یکی باید بره زعفرانیه ، اول اون و بده انعام باال می دن.
با خونسردی گفتم:
_بِ درک!
سفارش ها رو برداشتم و برگشتم که کم مونده بود کسی برخورد کنم سرم وباال اوردم و به پسر جوونی که خوش
قیافه بود اما هیجده نوزده ساله می خورد
خیره شدم و بعد به یونی فرم گارسونیش.
_بپا نیفتی!
این وبهش گفتم و از کنارش رد شدم واون همین طوری قرمز شده از خجالت و هول شدگی نگاهم می کرد.
مگه داریم از این پسرا؟
سفارشا رو تو صندوق وصل شده به عقب موتور گذاشتم و به ارومی سوار موتور شدم تا زانوم دوباره اسیب نبینه
اروم کاله کاسکت ورو سرم گذاشتم.
از تیپم اصال راضی نبودم!
با این کفش ها که رنگش به هیچجام نمیومد.
به سمت اولین مسیرم به راه افتادم.
ادرس سر راست بود و قبال اومده بودم.

1401/06/23 23:22

بالخره رسیدم و اولین سفارش و به یک دختر جوون و عملی تحویل دادم و اونم در کمال بی شعوری نه انعام داد نه
تشکر کرد!
البته که منم یه جوری با تمسخر به دماغ بند انگشتی عملیش نگاه کردم که حسابی رفتم رو اعصابش.
به سمت زعفرانیه رفتمو ادرس و اول گم کردم ولی بعد پنج دقیقه پیدا کردم.
زنگ خونه رو زدم ومنتظر و بی حوصله به موتورم تکیه دادم و سرم وپایین انداختم.
در باز شد و من سرم و بلند کردم که خشکم زد.
سیاوش!
دستام لرزید و کم مونده بود سفارش از دستم بی افته.
لبخند رو لبش ماسید وبا حیرت نگاهش روم خشک شد و نگاهش کم کم پایین رفت و رسید به نایلون غذای دستم.
غرورم خورد شد ، جلوی عشق صابقم . پسر عموی اشغالم و رقیب رقصم .خورد شدم.
با بهت گفت:
_نیاز!
با نفرت نگاهش کردم و سرد و معمولی گفتم:
_سفارشتون و اوردم!
با بهت از خونه بیرون اومد و یه زیر پوش سیاه و شلوار سفید پاش بود
چنگی به موهای ریخته شدهرو پیشونیش زد و گفت:
_پیک موتوری شدی؟
با سردی تمام سفارش ها رو گرفتم سمتش و گفتم:
_اینترنتی حساب کردید . پس سفارشتون و بگیرید.

1401/06/23 23:22

با حرص نایلون و از دستم گرفت وپرتشون کرد و داد زد:
_بابای من با مامانت ازدواج کرد، چه ربطی به تو داشت که زدی بیرون از خونه، که این طوری زندگی کنی؟ ها؟
با حرص نگاهش کردم و اروم گفتم:
_من سفارشتون و تحویل دادم. شب خوش!
با بهت نگاهم کرد، به سردی صدام به یخی نگام انگار باورش نمی شد در این حد عوض شده باشم.
پوزخندی زدم و رفتم سمت موتورم وروش نشستم و روشنش کردم که اروم و گرفته گفت:
_خیلی عوض شدی نیاز!
برگشتم سمتش و با پوزخندی این بار بزرگ تر گفتم:
_عوضم کردین، عوضی شدم!
با بهت و خیره نگاهم کرد و من راه افتادم وبا سرعت ازش دور شدم.
خیلی چیزا عوض شدهبود.
با سردردی ک داشتم برگشتم رستوران.
در و باز کردم و از پله ها پایین اومدم.
بوی جوجه میومد و بخار برنج زد تو صورتم از کنار دیگ رد شدمو از راه رو گذشتم و آشپزا خیره نگاهم می کردن.
وارد شدم و روهام و دیدم که داشت اماده می شد سفارش بعدی رو ببره با اعصاب خوردی ک داشتم داد زدم:
_یاسی.
یاسمن از پشت میز اومد بیرون وکاله بزرگ آشپزیش و از رو سرش برداشت و گفت:

1401/06/23 23:23

_چیه؟
با حرص نشستم و کفشاش و در اوردم و گفتم:
_بیا کفشات وبگیر می خوام برم خونه.
یاسمن با بهت کیسه بزرگ برنج و روی میز گذاشت و گفت:
_هنو که شیفتت تموم نشده! اخراج می شیا!
با حرص کفشا رو هول دادم سمتش وپا برهنه به سمتش رفتم و گفتم:
_ب درک االن دیگه اعصاب ندارم گیر ندید.
روهام کاله کاسکتش و روی میز گذاشت و بهم کالفه نگاه کرد و گفت:
_باز چی شده؟
با کالفگی گفتم:
_به توچه؟
یاسمن هول زده نشست و پاپوش های پشمالو خز من و از پاهاش در اورد و کفشای خودش و پوشید .
بدون خم شدن سریع پاپوش هاروپوشیدم و باسرعت اومدم بیرون.
از رستوران خارج شدم و رفتم سمت موتور و صندوق غذا روی موتو. رو به زور باز کردم و برداشتم و به سمت
رستوران رفتم.
وارد شدم و اون صندوق گنده وسنگین وبردم و گذاشتم رو میز.
افسری مالقش و انداخت تو دست شور و گفت:
_نیاز ما رو اون میز مواد غذایی رومی زاریم برو بخش خودت!
به اون زنه گرد و غلنبه خیره شدم.

1401/06/23 23:23

اون قدر سیاه بود که با اون روپوش سفید شبیه شطرنج بود!
خبری از اون مرتیکه عقده ای و زنیکه *** نبود . پس می تونستم راحت برم.
بی خیال وِر وِراش شدم و از رستوران زدم بیرون.
با سرعت سوار موتور شدم که زانوم تیر کشید که باعث شد چهره ام از درد بره تو هم.
_نیاز!
برگشتم و روهام و دیدم دویید سمتم و منم ک اصال حوصله اش و نداشتم با سرعت گاز دادم و ازش دور شدم.
چند مین بعد جلوی در خونه رسیدم.
دست کردم توجیب مانتو کتی شکل و کوتاهم تا کلیدارو در بیارم.
ولی هر چی گشتم جیبامخالی بود.
با بهت چشمای گرد شدم وبه دسته های موتورم دوختم.
کلیدا رو تو خونه جا گذاشتم!
با بهت به در نگاه کردم.
کجا برم با این ریخت و قیافه!
یکم فکر کردم
خونه ی یاسمن که اصال !
هم داداشش، هم دوره، هم جنوب تهران خطرناکه.گزینه ی اول که رفت
خونه پسرم که نه!
دوستای پولدارمم نمیگن تو *** و کار نداری؟

1401/06/23 23:24

یا خونت کجاس؟
یا قفل ساز بیاریم؟در نتیجه دستم رو میشه
رُهامم که خونشون دور بود و عمرا اگر می رفتم و نصیحتاش و شروع کنه!
سرمو کالفه روی دسته موتور گذاشتم و نفسای عمیق می کشیدم تا جیغ نزنم.
اخر نتونستم تحمل کنم و از موتور اومدم پایین و با حرص با پای سالمم محکم چند تا کوبیدم به در
_ تف به این شانس
یهو جرقه ای به ذهنم خورد که باعث شد سر جام بپرم.
استادیو زیر زمینی متروکه و قدیمی ای بود که چند سال پیش اولین اهنگسازی رو برای یکی از خواننده های نسل
جَوون اونجا ساختم
مطمئنم میتونم درش و باز کنم و به اینجا هم نزدیکه.
با ذوق دستام و به هم کوبیدم و به حالت دو رفتم سمت موتورم
مطمعناً صاحب جدیدش ساعت یک شب نمیره استادیو.
فقط امیدوار بودم که راهو یادم مونده باشه
دیر وقت بود و حسابی خطرناک و منم کمی فقط کمی اندازه یه دختر اون موقع شب میترسیدم
هرچند که موتور داشتم
بعد از چند مین به جایی که حافظم یاری میکرد رفتم و با دیدن در بزرگ و سیاه رنگ جلوم لبخند محوی زدم.دمت
گرم نیاز.درست اومدی
از موتور اروم اومدم پایین و موتورُ اروم اروم بردم و گوشه ای یه جوری پارکش کردم
زنجیرش و سریع دورِ لوله ی چسبیده به دیوار بستم و قفل زدم.

1401/06/23 23:25

اروم اروم تو اون تاریکی نور چراغ قوه گوشیم و روشن کردم و رفتم سمت در.
مُدل درش و میشناختم اگر هنوزم مثل قدیم بود.
دستامو رو دستگیره ی گِرد در گذاشتم و با همه توانم درُ به سمت خودم کشیدم و بعد سریع به سمت جلو هول دادم
وقتی پرت شدم تو حیاط فهمیدم هنوزم خسیسا قفل درُ عوض نکردن!
لبخند عمیق و دندون نمایی زدم
با هیجان اروم در انباری وسط حیاطو که کف زمین بودُ باز کردم
برای پایین رفتن از پله های آهنی و کشوییش نشستم رو زمین و پاهامو رو اولین پله گذاشتم
از میله ها گرفتم و اروم اروم در حالی که خم شده بودم پاهام و رو پله ها میذاشتم و میرفتم پایین.
خیلی تاریک بود و هیچ جا دید نمیشد
رو پله ی آخر نشستم و چراغ قوه ی گوشیمو روشن کردم و تازه تونستم اطرافو ببینم
دستمو رو دیوار کشیدم و چشمای ریز شدمو به اطراف می چرخوندم تا باالخره کلید برقو دیدم
نفس راحتی کشیدم و کلیدُ زدم که همه جا روشن شد
در کمال ناباوری همه جا مدرن تر و زیباتر شده بود
از رو پله بلند شدم و از راهرو گذشتم
دیوارا خاکستری شده بودن و همش پر از پُستِرای رنگی رنگی شیک شده بود
پس صاحب جدید این استادیوی زیرزمینی وضعش خوبه!
از راهرو که گذشتم دوباره همه جا تاریک و کم نور شد و تنها چراغای رنگی آبی و بنفش روی سقف کمی فضارو
روشن میکرد
گرمم شده بود و خداروشکر کردم که کسی اینجا نیست ومیتونم با خیال راحت تا فردا صبح اینجا بمونم

1401/06/23 23:26

از استادیو گذشتم و تو شیشه ی بزرگی که پشتش صداها تنظیم میشد خودمو دید زدم
شالمو از سرم برداشتم و دکمه های مانتومو باز کردم و از تنم درش اوردم
زیرش یه تی شرت یقه باز سفید تنم بود
پنجه هامو الی موهای بازم فرو کردم و سرمو ماساژ دادم تا از این سر درد لعنتی کمی خالص شم
روی کاناپه های راحتی و نرم سفید مشکی لم دادم و بدون در اوردن پاپوش های پشمالوم سرمو روی کوسن های
بزرگ و مخمل پشتم گذاشتم و با خیال راحت چشمامو بستم
نیاز داشتم چند ساعت فقط چند ساعت استراحت کنم
چشمام خیلی میسوخت
طبق عادت همیشگیم کوسن کنارمو بغل کردم و پاهامو دورش انداختم و سرم از کاناپه اویزون شد و موهامم
همونطوری اویزون موند
اونقدر خوابم میومد که قدرت تکون خوردن نداشتم و تو همون حالت خوابم برد
با درد بدی که حس کردم با ناله چشمامو باز کردم و با گیجی به اطرافم نگاه کردم
گنگ تو همون حالت نشستم و در حالیکه کمرم و ماساژ میدادم چشمام و ریز کردم
تازه یادم اومد کجام!
از رو کاناپه افتاده بودم.
پوفی کشیدم و با حرص نشستم رو کاناپه و کمر دردناکم و دوباره ماساژ دادم.
با شنیدن صدای قدمای کسی و خِش خِشی که از تو راهرو میومد با وحشت تو جام پریدم ودست بردم و آباژور پایه
دارِ بلندُ برداشتم و تو دستم گرفتم.

1401/06/23 23:26

خیلی سریع پشت دیوار ایستادم و آباژورُ بلند کردم که سیمش که پشتم بود کَنده شد و صدای آرومی ایجاد کرد
که تو اون سکوت مطمئناً شنیده شد.
آب دهنم و قورت دادم و ترسیده محکم تر پایه آباژورُ چسبیدم.
منتظر بودم طرف وارد شه تا محکم بزنم تو سرش و فرار کنم.
تو همون حالت ایستاده بودم که سایه ایُ دیدم که نزدیک شد و صدای قدمایی که بیشتر شده شده بود.
تا نزدیک شد و به یه قدمیم رسید هول کردم و آباژورُ بلند کردم و اونم از راهرو بیرون اومد و منم اومدم آباژورُ
بکوبم تو سرش که مُچ دستم اسیر دستای قدرتمندی شد و قبل از اینکه حرکتی کنم کوبیده شدم به دیوار و آباژور
از دستم افتاد و اون سایه که حاال شک نداشتم مَ رده دستشو دور کمرم پیچوند و داد زد:
_ تو اینجا چه غلطی میکنی؟
گوشام انگار سوت کشید
جیغی زدم و تقال کردم که منو محکم تر گرفت
_ ولم کن عوضی
موهامو تو چنگش گرفت و پرتم کرد رو زمین که نابود شدم.
از درد به خودم پیچیدم و با حرص و جیغ جیغ گفتم:
_ مرتیکه ی حیوون
برگشتم سمتش...تو تاریکی و بدون نورِ آباژور چهره اش دیده نمیشد.
اومد سمتم و من با ترس و جیغ جیغ عقب عقب رفتم و جالب اینجا بود میدونستم این اِستادیو زیر زمینی جوری
ساخته شده که صدا ازش بیرون نره، در نتیجه جیغ جیغام بی فایده اس!
اروم اروم اومد سمتم و منم تو یه حرکت سریع باند های پایه بلند کنارمو پرت کردم سمتش و بلند شدم و دوییدم
سمت راهرو

1401/06/23 23:27

پشت سرم بود
اینو از صدای نفسای تند و پاهاش فهمیدم
به پله ها که رسیدم دوییدم باال
رو پله چهارم بودم که دستی دور کمرم پیچید و بلندم کرد
جوری که پاهام رو هوا بود و به هوا لگد میپروندم تا شاید ولم کنه
عقب عقب میون جیغ جیغای من داشت منو از راهرو میبرد بیرون
_ ولم کن عوضیه آشغال
تو پیچِ راهرو دستمو از دیوار گرفتم و محکم به نرده ها چسبیدم و اونم سعی میکرد منو بکشه ببره
_ ولم کن
دستم خورد به کلید برقُ برقا روشن شد و من همچنان تقال میکردم
انگار زیاد عصبیش کردم که دادی زد و منو با یه زور و یه حرکت از نرده ها جدا کرد که چون یهو دستامو رها کردم
رو به عقب پرت شدیم و از پله ها افتادیم پایین
من روی اون بودم و هردو چهار تا پله رو قِل خوردیم با درد نالیدم و با چشمای بسته غریدم:
_ تف به روح نداشتت، مریضی مگه... آخ کمرم آی...
چشمامو باز کردم و اون روی من افتاده بود و وزن سنگینش رو تَن له شدم بود
موهام از رو صورتم کنار رفت و من خشکم زد و انگار زمان متوقف شده بود
فـریـاد !
باورم نمیشد

1401/06/23 23:27

اونم در سکوت خیره و با نگاهی خونسرد اما ترسناک بهم زل زده بود.
به خودم اومدم و دستام و روشونه هاش گذاشتم و به عقب هولش دادم و داد زدم:
_ پاشو از روم له شدم
همین طور خیره نگاهم میکرد
با حرص در حالی که کمرم له شده بود و نمیتونستم درست نفس بکشم جیغ زدم:
_ با تو ام !
یهو دستشو رو دهنم گذاشت و با چشای براق و ترسناکش اروم غرید:
_ گوشام !
منظورش جیغ کَر کنندم بود
حاال دیگه همون یه ذره اکسیژنم از دست دادم !
تقال کردم تا از روم بلند شه و دستای گُندش و برداره تا بتونم نفس بکشم
کمی خیره به پَر پَر زدنم نگاه کرد و در اخر با پوزخند با خونسردی گفت:
_ جوجه رنگی !
بلند شد و در حالیکه لباسای خاکیش و تکون می داد گفت:
_ تعقیبم میکنی؟
تند تند نفس کشیدم و دستم و رو کمر دردناکم گذاشتم و نیم خیز شدم.
اروم بلند شدم و دستم و از نرده ها گرفتم تا نیُفتم
بهش زل زدم و با حرص گفتم:
_ من جوجه رنگی ام؟

1401/06/23 23:28

رفتم جلوشو به زور چونش میرسیدم!
_ از تو که بهترم کله رنگی
نگاه حرصی و پر تمسخرم و به موهاش دوختم که مشخص بود الیه الیه خاکستری شده
ابروهای پهنشو باال انداخت و با تمسخر و صدایی که کمی ترسناک شده بود دستاشو دو طرف نرده های کنارم
گذاشت و من انگار دستش اسیر بودم
و بین دو دستاش گیر کرده بودم
سرشو آورد جلو و آروم و شمرده شمرده گفت:
_ یکم دقت کن جوجه رنگی، ب حرفاتم دقت کن، تو زیر زمینیم، تو دستای منی، کوچولوتر از اینم هستی که بتونی
فرار کنی
با انگشت سبابش چند ضربه آروم زد رو پیشونیم و گفت:
_ ببین، این جات خالیه، عقل نداری!
با حرص نگاهش کردم
نباید اینو نادیده بگیرم که خیلی ترسیدم! ازم دور شدبه طرف استدیو رفت
موقع راه رفتن یکم لنگ میزد و مدام دست راستشو تکون میداد.انگار ک خیلی درد میکنه
اخه چهرش درهم میرفت.اصال فدای سرم
پسره یابو وحشی.
اروم ضربه ای به صورتم زدم و نقاب بی تفاوتی ام و روی چهره ام گذاشتم و قدم هامو تند کردم جوری ک بعد دو
ثانیه از کنارش رد شدم و وقتی چند قدم جلوتَرش رسیدم مکث چند ثانیه ایش و نگاه خیرش و حس کردم
اما بدون توجه بهش راهمو ادامه دادم
وسایلم داخل بود وگرنه عمرا پامو داخل اون خراب شده میذاشتم

1401/06/23 23:29

درو با پام باز کردم و داخل شدم
بعد از چند ثانیه صدای در دوباره بلند شد و بعد صدای خِش داری گفت:
_ تو اینجا چیکار میکنی؟ چرا همه جا دنبالمی ها؟
از کجا میدونستی اینجا اِستدیو منه؟
بی توجه میخواستم از کنار حرفاش بگذرم اما با حرف اخرش شاخکام به کار افتاد
با بهت برگشتم و درحالی که گوشه ی تی شرتم و داخل شلوارم میزدم و مانتوم و می پوشیدم گفتم:
_ چی؟ استودیو تو ؟ اینجا مال ماهانه، ماهانه سرابی، میشناسیش دیگه، باید بشناسی، زیادی معروفه!
_ اره مشناسمش و این جا چند ماه پیش مال اون بوده االن مال منه و درضمن مطئمن باش انقدر هستم که اونو از
نزدیک بشناسم نه فقط به عنوان یک دختر کوچولو ک دوسش داره
با حرفی که زد خونم به جوش اومد
این چی میدونست که الکی حرف میزد و برای خودش میبُرید و میدوخت
حیف که نمیتونم حرفی بزنم وگرنه میفهمید من بودم ک با اهنگ سازیم ماهانه سرابی رو که حتی بلد نبود قافیه
بچینه ماهان سرابی کردم
کسی که االن همه براش سر و دست میشکونن
وسایلم و برداشتم و بدون نیم نگاهی بهش به سمت در رفتم تا هرچه زودتر ازین فضای خَفِقان آوری که با وجودش
ایجاد شده بود بیرون بیام که صدای خش دارش متوقفم کرد.این صدا زیادی آشنا بود لعنتی.
_ دیگه اینجا نبینمت
و بعد زیر لب گفت :
همش دارم هنجره امُ برای این موجود بی ارزش هدر میدم دیگه زیادی داشت حرف میزد

1401/06/23 23:30

باید چیزی بهش میگفتم
چشم هامو روی هم فشار دادم و گفتم:
_ چقدر بیشعوری تو خب! به چیت مینازی ها؟ به اون قیافه سوسولیت یا به این صدای خَشیت یا پولت، که انقدر
بهش مینازی
خیره نگاهم کرد
نگاهش یهویی عجیب شده بود
یه حالت خیلی خیلی ترسناک !
جوری که با وحشت عقب عقب رفتم و به در چسبیدم
و یهو دست کرد تو جیبش و یه چیزی مثل جعبه در اورد و سریع با دستای لرزون درشو باز کرد
تند تند نفس میکشید و کبود شده بود
رگ گردنش متورم شده بود
چند تا قرص و یه جا تو دهنش کرد
یه قدم رفتم سمتش ببینم چشه که یهو داد زد:
_ برو
از ترس و شوک یهویی تو جام پریدم و با بهت گفتم:
_ چی؟
خم شد و چنگ زد ب موهاش و داد زد:
_ برو ... تا نکشتمت !
نگاهم رو اون چشم ها که حاال قرمز دیده میشدن خیره موند و نگاهی که انگار از انسانیت دور شده بود

1401/06/23 23:31

ون مریض بود !
خیره نگاهش میکردم تا اینکه با دیدن چشم های قرمزش و رگ متورم شده ی گردنش و دست های گره شده اش به
خودم اومدم و شروع کردم به دوییدن
صدای قدم های سنگینش که نه حالت دو داشت نه قدم زدن، رو از پشت سرم میشنیدم
برای همین تمام قوامُ توی پاهام جمع کردم و سرعتمو باالتر بردم
جوری که نفس کشیدن و قورت دادن آب دهنم برام سخت بود
با اون پاپوش های پشمالو چندبار سکندری نزدیک بود با سرامیک های کف زمین یکی بشم اما خودم و به هر
بدبختی بود جمع و جور کردم که باالخره رسیدم به راه پله ها
با خوشحالی خواستم برم باال اما از روی یک عادت به پشت سرم نگاه کردم که باعث شد از قدم گذاشتن رو پله ها
دست بکشم
فریاد روی زمین افتاده بود و چشماش بسته بود و تکون نمیخورد
از روی حس کنجکاوی کمی جلو رفتم اما به دو قدم که رسید سرجام ایستادم
چطور ممکنه بیفته و صداشو نشوَ...
با صدای کفش سرمو باال اوردم تا به منشاء صدا نگاه کنم ک با دیدنش رنگم مثل سرامیک های سفید و آینه مانند
کف زمین شد
درست مثل دیوونه ها !
ایستاده بود و سرش و کمی به سمت کج متمایل کرده بود
صدای خراشیدش و شنیدم:
_دوست داری بازی کنیم؟

1401/06/23 23:32

با بهت نگاهش میکردم
قلبم دیوونه وار به سینم لگد میزد و خشک شده گفتم:
_ چی؟
سرشو کج کرد و یه نیشخند خونسرد اما وحشتناک زد و گفت:
_ بازیمون اینه... تو بدو، منم میدواَم دنبالت، فرار کن، اگر بگیرمت، مچاله ات میکنم!
این پسر روانیه!
اب دهنمو قورت دادم.به خودم اومدم و سریع به سمت پله ها رفتم
ناخداگاه از ترسم جیغ خفه ای کشیدم و دوتا در میون پله هارو باال رفتم و صدای قدماش باعث شد سرعتم و چند
برابر کنم.
مچ پام که کشیده شد جیغی کشیدم و با زانو افتادم رو پله ها کم مونده بود منو بِکشه پایین که با پام کوبیدم به
شونش و با سرعت درِ آهنی رو باز کردم و خودمو پرت کردم بیرون و درُ بستم
با حرص جیغ کشیدم و گفتم:
_ پسره ی روانی
با سرعت دوییدم سمت در حیاط و در حالیکه درُ باز میکردم و دکمه های لباسم و می بستم و درُ محکم بستم و با
حرص و استرس دوییدم سمت موتورم.
قفلش و با دستای لرزونم باز کردم و مدام نگاهم به در بود.
نمیدونم چطور سوار موتور شدم
فقط وقتی که پام و روی کناره موتور گذاشتم فهمیدم پاپوش پای چپم پاهام نیست و اونا همونجا مونده بود
با تمام سرعت به سمت خونه رُهام به راه افتادم
توی چراغ قرمز ها سنگینی نگاه خیلی هارو روی خودم حس کردم

1401/06/23 23:32

با اون لباسا و موتور و بدون کفش واقعا مزحک بودم
جلوی خونه ی رُهام ترمز گرفتم و گوشیم و از جیب مانتوم بیرون کشیدم و شماره ی رُهامُ گرفتم اما کسی جواب
نداد
برای همین دوباره شمارش و گرفتم که بعد سه تا بوق صدای خمار و دو رگش که بخاطر خواب بود توی گوشی پیچید:
_ جانم احتیاج؟
لبخندی روی لبم نشست.خیلی وقت بود بهم نگفته بود.ازوقتی که بابا رفته بود
صدامو صاف کردم و با لحنی عادی گفتم:
_ سالم بیا پایین منتظرتم یه جفت کفشم از کفشای مونده رَها برام بیار
تا اومد جوابمو بده گوشیو قطع کردم
رُهام به این کارام عادت داشت.اون و یاسمن همیشه بودن.
تو تمام کارای مزخرفم کمکم کردن
با تمام اخالقیات گَندم ساختن
داشتم راجب گذشتمون که سه تایی باهم چقد خوش بودیم فکر میکردم که یهو یاد فریاد افتادم
چرا اونجوری بود؟
چرا یبار آفتابیه و یبار طوفانی و خشن؟
بنظرم مثل هالک بود
یه مرد خشمگین که خودش و توی یک جسم دیگه قایم کرده اما مطمئنم اونم با یک احساس اروم میشه
همونجور ک هالک با پرنسس قصه اش اروم میشد
یعنی پرنسس قصه اون کیه؟

1401/06/23 23:32

عصبی نفسمو بیرون دادم ک به سمت کلید سازی نزدیک خونه به راه افتادم
جلوی مغازه کلید سازی ایستادم و به سمت در رفتم و با سختی بازش کردم
وارد مغازه دخمه مانندی شدم که پیرمردی افتاده با عینکی گِرد و ته استکانی که کنار چشم هاش و روی گونه هاش
چین داشت پشت پیشخون نشسته بود
با صدای ارومی سالم کردم که عکس العملی ازش ندیدم برای همین صدامو باالتر بردم و گفتم:
_ ســـالم
با صدام سرشو باال اورد که متوجه شدم کم شنواس
اینو از سمعک هایی که توی گوشاش بود فهمیدم
البته بعد از باال اوردن صورتش با صدای گرفته ای که حاصل از سن زیادش بود گفت:
_ سالم دخترم چیزی میخوای؟
با صدای باالیی گفتم:
_ بله میخواستم ک برام در خونمو باز کنید اخه کلید و داخل جا گذاشتم
سرشو تکون داد و به سمت جعبه ی آهنی و زنگ زده کنار میز رفت و برداشتش و از جلوم رد شد و بیرون رفت و
وقتی که از کنارم رد شد گفت:
_ بریم دخترم
منم پشت سرش بیرون اومدم که دیدم به سمت پیکانی سفید رنگ رفت بلند بهش گفتم:
_ حاج اقا من با موتور میرم شما پشت سر من بیاین
اونم دوباره سری تکون داد یکم عجیب بود
شونه ای باال انداختم و سوار شدم و پامو روی گاز فشار دادم و اینبار به سمت خونه به راه افتادم

1401/06/23 23:36

تمام مسیر درحال حرص خوردن بودم چون نمیشد تند برم
انقدر اروم پشت سرم میومد
باالخره بعد از بیست دقیقه جلو خونه ایستادم راهی که میشد توی ده دقیقه بیام و بیست دقیقه معطل شدم
جلوی در ایستادم و منتظر شدم که بیاد و باالخره بعد از کُلی اَالفی جلوی در ایستاد و جعبه اش و باز کرد که به
شکل طبقه طبقه دراومد و شروع کرد به وَر رفتن با در
وقتی دیدم داره زیادی طول میکشه روی جدول کناری نشستم و با پام روی زمین ضرب گرفتم
بعد از تقریبا نیم ساعت یا چهل دقیقه از سرجاش بلند شد ک همزمان با صدای تیک قفل بود.
درحالیکه لوازمشو جمع میکرد گفت:
_ بیا دخترم
لبخند تصنعی زدم و گفتم:
_ ممنون حاجی
و بعد دو تا اسکناس ده تومنی جلوش گرفتم که ازم گرفت و بعد از داخل جیب پیرهن سفید چرکش یک پنجی
چروک و پاره بیرون اورد و به سمتم گرفت
پولو ازش گرفتم و ممنون گفتم
اونم تنها به جمله خواهش میکنم دخترم اکتفا کرد و به سمت ماشینش رفت
داخل خونه شدم و با سرعت به سمت در ورودی حیاط رفتم
خداروشکر این در باز بود
وارد خونه شدم و لنگون لنگون کفشامو البته کفشایه رَهارو از پام در اوردم و به دو طرف خونه پرت کردم و بعد ب
سمت حموم پا تند کردم و خودمو زیر دوش کشیدم و آب داغُ باز کردم
وقتی قطرات آب روی تنم میریخت تمام اتفاقای امروزم باهاش رفت

1401/06/23 23:36

عد از دو دقیقه زیر دوش بودن با لباس درشون اوردم
دوشِ یک ساعتی گرفتم که خستگی و و اتفاقای امروز که هنوز به طور کامل شروع نشده بود رو شُست و با خودش
برد
ربدوشامبر کوتاهم و از توی کمد داخل حمام بیرون کشیدم و دور خودم پیچیدم و بدون اینکه لباسی انتخاب کنم به
طرف اشپزخونه رفتم
بی هدف در یخچال رو باز کردم
نگاهی گذرا به داخلش انداختم
چیزی نبود که توجهم رو جلب کنه اما فشاری که معدم داشت بهم میاورد مجبورم کرد که علی رقم میل باطنیم
تیکه ای کیک بردارم که از چند روز پیش بود
بعد از داخل شیله ابمیوه ها یک ابمیوه پرتغالی بیرون کشیدم و بعد درو با پام بستم و کیک رو تا نصفه داخل دهنم
فرو بردم که باعث شد ذره هاش روز زمین بریزه
بی توجه بهشون کیک رو روی میز گذاشتم و بعد ابمیوه رو باز کردم و نِی رو داخل دهنم بردم و هورت کشیدم.واقعا
چقدر خوب بود
اینجوری راحت و بدون قل و غش بود اما فقط توی تنهایی میشه اینجوری بود
توی این جامعه و افرادش باید همرنگشون شد
باید اگر فقیرن گدا بشی
پولدارن میلیادر بشی
اینجا اگه با کسی متفاوت باشی بقایی برات نمیمونه
پوزخند همیشگی روی لبهام نقش بست

1401/06/23 23:37

بعد از خوردن صبحونه نه چندان دلچسبم راه همیشه اتاق رو طی کردم و در کمد رو باز کردم و سِتی سبز فسفوری
بیرون کشیدم
بعد تاپ و شرتک صورتی جیغ که جلوی سینش بندهای رنگی رنگی داشت پوشیدم و موهامو داخل کاله آبی
پیچیدم تا از جلوی چشمم کنار برن
باید یکم تمرین کنم
خیلی وقت بود که نرقصیده بودم و برام واقعا سخت بود.رقص مثل مواد مخدر برام بود
چیزی که وقتی انجامش میدادم انگار روحم تازه می شد.
خم شدم و کفش های سبزم رو بیرون آوردم و پام کردم و بعد به طرف اتاق کوچولوی انباری مانندی رفتم که با کلی
رو موخ رفتن فریبرز یکی از دوست پسرای دانشکده هنر تونستم کل اتاق و با پول اون آینه کاری کنم و خدارو شکر
با وجود آینه ها نم و رطوبت و کپک زدگی دیوارا دیده نمی شد
به نگاه رنگیم زل زدم و با اعتماد به نفس پوزخندی نثار خودم کردم
کنترل ظبط رو برداشتم و پِلی کردم
اهنگ مخصوص و تمرینیم از ریحانا پخش شد
سه تا نفس عمیق کشیدم و بلند گفتم:
_ دَم... بازدَم
پاهام و کمی گرم کردم و اونقدر گرم کردم که اهنگ تموم شد
دوباره اهنگ رو پلی کردم
با شروع دوباره اهنگ لبخندی پر شرارت زدم
باید رو فِیس و حرکات چهره ام بیشتر کار میکردم

1401/06/23 23:37

بل از رقص ارتباط چشمی و جذابیت صورت مهم بود.
اروم اروم شروع کردم به رقصیدن
حرکات پاهامو کمتر کرده بودم و بیشتر رو حرکات باال تنم کار کردم
تکنیکم و کمی عوض کردم و بارها و بارها تمرین کردم
اونقدر که حس کردم اگر کمی دیگه برقصم صد در صد بیمارستان بستری میشم
بطری آب معدنیم و به دست گرفتم و خسته و کوفته از اتاق خارج شدم
وارد پزیرایی شدم.گوشیم زنگ میخورد
از رو کانتر برداشتمش و به صفحه اش خیره شدم و با تعجب دایره سبز رنگو لمس کردم
گوشی که به گوشم چسبید صدای پر اضطراب یاسمنُ شنیدم
_ نیاز !
با بیخیالی رو کاناپه های سفید و کهنه ام خودمو پرت کردم و گفتم:
_ بگو
صدای پُر استرسش کمی منو جدی و نگران کرد
_ نیاز آب دستته بزار زمین، میخوان از مسابقات زیر زمینی حذفمون کنن !
تا اینو گفت سیخ نشستم و در حالیکه قطرات عرق رو تیره ی کمرم لیز میخوردن و می لغزیدن تقریبا داد زدم:
_ چــــــی ؟
یاسمن نگران و با صدای لرزون در حالی که معلوم بود داره راه میره و صدای ماشین و هیاهوی خیابون و می شنیدم
گفت:

1401/06/23 23:38

- یک ساعت دیگه مسابقه گذاشتن تو همون زیر زمین آبی، فقط باید استادهای گروه ها با هم مسابقه بدن، اگر سه
تا مسابقه رو ببری با گروه میریم فینال
درحالیکه هنوزم درد زانوم د حس میکردم و به خودم بابت این همه تمرین لعنت میفرستادم گفتم:
_ گفتی چند ساعت دیگه؟
یاسمن داد زد:
_ تاکسی !
تو همون حالت که انگار سوار ماشین میشد گفت:
_ هممون داریم میریم زیر زمین، یه ساعت وقت داریم، همه میان، همه زحماتمون به تو وابسته است نیاز، اگر نتونی
هممون باختیم!
تند تند پلک میزدم و نگاهم رو زانوهام خشک شد
بغضمو با حرص قورت دادم و گفتم:
_ سر ساعت اون جام
گوشی رو با حرص پرت کردم رو کاناپه و در حالی که گیج شده بودم و رئیس زیرزمین و فحش میدادم به سمت اتاق
خواب پا تند کردم
با سرعت در کمدم و باز کردم و در حالی که تند تند نفس میکشیدم جیغ زدم:
_ خـــــدا لــعــنــتــتــون کـُــنــه
با سرعت خم شدم و بین انبوه لباسام شلوار جین زاپ دار و مشکیم و بیرون کشیدم
تی شرت باال نافی قرمزم و با سرعت از کِشو بیرون کشیدم
وقت دوش گرفتن نبود
با سرعت بدنمو با دستمال خوشبو کننده پاک کردم و لباسا رو پوشیدم

1401/06/23 23:38

بندک های مشکی و چرممو به جا کمربند شلوارم وصل کردم و از رو شونه هام ردشون کردم
با سرعت موهامو شونه کردم و ژل زدم و تنها خط چشم و رژ لب قرمز و ماتم ارایش صورتم بود
نیم دستکش چرممو پیدا کردم و توی دستم کردم
مانتو قرمزم چروک بود و این باعث شد حرصم بیشتر شه
مانتو پَشمیمو پوشیدم و شالمو با سرعت رو سرم انداختم
آل استارای مشکیمو پام کردم
با یادآوری اینکه به اژانس زنگ نزدم جیغ خفه ای کشیدم و دوییدم سمت در خونه، با موتور زودتر میرسیدم.من این
مسابقه رو میبُردم
حتی به قیمت از دست دادن پاهام !
موتورُ نگه داشتم و پاهامو با پنجه رو زمین گذاشتم و تعادل موتورُحفظ کردم
کاله کاسکتو از رو سرم برداشتم و با دیدن ماشینای زیادی که پارک شده بودن فمیدم امشب قراره طوفان شه!
با قدمایی محکم به سمت در آهنی و رنگ و رو رفته رفتم
بهحالت رمزی در زدم و از پشت در گفتم:
_ نیازم
در باز شد و نگهبان غول پیکر با دیدنم لبخند پر ذوق و مسخره ای زد که منم بدون توجه بهش از کنارش رد شدم و
بهش تنه زدم
از پله ها پایین رفتم و پیچ پله رو که پیچیدم در بَعدی رو باز کردم
انگار یهو بمب ترکید

1401/06/23 23:39

از اون جایی که دیوارا عایق بود صدا نمیومد ولی تا در باز شد حس کردم گوشام کر شد
صدای دی جی و میکس اهنگ و باال و پایین پریدن دختر و پسرا
با حرص چشمامو بستم و امشب قدرت وحرصم انقدر زیاد بود که کَله تکتکشونو بکَنم
با اینکه اتاق ها برای پُرو لباس درست سمت راستم بود اما عصبی مانتو و شالمو کندم وتو مشت گرفتم
نسرین که به سمتم اومد بدون توجه به سالمش لباسامو پرت کردم تو بغلش و رفتم سمت بچه ها
همشون بغ کرده کناری ایستاده بودن و کالفه بودن
بهرام
پرهام
سیا
یاسمن
همه بودن
با دیدنم به سمتم یورش بردن و من با حرص گفتم:
_ کی شروع میشه؟
پرهام نگاه کالفه اش رو بهم دوخت و گفت:
_ شروه شده، گروه سیاوش دو دور رو بردن، گروه لعیا باخت داد و حذف شد، گروه مهدی ام رفت فینال، گروه ما و
گروه ستاره و گروه سیاوش مونده، سیاوش تقریبا بُرده فقط یه دور و ببره تمومه!
با حرص لپمو باد کردم
یاسمن با نگرانی دستشو رو بازوم گذاشت
تنها من و یاسمن از قشر مُرَفَه نبودیم و بقیه بیخبر بودن

1401/06/23 23:39